شمارهٔ ۱
ای مهر سپهر پادشاهی
در ظل تو ماه تا به ماهی
ای شاه سریر عدل و انصاف
ملک تو جهان ز قاف تا قاف
ای اهل ورع وظیفه خوارت
غم خواری اتقیا شعارت
ای در حق منقبت سرایان
احسان تو را نه حد نه پایان
از بس که چو جد خود کریمی
مظلوم نواز و دل رحیمی
هرکس که ز مدح گوهری سفت
گو هرچه که نظم سادهای گفت
کردش ز طمع قصیدهای نام
بهر صلهای که کردهای عام
تو خسرو ساتر خطاپوش
حیدر دل با ذل عطاکوش
بر نیک و بدش نگه نکردی
بیجایزهاش به ره نکردی
گفتی که نثار مدح مولی
بیرود قبول باشد اولی
ابواب عطا بره گشادی
وز بیش و کم آن چه خواست دادی
آن را که رفیق بود دولت
داد زر و سیم و اسب خلعت
وان هم که نداشت بخت مسعود
از جود رساندیش به مقصود
صد طایفهٔ هفت بند گفتند
وان در به هزار نوع سفتند
افسوس که آن که خوبتر گفت
وز جمله دری لطیفتر سفت
از قوت بازوی بلاغت
دست همه تافت در فصاحت
بختش نشد آن قدر مددکار
کز روی کرم شه جهاندار
یک بیت ز نظم او کند گوش
تا از دگران کند فراموش
داند که کمینهٔ چاکر او
چاکر نه که سگ در او
گر خاطرش آرمیده باشد
یک لطف ز شاه دیده باشد
آرد ز محیط فکر بیرون
هر لحظه هزار در مکنون
دارم سخنی دگر که ناچار
فرض است به شه نمودن اظهار
ای نیر اوج نیک رائی
هرچند بد است خود ستائی
اما چو کسی دگر ندارم
کاین کار به سعی او گذارم
خود قصهٔ خویش میکشم پیش
خوش میسازم به آن دل ریش
کاظهار ورع ز خود ستائیست
تعریف هدایت خدائیست
آخر نه ز لطف حق تعالی است
وز دولت التفات مولاست
کز اول عمر تا به آخر
صاحب طبعی لطیف خاطر
برعکس سخنوران ایام
بیرون ننهد ز شرع یک گام
وز بهر بقای دولت شاه
باشد شب و روز و گاه و بیگاه
مشغول تلاوت و عبادت
از اهل وظیفه هم زیادت
وانگاه که رخش نظم راند
میدان ز سخنوران ستاند
توحید ادا کند بدین سان
کاول رسد آفرین زیزدان
آرد چو به نعت و منقبت روی
از زمره خادمان برد گوی
آید چو به مدح شاه جم جاه
گوید لب غیب بارکالله
با این همه خوار و زار باشد
بیمایه و قرضدار باشد
خالی نبود ز وام هرگز
یک دم نزند به کام هرگز
اقران وی از حصول آمال
بر بستر عیش خفته خوشحال
او زار نشسته دست بر سر
خواهنده ستاده در برابر
نه پای که رخش عزم راند
خود را به سجود شه رساند
نه کس که رضای حق بجوید
درد دل او به شاه گوید
یا آنکه رساند از کلامش
در نظم بلاغت انتظامش
یک بار تقربا الیالله
ده بیت به سمع حضرت شاه
شاها ملکا ملک سپاها
جم فرمانا جهان پناها
افغان ز جفای فقر افغان
کابم نگذاشتست در جان
فریاد ز دست قرض فریاد
کاو خاک مرا به باد برداد
نزدیک به آن رسیده کارم
کاین جان به مقارضان سپارم
در تن رمقی هنوز تا هست
دریاب و گرنه رفتم از دست
سوگند به خاکپای نواب
کاین بی دل بینوای بیتاب
تا جان بلبش نیامد از فقر
خود را ز طمع نساخت بیوقر
تا باد نبرد خانمانش
جاری به طلب نشد زبانش
تا قرض نساختش مشوش
خواهش به مذاق او نشد خوش
اما ز که از شه کرم کیش
غمخوار دل فقیر و درویش
مرهم نه داغ دلفکاران
تسکین ده جان بیقراران
شاهی که به دوستی مولی
کان از همه طاعتی است اولی
بر خلق دو عالم است غالب
در جایزه دادن مناقب
تا داد به او خدا خلافت
تا یافت سریر ازوشرافت
شد جانب مادحان روانه
دریا زر از خزانه
یارب به شه سریر لولاک
آن باعث خلقت نه افلاک
وان گه به دوازده شهنشاه
کز بعد همند حجتالله
کاین شاه کریم بینوا دست
کاسایش خلق مقصد اوست
اول برسان با حسن الحال
عمرش به صدو دوازده سال
وانگاه ز حضرت رسالت
بر سر نهش افسر شفاعت
وز دست عطیه بخش حیدر
سیراب کنش ز حوض کوثر
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای مهر سپهر پادشاهی
در ظل تو ماه تا به ماهی
هوش مصنوعی: ای خورشید آسمان، در سایهی تو، ماه همواره درخشان و زیباست.
