اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آوردهاند کی چون شیخ ابوسعید از نشابور بمیهنه میآمد در راه به منزلی فرو آمد و درویشان چیزی بکار بردند و سرباز نهادند. چون وقت نماز درآمد درویشان به نماز ایستادند وصف برکشیدند، درویشی مگر در خواب مانده بود از ماندگی راه، چون بیدار شد جمع در فریضه شروع کرده بودند، حیا مانع شد کی برخیزد همچنان خفته میبود از خجالت. پس دزدی آمده بود تا رختی بردارد و در میان رخت آمد و آن درویش بیدار بود تکیه کرده، سنگی برداشت و بران دزد انداخت. دزد دانست که کسی مینگرد، بگریخت و هیچ نتوانست بردن و جمع را ازین حال هیچ خبر نه. چون سلام بازدادند و درویش را خفته دیدند بروی انکار کردند کی این بینماز نگرید! شیخ گفت بینمازی باید تا جامۀ شما را گوش میدارد تا نمازی ماند، و درنیافتند که شیخ چه میگوید، چون پیش رخت آمدند و از آن حال خبردار شدند از آن انکار توبه کردند.
هوش مصنوعی: روزی که شیخ ابوسعید از نشابور به میهن خود بازمیگشت، در راه در محلی توقف کرد و درویشان نیز در آنجا با هم جمع شدند. وقتی وقت نماز فرا رسید، درویشان به نماز ایستادند و به عبادت پرداختند، اما یکی از درویشان که به دلیل خستگی خوابش برده بود، وقتی بیدار شد دید که دیگران در حال نماز هستند و به خاطر شرم و خجالت نتوانست بلند شود و همچنان در خواب باقی ماند. در این میان، دزدی به آنجا آمد تا چیزی بدزدد و درویش بیدار که تکیه داده بود، سنگی برداشت و به سمت دزد پرتاب کرد. دزد متوجه شد که کسی او را میبیند و فرار کرد و نتوانست چیزی را با خود ببرد، در حالی که دیگران هیچ خبری از این واقعه نداشتند. پس از آنکه نماز را به پایان رساندند و درویش را خوابیده دیدند، به او گفتند که چطور میتواند بدون نماز در اینجا باشد. اما شیخ ابوسعید گفت که این درویش بینماز نیست، بلکه به خاطر تماشای شما از نمازتان غفلت کرده است. در ابتدا کسی متوجه عمق حرف شیخ نشد، اما پس از این که به حالت درویش بیشتر دقت کردند و واقعیت را فهمیدند، از انکار خود پشیمان شدند.