بخش ۵۶ - آمدن رسول پادشاه خاور زمین به پیش لهراسپ و شکایت کردن او از ابلیس دیو گوید
کنون بشنو از شاه ایران سخن
هم از زال رستم گو پیلتن
شگفتی یکی داستانی زنو
ز پیر پسندیده دهقان نو
چنین گفت گوینده داستان
که لهراسب آن شاه روشن روان
به بلخ اندرون بود پیروز و شاد
ابا نامداران و گردان راد
همه پیش تخت جهان جو به پای
به اورنگ شاهی جهان کدخدای
یکی روز لهراسپ در باغ بود
که از گل فروزان همه راغ بود
به برج بره آفتاب اندرون
هوا همچو قیر و زمین لاله گون
چکاوک ز شادی پرافشان شده
درخت از شکوفه زرافشان شده
همی باغ پر بانگ بلبل بدی
بکوه اندرون رسته سنبل بدی
چه آمد سیه پوش درگه به باغ
پر از خنده لب روی همچون چراغ
که شاها یکی مرد بالا بلند
که نبود به بالای او یک کمند
همی بار جوید ز لهراسپ شاه
چه جوید جهان جوی با دستکاه
یکی مرد دید او جوان و دلیر
سیه مژه و روی مانند شیر
همه پوشش او ز چرم سمور
تنش بود پر موی مانند گور
رسیده سر و ریش پیش زهار
شکفت اندرون ماند آن شهریار
به پیش جهان جوی زمین بوسه داد
به آئین خاور زمین کرد یاد
نمودش نوازش جهان جوی شاه
برو بر همی کرد خیره نگاه
بدو گفت شاد آمدی ای دلیر
بگو کز کجا میرسی خیر خیر
بشد پیش و زد بوسه بر پیش گاه
یکی نامه بنهاد بر دست شاه
سرنامه بگشاد شاه جهان
نگه کرده برخواند او را روان
نخست از جهان آفرین کرد یاد
خداوند جان و خداوند داد
به نزد جهان جوی لهراسپ شاه
برازنده تخت و زیبا کلاه
ز آنکس که تو خسرو خاور است
که از جان همی شاه را چاکر است
بدان ای جهان جوی با جاه آب
که شد ملک ایران از ایشان خراب
ز دیوان یکی دیو وارونه کار
گرفت است در شهر خاور قرار
ز ما کس برابر بدان دیو نیست
که دیوی چه او در جهان نیو نیست
بود نام او زشت ابلیس دیو
برآورده از شهر خاور غریو
چو گر مردم من دلیرند و بس
گه رزم هریک چو شیرند و بس
بد آن دیو بدخواب را برده اند
همانا که یک تن به خاور نه اند
سراسر ز ابلیس ترسان شدند
ز خاور به مغرب گریزان شدند
به خاور ز صحرانشینان نماند
که یک تن سوی شهر مغرب نراند
کنون ای جهان جوی در شهر ما
یکی مؤبدی هست انجم نمای
شمار سپهر و مدار جهان
بدانش بداند همه در نهان
بمن گفت کز تخمه سام شیر
کسی گر بیاید به خاور دلیر
شود کشته در دست آن مرد دیو
که باشد ز تخم نریمان نیو
کنون گر از آن تخمه یک تن برم
فرستی به گردون بساید سرم
فرستم بهر سال پیش تو ساو
زر خاوری پر دو ده خم گاو
چو لهراسب بشنید این گفتگوی
ابر نامداران خود کرد روی
که ای نامداران با جاه و آب
بگوئید پاسخ چه گویم جواب
دلیرانش گفتند کای نیک خواه
چنان کن که باشد سزاوار شاه
پناه از تو جوید شه خاوری
تو را کرد باید بدو یاوری
ز گردان کسی تاب این کارزار
ندارد بجز رستم نامدار
یکی نامه بفرست نزدیک زال
که رستم بیاید گو بیهمال
نو(ند)ی همانا برافکند شاه