ای شاه سریر عدل و انصاف
ملک تو جهان ز قاف تا قاف
هوش مصنوعی: ای پادشاهی که بر تخت عدالت و انصاف نشستهای، سلطنت تو همهجا را از قله قاف تا قله دیگر در بر گرفته است.
ای اهل ورع وظیفه خوارت
غم خواری اتقیا شعارت
هوش مصنوعی: ای کسانی که پرهیزگارید، وظیفهتان در نظر داشتن غم و اندوه دیگران است و پرچم شما باید نگهداری و حمایت از نیکوکاران باشد.
ای در حق منقبت سرایان
احسان تو را نه حد نه پایان
هوش مصنوعی: ای کسی که به من خوبی میکنی، کرامت و احسان تو نه حد و اندازه دارد و نه پایانی.
از بس که چو جد خود کریمی
مظلوم نواز و دل رحیمی
هوش مصنوعی: به خاطر مهربانی و دلسوزیات، حتی به اندازه جدت که بسیار بزرگوار و دلسوز بود، به شدت مورد ظلم و ستم قرار میگیری.
هرکس که ز مدح گوهری سفت
گو هرچه که نظم سادهای گفت
هوش مصنوعی: هرکسی که دربارهٔ ممدوح چیزی با ارزش و زیبا بگوید، هرچند که سخنش ساده و بیپیرایه باشد، در واقع حرفی خواستنی و ستودنی زده است.
کردش ز طمع قصیدهای نام
بهر صلهای که کردهای عام
هوش مصنوعی: به خاطر هوس و مادینگری، در وصف تو شعر نوشتم تا تلاشی باشد برای پاسخی که به من دادهای.
تو خسرو ساتر خطاپوش
حیدر دل با ذل عطاکوش
هوش مصنوعی: تو مانند خسرو (پادشاه) هستی که در سایهی حیدر (علی) قرار داری و دل تو با ناز و محبت به دیگران آراسته شده است.
بر نیک و بدش نگه نکردی
بیجایزهاش به ره نکردی
هوش مصنوعی: تو به خوبی و بدیهای او توجه نکردی و بدون پاداش، راه را بر او نگزیدی.
گفتی که نثار مدح مولی
بیرود قبول باشد اولی
هوش مصنوعی: گفتی که اگر بخواهم درباره اشراقیات و فضایل مولی سخن بگویم، بهتر است که بپذیریم که این کار مورد قبول است.
ابواب عطا بره گشادی
وز بیش و کم آن چه خواست دادی
هوش مصنوعی: دروازههای بخشش به روی او گشوده شد و هرچه از او خواسته شد، به او عطا گردید.
آن را که رفیق بود دولت
داد زر و سیم و اسب خلعت
هوش مصنوعی: آن کسی که رفیق و دوست است، خداوند به او نعمتها و ثروتهای زیادی مانند طلا و نقره و اسب و لباسهای نفیس عطا میکند.
