این سوره نود و شش حرفست، بیست و سه کلمه، پنج آیه، جمله به مکّه فرو آمده. آن را مکّی گویند، باجماع مفسّران. و درین سوره نه ناسخ است و نه منسوخ، و در خبرست از مصطفی (ص) هر که این سوره برخواند، اللَّه تعالی او را از بلاء خسف و مسخ عافیت دهد. و سیاق این سوره قصّه اصحاب الفیل است. و در تاریخ این قصّه علمای تفسیر مختلفاند. قومی گفتند: پیش از مولد مصطفی (ص) بود بچهل سال. و هذا قول مقاتل. قومی گفتند: به بیست و سه سال. و هذا قول الکلبی. و بیشترین علما بر آنند که عام الفیل آن سال بود که رسول خدا (ص) از مادر در وجود آمد. و کان ذلک معجزة له. و بیان این قصّه علی سبیل الاختصار آنست که: نجاشی ملک حبشه بود، نام وی اضخمه و دیار حبشه و یمن در مملکت وی بود. دو قائد داشت که سالاران لشگر وی بودند، یکی ارباط و دیگر ابرهة بن الصّبّاح الملقّب باشرم و کنیته ابو بکسوم. ایشان را هر دو بامیری یمن فرستاد.
خلاف افتاد میان ایشان و با یکدیگر حرب کردند. و ارباط بدست ابرهه کشته شد و مال و ملک وی همه برداشت. و هر چه زیر دست ارباط بود، از نواحی یمن، زیر دست خویش کرد. و فرمان و ملک خود بر همه یمن روان کرد. و این همه بیدستوری و بیفرمانی نجاشی کرد. چون خبر به نجاشی رسید، خشم گرفت بر ابرهه و سوگند خورد که ننشینم تا پای خویش بر خاک یمن نهم و خون ابرهه بریزم. ابرهه چون این خبر بشنید، رسولی بیرون کرد با هدیّهها و تحفههای بسیار و خود را حجامت کرد و خون خویش در شیشهای گرفت با انبانی خاک یمن بملک نجاشی فرستاد.
گفت: ما دو بنده بودیم از آن ملک و ما را با یکدیگر خصومت افتاد، یکی کشته شد بیاختیار بر سبیل دفع. اکنون من که ابرههام بنده ملکام، فرمان بردار و خدمتکار اگر ملک عفو کند، از این پس شربتی آب نخورم بیدستوری ملک. و اگر ملک سوگند خورده که خون من بریزد، و پای بر خاک یمن نهد. اینک حجامت کردم و خون خود در یکی شیشه نزدیک ملک فرستادم تا بریزد. و انبانی خاک یمن فرستادم تا پای بر آن نهد و سوگند ملک راست شود. چون رسول با آن هدیّهها پیش ملک نجاشی رسید، و آن پیغام بداد، ملک ازو خشنود شد و ولایت یمن جمله بدو ارزانی داشت و بوی تسلیم کرد. چون آن رسول نزدیک ابرهه باز آمد، ابرهه شاد شد و بشکر آنکه ملک از وی خشنود گشت، وزرای و عقلای اهل مملکت خویش جمع کرد و ایشان را گفت: مرا راهی سازید بعملی که ملک را خوش آید و او را در آن عزّی و جمالی بود، تا آن را شکر نعمت عفو او سازم. ایشان همه متّفق شدند که عرب را خانهای است معظّم مقدّس. و شرف جمله عرب بدان خانه است و مردمان شرق و غرب روی بدان خانه دارند و آن خانه از سنگست. تو در صنعاء یمن کنیسهای بساز بر نام ملک و بر دین ترسایی که دین نجاشی است و اساس آن از زر و سیم و الوان جواهر کن. و کس فرست باطراف زمین و دیار عرب و ایشان را بخوان و بزر و سیم و تحفهها و هدیّهها ایشان را رغبتی کن، تا عالمیان روی بدین کنیسه نهند و اینجا طواف کنند، و ملک را عزّی و جمالی باشد. ابرهه هم چنان کرد که ایشان گفتند و آن کنیسه بدان صفت بساخت. و آن را قلیس نام نهاد. و از بهر طمع مال و زر و سیم خلقی روی بآن کنیسه نهادند. و هر که آنجا رفتی با تحفه و هدیّه باز گشتی. و خبر در اطراف افتاد. که آن حجّ و زیارت و طواف که در مکّه و خانه عرب بود با یمن افتاد. و در آن وقت رئیس مکّه عبد المطّلب بود.
مردی از عرب از ساکنان مکّه نام وی زهیر بن بدر از عبد المطّلب درخواست و سوگند خورد که من بروم و در آن خانه ایشان حدث کنم و برخاست و آنجا شد. و چند روز آنجا عبادت کرد. شبی گفت: من میخواهم که این یک امشب اینجا عبادت کنم که مرا سخت نیکو و خوش آمده است این بقعت، و او را آن شب تنها در آن بقعه بگذاشتند.