به زابل بر پهلوان سپاه
یکی نامه زی پهلوان تیز کرد
نوندش بره باد را تیز کرد
چنین تا بیامد به نزدیک او
رساندش دعای شهنشاه نو
سپردش به رستم همان نامه شاه
سپهبد سرنامه را برکشاد
نوشته جهان جوی کای نیک خواه
مر این نامه از پیش لهراسب شاه
بنزد گراینده گرز کین
رباینده مرد ازپشت زین
سر انجمن پور دستان سام
که سیمرغ رستمش کرد است نام
نیاید بیک بار از مات یار
ندانم چو زید از من آن نیکزاد
به شاهی من گر تو را عار هست
نگه دار پیمان خسرو بدست
تو را گر ز من رنج و آزرم نیست
ز شاه جهان خسروت شرم نیست
که یکره نیائی به نزدیک من
بر افروزی این جان تاریک من
شهان جمله از تیغ شاهی کنند
همان حکم تا ماه و ماهی کنند
من از تیغ نگرفتم این تاج و تخت
بمن داد کیخسرو نیکبخت
یکی زی من آی ای یل پهلوان
نگه دارم از روی شاه جهان
که دیدار تو آرزوی من است
همیشه بسوی تو روی من است
همی خواهم از داور هور و ماه
که بینم رخ پهلوان سپاه
چو این نامه ما بخوانی بسیج
ره شهر بلخ و میندیش هیچ
چو هنگام باغست و گاه چمن
همه دشت پر سنبل و یاسمن
یک اندرین گاه اردیبهشت
بشینیم بامی در اطراف کشت
یکی با هم از شاه یاد آوریم
نشینیم با شادی و می خوریم
چو این نامه را خواند آن بیهمال
برفت و بگفت این به فرخنده زال
بدو گفت زالش که هرگز مباد
که شاهی لهراسب آرم بیاد
همی خاک خوردم به نزدیک شاه
بکردم به شاهی بدو در نگاه
کنون پیش او رفتنت روی نیست
که ما را باو آب در جوی نیست
مرا دل همیشه پر از بیم اوست
ندانم که دشمن بود یا ز دوست
بخش ۵۵ - پادشاه شدن فرانک درسراندیب و بند گردن ارژنگ را گوید: به شادی نشست از بر تخت عاجبخش ۵۷ - خواب دیدن رستم شاه کیخسرو را کوید: تهمتن شب تیره راخواب شد
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کنون بشنو از شاه ایران سخن
هم از زال رستم گو پیلتن
هوش مصنوعی: اکنون به سخنان شاه ایران گوش کن و همچنین به داستان زال و رستم، که قهرمانان برجستهای هستند.
شگفتی یکی داستانی زنو
ز پیر پسندیده دهقان نو
هوش مصنوعی: یکی از داستانها، حکایت جالبی از زنی است که یک پیرمرد آن را پسندیده و دهقان جوانی هم به آن علاقهمند شده است.
چنین گفت گوینده داستان
که لهراسب آن شاه روشن روان
هوش مصنوعی: گوینده داستان اینگونه بیان میکند که لهراسب، آن پادشاه باهوش و دانا است.
به بلخ اندرون بود پیروز و شاد
ابا نامداران و گردان راد
هوش مصنوعی: در بلخ، پیروزی و شادی در میان نامداران و جنگجویان دلیر وجود داشت.
همه پیش تخت جهان جو به پای
به اورنگ شاهی جهان کدخدای
هوش مصنوعی: همه در برابر سلطنت جهانی مثل گل، در پای تخت پادشاهی که همچون یک روستا دار است، خاضع و فروتنند.
یکی روز لهراسپ در باغ بود
که از گل فروزان همه راغ بود
هوش مصنوعی: یه روز لهراسپ در باغی مینشسته که گلهای زیبایی همه جا را زینت بخشیده بوده است.