وان هم که نداشت بخت مسعود
از جود رساندیش به مقصود
هوش مصنوعی: اگرچه بخت مسعود کمک نکرد، اما بخشندگی او به هدفش رسید.
صد طایفهٔ هفت بند گفتند
وان در به هزار نوع سفتند
هوش مصنوعی: صد گروه مختلف از دانشمندان و اهل نظر دربارهٔ یک موضوع سخن گفتند و هر یک نظری متفاوت و خاص ارائه دادند.
افسوس که آن که خوبتر گفت
وز جمله دری لطیفتر سفت
هوش مصنوعی: متاسفانه، آن کسی که زیباتر و دلنشینتر صحبت کرد، از میان همه نتوانست به خوبی این مضمون را انتقال دهد.
از قوت بازوی بلاغت
دست همه تافت در فصاحت
هوش مصنوعی: توانایی بالای بیان و سخنوری، باعث شده که در فصاحت و زیبایی کلام، دست همه را از قدرت خود روشن کند.
بختش نشد آن قدر مددکار
کز روی کرم شه جهاندار
هوش مصنوعی: سرنوشتش به او یاری نکرد که از روی انعام و مهربانی پادشاه جهان به او کمک کند.
یک بیت ز نظم او کند گوش
تا از دگران کند فراموش
هوش مصنوعی: گوش تو به زیبایی شعر او توجه کن تا بتوانی آن را فراموش کنی و به حرفهای دیگران بیتوجه باشی.
داند که کمینهٔ چاکر او
چاکر نه که سگ در او
هوش مصنوعی: فردی میداند که کمترین خدمتگزار او، در حقیقت، مانند سگی است که فقط در خدمت اوست.
گر خاطرش آرمیده باشد
یک لطف ز شاه دیده باشد
هوش مصنوعی: اگر او آرام و آسوده باشد، حتماً لطفی از سوی شاه را تجربه کرده است.
آرد ز محیط فکر بیرون
هر لحظه هزار در مکنون
هوش مصنوعی: از ذهن انسان هر لحظه هزاران اندیشه و راز پنهان به وجود میآید.
دارم سخنی دگر که ناچار
فرض است به شه نمودن اظهار
هوش مصنوعی: من سخنی دارم که لازم است آن را به شاه بگویم و این کار برای من ضروری است.
ای نیر اوج نیک رائی
هرچند بد است خود ستائی
هوش مصنوعی: ای کسی که در اوج حکمت و خرد هستی، هرچند که خود را ستایش کردن بد است.
اما چو کسی دگر ندارم
کاین کار به سعی او گذارم
هوش مصنوعی: اما چون کسی دیگر ندارم که این کار را به تلاش او بسپارم، خودم باید انجامش دهم.
خود قصهٔ خویش میکشم پیش
خوش میسازم به آن دل ریش
هوش مصنوعی: من داستان زندگیام را به تصویر میکشم و با خوشی و شادمانی، دل شکستهام را ترمیم میکنم.
کاظهار ورع ز خود ستائیست
تعریف هدایت خدائیست
هوش مصنوعی: اگر انسان به خود مغرور شود و دست از پرهیزکاری بردارد، در واقع از ارزش هدایت الهی دور شده است.
آخر نه ز لطف حق تعالی است
وز دولت التفات مولاست
هوش مصنوعی: در نهایت، نه به خاطر مهربانی خداوند و نه به علت توجه و فیض مولا، بلکه به دلایلی دیگر است.
کز اول عمر تا به آخر
صاحب طبعی لطیف خاطر
هوش مصنوعی: از ابتدای زندگی تا پایان آن، او دارای طبعی نازک و دلپذیر بوده است.
برعکس سخنوران ایام
بیرون ننهد ز شرع یک گام
هوش مصنوعی: سخنوران روزگار به راحتی از قوانین و اصول دور میشوند، اما او هرگز از راه درست و معقول خود یک قدم هم فراتر نمیگذارد.