و در آن خانه مشک و عنبر فراوان بود، و پیوسته بوی خوش از آن همیدمید. زهیر آنجا حدث کرد و همه دیوار و محراب بنجاست بیالود آن گه آهنگ بیرون کرد و بگریخت. دیگر روز ابرهه از این حال آگاه شد. و دانست که این مرد از مکّه بود و از مجاوران کعبه! سوگند خورد که من با لشگر و حشم بروم و آن خانه ایشان خراب کنم و با زمین هموار کنم. و رسولی فرستاد بزمین حبشه و ملک را خبر کرد از آنچه زهیر کرد اندر آن کنیسه و از رفتن خویش سوی مکّه و خراب کردن کعبه. گروهی گفتند: ملک حبشه بتن خویش بیامد و گروهی گفتند خود نیامد، لیکن پیلان بسیار فرستاد و لشگر و حشم فراوان و گفتهاند: یک پیل عظیم بود او را، نام آن پیل محمود، آن را فرستاد تا کعبه بوی خراب کند. پس ابرهه با لشگر و سپاه فراوان از یمن بیامد. و در لشگر وی مردی داهی بود، نام وی ابو رغال او را صاحب جیش خویش کرد و در مقدّمه لشگر با آن پیلان بفرستاد. و ابو رغال براه در هلاک گشت. و گور وی معروفست، براه یمن، حاجّ یمن چون آنجا رسند بآن گور وی سنگ باران کنند. حتّی صار کالجبل العظیم و فی ذلک یقول الفرزدق:
اذا مات الفرزدق فارجموه
کما یرمون قبر ابی رغال
ابرهه چون باطراف حرم رسید، بیرون حرم نزول کرد. و هر چه در حوالی مکّه شتر و گوسفند بود غارت کرد. و در جمله دویست شتر از آن عبد المطّلب که بوقف حاجّ کرده بود بغارت بردند. و ابرهه چون آنجا نزول کرد هیبت خانه کعبه در دل وی اثر کرد. و از آن قصد که داشت پشیمان گشت. و در دل خود میخواست که کسی در حقّ خانه شفاعت کند تا باز گردد و بفرمود که: رئیس مکّه را بیارید، و رئیس مکّه آن گه عبد المطّلب بود. عبد المطّلب با جمع بنی هاشم بنزدیک ابرهه آمد، و آن مرد که فرستاده بود پیش از رسیدن عبد المطّلب در پیش ابرهه شد. گفت: قد جاءک سیّد قریش حقّا. مردی میآید بحضرت تو که بدرستی و راستی سیّد قریش است. مردی کریم طبع نکوروی، با سیادت و با سخاوت و با هیبت. و آن گه نوری از وی همیتابد که منظر وی مرا بترسانید. یعنی نور مصطفی (ص) که از پیشانی وی همیتافت. ابرهه خویشتن را بزیّ نیکو بیاراست و بر تخت نشست و عبد المطّلب را بار داد. چون در آمد نخواست که او را با خود بر تخت نشاند، از تخت بزیر آمد و با عبد المطّلب بپایان تخت بنشست. و او را اجلال کرد و نیکو بنواخت و سخنان وی او را خوش آمد و با خود گفت اگر در حقّ خانه کعبه شفاعت کند او را نومید نکنم.
پس ترجمان را گفت تا حاجتی که دارد بخواهد. عبد المطّلب گفت: حاجت من آنست که دویست شتر از آن من بیاوردند، بفرمای تا باز دهند! ابرهه را از آن اندوه آمد. ترجمان را گفت: بپرس از وی تا چرا از بهر خانه کعبه حاجت نخواست؟
خانهای که شرف و عزّ شما بآنست و سبب عصمت و حرمت شما آنست و من آمدهام تا آن را خراب کنم نمیخواهی، و این شتران را چه خطر باشد که میخواهی؟! عبد المطّلب گفت: انا ربّ الإبل و للبیت رب یحفظه. من شتر را خداوندم و این خانه را خداوندی است که خود گوشدارد و نگه دارد. ابرهه از این سخن در خشم شد، گفت: ردّوا علیه بعراته لتنظر من یحفظنا عن البیت و من یحفظ البیت عنّا! عبد المطّلب باز گشت و مکّیان را فرمود تا هر چه داشتند از مال و متاع برگرفتند و با کوه شدند و مکّه خالی کردند. پس ابرهه بفرمود تا آن پیل سپید که نام آن محمود بود فرا پیش صف آوردند و دگر پیلان و لشگر همه اندر پس او ایستادند و آن سپاه و آن پیلان هم چنان همی آمدند تا بکنار حرم رسیدند. و عبد المطّلب آن ساعت حلقه در کعبه بگرفت و همیگفت:
یا ربّ لا ارجو لهم سواکا
یا ربّ فامنع منهم حماکا
انّ عدوّ البیت من عداکا
امنعهم ان یخربوا قراکا.
ثمّ اصبح عبد المطّلب و ارتفع علی الجبل فاقبل نحو الکعبة رافعا یده و یقول:
لاهمّ انّ المرء یمنع رحله فامنع رحالک
لا یغلبنّ صلیبهم و محالهم عدوا محالک
ان کنت تارکهم و قبلتنا فامر ما بدا لک
جرّوا جموع بلادهم و الفیل کی یسبوا عیالک
عمدوا حماک بکیدهم جهلا و قد حقروا جلالک
آن پیل سپید که در پیش صف بود، چون بحرم رسید، هیچ پای بحرم اندر ننهاد، هر چند پیش زدند او را باز پس تر همیشد! و گفتهاند که: در میان ایشان مردی بود نام وی نفیل بن حبیب رفت و گوش آن پیل گرفت و گفت: ابرک محمود و ارجع راشدا من حیث جئت فانّک فی بلد اللَّه الحرام. چون این سخن بگوش پیل فرو گفت، باز گشت و پای در حرم ننهاد. آن ساعت ربّ العالمین مرغانی بر انگیخت از جانب بحر مانند خطّاف، گردنهاشان سبز و منقار سرخ، و با هر مرغی سه سنگ بود از عدس مه و از نخود کم یکی در منقار بود و دو در چنگ و بر سر هر مردی از آن سپاه یکی از آن مرغ بر هوا بیستاد و بر آن سنگ نام آن مرد نوشته که او را خواهد کشت! پس بفرمان اللَّه آن سنگها فرو هشتند، بر سر ایشان گذاره کرد، و در شکم ایشان گذاره کرد، و بزیر ایشان بیرون آمد و ایشان را کشته و هلاک کرده بیفکند. و آن پیلان نیز همه هلاک گشتند، مگر آن پیل سپید محمود نام که در حرم نشد و باز گشت. آن پیل زنده بماند و دیگر همه لشگریان هلاک گشتند، مگر ابرهه که مرغ بر سر وی بیستاد و از مکّه بیرون شد و روی به حبشه نهاد و آن مرغ بر هوا بر سر وی همیبود و او نمیدانست تا در پیش نجاشی شد و آن احوال باز گفت. چون سخن تمام گفته بود، مرغ سنگ بر سر وی فرو هشت و او را هلاک کرد. فاری اللَّه النّجاشی کیف کان هلاک اصحابه! و قیل: بعث اللَّه علی ابرهة داء فی جسده فجعل یتساقط انامله فانتهی الی صنعاء و هو مثل فرخ الطّیر و ما مات حتّی انصدع صدره ثمّ هلک. و قیل: ابرهة هذا کان جدّ النّجاشی الّذی کان فی زمن النّبی (ص). و قیل: خرجت فتیة من قریش تجّارا حتّی دنوا من ساحل البحر و هناک بیعة للنّصاری فنزلوا بجنبها فاوقدوا نارا و اصلحوا طعاما لهم فلمّا ارتحلوا ترکوا النّار فهاجت ریح فاضطرمت البیعة نارا و بلغ الخبر النّجاشی فغضب و بعث ابرهة لهدم الکعبة و نقل حجرها و ترابها الی ارضه لیبیتها بها فذلک قوله تعالی: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ أَ لَمْ تَرَ ای ا لم تعلم کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ هذه اللّفظة تستعمل فی السّؤال عن الحال کما یسأل عن المکان باین و عن الوقت بمتی. تقول: کیف زید؟ معناه: فی ایّ حال. هو و التّقدیر: أَ لَمْ تعلم فی ایّ حال فَعَلَ رَبُّکَ ما فَعَلَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ حیث صرفهم عن الحرم و احلّ بهم ما علمت من العذاب و النّقم. و فائدة اضافته تعالی نفسه الی نبیّه محمد (ص) بقوله فَعَلَ رَبُّکَ انّ جهّال المشرکین و سفهائهم توهّموا انّ ذلک العذاب وقع من قبل الاصنام الّتی فی الکعبة فاراد اللَّه سبحانه بذلک ابطال توهّمهم فقال: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ.
