گنجور

حکایت شمارهٔ ۵۸

شیخ روزی در میهنه مجلس می‌گفت، حمزۀ از جاهی کاردگر کی مرید شیخ بودو شیخ را در حقّ او نظری تمامتر، هر روز که نوبت مجلس شیخ بودی حمزه بگاه از ازجاه برفتی و تا آن وقتی که شیخ از خانه بیرون آمدی او بمیهنه رسیدی و بر جای خود نشستی. این روز حمزه دیرتر می‌رسید و شیخ را تقاضاء او می‌بود که درویشی عظیم شکسته و گرم رو بود. در میانۀ مجلس حمزه در رسید، شیخ روی سوی او کرد و گفت در آی ای حمزه! درآی ای حمزه! بیت:

از چهره همه خانه منقش کردی
وز باده رخان ما چو آتش کردی
شادی و نشاط ما یکی شش کردی
عیشت خوش باد کی عیش ما خوش کردی

فریاد از مجلس برآمد و حالتها رفت.

حکایت شمارهٔ ۵۷: آورده‌اند کی درویشی در مجلس شیخ بر پای خاست و قصۀ دراز اساس نهاد. شیخ گفت ای جوان مرد بنشین تا ترا حدیث آموزم. آن مرد بنشست شیخ گفت چه خواهی کرد این قصۀ دراز؟ این بار کی سؤال کنی چنین گوی کی راست گفتن امانتست و دروغ گفتن خیانتست و مرا به فلان چیز حاجتست. مرد گفت کی چنین کنم، به دستوری باز گویم تا آموخته‌ام یا نه. شیخ گفت بگوی. مرد گفت راست گفتن امانتست و دروغ گفتن خیانتست و مرا به فرجی شیخ حاجتست. شیخ گفت مبارک باد فرجی از پشت باز کرد و به وی تسلیم کرد. چون شیخ مجلس تمام کرد مریدان شیخ نزدیک آن مرد رفتند و فرجی شیخ را بصد درم خریداری کردند، نفروخت تا به هزار درم رسید، آنگاه بفروخت، به خدمت شیخ آوردند، قبول نکرد و فرجی با آن درویش روانه کرد و سیم بوی بگذاشت و از مریدان خاص گشت.حکایت شمارهٔ ۵۹: شیخ را قدس اللّه روحه یک روز قبضی بود، از میهنه قصد سرخس کرد چنانک سنت او بود. چون بدست کرد رسید لقمان را دید. لقمان گفت ای بوسعید کجا می‌روی؟ گفت دلم تنگ است به سرخس می‌روم. گفت چون به سرخس رسی خدای سرخس را از ما سلام گویی!

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شیخ روزی در میهنه مجلس می‌گفت، حمزۀ از جاهی کاردگر کی مرید شیخ بودو شیخ را در حقّ او نظری تمامتر، هر روز که نوبت مجلس شیخ بودی حمزه بگاه از ازجاه برفتی و تا آن وقتی که شیخ از خانه بیرون آمدی او بمیهنه رسیدی و بر جای خود نشستی. این روز حمزه دیرتر می‌رسید و شیخ را تقاضاء او می‌بود که درویشی عظیم شکسته و گرم رو بود. در میانۀ مجلس حمزه در رسید، شیخ روی سوی او کرد و گفت در آی ای حمزه! درآی ای حمزه! بیت:
هوش مصنوعی: شیخ روزی در مجلسش می‌گفت که حمزه، که از جایی کارگر شیخ بود و نظر خاصی به او داشت، هر روز به محض اینکه نوبت مجلس می‌شد، صبح زود از خانه‌اش به میهنه می‌آمد و تا زمان خروج شیخ از خانه، در آنجا منتظر می‌نشست. اما آن روز حمزه دیرتر از همیشه به مجلس رسید و شیخ متوجه شد که او به شدت خسته و گرم است. در میانه مجلس، وقتی حمزه وارد شد، شیخ به سمت او نگاه کرد و گفت: «ای حمزه، بیا داخل!»
از چهره همه خانه منقش کردی
وز باده رخان ما چو آتش کردی
هوش مصنوعی: تو با زیبایی‌های چهره‌ات تمام خانه‌ام را مزین کردی و با شراب لب‌هایت دلم را مانند آتش روشن کردی.
شادی و نشاط ما یکی شش کردی
عیشت خوش باد کی عیش ما خوش کردی
هوش مصنوعی: شادی و سرور ما را تو یکی خراب کردی، خوش به حال تو که لذت زندگی‌ات را بالا بردی، چرا که حال ما را هم شیرین کردی.
فریاد از مجلس برآمد و حالتها رفت.
هوش مصنوعی: فریادی از جمعیت بلند شد و حال و هوا تغییر کرد.