وز بهر بقای دولت شاه
باشد شب و روز و گاه و بیگاه
هوش مصنوعی: برای حفظ و بقای حکومت شاه، باید در تمام ساعات روز و شب و در هر لحظهای تلاش شود.
مشغول تلاوت و عبادت
از اهل وظیفه هم زیادت
هوش مصنوعی: مشغول خواندن و عبادت هستی و از افرادی که به انجام وظایفشان مشغولاند، پیشرفتهتر هستی.
وانگاه که رخش نظم راند
میدان ز سخنوران ستاند
هوش مصنوعی: زمانی که لبخند زیبایش در دنیای نظم و شعر به میدان میآید، همه سخنرانان را تحت تاثیر قرار میدهد و از آنها میگیرد.
توحید ادا کند بدین سان
کاول رسد آفرین زیزدان
هوش مصنوعی: خداوند یکتایی را به این زیبایی میستاید که آفرین و تحسین او به واسطهی این بیانها به او میرسد.
آرد چو به نعت و منقبت روی
از زمره خادمان برد گوی
هوش مصنوعی: وقتی درباره صفات و ویژگیهای خوب صحبت میکنی، چهرهات باعث میشود که از دستهی خدمتگزاران دور شوی.
آید چو به مدح شاه جم جاه
گوید لب غیب بارکالله
هوش مصنوعی: وقتی در ستایش شاهی چون جم صحبت میشود، زبان به تمجید و تحسین او میگشاید و میگوید: ای کاش بر تو نعمت و برکت نازل شود.
با این همه خوار و زار باشد
بیمایه و قرضدار باشد
هوش مصنوعی: با وجود این همه مشکلات و ناراحتیها، او بیارزش و بدهکار به دیگران است.
خالی نبود ز وام هرگز
یک دم نزند به کام هرگز
هوش مصنوعی: هرگز دل کسی بدون عشق پر نمیشود و هیچ کس نمیتواند لحظهای بدون عشق زندگی کند.
اقران وی از حصول آمال
بر بستر عیش خفته خوشحال
هوش مصنوعی: دوستی او باعث خوشحالی و آرامش خاطر است، زیرا تحقق آرزوها در کنار لذت و خوشگذرانی صورت میگیرد.
او زار نشسته دست بر سر
خواهنده ستاده در برابر
هوش مصنوعی: او به شدت ناراحت و غمگین نشسته و در حالی که دستی بر سر دارد، در مقابل کسی که درخواست کمک یا یاری کرده قرار گرفته است.
نه پای که رخش عزم راند
خود را به سجود شه رساند
هوش مصنوعی: نه پایش او را به جایی میرساند و نه خود را به زانو در میآورد، بلکه او یکپارچه عزمی جدی دارد و به هدفش میرسد.
نه کس که رضای حق بجوید
درد دل او به شاه گوید
هوش مصنوعی: کسی که به رضای خدا اهمیت میدهد، درد دلش را به کسی غیر از پروردگارش نمیگوید.
یا آنکه رساند از کلامش
در نظم بلاغت انتظامش
هوش مصنوعی: یا این که زیبایی و هماهنگی سخنانش در نظم و هنرشان نمایان است.
یک بار تقربا الیالله
ده بیت به سمع حضرت شاه
هوش مصنوعی: یک بار به درگاه خدا نزدیک شدم و ده بیت شعر را به گوش حضرت شاه رساندم.
شاها ملکا ملک سپاها
جم فرمانا جهان پناها
هوش مصنوعی: ای پادشاه و بزرگواران، تو فرمانروای جهان و موجب پناهی برای کسانی.
افغان ز جفای فقر افغان
کابم نگذاشتست در جان
هوش مصنوعی: اندوه و نالهام از ظلم و ستم فقر است که آرامش را از من گرفته و در وجودم عمیق شده است.
فریاد ز دست قرض فریاد
کاو خاک مرا به باد برداد
هوش مصنوعی: به کمک قرض و بدهی، فریاد میزنم که خاک و سرزمین من را به طوفان و باد سپردند.
