گنجور

حکایت شمارهٔ ۱۱۳

استاد عبدالرحمن گفت، کی مقری شیخ بود، کی در آن وقت کی شیخ قدس اللّه روحه العزیز بنشابور بود یکی به نزدیک شیخ آمد و گفت مردی غریبم، بدین شهر درآمدم و همه شهر صیت و آوازۀ شماست و ترا کرامتهای بسیارست اکنون از آن یکی بنمای. شیخ گفت بآمل بودیم، یکی به نزدیک بوالعباس قصاب در آمد و همین سؤال کرد، شیخ بوالعباس گفت می‌نبینی آن چیست کی آن نه کراماتست آنچ آنجا بینی پسر قصابی بود که از پدر قصابی آموخت، چیزی بدو نمودند و او را بربودند، به بغداد تاختند، پیر شبلی او را به مکه فرستاد و از مکه به مدینه فرستاد و از مدینه به بیت المقدس، خضر را بدو نمودند و در دل خضر افگندند تا این را قبول کرد و صحبت افتاد و اینجا باز آوردو عالمی را روی بوی آورد تا از خراباتها می‌آیند و از ظلمتها بیزار می‌شوندو توبه می‌کنند و از اطراف عالم سوختگان می‌آیند و ازما او را می‌جویند، کرامت بیش از این بود؟ پس گفت کرامتی می‌باید در وقت کی بینم، گفت نیک ببین نه کرم اوست که فرزند بُزکُشی را درصدر بزرگان بنشانند و به زمین فرو نشود و دیوار بر وی نیفتد و این خانه بر وی فرو نیاید؟ بی‌ملک و مال ولایت دارد، بی‌آلت و کسب روزی خورد و خلق را بخوراند، این همه نه کراماتست؟ آنگه شیخ ما گفت ای جوامرد ما را با تو همان افتاد که وی را. این مرد گفت یا شیخ من از تو کرامات تو می‌طلبم تو از شیخ بوالعباس می‌گویی؟ شیخ گفت هرکه بجمله کریم را گردد همۀ حرکات وی کریم را گردد پس تبسم کرد و بگمارید و گفت:

هر باد کی از سوی بخارا بمن آید
زوبوی گل و مشک و نسیم سمن آید
برهرزن و هر مرد کجا بروزد آن باد
گوید مگر آن باد همی از ختن آید
نه نه زختن باد چنان خوش نوزد هیچ
کان باد همی از بر معشوق من آید
هر شب بگرایم بیمن تاتو برآیی
زیرا که سهیلی و سهیل از یمن آید
کوشم که بپوشم صنما نام تو از خلق
تا نام تو کم در دهن انجمن آید
با هرکه سخن گویم اگر خواهم اگرنه
اول سخنم نام تو اندر دهن آید

پس شیخ گفت چوبنده را پاک گرداند حرکات و سکنات و قالت و حالت آن بنده همه کرامات بود و صلی اللّه علی محمد و آله اجمعین.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

