حکایت شمارهٔ ۳۳
جدم شیخ الاسلام ابوسعید رحمةاللّه علیه گفت که روزی شیخ ابوسعید قدس اللّه روحه العزیز در نشابور مجلس میگفت. دانشمندی فاضل در مجلس حاضر بود، با خود میاندیشید کی این سخن کی این شیخ میگوید در هفت سبع قرآن نیست. شیخ حالی روی بدان دانشمند کرد و گفت ای دانشمند این سخن کی ما میگوییم در سبع هشتم است. آن دانشمند گفت ای شیخ سبع هشتم کدامست؟ شیخ گفت هفتم سبع آنست که یا اَیُّهَا الرَّسُولُ بَلّغْ ما اُنْزِلَ اِلَیْکَ و هشتم سبع آنست که فَاَوْحی اِلی عَبْدِهِ ما اَوْحی. شما پندارید کی سخن خدای عزوجل محدود و معدودست؟ آن کلام اللّه لانهایة که بر محمد صلی اللّه علیه و سلم این هفت سبع است اما آنچِ در دل بندگان میرساند در حصر وعد نیاید و منقطع نگردد، در هر لحظۀ ازوی رسولی بدل بندگان میرسد چنانک مصطفی صلی اللّه علیه و سلم میفرماید اِتَّقُوا فراسَةَ الْمُؤْمِن فَاِنَّهُ یَنْظُرُ بنُورِ اللّه. پس گفت:
آنگاه گفت در خبر میآید کی پهنای لوح محفوظ چندانست کی به چهار هزار سال اسب تازی میتازی و باریکتر از موی یک خط است، ازآن همه کی بدین خلق بیرون داده است از آدم تا رستخیز همه درآن ماندهاند، از دیگران خود خبر ندارد.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.