قوله: أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ ای فی بطلان و خسار. یقال: فلان سعیه فی ضلال. و فِی تَضْلِیلٍ ای فی بطلان و ضیاع و کَیْدَهُمْ ما ارادوا من تخریب الکعبة.
وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ ای کثیرة متفرّقة یتبع بعضها بعضا. قلل ابو عبیدة: أَبابِیلَ جماعات فی تفرقة یقال جاءت الخیل ابابیل من هاهنا و هاهنا. قیل: لا واحد لها من لفظها، و قیل: واحدها ابّالة. و قیل: ابوّل مثل عجّول و عجاجیل. قال سعید بن جبیر: کانت طیرا خضرا لها منا قیر صفر. و قال قتادة: طیر سود جاءت من قبل البحر فوجا فوجا. و قال عکرمة: لها رؤس کرءوس السّباع و انیاب کانیاب السّباع.
و قیل: هی حمام مکّة هکذا. قال اهل مکّة و الطّیر جمع الطّائر.
تَرْمِیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ یعنی: بطین مطبوخ کالآجر. و قیل: اوّلها حجر و آخرها طین، ما وقع منها حجر علی رجل الّا خرج من الجانب الآخر و ان وقع علی رأسه خرج من دبره. و هو اوّل یوم ظهر الجدریّ فی الارض ظهر من تلک الاحجار. قال ابن عباس: رأیت فی دار امّ هانی بنت ابی طالب قفیزین من الحجارة الّتی رمی بها بِأَصْحابِ الْفِیلِ. و کانت مخطّطة بحمرة کانّها جزع ظفار. و قالت عائشة: رأیت قائد الفیل و سائسه بمکّة اعمیین مقعدین یستطعمان.
قوله: کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ العصف و رق الزّرع ثمّ یصیر اذا یبس تبنا.
و المأکول الّذی تأکله الدّوابّ. و قیل: مَأْکُولٍ ثمرته فحذف الثّمرة کما یقال: فلان حسن، ای حسن الوجه. و قال عکرمة: کالحبّ اذا اکل فصار اجوف.
و قال سعید بن جبیر: هو الشّعیر النّابت الّذی یوکل ورقه. و قال ابن عباس: هو القشر الخارج الّذی یکون علی حبّ الحنطة کهیئة الغلاف له. و قیل: عصف مأکول کقولک: طعام مطعوم و شراب مشروب، ای شأنه ان یطعم و یشرب، ای تأکله الدّوابّ و اللَّه اعلم بالمراد.
برگردان به زبان ساده
این سوره نود و شش حرفست، بیست و سه کلمه، پنج آیه، جمله به مکّه فرو آمده. آن را مکّی گویند، باجماع مفسّران. و درین سوره نه ناسخ است و نه منسوخ، و در خبرست از مصطفی (ص) هر که این سوره برخواند، اللَّه تعالی او را از بلاء خسف و مسخ عافیت دهد. و سیاق این سوره قصّه اصحاب الفیل است. و در تاریخ این قصّه علمای تفسیر مختلفاند. قومی گفتند: پیش از مولد مصطفی (ص) بود بچهل سال. و هذا قول مقاتل. قومی گفتند: به بیست و سه سال. و هذا قول الکلبی. و بیشترین علما بر آنند که عام الفیل آن سال بود که رسول خدا (ص) از مادر در وجود آمد. و کان ذلک معجزة له. و بیان این قصّه علی سبیل الاختصار آنست که: نجاشی ملک حبشه بود، نام وی اضخمه و دیار حبشه و یمن در مملکت وی بود. دو قائد داشت که سالاران لشگر وی بودند، یکی ارباط و دیگر ابرهة بن الصّبّاح الملقّب باشرم و کنیته ابو بکسوم. ایشان را هر دو بامیری یمن فرستاد.