استاد عبدالرحمن گفت، کی مقری شیخ بود، کی در آن وقت کی شیخ قدس اللّه روحه العزیز بنشابور بود یکی به نزدیک شیخ آمد و گفت مردی غریبم، بدین شهر درآمدم و همه شهر صیت و آوازۀ شماست و ترا کرامتهای بسیارست اکنون از آن یکی بنمای. شیخ گفت بآمل بودیم، یکی به نزدیک بوالعباس قصاب در آمد و همین سؤال کرد، شیخ بوالعباس گفت می‌نبینی آن چیست کی آن نه کراماتست آنچ آنجا بینی پسر قصابی بود که از پدر قصابی آموخت، چیزی بدو نمودند و او را بربودند، به بغداد تاختند، پیر شبلی او را به مکه فرستاد و از مکه به مدینه فرستاد و از مدینه به بیت المقدس، خضر را بدو نمودند و در دل خضر افگندند تا این را قبول کرد و صحبت افتاد و اینجا باز آوردو عالمی را روی بوی آورد تا از خراباتها می‌آیند و از ظلمتها بیزار می‌شوندو توبه می‌کنند و از اطراف عالم سوختگان می‌آیند و ازما او را می‌جویند، کرامت بیش از این بود؟ پس گفت کرامتی می‌باید در وقت کی بینم، گفت نیک ببین نه کرم اوست که فرزند بُزکُشی را درصدر بزرگان بنشانند و به زمین فرو نشود و دیوار بر وی نیفتد و این خانه بر وی فرو نیاید؟ بی‌ملک و مال ولایت دارد، بی‌آلت و کسب روزی خورد و خلق را بخوراند، این همه نه کراماتست؟ آنگه شیخ ما گفت ای جوامرد ما را با تو همان افتاد که وی را. این مرد گفت یا شیخ من از تو کرامات تو می‌طلبم تو از شیخ بوالعباس می‌گویی؟ شیخ گفت هرکه بجمله کریم را گردد همۀ حرکات وی کریم را گردد پس تبسم کرد و بگمارید و گفت:
هوش مصنوعی: استاد عبدالرحمن بیان کرد که زمانی که شیخ قدس الله روحه العزیز در نیشابور بود، فردی نزد او آمد و گفت که غریبه‌ای است و به این شهر آمده و از کرامات شیخ شنیده است و از او می‌خواهد تا یکی از این کرامات را نشان دهد. شیخ به یاد می‌آورد که در آمل یک نفر به نزد بوالعباس قصاب این سؤال را کرده بود. بوالعباس پاسخ داد که آنچه او می‌بیند کرامت نیست بلکه کاری ساده است، چون مردی از خانواده قصاب بود که توانسته بود به بغداد برود و زیر نظر پیر شبلی به مکه و از آنجا به مدینه و سپس به بیت المقدس سفر کند و در آنجا با خضر روبرو شود. او از جایی آمده و کسانی بسیار از او استقبال کرده و توبه کرده‌اند. آیا این خود یک کرامت نیست؟ سپس بوالعباس به این نکته اشاره کرد که چگونه فرزند یک بازی کوچک در میان بزرگترها دیده می‌شود و در برابر زمین و دیوار صراطی قرار نمی‌گیرد و بی‌ملک و مال، روزی خود و دیگران را تأمین می‌کند. در اینجا شیخ عبدالرحمن اضافه کرد که او نیز همانند آن مرد است. مرد از شیخ خواست که از کرامات خودش صحبت کند و نگوید که بوالعباس چه می‌گوید. شیخ پاسخ داد که هر کسی که کریم باشد، هر حرکت او نیز کریمانه خواهد بود و سپس لبخند زد و به ادامه صحبت پرداخت.
هر باد کی از سوی بخارا بمن آید
زوبوی گل و مشک و نسیم سمن آید
هوش مصنوعی: هر بار که بادی از سمت بخارا به من برسد، بوی گل و مشک و نسیم خوش سمن را احساس می‌کنم.
برهرزن و هر مرد کجا بروزد آن باد
گوید مگر آن باد همی از ختن آید
هوش مصنوعی: هرجا که زن و مردی باشند، بادی که می‌وزد می‌گوید آیا این باد هم از شهر ختن می‌آید؟
نه نه زختن باد چنان خوش نوزد هیچ
کان باد همی از بر معشوق من آید
هوش مصنوعی: باد هیچ‌گاه به این زیبایی نمی‌وزد، چون تنها وقتی که از کنار معشوق من می‌گذرد، چنین نرمی و خوشی دارد.
هر شب بگرایم بیمن تاتو برآیی
زیرا که سهیلی و سهیل از یمن آید
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر نبودن تو اشک می‌ریزم، چون تو مانند ستاره‌ای در آسمان از یمن می‌آیی.
کوشم که بپوشم صنما نام تو از خلق
تا نام تو کم در دهن انجمن آید
هوش مصنوعی: کوشش می‌کنم تا نام تو را از دیگران پنهان کنم، تا دیگران کمتر درباره‌ات صحبت کنند و نامت در جمع کمتر به زبان بیاید.
با هرکه سخن گویم اگر خواهم اگرنه
اول سخنم نام تو اندر دهن آید
هوش مصنوعی: هر گاه با کسی صحبت می‌کنم، چه بخواهم و چه نخواهم، نام تو همیشه در ابتدا به ذهنم می‌رسد.
پس شیخ گفت چوبنده را پاک گرداند حرکات و سکنات و قالت و حالت آن بنده همه کرامات بود و صلی اللّه علی محمد و آله اجمعین.
هوش مصنوعی: پس شیخ گفت که رفتار و حرکات و سخنان آن بنده به طور کامل نشانه‌های کرامت بود و درود بر محمد و تمام خاندان او.