گنجور

حکایت شمارهٔ ۵۶

استاد اسمعیل صابونی گفت که شبی خفته بودم، چون وقت برخاستن شد کی بوردی مشغول شوم، کاهلی نمودم، کوزۀ بر بالین نهاده بودم، گربۀ آن را بریخت، من شولیده شدم و هم کاهلی کردم و چشمم درخواب شد. سنگی از بام در آمد و بر طشتی آمد که در میان سرای بود. اهل خانه آواز برآوردند کی دزد! من بیدار شدم و ورد آغاز کردم. دیگر روز به مجلس شیخ شدم، شیخ در میان سخن روی بمن کرد و گفت چون بنده همه شب بخسبد و دیر ترک برخیزد موشی و گربۀ را بفرمایند تا درهم آویزند و کوزه را آب بریزند تا خواب بروی بشولد و دزدی را بگویند که سنگی در سرایش اندازد گویند دزد بود، دزد نبود، فرستادۀ ما بود، تا از خواب بیدارت کند تا ساعتی با ما حدیث کنی.

مه روی بتا دوش ببامت بودم
گفتی دزد است دزد نبد من بودم

چون شیخ این سخن بگفت گریستن بر من افتاد و دانستم کی در هیچ حال شیخ از ما غافل نیست.

حکایت شمارهٔ ۵۵: خواجه امام بو نصر عیاضی سرخسی گفت من بنشابور بودم بتفقه، پیش خواجه امام بومحمد جوینی مدتی رنج بردم، و خلاف و مذهب تعلیق آموخته، بشنودم کی شیخ بوسعید از مهنه آمده است و مجلس می‌گوید. بر سبیل نظاره به مجلس اورفتم. چون نظرم بروی افتاد از هیبت وسیاست او تعجب کردم و چون در سخن آمد و راه خدا اینست مرا هم بدین راه باید رفت. در دلم این اندیشه بگذشت شیخ در حال از سر منبرگفت درباید آمدن. من از سخن شیخ بشگفت ماندم تا از کجا گفت. در دل خویش شبهتی درآوردم کی مگر اتفاق چنین افتاد. دیگر بار آن در خاطرم در آمد. شیخ گفت این حدیث تأخیر برنتابد. چون کرامت شیخ مکرر شد شبهت برخاست.حکایت شمارهٔ ۵۷: خواجه بوالفتح شیخ گفت که پیر موسی گفت که یک روز شیخ مرا در نشابور فرمود که پیش رو و دو رکعت نماز کن تا ما بتو اقتدا کنیم و هر حمد که در قرآنست بخوان. پیر موسی گفت که فرو ماندم کی چگونه توانم گزاردن. به حکم اشارت شیخ در پیش شدم چون تکبیر پیوستم هر حمد که در قرآن بود بر زفان من روان شد. چون نماز کردیم شیخ گفت ای موسی ما از گزاردن شکرهاء خدای تعالی عاجز بودیم شما نیابت بداشتید خدای تعالی نیکویی دهاد.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

استاد اسمعیل صابونی گفت که شبی خفته بودم، چون وقت برخاستن شد کی بوردی مشغول شوم، کاهلی نمودم، کوزۀ بر بالین نهاده بودم، گربۀ آن را بریخت، من شولیده شدم و هم کاهلی کردم و چشمم درخواب شد. سنگی از بام در آمد و بر طشتی آمد که در میان سرای بود. اهل خانه آواز برآوردند کی دزد! من بیدار شدم و ورد آغاز کردم. دیگر روز به مجلس شیخ شدم، شیخ در میان سخن روی بمن کرد و گفت چون بنده همه شب بخسبد و دیر ترک برخیزد موشی و گربۀ را بفرمایند تا درهم آویزند و کوزه را آب بریزند تا خواب بروی بشولد و دزدی را بگویند که سنگی در سرایش اندازد گویند دزد بود، دزد نبود، فرستادۀ ما بود، تا از خواب بیدارت کند تا ساعتی با ما حدیث کنی.
هوش مصنوعی: استاد اسمعیل صابونی بیان کرد که یک شب در حال خواب بوده است. وقتی زمان بیدار شدنش رسید، کاهلی کرد و از بسترش بلند نشد. در کنار او کوزه‌ای بود که گربه آن را برگرداند و آبش ریخت. او به خاطر تنبلی و خواب‌آلودگی، بیدار نشد. ناگهان سنگی از پشت بام به زمین افتاد و روی طشتی که در حیاط بود قرار گرفت. اهل خانه برای هشدار دادن به دزدها فریاد زدند. او از خواب بیدار شد و دعا و ذکر گفت. در روز بعد به مجلس شیخ رفت و شیخ در حین صحبت به او اشاره کرد و گفت: وقتی کسی تمام شب بخوابد و دیر بیدار شود، مسلماً موش‌ها و گربه‌ها کار خود را می‌کنند و کوزه‌ها را می‌شکنند تا او بیدار شود. اگر سنگی به حیاط بیفتد، فریاد می‌زنند دزد آمده، اما در واقع، این سنگ یک پیام‌رسان است که برای بیدار کردن تو آمده تا بتوانی ساعتی با ما گفتگو کنی.
مه روی بتا دوش ببامت بودم
گفتی دزد است دزد نبد من بودم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف لحظه‌ای می‌پردازد که با زیبایی معشوق خود در ارتباط بوده و در آن لحظه احساس می‌کند که در حال دزدیدن زیبایی اوست. او به نوعی بیان می‌کند که وقتی در کنار معشوقش بوده، گویی همه چیز را دزدیده و خود را در آن لحظه گم کرده است.
چون شیخ این سخن بگفت گریستن بر من افتاد و دانستم کی در هیچ حال شیخ از ما غافل نیست.
هوش مصنوعی: زمانی که استاد این حرف را زد، بی‌اختیار اشک‌هایم سرازیر شد و فهمیدم که او در هیچ شرایطی از ما بی‌خبر نیست.