هوش مصنوعی: این سوره شامل نود و شش حرف، بیست و سه کلمه و پنج آیه است و به مکه نازل شده است. تمامی مفسران معتقدند که این سوره مکّی است. در این سوره نه آیهای که نسخ شده باشد و نه آیهای که نسخکننده باشد وجود دارد. بر اساس روایتهایی از پیامبر (ص)، کسی که این سوره را بخواند، خداوند او را از بلای خسف و مسخ محفوظ میدارد. موضوع این سوره داستان اصحاب الفیل است و دانشمندان تفسیر در تاریخ این داستان نظریات متفاوتی دارند. برخی معتقدند این حادثه چهل سال قبل از تولد پیامبر (ص) رخ داده است؛ این نظر متعلق به مقاتل است. عدهای دیگر میگویند این واقعه بیست و سه سال پیش از تولد او اتفاق افتاده است که نظر الکلبی است. اما بیشتر دانشمندان بر این باورند که سال الفیل همزمان با تولد پیامبر (ص) بوده و این خود معجزهای برای اوست. خلاصه داستان به این صورت است که نجاشی، پادشاه حبشه که نامش اضخم است و سرزمینهای حبشه و یمن در قلمرو او بود، دو فرمانده به نامهای ارباط و ابرهه بن الصباح (که به «شرم» مشهور و «ابو بکسوم» لقب دارد) را به فرماندهی لشکر یمن فرستاد.
خلاف افتاد میان ایشان و با یکدیگر حرب کردند. و ارباط بدست ابرهه کشته شد و مال و ملک وی همه برداشت. و هر چه زیر دست ارباط بود، از نواحی یمن، زیر دست خویش کرد. و فرمان و ملک خود بر همه یمن روان کرد. و این همه بیدستوری و بیفرمانی نجاشی کرد. چون خبر به نجاشی رسید، خشم گرفت بر ابرهه و سوگند خورد که ننشینم تا پای خویش بر خاک یمن نهم و خون ابرهه بریزم. ابرهه چون این خبر بشنید، رسولی بیرون کرد با هدیّهها و تحفههای بسیار و خود را حجامت کرد و خون خویش در شیشهای گرفت با انبانی خاک یمن بملک نجاشی فرستاد.
هوش مصنوعی: بین مردم درگیریای به وجود آمد و آنها با یکدیگر جنگ کردند. ارباط به دست ابرهه کشته شد و تمام اموال و دارایی او به غنیمت گرفته شد. هر چه در یمن تحت اختیار ارباط بود، ابرهه تصاحب کرد و فرمانروایی خود را بر تمام یمن اعلام کرد. این کارها بدون دستور و اجازه نجاشی صورت گرفت. وقتی نجاشی از این موضوع آگاه شد، به شدت خشمگین شد و قسم خورد که تا پایش را بر خاک یمن نگذارد و خون ابرهه را نریزد، آرام نمینشیند. ابرهه وقتی این خبر را شنید، سفیری را با هدایا و تحفههای بسیار فرستاد و خود را اصلاح کرد و خونش را در شیشهای جمعآوری کرد و همراه با مقداری خاک یمن به نجاشی فرستاد.
گفت: ما دو بنده بودیم از آن ملک و ما را با یکدیگر خصومت افتاد، یکی کشته شد بیاختیار بر سبیل دفع. اکنون من که ابرههام بنده ملکام، فرمان بردار و خدمتکار اگر ملک عفو کند، از این پس شربتی آب نخورم بیدستوری ملک. و اگر ملک سوگند خورده که خون من بریزد، و پای بر خاک یمن نهد. اینک حجامت کردم و خون خود در یکی شیشه نزدیک ملک فرستادم تا بریزد. و انبانی خاک یمن فرستادم تا پای بر آن نهد و سوگند ملک راست شود. چون رسول با آن هدیّهها پیش ملک نجاشی رسید، و آن پیغام بداد، ملک ازو خشنود شد و ولایت یمن جمله بدو ارزانی داشت و بوی تسلیم کرد. چون آن رسول نزدیک ابرهه باز آمد، ابرهه شاد شد و بشکر آنکه ملک از وی خشنود گشت، وزرای و عقلای اهل مملکت خویش جمع کرد و ایشان را گفت: مرا راهی سازید بعملی که ملک را خوش آید و او را در آن عزّی و جمالی بود، تا آن را شکر نعمت عفو او سازم. ایشان همه متّفق شدند که عرب را خانهای است معظّم مقدّس. و شرف جمله عرب بدان خانه است و مردمان شرق و غرب روی بدان خانه دارند و آن خانه از سنگست. تو در صنعاء یمن کنیسهای بساز بر نام ملک و بر دین ترسایی که دین نجاشی است و اساس آن از زر و سیم و الوان جواهر کن. و کس فرست باطراف زمین و دیار عرب و ایشان را بخوان و بزر و سیم و تحفهها و هدیّهها ایشان را رغبتی کن، تا عالمیان روی بدین کنیسه نهند و اینجا طواف کنند، و ملک را عزّی و جمالی باشد. ابرهه هم چنان کرد که ایشان گفتند و آن کنیسه بدان صفت بساخت. و آن را قلیس نام نهاد. و از بهر طمع مال و زر و سیم خلقی روی بآن کنیسه نهادند. و هر که آنجا رفتی با تحفه و هدیّه باز گشتی. و خبر در اطراف افتاد. که آن حجّ و زیارت و طواف که در مکّه و خانه عرب بود با یمن افتاد. و در آن وقت رئیس مکّه عبد المطّلب بود.
