گنجور

شمارهٔ ۲۴۱

مهی که شمع رخش نور دیدهٔ من بود
ز دیده رفت و مرا سوخت این چه رفتن بود
مرا کشنده‌ترین ورطهٔ محل وداع
سرشگ رانی آن سر پاکدامن بود
فکند چشم حسودم جدا ز دوست چه دوست
یکی که مایهٔ رشگ هزار دشمن بود
کشید روز به شامم چه شام آن که درو
ستارهٔ سحر روز مرگ روشن بود
وزید باد فراقی چه باد آنکه ز دهر
برندهٔ من بر باد رفته خرمن بود
رسید سیل فنائی چه سیل آن که رهش
به مامن من مجنون دشت مسکن بود
برآمد ابر بلائی چه ابر آن که نخست
ترشحش ز برای خرابی من بود
چو یار گرم سفر شد اگرچه شمع صفت
به باد می‌شد ازو هر سری که بر تن بود
بسوخت محتشم اول که از سپاه فراق
ستیزه یزک اندروی آتش افکن بود

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مهی که شمع رخش نور دیدهٔ من بود
ز دیده رفت و مرا سوخت این چه رفتن بود
هوش مصنوعی: ماه که شمع زیبایی‌های تو بود، از چشمم دور شد و دل من را به آتش کشید. این جدایی چه نوع جدایی بود؟
مرا کشنده‌ترین ورطهٔ محل وداع
سرشگ رانی آن سر پاکدامن بود
هوش مصنوعی: پرکننده‌ترین و عمیق‌ترین درد وداع برای من، اشک‌هایی بود که آن معصوم و پاکدامن بر صورتش می‌ریخت.
فکند چشم حسودم جدا ز دوست چه دوست
یکی که مایهٔ رشگ هزار دشمن بود
هوش مصنوعی: چشم حسود من از دوست جدا شد، چون دوستی که موجب حسادت هزاران دشمن است، به هیچ وجه قابل تحمل نیست.
کشید روز به شامم چه شام آن که درو
ستارهٔ سحر روز مرگ روشن بود
هوش مصنوعی: روز به شام کشید و این شب، شبی است که در آن ستاره سحر، روز مرگ را به روشنی نشان می‌دهد.
وزید باد فراقی چه باد آنکه ز دهر
برندهٔ من بر باد رفته خرمن بود
هوش مصنوعی: باد جدایی وزید و چه اهمیتی دارد اگر آن چیزی که از دوران زندگی‌ام به دست آورده‌ام، باطل شده و به باد رفته باشد.
رسید سیل فنائی چه سیل آن که رهش
به مامن من مجنون دشت مسکن بود
هوش مصنوعی: سیل نابودی نزدیک شده است، چه سیلی که مسیرش به آشیانه من است و من هم در دشت دیوانه‌وار زندگی می‌کنم.
برآمد ابر بلائی چه ابر آن که نخست
ترشحش ز برای خرابی من بود
هوش مصنوعی: ابر بلایی نمایان شده است، که چهره‌اش در ابتدا برای نابودی من به بارید.
چو یار گرم سفر شد اگرچه شمع صفت
به باد می‌شد ازو هر سری که بر تن بود
هوش مصنوعی: وقتی یار به سفر می‌رود، گرچه مانند شمعی می‌سوزد و خاموش می‌شود، اما باز هم از او هر قسمتی که در تن دارد، با یادش زنده می‌ماند.
بسوخت محتشم اول که از سپاه فراق
ستیزه یزک اندروی آتش افکن بود
هوش مصنوعی: محتشم اول به شدت ناراحت و پریشان شد، زیرا از نیروهای جدایی‌طلبی که مانند آتش به جانش افتاده بودند، رنج می‌برد.