گنجور

شمارهٔ ۳ - فی رثائه علیه السلام عن لسان امه

بود هر گلی را بهار و خزانی
خزان گل من بهار جوانی
بود شاخ گل سبز در هر بهاری
گل من ز خون بدن ارغوانی
نه یک گل زمن رفته، یک بوستان گل
نه یک نوجوان، یک جهان نوجوانی
جوانا توانائی من تو بودی
بماندم من و پیری و ناتوانی
ترا نخل شکر بری پروردیم
نه پنداشتم زهر غم میچشانی
بگرد تو پروانه وش می دویدم
تو چون شمع سرگرم در سر فشانی
تو چون شاخ مرجان ز یاقوت خونی
من از اشک خونین عقیق یمانی
بمیقات دیدارت احرام بستم
که جانی کنم تازه زان یار جانی
سروش غمت گفت در گوش هوشت
که ای آرزومند من! لن ترانی
ز سر پنچۀ دشمن دیو سیرت
نمی یابی از اهرمن هم نشانی
جوانا نهالی نشاندم بامید
که در سایۀ او کنم زندگانی
دریغا که از گردش چرخ گردون
سر او کند بر سرم سایبانی
جوانا بهمت تو عنقاء قافی
برفعت همای بلند آشیانی
توئی یکه تمثال عقل نخستین
توئی ثانی اثنین سبع المثانی
نزیبد سرت را سر نیزه بودن
مگر جان من شمع این کاورانی؟
جوانا فروغ تو از مشرق نی
بود رشک مهر و مه آسمانی
ولی روز ما را سیه کرده چندان
که مردن به از عشرت جاودانی
فدای سر نازنین تو گردم
که از نازنینان کند دیدبانی
نظر بستی از عمر و از ما نبستی
کنی سرپرستی ز ما تا توانی
پس از این من و داغ آن لالۀ رو
که یک صورتست و جهانی معانی
پس از این من و سوز آن شمع قامت
که در بزم وحدت نبودیش ثانی
هر آن سر که سودای آنسر ندارد
بود بر سر دوش بار گرانی
دلی گر نسوزد ز سوز غم تو
نبیند به دنیا رخ شادمانی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بود هر گلی را بهار و خزانی
خزان گل من بهار جوانی
هوش مصنوعی: هر گلی فصل شکوفایی و فصل خواب دارد، ولی گل من همیشه در اوج جوانی و زیبایی است.
بود شاخ گل سبز در هر بهاری
گل من ز خون بدن ارغوانی
هوش مصنوعی: در هر بهاری شاخ گل سبزی وجود دارد و گل من از خون بدن رنگ ارغوانی گرفته است.
نه یک گل زمن رفته، یک بوستان گل
نه یک نوجوان، یک جهان نوجوانی
هوش مصنوعی: نه تنها یک گل از من رفته، بلکه یک باغ پر از گل‌ها رفته است. نه فقط یک جوان، بلکه تمام جوانی و سرزندگی از دست رفته است.
جوانا توانائی من تو بودی
بماندم من و پیری و ناتوانی
هوش مصنوعی: ای جوان، تو نیروی من بودی، اما اکنون من تنها مانده‌ام و با پیری و ناتوانی دست و پنجه نرم می‌کنم.
ترا نخل شکر بری پروردیم
نه پنداشتم زهر غم میچشانی
هوش مصنوعی: تو را به مانند نخل شیرین بار آوردم، اما هرگز نفهمیدم که چه تلخی‌هایی از غم به من می‌چشانی.
بگرد تو پروانه وش می دویدم
تو چون شمع سرگرم در سر فشانی
هوش مصنوعی: من به دور تو مانند پروانه می‌چرخیدم، در حالی که تو مثل یک شمع به زیبایی خود مشغول بودی.
تو چون شاخ مرجان ز یاقوت خونی
من از اشک خونین عقیق یمانی
هوش مصنوعی: تو مانند شاخ مرجان هستی که به رنگ یاقوت جلوه می‌کند، و من از اشک‌های خونینم مانند عقیق یمانی سرشارم.
بمیقات دیدارت احرام بستم
که جانی کنم تازه زان یار جانی
هوش مصنوعی: برای دیدن تو، خود را آماده کرده‌ام و مثل حاجی‌ها لباس احرام بر تن کرده‌ام، چرا که دوست دارم از عشق او دوباره جان تازه‌ای بگیرم.