هوش مصنوعی: ابرهه گفت: ما دو غلام از سرزمین این پادشاه بودیم و بین ما درگیری پیش آمد که یکی از ما در حین دفاع کشته شد. اکنون من که ابرههام، بندۀ پادشاه هستم و فرمانبردار و خدمتگزار او، اگر پادشاه مرا ببخشد، از این به بعد هیچ آبی نخواهم نوشید مگر با اجازه او. اما اگر پادشاه به خون من قسم خورده باشد که مرا خواهد کشت و پایش را بر خاک یمن خواهد گذاشت، من اکنون خون خود را در شیشۀ نزدیک پادشاه فرستادم تا ریخته شود و خاک یمن را هم فرستادم تا بر آن پا بگذارد و قسم پادشاه را راست کند. وقتی فرستاده با این هدایا به پادشاه نجاشی رسید و پیامش را داد، پادشاه از او راضی شد و کل سرزمین یمن را به او عطا کرد و تسلیمش شد. بعد از آنکه فرستاده به نزد ابرهه بازگشت، او شادمان شد و به پاس رضایت پادشاه، وزرای خود را جمع کرد و از آنها خواست تا راهی برای عملی بیابند که پادشاه را خوشایند آید. همه به توافق رسیدند که عربها خانهای مقدس و بزرگ دارند که شرف تمام عرب به آن مربوط است و مردم شرق و غرب به سوی آن خانه روی میآورند و آن خانه از سنگ است. پس تصمیم گرفتند که در صنعاء یمن کنیسهای بسازند به نام پادشاه و بر اساس مذهب مسیحیت که دین نجاشی است، با زینتهای طلا و جواهرات. همچنین کسی را به اطراف زمین و دیار عرب فرستاده تا آنها را به این مکان دعوت کند و تحفهها و هدایای خود را به آنها نشان دهد تا مردم به سمت این کنیسه بیایند و دور آن طواف کنند و این برای پادشاه عزت و زیبایی به ارمغان آورد. ابرهه طبق نظر آنها عمل کرد و کنیسهای به همین شکل ساخت و آن را قلیس نامید. مردم به خاطر طمع به مال و جواهر، به آن کنیسه توجه کردند و هر کسی که به آنجا میرفت با هدیهای باز میگشت. خبر این امر در سراسر جاها منتشر شد که حالا زیارت و طواف به یمن منتقل شده است و در آن زمان رئیس مکه عبدالمطلب بود.
مردی از عرب از ساکنان مکّه نام وی زهیر بن بدر از عبد المطّلب درخواست و سوگند خورد که من بروم و در آن خانه ایشان حدث کنم و برخاست و آنجا شد. و چند روز آنجا عبادت کرد. شبی گفت: من میخواهم که این یک امشب اینجا عبادت کنم که مرا سخت نیکو و خوش آمده است این بقعت، و او را آن شب تنها در آن بقعه بگذاشتند.
هوش مصنوعی: مردی عرب به نام زهیر بن بدر از عبدالمطلب درخواست کرد و قسم خورد که به کعبه برود و در آنجا عبادت کند. او بلند شد و به آنجا رفت و چند روزی را به عبادت گذراند. شبی تصمیم گرفت که آن شب را نیز در آنجا بماند، زیرا این مکان را بسیار زیبا و دلنشین یافته بود، و او را آن شب به تنهایی در آن مکان گذاشتند.
و در آن خانه مشک و عنبر فراوان بود، و پیوسته بوی خوش از آن همیدمید. زهیر آنجا حدث کرد و همه دیوار و محراب بنجاست بیالود آن گه آهنگ بیرون کرد و بگریخت. دیگر روز ابرهه از این حال آگاه شد. و دانست که این مرد از مکّه بود و از مجاوران کعبه! سوگند خورد که من با لشگر و حشم بروم و آن خانه ایشان خراب کنم و با زمین هموار کنم. و رسولی فرستاد بزمین حبشه و ملک را خبر کرد از آنچه زهیر کرد اندر آن کنیسه و از رفتن خویش سوی مکّه و خراب کردن کعبه. گروهی گفتند: ملک حبشه بتن خویش بیامد و گروهی گفتند خود نیامد، لیکن پیلان بسیار فرستاد و لشگر و حشم فراوان و گفتهاند: یک پیل عظیم بود او را، نام آن پیل محمود، آن را فرستاد تا کعبه بوی خراب کند. پس ابرهه با لشگر و سپاه فراوان از یمن بیامد. و در لشگر وی مردی داهی بود، نام وی ابو رغال او را صاحب جیش خویش کرد و در مقدّمه لشگر با آن پیلان بفرستاد. و ابو رغال براه در هلاک گشت. و گور وی معروفست، براه یمن، حاجّ یمن چون آنجا رسند بآن گور وی سنگ باران کنند. حتّی صار کالجبل العظیم و فی ذلک یقول الفرزدق:
هوش مصنوعی: در آن خانه بوی خوش مشک و عنبر به وفور وجود داشت و همیشه عطر آن فضا را پر کرده بود. زهیر در آنجا دچار حوادثی شد و همه دیوارها و محراب را به آلودگی گرفتار کرد، سپس به سمت بیرون رفت و فرار کرد. روز بعد، ابرهه از این ماجرا مطلع شد و فهمید که این فرد اهل مکه و از نزدیکان کعبه است. او سوگند خورد که با لشگری بزرگ به آنجا برود و خانه آنها را خراب کند و کعبه را با زمین یکسان کند. او پیامی به پادشاه حبشه فرستاد و او را از اقدامات زهیر در آن کنیسه و نقشهاش برای تخریب کعبه آگاه کرد. برخی گفته بودند که پادشاه حبشه خودش به آنجا میآید و برخی دیگر معتقد بودند که او فقط سپاهیان و فیلهای زیادی فرستاد. گفته شده است که یکی از این فیلها که نامش محمود بود، برای تخریب کعبه فرستاده شد. ابرهه با لشگر و سپاهی بزرگ از یمن به سمت مکه آمد و در میان سپاه او مردی به نام ابو رغال بود که او را به عنوان راهنما در جلو سپاه فرستادند. اما ابو رغال در راه هلاک شد و قبر او معروف است؛ حاجیان یمنی هنگامی که به آنجا میرسند به قبر او سنگ میزنند، به طوری که قبرش همانند کوهی بزرگ شده است.
اذا مات الفرزدق فارجموه
کما یرمون قبر ابی رغال
هوش مصنوعی: وقتی فرزدق بمیرد، او را به شدت سرزنش کنید و مانند کسانی که به قبر ابی رغال سنگ میزنند، با او رفتار کنید.