نزدیک به آن رسیده کارم
کاین جان به مقارضان سپارم
هوش مصنوعی: به پایان کار نزدیک شدم و آمادهام تا جانم را به دشمنان بسپارم.
در تن رمقی هنوز تا هست
دریاب و گرنه رفتم از دست
هوش مصنوعی: هنوز کمی زور و توان در وجودم هست، اما اگر به من توجه نکنی، سریعاً از دست میروم.
سوگند به خاکپای نواب
کاین بی دل بینوای بیتاب
هوش مصنوعی: به خاک پای بزرگان سوگند که این دل بیتاب و بیحوصله، بیچرایی و بدون محبت است.
تا جان بلبش نیامد از فقر
خود را ز طمع نساخت بیوقر
هوش مصنوعی: تا زمانی که جان او از فقر به ستوه نیامده است، خود را از حس طمع و حرص دور نگه داشته است و در آرامش به سر میبرد.
تا باد نبرد خانمانش
جاری به طلب نشد زبانش
هوش مصنوعی: چون باد باعث از دست رفتن زندگیاش شد، زبانش به درخواست و خواست خود باز نشد.
تا قرض نساختش مشوش
خواهش به مذاق او نشد خوش
هوش مصنوعی: تا زمانی که بدهی او پرداخت نشده، خواستههایش برایش خوشایند نیست.
اما ز که از شه کرم کیش
غمخوار دل فقیر و درویش
هوش مصنوعی: از که باید دلخسته و رنجدیدهی این فقر و درویشی را تسلی بخشیم و حمایت کنیم که نشانی از کرم و بزرگواری دارد؟
مرهم نه داغ دلفکاران
تسکین ده جان بیقراران
هوش مصنوعی: پماد یا دارویی که برای دلدرد عاشقان به کار میرود، میتواند به آرامش جان کسانی که بیقرار و ناآرام هستند، کمک کند.
شاهی که به دوستی مولی
کان از همه طاعتی است اولی
هوش مصنوعی: پادشاهی که به دوستی مولا اهمیت میدهد، از همه عبادتها و اطاعتها بالاتر است.
بر خلق دو عالم است غالب
در جایزه دادن مناقب
هوش مصنوعی: او در پاداش دادن به کارهای شایسته و نیکیها بر همه موجودات و جهانیان تسلط و غلبه دارد.
تا داد به او خدا خلافت
تا یافت سریر ازوشرافت
هوش مصنوعی: خداوند به او مقام خلافت عطا کرد و او به خاطر این نعمت، به جایگاهی بلند و با افتخار رسید.
شد جانب مادحان روانه
دریا زر از خزانه
هوش مصنوعی: محل تجلیل و ستایش، به سمت دریا روانه شد و از گنجینه، طلا برداشت.
یارب به شه سریر لولاک
آن باعث خلقت نه افلاک
هوش مصنوعی: ای خدا، به آن شاهی که بر تخت سلطنت نشسته است، و به خاطر او آسمانها و زمین خلق شدهاند، نظر کن.
وان گه به دوازده شهنشاه
کز بعد همند حجتالله
هوش مصنوعی: سپس در آن زمان، دوازده فرمانروای بزرگ خواهند بود که بعد از آنها حجت خداوند وجود دارد.
کاین شاه کریم بینوا دست
کاسایش خلق مقصد اوست
هوش مصنوعی: این پادشاه مهربان و بینوا به خاطر نیاز مردم و برای کمک به آنها تلاش میکند.
اول برسان با حسن الحال
عمرش به صدو دوازده سال
هوش مصنوعی: اول با وضعیت خوب و دلشاد، عمر او را به صدو دوازده سال برسان.
وانگاه ز حضرت رسالت
بر سر نهش افسر شفاعت
هوش مصنوعی: سپس از جانب پیامبری بزرگ بر سر او تاج شفاعت قرار میگیرد.
وز دست عطیه بخش حیدر
سیراب کنش ز حوض کوثر
هوش مصنوعی: از دست بخششهای بینظیر حضرت علی، او را سیراب کن از حوض کوثر.