سروش غمت گفت در گوش هوشت
که ای آرزومند من! لن ترانی
هوش مصنوعی: یک صدای حزین به تو می‌گوید که ای کسی که در پی آرزوهای من هستی، هرگز مرا نخواهی دید.
ز سر پنچۀ دشمن دیو سیرت
نمی یابی از اهرمن هم نشانی
هوش مصنوعی: اگر از سر پنجه‌ی دشمن دمی آرامش نیابی، هیچ نشانی از اهریمن نخواهی دید.
جوانا نهالی نشاندم بامید
که در سایۀ او کنم زندگانی
هوش مصنوعی: من جوانی را مثل یک نهال کاشتم و امیدوارم که در سایه‌اش زندگی خوبی را تجربه کنم.
دریغا که از گردش چرخ گردون
سر او کند بر سرم سایبانی
هوش مصنوعی: ای کاش که دوران زمان به من پناهی بدهد تا از سختی‌ها و چالش‌های زندگی محافظت شوم.
جوانا بهمت تو عنقاء قافی
برفعت همای بلند آشیانی
هوش مصنوعی: ای جوان، به واسطه تو، پرنده افسانه‌ای (عنقاء) در قله‌های بلند آسمانی لانه می‌سازد.
توئی یکه تمثال عقل نخستین
توئی ثانی اثنین سبع المثانی
هوش مصنوعی: تو نماینده و تصویر عقل هستی و همچنین دومی که در آیات سبع المثانی (سوره فاتحه) به آن اشاره شده است.
نزیبد سرت را سر نیزه بودن
مگر جان من شمع این کاورانی؟
هوش مصنوعی: سر نیزه بودن به معنی نقطه ضعف و خطر است و در اینجا بیانگر این است که انتهای بی‌رحمی و خشونت است. به عبارت دیگر، آیا سزاوار است که سر تو به این شکل باشد؟ مگر آنکه جان من، چون شمعی در این محیط روشنایی بخشد؟ این جمله به نوعی به احساس ناپایداری و آسیب‌پذیری در برابر خطرات اشاره دارد و همچنین اهمیت حضور و وجود شخص را در آن فضا نمایان می‌کند.
جوانا فروغ تو از مشرق نی
بود رشک مهر و مه آسمانی
هوش مصنوعی: ای جوان، نور تو از مشرق می‌تابد و باعث می‌شود که خورشید و ماه در آسمان به تو حسادت کنند.
ولی روز ما را سیه کرده چندان
که مردن به از عشرت جاودانی
هوش مصنوعی: اما روزگار ما به قدری تیره و تار شده که مرگ، بهتر از زندگی خوشایند و دائمی به نظر می‌رسد.
فدای سر نازنین تو گردم
که از نازنینان کند دیدبانی
هوش مصنوعی: من جانم را فدای سر زیبای تو می‌کنم، چرا که تو از میان زیبایان مراقبت می‌کنی و نظارت داری.
نظر بستی از عمر و از ما نبستی
کنی سرپرستی ز ما تا توانی
هوش مصنوعی: تو در طول عمرت از ما غافل شده‌ای و ما را رها کرده‌ای، اما تا زمانی که بتوانی، گاهی به ما توجه کن و ما را زیر نظر داشته باش.
پس از این من و داغ آن لالۀ رو
که یک صورتست و جهانی معانی
هوش مصنوعی: از این پس من و حس دل‌زده آن گل لاله‌ای که ظاهری دارد و معناهای عمیق و گسترده‌ای را در بر می‌گیرد.
پس از این من و سوز آن شمع قامت
که در بزم وحدت نبودیش ثانی
هوش مصنوعی: از این پس من و شعله آن شمع که در محفل وصال، یار دیگری مانندش وجود نداشت.
هر آن سر که سودای آنسر ندارد
بود بر سر دوش بار گرانی
هوش مصنوعی: هر کسی که آرزوی چیزی را در سر ندارد، بر دوش خود بار سنگینی حمل می‌کند.
دلی گر نسوزد ز سوز غم تو
نبیند به دنیا رخ شادمانی
هوش مصنوعی: اگر دلی از غم تو نرمد و نسوزد، هرگز در این دنیا چهره‌ی خوشحالی را نخواهد دید.