گنجور

باب السنور و الجرذ

بخش ۱ - باب گربه و موش : رای گفت شنودم مثل آن کس که بی فکرت و رویت خود را در دریای حیرت و ندامت افگند و بسته دام غرامت و پشیمانی گردانید. اکنون بازگوید داستان آنکه دشمنان انبوه از چپ و راست و پس و پیش او درآیند چنانکه در چنگال هلاک و قبضه تلف افتد، پس مخرج خویش در ملاطفت و موالات ایشان بیند و جمال حال خود لطیف گرداند و به سلامت بجهد و عهد با دشمن به وفا رساند. و اگر این باب میسر نشود گرد ملاطفت چگونه درآید و صلح به چه طریق التماس نماید؟ بخش ۲ - حکایت گربه و موش : آورده‌اند که به‌فلان شهر درختی بود، و در زیر درخت سوراخ موش، و نزدیک آن گربه‌ای خانه داشت؛ و صیادان آنجا بسیار آمدندی. روزی صیاد دام بنهاد. گربه در دام افتاد و بماند. و موش به‌طلب طعمه از سوراخ بیرون رفت. به‌هر جانب برای احتیاط چشم می‌انداخت و راه سره می‌کرد، ناگاه نظر بر گربه افگند. چون گربه را بسته دید شاد گشت. در این میان از پس نگریست راسویی از جهت او کمین کرده بود، سوی درخت التفاتی نمود بومی قصد او داشت. بترسید و اندیشید که: اگر بازگردم راسو در من آویزم، و اگر بر جای قرار گیرم بوم فرود آید، و اگر پیشتر روم گربه در راه‌ست. با خود گفت: درِ بلاها باز است و انواع آفت به من محیط و راه مخوف، و با این همه دل از خود نشاید برد. بخش ۳ : دیگر روز موش از سوراخ بیرون آمد و گربه را از دور بدید، کراهیت داشت که نزدیک او رود. گربه آواز داد که: تحرز چرا می‌نمایی؟ قداستکرمت فارتبط. در این فرصت نفیس ذخیرتی به دست آوردی و برای فرزندان و اعقاب دوستی کار آمده الفغدی.