بخش ۱۲ - آگاه شدن شهریار از مکر و دستان شیرافکن گوید
جهانجوی شیرافکن آمد ز راه
به دیبا بیاراست آن قلعهگاه
بهشتی شد از بس که دیبای زر
به هر کوی و برزن کشیدند در
بر افراز هر روزن از داد نای
زن و مرد آن قلعه بربط سرای
دم نای کر کرد گوش سپهر
به نظاره آمد در آن قلعه مهر
سپهدار آمد در ایوان او
نبد آگه از مکر و دستان او
سه روز اندرون قلعه مهمان شدند
ز می خرم و شاد و خندان شدند
ولیکن نبد آگه آن نامجوی
که دام اوفکندهست مهمان اوی
کهش آرد به دام و به بند آوَرَد
سر نامور در کمند آورد
ز دانا شنیدم من این داستان
که میگفت از گفتهٔ راستان
که هرکس که چَه در سر ره کند
رهش را زمان سوی آن چَه کند
ز گُردان دو صد مرد جنگی گزید
بدیشان به پیمان سخن گسترید
چنین است پیمان که در جشنگاه
چو فردا نشیند سپهبد به گاه
چو سرگرم گردد هم آنگه ز می
زنم دست بر دست گویم که هی
سران سربهسر حملهآور شوید
یکایک بر این دلاور شوید
ز بالای تختش به زیر آورید
به خم کمندش به زیر آورید
ز فکرش چو بهزاد آگاه شد
دلش تیره زان کار بدخواه شد
به دل گفت این کای سزای منست
که این کپسوان در سرای منست
نباشد سزاوار زه دار و گیر
که دام افکنم در ره نره شیر
همان به کزین کارش آگه کنم
و زو دست بدخواه کوته کنم
بشد زود و این با سپهبد بگفت
سپهبد چو بشنید ماندش شگفت
چنین داد پاسخ بدان نامدار
که کردی نهانِ بَدان آشکار
ترا باد سرسبز و فرخنده بخت
بود روشن از روی تو تاج و تخت
بشد تا به نزد فرانک چو باد
بدان ماهرخ کرد آن نیز یاد
فرانک بدو گفت ای نامدار
برآریم فردا از ایشان دمار
نگفتم که بیرون میارش ز بند
همان تا بماند به خم کمند
بخش ۱۱ - رزم شهریار بافرانک و اظهار عاشقی فرانک گوید: تنش بود لرزان دلش بود سستبخش ۱۳ - رفتن شهریار به شکار و کشتن شیرافکن را گوید: چو خور سر زد از چتر فیروزهرنگ
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جهانجوی شیرافکن آمد ز راه
به دیبا بیاراست آن قلعهگاه
هوش مصنوعی: یک قهرمان بزرگ که قدرتی فوقالعاده دارد، از راه رسید و با زیبایی خود، آن قلعه را زینت بخشید.
بهشتی شد از بس که دیبای زر
به هر کوی و برزن کشیدند در
هوش مصنوعی: بهشتوار شد، به خاطر اینکه در هر گوشه و خیابان، پارچهی طلا را پخش کردند.
بر افراز هر روزن از داد نای
زن و مرد آن قلعه بربط سرای
هوش مصنوعی: هر روز در هر پنجرهای صدای مردان و زنان آن قلعه بلند است و موسیقی رباب به گوش میرسد.
دم نای کر کرد گوش سپهر
به نظاره آمد در آن قلعه مهر
هوش مصنوعی: زمانی که نای و ساز به صدا درآمد، آسمان برای تماشا به آن قلعه مهربانی نزدیک شد.
سپهدار آمد در ایوان او
نبد آگه از مکر و دستان او
هوش مصنوعی: سردار به دیدار او آمد، اما از حقهها و فنون او چیزی نمیدانست.
سه روز اندرون قلعه مهمان شدند
ز می خرم و شاد و خندان شدند
هوش مصنوعی: سه روز در قلعه مهمان بودند و از شراب خوشحال و خندان شدند.
ولیکن نبد آگه آن نامجوی
که دام اوفکندهست مهمان اوی
هوش مصنوعی: اما مهمان کسی که در جستجوی نام است، باید بداند که او در دام کسی گرفتار شده است.