به برج بره آفتاب اندرون
هوا همچو قیر و زمین لاله گون
هوش مصنوعی: در روزی که خورشید در برج بره قرار گرفته است، هوا به قدری گرم و چسبناک شده که مانند قیر به نظر میرسد و زمین هم پوشیده از لالههای رنگارنگ است.
چکاوک ز شادی پرافشان شده
درخت از شکوفه زرافشان شده
هوش مصنوعی: پرنده چکاوک از خوشحالی جست و خیز میکند و درخت به خاطر شکوفههایش زیبا و سرزنده شده است.
همی باغ پر بانگ بلبل بدی
بکوه اندرون رسته سنبل بدی
هوش مصنوعی: در یک باغ پر از صدای بلبل، گلهای سنبل در دل کوه رشد کرده بودند.
چه آمد سیه پوش درگه به باغ
پر از خنده لب روی همچون چراغ
هوش مصنوعی: یک فرد غمگین و سیاهپوش وارد باغی پر از شادی و خنده میشود، جایی که لبهای مردم مانند چراغهایی میدرخشند.
که شاها یکی مرد بالا بلند
که نبود به بالای او یک کمند
هوش مصنوعی: مردی از میان مردم ایستاده است که به قد و قامتش هیچ کس نمیتواند برسد و حتی طنابی هم نمیتواند به بالای او بیفتد.
همی بار جوید ز لهراسپ شاه
چه جوید جهان جوی با دستکاه
هوش مصنوعی: هزاران داستان و ماجرای مختلف در جستجوی حقیقت و معنا هستند. مانند اینکه کسی از پادشاه لهراسپ میخواهد بفهمد در این دنیا چه چیزهایی ارزش جستجو و دستیابی دارند. در واقع، این موضوع نشاندهنده تلاش انسانها برای کشف و درک بهتر از جهان اطرافشان است.
یکی مرد دید او جوان و دلیر
سیه مژه و روی مانند شیر
هوش مصنوعی: مردی را دید که جوان و شجاع بود، مژههای سیاه و صورتی شبیه به شیر داشت.
همه پوشش او ز چرم سمور
تنش بود پر موی مانند گور
هوش مصنوعی: پوشش او از پوست سمور بود و بدنی پشمالو داشت که شبیه گور بود.
رسیده سر و ریش پیش زهار
شکفت اندرون ماند آن شهریار
هوش مصنوعی: سر و ریش به یک زیبایی و تازگی رسیدند و در دل آن زیبایی، آن پادشاه همچنان باقی ماند.
به پیش جهان جوی زمین بوسه داد
به آئین خاور زمین کرد یاد
هوش مصنوعی: جهان به طرف جلو حرکت کرد و زمین را به نشانه احترام بوسید و به رسم خاور، نام آن را گرامی داشت.
نمودش نوازش جهان جوی شاه
برو بر همی کرد خیره نگاه
هوش مصنوعی: وی با زیباییاش توجّه همه را به خود جلب میکرد و نظارهگران را در حیرت و تحیر میبرد.
بدو گفت شاد آمدی ای دلیر
بگو کز کجا میرسی خیر خیر
هوش مصنوعی: به او گفتند که خوش آمدی ای دلیر، بگو از کجا میآیی و چه خبر خوبی داری؟
بشد پیش و زد بوسه بر پیش گاه
یکی نامه بنهاد بر دست شاه
هوش مصنوعی: او سریعاً جلو رفت و بر پیشانی شاه بوسه زد و نامهای را به دست او سپرد.
سرنامه بگشاد شاه جهان
نگه کرده برخواند او را روان
هوش مصنوعی: پادشاه دنیا نامه را گشود و با دقت به آن نگاه کرد و آن را خواند.
نخست از جهان آفرین کرد یاد
خداوند جان و خداوند داد
هوش مصنوعی: ابتدا از آفریننده جهان یاد کرد و به خاطر خداوندی، جان و روزی را در نظر گرفت.
