گنجور

حکایت شمارهٔ ۳۶

آورده‌اند کی روزی شیخ قدس اللّه روحه العزیز در نشابور برنشسته می‌رفت. بدر کلیسایی رسید، اتفاق را روز یکشنبه بود جمله با شیخ گفتند ای شیخ می‌باید کی ایشان را ببینیم، شیخ پای از رکاب بگردانید چون شیخ در رفت ترسایان پیش شیخ آمدند و خدمت کردند و همه به حرکت پیش شیخ بیستادند وحالتها برفت. مقریان با شیخ بودند، یکی گفت ای شیخ دستوری هست تا آیتی بخوانند؟ شیخ گفت روا باشد. مقریان آیتی خواندند، ایشان را وقت خوش گشت و بگریستند، شیخ برخاست و بیرون آمد. یکی گفت اگر شیخ اشارت کردی همه زنارها بازکردندی، شیخ گفت ما ایشان را زنار برنبسته بودیم تا بازگشاییم.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آورده‌اند کی روزی شیخ قدس اللّه روحه العزیز در نشابور برنشسته می‌رفت. بدر کلیسایی رسید، اتفاق را روز یکشنبه بود جمله با شیخ گفتند ای شیخ می‌باید کی ایشان را ببینیم، شیخ پای از رکاب بگردانید چون شیخ در رفت ترسایان پیش شیخ آمدند و خدمت کردند و همه به حرکت پیش شیخ بیستادند وحالتها برفت. مقریان با شیخ بودند، یکی گفت ای شیخ دستوری هست تا آیتی بخوانند؟ شیخ گفت روا باشد. مقریان آیتی خواندند، ایشان را وقت خوش گشت و بگریستند، شیخ برخاست و بیرون آمد. یکی گفت اگر شیخ اشارت کردی همه زنارها بازکردندی، شیخ گفت ما ایشان را زنار برنبسته بودیم تا بازگشاییم.
هوش مصنوعی: روزی شیخی در نشابور نشسته بود و به سمت کلیسایی می‌رفت. آن روز یکشنبه بود و برخی با شیخ گفتند که باید مسیحیان را ببینند. شیخ پا از رکاب برداشت و به سوی آنان رفت. وقتی شیخ به آنجا رسید، مسیحیان پیش او آمدند و احترام کردند. شیخ و جمع حاضر در آنجا حالاتی را تجربه کردند. عده‌ای از همراهان شیخ پرسیدند آیا دستوری برای خواندن آیه‌ای وجود دارد؟ شیخ گفت که این کار بلامانع است. سپس آن‌ها آیه‌ای خواندند و مسیحیان خوشحال شدند و گریستند. پس از آن، شیخ برخاست و از کلیسا خارج شد. یکی از افراد گفت اگر شیخ اشاره‌ای می‌کرد، همه‌ی زنارها (نوارهای دور کمرشان) را باز می‌کردند. شیخ پاسخ داد که ما آن‌ها را با زنار نبسته بودیم که بخواهیم باز کنیم.