کهش آرد به دام و به بند آوَرَد
سر نامور در کمند آورد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی یا چیزی به دام میافتد و به اسارت گرفته میشود و در این حالت، فردی با شهرت و نامآور در تله گرفتار میشود.
ز دانا شنیدم من این داستان
که میگفت از گفتهٔ راستان
هوش مصنوعی: من از یک فرد دانا داستانی را شنیدم که او دربارهٔ سخن حقگویان میگفت.
که هرکس که چَه در سر ره کند
رهش را زمان سوی آن چَه کند
هوش مصنوعی: هر کسی که در زندگی هدف و آرزویی مشخص داشته باشد، زمان و موقعیتها نیز به سمت آن هدف او پیش خواهند رفت و او را یاری خواهند کرد.
ز گُردان دو صد مرد جنگی گزید
بدیشان به پیمان سخن گسترید
هوش مصنوعی: از میان دو صد جنگی شجاع، او افرادی را برگزید و با آنها به گفتگو و تفاهم پرداخت.
چنین است پیمان که در جشنگاه
چو فردا نشیند سپهبد به گاه
هوش مصنوعی: پیمان این است که وقتی سپهبد فردا در مکان جشن حاضر شود، همین طور خواهد بود.
چو سرگرم گردد هم آنگه ز می
زنم دست بر دست گویم که هی
هوش مصنوعی: وقتی که مشغول میشوم، ناگهان از شادی دستهایم را به هم میزنم و با خودم میگویم: وای!
سران سربهسر حملهآور شوید
یکایک بر این دلاور شوید
هوش مصنوعی: همه شما به طور جدی و متحد به حمله بیایید و هر کدام از شما باید دلاور و شجاع باشید.
ز بالای تختش به زیر آورید
به خم کمندش به زیر آورید
هوش مصنوعی: از فراز تختش او را پایین بیاورید و او را به دام بیندازید.
ز فکرش چو بهزاد آگاه شد
دلش تیره زان کار بدخواه شد
هوش مصنوعی: وقتی دلش از افکار بدی که در ذهن داشت باخبر شد، به شدت غمگین و ناراحت گردید.
به دل گفت این کای سزای منست
که این کپسوان در سرای منست
هوش مصنوعی: به دل گفتم که این وضعیت، نتیجه کارهای من است و این مشکلات در زندگی من وجود دارد.
نباشد سزاوار زه دار و گیر
که دام افکنم در ره نره شیر
هوش مصنوعی: نباید کسی را که از نظر اخلاقی درست نیست، در دام بیندازم، به ویژه که این کار را برای صید یک شیر نر انجام دهم.
همان به کزین کارش آگه کنم
و زو دست بدخواه کوته کنم
هوش مصنوعی: بهتر است که از کار او مطلع شوم و با او که نیت بدی دارد، قطع رابطه کنم.
بشد زود و این با سپهبد بگفت
سپهبد چو بشنید ماندش شگفت
هوش مصنوعی: سریعا به جایی رفت و با فرمانده صحبت کرد. وقتی فرمانده این را شنید، متعجب ماند.
چنین داد پاسخ بدان نامدار
که کردی نهانِ بَدان آشکار
هوش مصنوعی: او به آن شخص مشهور پاسخ داد که تو بدیها را پنهان کردهای و حالا آنها را برملا میکنی.
ترا باد سرسبز و فرخنده بخت
بود روشن از روی تو تاج و تخت
هوش مصنوعی: تو از نسیم خنک و خوشبختی بهرهمند هستی، که روشنایی و زیبایی تو مانند تاج و تختی درخشان است.
بشد تا به نزد فرانک چو باد
بدان ماهرخ کرد آن نیز یاد
هوش مصنوعی: تا زمانی که به فرانک رسید، مانند باد، یاد آن چهرهی ماهرخ به سراغش آمد.
فرانک بدو گفت ای نامدار
برآریم فردا از ایشان دمار
هوش مصنوعی: فرانک به او گفت: ای معروف و مشهور، فردا ما از دست اینها خلاص میشویم.
نگفتم که بیرون میارش ز بند
همان تا بماند به خم کمند
هوش مصنوعی: من نگفتم که او را از بند رها کن، تنها خواستم که در دام عشق باقی بماند.