به نزد جهان جوی لهراسپ شاه
برازنده تخت و زیبا کلاه
هوش مصنوعی: در نزد جهان، لهراسپ شاه با شکوه و زیبا به تخت نشسته و کلاهی بر سر دارد که نشان از مقام و بزرگیاش است.
ز آنکس که تو خسرو خاور است
که از جان همی شاه را چاکر است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی که مورد ستایش قرار گرفته، به قدری درخشان و شایسته است که حتی از جان خود نیز برای خدمت به شاه و دیگران دریغ نمیکند. او همچون یک فرمانروا در سرزمین خاور میباشد و مهارت و ارادت او از هر چیزی بیشتر است.
بدان ای جهان جوی با جاه آب
که شد ملک ایران از ایشان خراب
هوش مصنوعی: ای جهان، با درک و فهم خود به آنچه در دور و برت میگذرد توجه کن. بدان که چگونه با جاه و مقام، سرزمین ایران به ویرانی افتاده و به خاطر آدمهای نادرست، ملک ما دچار آسیب شده است.
ز دیوان یکی دیو وارونه کار
گرفت است در شهر خاور قرار
هوش مصنوعی: در شهر خاور، یک دیوی به طرز عجیب و غریب خودکارهایی را به دست گرفته و در حال فعالیت است.
ز ما کس برابر بدان دیو نیست
که دیوی چه او در جهان نیو نیست
هوش مصنوعی: هیچکس از ما قادر به مقابله با آن دیو نیست؛ زیرا چنین دیوی در جهان وجود ندارد.
بود نام او زشت ابلیس دیو
برآورده از شهر خاور غریو
هوش مصنوعی: نام او ابلیس است، دیوی زشت و ناهنجار که از سرزمین شرق برخاسته و صدای ناهنجاری ایجاد میکند.
چو گر مردم من دلیرند و بس
گه رزم هریک چو شیرند و بس
هوش مصنوعی: اگر مردم من دلیر و شجاع باشند، هرکدام در میدان نبرد همچون شیر هستند.
بد آن دیو بدخواب را برده اند
همانا که یک تن به خاور نه اند
هوش مصنوعی: آن دیو بدخوابی که به خواب رفته بود، به یقین به جای خود منتقل شده است، زیرا که یک نفر به سمت شرق رفته است.
سراسر ز ابلیس ترسان شدند
ز خاور به مغرب گریزان شدند
هوش مصنوعی: همه از شر ابلیس ترسیدند و از سمت شرق به سمت غرب فرار کردند.
به خاور ز صحرانشینان نماند
که یک تن سوی شهر مغرب نراند
هوش مصنوعی: از سرزمینهای شرق، هیچیک از مردم صحرا نیستند که به سوی شهرهای غربی حرکت نکنند.
کنون ای جهان جوی در شهر ما
یکی مؤبدی هست انجم نمای
هوش مصنوعی: حال که دنیا در جستجوی خود است، در شهر ما یک روحانی هست که مانند ستارهها درخشان و با عظمت است.
شمار سپهر و مدار جهان
بدانش بداند همه در نهان
هوش مصنوعی: عدهای میدانند که چرخش آسمان و گردش جهان را با دانش خود میشناسند و همه این حقایق در پردهای از راز پنهان است.
بمن گفت کز تخمه سام شیر
کسی گر بیاید به خاور دلیر
هوش مصنوعی: مرا گفتند که اگر کسی از نسل سام (که یکی از شخصیتهای اسطورهای ایران است) به شرق بیاید، دلیر و شجاع خواهد بود.
شود کشته در دست آن مرد دیو
که باشد ز تخم نریمان نیو
هوش مصنوعی: کسی که از نسل نریمان و نیو باشد، ممکن است به دست مردی وحشی و دیوانه کشته شود.
کنون گر از آن تخمه یک تن برم
فرستی به گردون بساید سرم
هوش مصنوعی: اکنون اگر از آن نطفه (تخم) یک نفر را به آسمان بفرستی، سر من را خرد خواهد کرد.