ابرهه چون باطراف حرم رسید، بیرون حرم نزول کرد. و هر چه در حوالی مکّه شتر و گوسفند بود غارت کرد. و در جمله دویست شتر از آن عبد المطّلب که بوقف حاجّ کرده بود بغارت بردند. و ابرهه چون آنجا نزول کرد هیبت خانه کعبه در دل وی اثر کرد. و از آن قصد که داشت پشیمان گشت. و در دل خود میخواست که کسی در حقّ خانه شفاعت کند تا باز گردد و بفرمود که: رئیس مکّه را بیارید، و رئیس مکّه آن گه عبد المطّلب بود. عبد المطّلب با جمع بنی هاشم بنزدیک ابرهه آمد، و آن مرد که فرستاده بود پیش از رسیدن عبد المطّلب در پیش ابرهه شد. گفت: قد جاءک سیّد قریش حقّا. مردی میآید بحضرت تو که بدرستی و راستی سیّد قریش است. مردی کریم طبع نکوروی، با سیادت و با سخاوت و با هیبت. و آن گه نوری از وی همیتابد که منظر وی مرا بترسانید. یعنی نور مصطفی (ص) که از پیشانی وی همیتافت. ابرهه خویشتن را بزیّ نیکو بیاراست و بر تخت نشست و عبد المطّلب را بار داد. چون در آمد نخواست که او را با خود بر تخت نشاند، از تخت بزیر آمد و با عبد المطّلب بپایان تخت بنشست. و او را اجلال کرد و نیکو بنواخت و سخنان وی او را خوش آمد و با خود گفت اگر در حقّ خانه کعبه شفاعت کند او را نومید نکنم.
هوش مصنوعی: ابرهه وقتی به اطراف کعبه رسید، از همان جا پیاده شد و هر چیزی که در اطراف مکّه، از جمله شتر و گوسفند، یافت را غارت کرد. در این میان، دویست شتر از عبد المطّلب، که برای حاجیان وقف کرده بود، به سرقت بردند. اما زمانی که ابرهه به آنجا رسید، تحت تأثیر عظمت کعبه قرار گرفت و از هدفی که داشت، پشیمان شد. او در دلش آرزو کرد که کسی در حق کعبه شفاعت کند تا بتواند بازگردد. بنابراین دستور داد که رئیس مکّه را بیاورند و آن زمان، عبد المطّلب رئیس بود. عبد المطّلب به همراه بنی هاشم به نزد ابرهه رفت و مردی که ابرهه فرستاده بود، قبل از رسیدن عبد المطّلب به ابرهه گفت که «سیّد قریش» نزد تو آمده است. او عبد المطّلب را فردی کریم، نیکو، با شخصیت و با سعه صدر توصیف کرد، و اشاره کرد که نوری از او میتابد که او را میترساند، منظورش نور پیامبر (ص) بود. ابرهه خود را آراست و بر تخت نشست و عبد المطّلب را نزدیک خود دعوت کرد. وقتی عبد المطّلب وارد شد، ابرهه به اندازهای که میتوانست به او احترام گذاشت و حتی پایین آمد و در کنار او نشست. او به خوبی از عبد المطّلب پذیرایی کرد و از سخنانش خوشش آمد و در دل گفت اگر او در حق کعبه شفاعت کند، امیدش را ناامید نخواهد کرد.
پس ترجمان را گفت تا حاجتی که دارد بخواهد. عبد المطّلب گفت: حاجت من آنست که دویست شتر از آن من بیاوردند، بفرمای تا باز دهند! ابرهه را از آن اندوه آمد. ترجمان را گفت: بپرس از وی تا چرا از بهر خانه کعبه حاجت نخواست؟
هوش مصنوعی: پس ترجمان را فرستاد تا از عبدالمطلّب بپرسد چه درخواست دارد. عبدالمطلّب گفت: درخواست من این است که دویست شتر از آنها که به من تعلق دارد، برگردانند. ابرهه از این پاسخ ناراحت شد و به ترجمان گفت: از او بپرس چرا به خاطر خانه کعبه چیزی نخواسته است؟
خانهای که شرف و عزّ شما بآنست و سبب عصمت و حرمت شما آنست و من آمدهام تا آن را خراب کنم نمیخواهی، و این شتران را چه خطر باشد که میخواهی؟! عبد المطّلب گفت: انا ربّ الإبل و للبیت رب یحفظه. من شتر را خداوندم و این خانه را خداوندی است که خود گوشدارد و نگه دارد. ابرهه از این سخن در خشم شد، گفت: ردّوا علیه بعراته لتنظر من یحفظنا عن البیت و من یحفظ البیت عنّا! عبد المطّلب باز گشت و مکّیان را فرمود تا هر چه داشتند از مال و متاع برگرفتند و با کوه شدند و مکّه خالی کردند. پس ابرهه بفرمود تا آن پیل سپید که نام آن محمود بود فرا پیش صف آوردند و دگر پیلان و لشگر همه اندر پس او ایستادند و آن سپاه و آن پیلان هم چنان همی آمدند تا بکنار حرم رسیدند. و عبد المطّلب آن ساعت حلقه در کعبه بگرفت و همیگفت:
هوش مصنوعی: خانهای که شما را شرافت و عزت میبخشد و باعث پاکی و حرمت شماست، و من آمدهام تا آن را ویران کنم، آیا این را نمیخواهید؟ و این شتران چه خطری دارند که به خاطر آن نگران هستید؟ عبدالمطلب گفت: من صاحب شتران هستم و این خانهای که شما میخواهید خراب کنید، صاحب و نگهبانی دارد که خود از آن محافظت میکند. ابرهه با شنیدن این سخن خشمگین شد و دستور داد تا شتران را به او برگردانند تا ببینید چه کسی از این خانه حفاظت میکند. عبدالمطلب به مکنیان گفت تا هرچه دارایی دارند بردارند و به کوهها بروند و مکه را خالی کنند. ابرهه دستور داد تا فیل سفید که نامش محمود بود، به جلو آورده شود و سایر فیلها و سپاه نیز پشت سر او قرار گرفتند و به سمت حرم حرکت کردند. در این زمان، عبدالمطلب حلقه در کعبه را گرفت و به دعا و درخواست مشغول شد.
یا ربّ لا ارجو لهم سواکا
یا ربّ فامنع منهم حماکا
هوش مصنوعی: ای پروردگارا، جز تو به کسی امیدی ندارم. بنابراین از 보호 خودت آنان را دور کن.
انّ عدوّ البیت من عداکا
امنعهم ان یخربوا قراکا.
