حکایت شمارهٔ ۱۱
شیخ مهد بارودی مردی عزیز و بزرگوار بوده است و معتقد فیه و سلطان سنجر مرید او گشته با تمامت لشکر او، و اورا احوال نیکو و به نزدیک اهل روزگار مقبول. در عهد پدرم نورالدین منور رحمة اللّه علیه کی او خادم بقعۀ شیخ بود و پیرو پیشوای فرزندان شیخ، بمیهنه آمد به زیارت روضۀ شیخ چون زیارت بکرد آن روز ببود و شب درآمد و جمع از سفره و نماز خفتن فارغ شدند، شمع مشهد بقرار هر شب بنهادند و مقریان پیش تربت شیخ قرآن برخواندند و جمع متصوفه و مردمان زیارت بجای آوردند، شیخ مهد گفت مرا اندیشه میباشد کی امشب درین مشهد بر سر تربت مقام کنم و بعبادتی مشغول گردم. فرزندان شیخ گفتند کی این معهود نبوده است و بعد از وفات شیخ هیچ کس به شب در اینجا قرار نتواند گرفت کی شیخ اشارت فرموده است کی روز شما راست و شب جمعی دیگر را یعنی جنیان را، و همه شب کی دَر مشهد بود و قفل برنهاده، هرکه گوش دارد آواز بشنود چندانکه گفتند فایده نبود خادم بیرون آمد و روشنایی برگرفت و در مشهد از بیرون ببست و قفل کرد و برفت و جمع صوفیان بر بام شدند کی فصل تابستان بودو سر باز نهادند، هنوز در خواب نرفته بودند که فریاد شیخ مهد از مشهد برآمد، صوفیان از بام بزیر آمدند، مهد را در کوی بر در حوض خانۀ صوفیان بر کنار جوی نشسته دیدند و هر دو پای در آب نهاده، او را برگرفتند وبدر مشهد شدند، بنگریستند در مشهد برقرار قفل بود، او را بر بام بردند و ازو سؤال کردند که چه حالت بود؟ شیخ مهد گفت چون شمع برگرفتند و در مشهد ببستند و من به نماز مشغول شدم رکعتی چند بگزاردم و بنشستم و سر بجیب خود درکشیدم تا ساعتی تفکری کنم، تری از آب بپایم رسید چشم باز کردم خویشتن در میان کوی دیدم بر کنار جوی نشسته، پای در آب نهاده چنانک شما مشاهده کردید. آن شب شیخ مهد بر بام بخفت، سحرگاه که خادم در مشهد باز کرد و شمع در مشهد بنهاد، کفش شیخ مهد ازمشهد بیرون آورد و پیش وی بنهاد. پس شیخ مهد چند روز بمیهنه مقام کرد و بازگشت. چون به نسا باز رسید مشایخ نسا ازوی سؤال کردند کی فرزندان شیخ چگونه یافتی گفت منور منوری دیدم و این در حقّ پدرم گفت رحمة اللّه علیه.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.