فرستم بهر سال پیش تو ساو
زر خاوری پر دو ده خم گاو
هوش مصنوعی: برای تو سالی را فرستادم که به درخشش زر مانند است و شبیه به سفیدی روز، با ده اندازه گاو در دو طرفش.
چو لهراسب بشنید این گفتگوی
ابر نامداران خود کرد روی
هوش مصنوعی: زمانی که لهراسب این گفتگو را از دلاوران شنید، به فکر فرو رفت و تصمیم گرفت.
که ای نامداران با جاه و آب
بگوئید پاسخ چه گویم جواب
هوش مصنوعی: ای بزرگواران سرشناس و با مقام، به من بگویید که چه پاسخی بدهم و چه پاسخ بگویم.
دلیرانش گفتند کای نیک خواه
چنان کن که باشد سزاوار شاه
هوش مصنوعی: دلیران به او گفتند: ای کسی که خیر و نیکی میخواهی، باید کارهایی انجام دهی که شایسته و مناسب یک پادشاه باشد.
پناه از تو جوید شه خاوری
تو را کرد باید بدو یاوری
هوش مصنوعی: شاه خاوری از تو پناه میجوید و سزاوار است که تو به او یاری برسانی.
ز گردان کسی تاب این کارزار
ندارد بجز رستم نامدار
هوش مصنوعی: هیچکس جز رستم شجاع و مشهور، توانایی مقابله با این میدان نبرد را ندارد.
یکی نامه بفرست نزدیک زال
که رستم بیاید گو بیهمال
هوش مصنوعی: شخصی نامهای را به زال میفرستد و از او میخواهد که رستم را بیدرنگ به نزد خود فراخواند.
نو(ند)ی همانا برافکند شاه
به زابل بر پهلوان سپاه
هوش مصنوعی: یک بار دیگر، شاه در زابل به پهلوانان سپاه دستور داد تا به جنگ بروند.
یکی نامه زی پهلوان تیز کرد
نوندش بره باد را تیز کرد
هوش مصنوعی: یک نفر نامهای برای پهلوان نوشت و باد را به تندی به حرکت درآورد.
چنین تا بیامد به نزدیک او
رساندش دعای شهنشاه نو
هوش مصنوعی: هنگامی که او به نزدیکی او رسید، دعای پادشاه نو را به او رساند.
سپردش به رستم همان نامه شاه
سپهبد سرنامه را برکشاد
هوش مصنوعی: رستم نامهای که مربوط به شاه سپهبد بود را گرفت و به او سپرد.
نوشته جهان جوی کای نیک خواه
مر این نامه از پیش لهراسب شاه
هوش مصنوعی: این خط نشان میدهد که کسی با نیت خیر و نیکاندیشی از طرف شاه لهراسب، پیامی را به دیگران میفرستد. این نامه به نوعی نوشتهای است که برای آگاه کردن یا کمک به دیگران تهیه شده و به اهمیت و ارادت نویسنده به شاه اشاره دارد.
بنزد گراینده گرز کین
رباینده مرد ازپشت زین
هوش مصنوعی: به سوی کسی که میخواهد انتقام بگیرد، نزدیک شو، زیرا مردی که از پشت سر به تو حمله میکند، موجب خطر جدی است.
سر انجمن پور دستان سام
که سیمرغ رستمش کرد است نام
هوش مصنوعی: در میان جمع، پسر سام، که همان رستم است، به خاطر دستیابی به سیمرغ شناخته شده است.
نیاید بیک بار از مات یار
ندانم چو زید از من آن نیکزاد
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه ممکن است که یک بار از حوادث به وجود آمده به خاطر یارم، از من خبر نداشته باشد.
به شاهی من گر تو را عار هست
نگه دار پیمان خسرو بدست
هوش مصنوعی: اگر تو برای من ارزش قائل نیستی، پس پیمان شاه خسرو را حفظ کن.