هوش مصنوعی: دشمن خانهات کسی است که به تو آسیب میزند، پس از آنها جلوگیری کن که به روستاهایت آسیب بزنند.
ثمّ اصبح عبد المطّلب و ارتفع علی الجبل فاقبل نحو الکعبة رافعا یده و یقول:
هوش مصنوعی: سپس عبد المطلب برخاست و بر بالای کوه رفت و به سمت کعبه حرکت کرد و دستهایش را بالا برد و گفت:
لاهمّ انّ المرء یمنع رحله فامنع رحالک
لا یغلبنّ صلیبهم و محالهم عدوا محالک
هوش مصنوعی: مراقب باش که مبادا دشمنان بر تو غلبه کنند و از سرزمینت دور شوی. باید از خودت و سرزمینت دفاع کنی و اجازه ندهی که دشمن به تو آسیب بزند.
ان کنت تارکهم و قبلتنا فامر ما بدا لک
جرّوا جموع بلادهم و الفیل کی یسبوا عیالک
هوش مصنوعی: اگر تو تصمیم به ترک آنها و قبلهات داری، هر چیزی که به نظرت میرسد اتفاق بیفتد، آنها سپاههای خود را بهسوی تو میآورند تا از خانوادهات انتقام بگیرند.
عمدوا حماک بکیدهم جهلا و قد حقروا جلالک
هوش مصنوعی: عمدتاً به من حمله کردند و به نادانی خود پرداختهاند و بدون توجه به عظمت و جلال تو، به تحقیر تو پرداختهاند.
آن پیل سپید که در پیش صف بود، چون بحرم رسید، هیچ پای بحرم اندر ننهاد، هر چند پیش زدند او را باز پس تر همیشد! و گفتهاند که: در میان ایشان مردی بود نام وی نفیل بن حبیب رفت و گوش آن پیل گرفت و گفت: ابرک محمود و ارجع راشدا من حیث جئت فانّک فی بلد اللَّه الحرام. چون این سخن بگوش پیل فرو گفت، باز گشت و پای در حرم ننهاد. آن ساعت ربّ العالمین مرغانی بر انگیخت از جانب بحر مانند خطّاف، گردنهاشان سبز و منقار سرخ، و با هر مرغی سه سنگ بود از عدس مه و از نخود کم یکی در منقار بود و دو در چنگ و بر سر هر مردی از آن سپاه یکی از آن مرغ بر هوا بیستاد و بر آن سنگ نام آن مرد نوشته که او را خواهد کشت! پس بفرمان اللَّه آن سنگها فرو هشتند، بر سر ایشان گذاره کرد، و در شکم ایشان گذاره کرد، و بزیر ایشان بیرون آمد و ایشان را کشته و هلاک کرده بیفکند. و آن پیلان نیز همه هلاک گشتند، مگر آن پیل سپید محمود نام که در حرم نشد و باز گشت. آن پیل زنده بماند و دیگر همه لشگریان هلاک گشتند، مگر ابرهه که مرغ بر سر وی بیستاد و از مکّه بیرون شد و روی به حبشه نهاد و آن مرغ بر هوا بر سر وی همیبود و او نمیدانست تا در پیش نجاشی شد و آن احوال باز گفت. چون سخن تمام گفته بود، مرغ سنگ بر سر وی فرو هشت و او را هلاک کرد. فاری اللَّه النّجاشی کیف کان هلاک اصحابه! و قیل: بعث اللَّه علی ابرهة داء فی جسده فجعل یتساقط انامله فانتهی الی صنعاء و هو مثل فرخ الطّیر و ما مات حتّی انصدع صدره ثمّ هلک. و قیل: ابرهة هذا کان جدّ النّجاشی الّذی کان فی زمن النّبی (ص). و قیل: خرجت فتیة من قریش تجّارا حتّی دنوا من ساحل البحر و هناک بیعة للنّصاری فنزلوا بجنبها فاوقدوا نارا و اصلحوا طعاما لهم فلمّا ارتحلوا ترکوا النّار فهاجت ریح فاضطرمت البیعة نارا و بلغ الخبر النّجاشی فغضب و بعث ابرهة لهدم الکعبة و نقل حجرها و ترابها الی ارضه لیبیتها بها فذلک قوله تعالی: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ أَ لَمْ تَرَ ای ا لم تعلم کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ هذه اللّفظة تستعمل فی السّؤال عن الحال کما یسأل عن المکان باین و عن الوقت بمتی. تقول: کیف زید؟ معناه: فی ایّ حال. هو و التّقدیر: أَ لَمْ تعلم فی ایّ حال فَعَلَ رَبُّکَ ما فَعَلَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ حیث صرفهم عن الحرم و احلّ بهم ما علمت من العذاب و النّقم. و فائدة اضافته تعالی نفسه الی نبیّه محمد (ص) بقوله فَعَلَ رَبُّکَ انّ جهّال المشرکین و سفهائهم توهّموا انّ ذلک العذاب وقع من قبل الاصنام الّتی فی الکعبة فاراد اللَّه سبحانه بذلک ابطال توهّمهم فقال: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ.
