شمارهٔ ۲۴۶
یک دم ای سرو ز غمهای تو آزاد که بود
یک شب ای ماه ز بیداد تو بیداد که بود
مردم از ذوق چودی تیغ کشیدی بر من
کامشب از درد درین کوی به فریاد که بود
دور از بزم تو ماندم که ز میشستم دست
ورنه آن کس که مرا توبه ز می داد که بود
تا به خاک رهم از کینه برابر کردی
آن که پا بر سرم از دست تو ننهاد که بود
بخت دور از تو چه میکرد به خواب اجلم
آن که ننمود درین واقعه ارشاد که بود
چون به ناشادی مردم ز تو شادان بودم
آن که ناشادی من دید و نشد شاد که بود
چون تو ماهی که نترسید ز آه من و داد
خرمن محتشم دلشده برباد که بود
شمارهٔ ۲۴۵: دی ز شوخی بر من آن توسن دوانیدن چه بودشمارهٔ ۲۴۷: جز من آن کس که به وصل تو نشد شاد که بود
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یک دم ای سرو ز غمهای تو آزاد که بود
یک شب ای ماه ز بیداد تو بیداد که بود
هوش مصنوعی: ای سرو، لحظهای از غمهای تو رها شو که آیا یک شب، ای ماه، تحمل غیرعادلانه تو امکانپذیر بود؟
مردم از ذوق چودی تیغ کشیدی بر من
کامشب از درد درین کوی به فریاد که بود
هوش مصنوعی: مردم امشب از خوشحالی تو تیغ را به سمت من کشیدی، اما من از درد و رنج در این کوچه فریاد میزنم که چه کسی به فریادم میرسد؟
دور از بزم تو ماندم که ز میشستم دست
ورنه آن کس که مرا توبه ز می داد که بود
هوش مصنوعی: من از مجالس تو دور ماندم تا از شراب دست بکشم، وگرنه آن کسی که مرا از نوشیدن شراب منع میکرد، چه کسی بود؟
تا به خاک رهم از کینه برابر کردی
آن که پا بر سرم از دست تو ننهاد که بود
هوش مصنوعی: تا زمانی که به خاک بیفتم، از کینه تو در برابر کسی که همچنان بر سر من پا گذاشته، دست نکشیدم. این چه کسی است؟
بخت دور از تو چه میکرد به خواب اجلم
آن که ننمود درین واقعه ارشاد که بود
هوش مصنوعی: بخت دور از تو چه میتوانست بکند؟ در خواب مرگم، آن کسی که در این ماجرا راهنمایی نکرد.
چون به ناشادی مردم ز تو شادان بودم
آن که ناشادی من دید و نشد شاد که بود
هوش مصنوعی: وقتی که مردم به خاطر ناراحتیام خوشحال بودند، من کسی را دیدم که از ناراحتیام آگاه بود اما او هم خوشحال نشد؛ پس چه کسی بود او؟
چون تو ماهی که نترسید ز آه من و داد
خرمن محتشم دلشده برباد که بود
هوش مصنوعی: تو مانند ماهی هستی که از ناله و آه من هراسی ندارد و دلت را به باد دادگی و ناامیدی خودت سپردهای.

محتشم کاشانی