تو را گر ز من رنج و آزرم نیست
ز شاه جهان خسروت شرم نیست
هوش مصنوعی: اگر از من رنجی بیخبر هستی، از مقام و جایگاه تو در نظر شاه جهان شرمنده نیستم.
که یکره نیائی به نزدیک من
بر افروزی این جان تاریک من
هوش مصنوعی: اگر به نزد من نیایی، روشنی و امید را از من میگرفتی و تنها تاریکی و ناامیدی در دل من باقی میماند.
شهان جمله از تیغ شاهی کنند
همان حکم تا ماه و ماهی کنند
هوش مصنوعی: پادشاهان همگی به دستور پادشاه فرمان میبرند و به مانند ماه و ماهی میباشند که به یکدیگر وابستهاند و در کنار هم به زندگی ادامه میدهند.
من از تیغ نگرفتم این تاج و تخت
بمن داد کیخسرو نیکبخت
هوش مصنوعی: من این مقام و قدرت را به خاطر زحمات و تلاشهای خودم به دست نیاوردم، بلکه کیخسرو نیکوکار آن را به من عطا کرد.
یکی زی من آی ای یل پهلوان
نگه دارم از روی شاه جهان
هوش مصنوعی: بیا ای دیدهبان قهرمان، من را از نظر شاه جهان حفظ کن.
که دیدار تو آرزوی من است
همیشه بسوی تو روی من است
هوش مصنوعی: در همیشهگی، آرزوی من ملاقات با تو است و توجه من همیشه به سوی تو معطوف است.
همی خواهم از داور هور و ماه
که بینم رخ پهلوان سپاه
هوش مصنوعی: من از خدا میخواهم که نور آفتاب و ماه را ببینم تا چهرهی پهلوان سپاه را مشاهده کنم.
چو این نامه ما بخوانی بسیج
ره شهر بلخ و میندیش هیچ
هوش مصنوعی: وقتی این نامه را بخوانی، به شهر بلخ برو و هیچ تردیدی نکن.
چو هنگام باغست و گاه چمن
همه دشت پر سنبل و یاسمن
هوش مصنوعی: زمانی است که باغ و چمن در اوج زیبایی خود هستند و همه دشت پر از سنبل و یاسمن شده است.
یک اندرین گاه اردیبهشت
بشینیم بامی در اطراف کشت
هوش مصنوعی: در این زمان که اردیبهشت است، بیایید در کنار زمینهای زراعی نشسته و از زیباییهای آن لذت ببریم.
یکی با هم از شاه یاد آوریم
نشینیم با شادی و می خوریم
هوش مصنوعی: بیایید با هم به یاد شاه بنشینیم و با شادی مشغول نوشیدن شویم.
چو این نامه را خواند آن بیهمال
برفت و بگفت این به فرخنده زال
هوش مصنوعی: پس از خواندن این نامه، آن بیهمتا رفت و گفت که این را به زال خوشبخت بیان کن.
بدو گفت زالش که هرگز مباد
که شاهی لهراسب آرم بیاد
هوش مصنوعی: زالش به او گفت که هرگز نباید فراموش کنی که شاه لهراسب را به یاد نیاوری.
همی خاک خوردم به نزدیک شاه
بکردم به شاهی بدو در نگاه
هوش مصنوعی: من در نزدیکی پادشاه خاک میخوردم و به او نگریستم و به همین دلیل به سلطنت او احترام گذاشتم.
کنون پیش او رفتنت روی نیست
که ما را باو آب در جوی نیست
هوش مصنوعی: الان رفتن به پیش او ممکن نیست، چون برای ما جوی آبی وجود ندارد.
مرا دل همیشه پر از بیم اوست
ندانم که دشمن بود یا ز دوست
هوش مصنوعی: دل من همواره نگران اوست و نمیدانم که آیا او دشمن است یا دوست.

عثمان مختاری