گنجور

شمارهٔ ۲۷۴

به غربت یوسف من به زندان وطن مانده
پسر گم کرده‌ای در گوشه بیت‌الحزن مانده
حلالش باد با یاران غربت عشرت ار گاهی
کسی آید به یاد او را که بی‌کس در وطن مانده
چه سازم گرنه از خود دور ازو قالب تهی سازم
چه کار آید مرا این زندگی جان رفته تن مانده
نخواهم دور از آن گل زیست امروز است یا فردا
که خالی آشیان عندلیبی در چمن مانده
بتیغ فرقتم کشت و نیامد بر سر خاکم
غباری در دلش گویا از این خونین کفن مانده
کسی کز فرقت شیرین لبی جان داده میداند
چه تلخی تا قیامت در مذاق کوهکن مانده
خمار حسرت آرد باده ته شیشه مستان‌را
برنجم دور از آن زین نیم‌جانی در بدن مانده
زبان خامه فرسود و هنوزم از غم هجران
به دل صد گفتگو مشتاق و بر لب صد سخن مانده

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به غربت یوسف من به زندان وطن مانده
پسر گم کرده‌ای در گوشه بیت‌الحزن مانده
هوش مصنوعی: من در غربت شبیه یوسف، مثل او در زندان و دل تنگی خودم مانده‌ام و پسرم که گم شده، در گوشه‌ای از دل حزن و اندوه من نشسته است.
حلالش باد با یاران غربت عشرت ار گاهی
کسی آید به یاد او را که بی‌کس در وطن مانده
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که با دوستانش در دوری خوشی می‌کند، حتی اگر گاهی کسی به یاد آن فرد بیفتد که در وطن خود، بدون همراه و تنها مانده است.
چه سازم گرنه از خود دور ازو قالب تهی سازم
چه کار آید مرا این زندگی جان رفته تن مانده
هوش مصنوعی: چه کار می‌توانم بکنم زمانی که از خودم دور افتاده‌ام؟ اگر خودم را خالی کنم، این زندگی که تنها جسم من مانده چه فایده‌ای دارد؟
نخواهم دور از آن گل زیست امروز است یا فردا
که خالی آشیان عندلیبی در چمن مانده
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم دور از آن گل زندگی کنم، چه امروز و چه فردا، چون لانه‌ی بلبل در چمن خالی مانده است.
بتیغ فرقتم کشت و نیامد بر سر خاکم
غباری در دلش گویا از این خونین کفن مانده
هوش مصنوعی: با شمشیر تو از هم جدا شدم و بر سر خاک من هیچ غباری نیامد، انگار دل او هنوز از این کفن خونین کیفی دارد.
کسی کز فرقت شیرین لبی جان داده میداند
چه تلخی تا قیامت در مذاق کوهکن مانده
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر جدایی از محبوبش جان داده، می‌داند چه تلخی و درد تا ابد در زندگی‌اش باقی خواهد ماند.
خمار حسرت آرد باده ته شیشه مستان‌را
برنجم دور از آن زین نیم‌جانی در بدن مانده
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عمیق و تلخی اشاره دارد که فردی احساس می‌کند. او از حسرتی صحبت می‌کند که در دلش وجود دارد و بر وقوع یک دوری یا جدایی تأکید می‌کند. او می‌گوید اگرچه باده و می به او حس شادابی می‌دهند، اما یاد و خاطره‌ای از عشق یا زیبایی که دور از دسترس است، همچنان در وجودش باقی مانده و او را آزار می‌دهد. در واقع، او به شکلی بیان می‌کند که حالتی از سرخوشی به خاطر این درد و دوری نمی‌تواند او را کاملاً شاد کند.
زبان خامه فرسود و هنوزم از غم هجران
به دل صد گفتگو مشتاق و بر لب صد سخن مانده
هوش مصنوعی: قلم دیگر نمی‌تواند بنویسد، اما دل هنوز از غم جدایی پر از گفت‌وگوست و بر لب‌ها هزاران حرف ناگفته مانده است.