هوش مصنوعی: پیل سفیدی که در پیش ستون لشکر بود، وقتی به حرم رسید، هیچگاه پایش را در آنجا نگذاشت و هر چه جلوتر رفت، باز هم به عقب میرفت. گفتهاند که در میان آنها مردی به نام نفیل بن حبیب بود که گوش آن پیل را گرفت و گفت: «ای محمود، برگرد، زیرا تو در سرزمین خدا هستی.» وقتی این حرف را به پیل گفت، او بازگشت و پایش را در حرم نگذاشت. در آن لحظه، خداوند مرغانی از سمت دریا آفرید که گردنهای سبز و منقارهای قرمز داشتند و به هر یک از آنها سه سنگ دادند. یکی از این سنگها در منقار و دو تا در چنگ داشتند و بر سر هر یک از سربازان آن لشکر، یکی از مرغها ایستاد و روی سنگ نام کسی را نوشت که قرار بود کشته شود. به فرمان خدا، آن سنگها بر سر آنها افتادند و آنان را کشتند. تمام فیلها هم هلاک شدند، جز آن پیل سفید که در حرم نشد و بازگشت. آن پیل زنده ماند، اما دیگر سربازان کشته شدند، به جز ابرهه که مرغی بر سر او ایستاده بود و او تا زمانی که به حبشه رفت و به پیش نجاشی رسید، از این موضوع بیخبر بود. وقتی داستان را تمام کرد، مرغ سنگی بر سرش انداخت و او را کشت. درباره ابرهه گفته شده که به او بیماریای در بدنش مبتلا شد و انگشتانش یکی یکی زمین میافتادند تا به صنعاء رسید و مانند جوجهای شد و سپس جان سپرد. همچنین گفته شده که ابرهه جد نجاشی بود که در زمان پیامبر (ص) زندگی میکرد. ماجرا از این قرار بود که گروهی از قریش برای تجارت به نزدیکی ساحل دریا رفتند و در آنجا عدهای به نام نصاری بودند و در کنار آنجا آتش روشن کردند. وقتی آنها رفتند، آتش را فراموش کردند و باد وزید و آتش به بیعه رسید. خبر به نجاشی رسید و او خشمگین شد و ابرهه را برای ویران کردن کعبه فرستاد تا سنگ و خاکش را به سرزمین خود ببرد. آیه «أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ» ناظر به این موضوع است. این عبارت به نوعی سوال از حال و احوال است، مانند این که از کسی بپرسی: چگونه است زید؟ و به این معناست که آیا نمیدانی خداوند چه کار کرد با اصحاب فیل. در اینجا خداوند از خود به پیامبر محمد (ص) نسبت داده که خواسته به نادانی مشرکان و سفیهان نشان دهد که این عذاب بر اثر بتها نبود، بلکه از جانب خداوند بود.
قوله: أَ لَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ ای فی بطلان و خسار. یقال: فلان سعیه فی ضلال. و فِی تَضْلِیلٍ ای فی بطلان و ضیاع و کَیْدَهُمْ ما ارادوا من تخریب الکعبة.
هوش مصنوعی: آیا نمیبینی که خداوند تدبیر آنها را به بیراهه کشانده است، یعنی به شکست و نابودی؟ گفته میشود که فلانی به بیراهه میرود. به بیراهه کشاندن به معنای باطل و از دست رفتن است و تدبیر آنها اشاره به نقشههایشان برای تخریب کعبه دارد.
وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ ای کثیرة متفرّقة یتبع بعضها بعضا. قلل ابو عبیدة: أَبابِیلَ جماعات فی تفرقة یقال جاءت الخیل ابابیل من هاهنا و هاهنا. قیل: لا واحد لها من لفظها، و قیل: واحدها ابّالة. و قیل: ابوّل مثل عجّول و عجاجیل. قال سعید بن جبیر: کانت طیرا خضرا لها منا قیر صفر. و قال قتادة: طیر سود جاءت من قبل البحر فوجا فوجا. و قال عکرمة: لها رؤس کرءوس السّباع و انیاب کانیاب السّباع.
هوش مصنوعی: خداوند پرندگان زیادی را بر آنها فرستاد که به صورت گروههای کوچک و متفرقه به یکدیگر نزدیک بودند. ابوعبیده گفته است که "ابابیل" به معنای گروههایی در حال تفرقه است و گفته میشود که اسبها از این سمت و آن سمت به صورت ابابیل آمدهاند. برخی گفتهاند که برای این واژه واحدی وجود ندارد و برخی دیگر گفتهاند که واحد آن "ابّاله" است. همچنین، برخی آن را شبیه به "عجّول" و "عجاجیل" دانستهاند. سعید بن جبیر میگوید که این پرندگان سبز رنگ با منقارهایی زرد بودند و قتاده گفته است که پرندگان سیاهی از طرف دریا به صورت فوج فوج آمدند. عکرمه نیز توصیف کرده که آنها سرهایی شبیه به سرهای درندگان و دندانهایی مانند دندانهای درندگان داشتند.
و قیل: هی حمام مکّة هکذا. قال اهل مکّة و الطّیر جمع الطّائر.
هوش مصنوعی: گفته شده است که حمامهای مکه به این شکل هستند. اهل مکه میگویند که "طیر" جمع "طائر" است.
تَرْمِیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ یعنی: بطین مطبوخ کالآجر. و قیل: اوّلها حجر و آخرها طین، ما وقع منها حجر علی رجل الّا خرج من الجانب الآخر و ان وقع علی رأسه خرج من دبره. و هو اوّل یوم ظهر الجدریّ فی الارض ظهر من تلک الاحجار. قال ابن عباس: رأیت فی دار امّ هانی بنت ابی طالب قفیزین من الحجارة الّتی رمی بها بِأَصْحابِ الْفِیلِ. و کانت مخطّطة بحمرة کانّها جزع ظفار. و قالت عائشة: رأیت قائد الفیل و سائسه بمکّة اعمیین مقعدین یستطعمان.
هوش مصنوعی: تَرْمِیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ به معنای سنگهایی از خمیری پخته شده مانند آجر است. برخی میگویند که ابتدا سنگ و سپس گل به آن افزوده شده است. اگر این سنگها بر کسی بیفتد، به گونهای میافتند که از سمتی دیگر خارج میشوند و اگر بر سر کسی بیفتند، از سمت پایین بدن او خارج میشوند. این پدیده در روزی که آبله از زمین ظهور کرد، به وقوع پیوست. ابن عباس روایت کرده که در خانه ام هانی، دختر ابی طالب، دو خروار از این سنگها را دیده که با آنها به سپاهیان فیل پرتاب شده بود. این سنگها به رنگ قرمز خطدار بودند و به ظاهری شبیه به جزع ظفار داشتند. عایشه نیز گفته است که قائد فیل و رانندهاش را در مکه دیده است که هر دوی آنها نابینا و ناتوان بودند.
قوله: کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ العصف و رق الزّرع ثمّ یصیر اذا یبس تبنا.
هوش مصنوعی: علف یا گیاهانی که خورده میشوند، به ساقه یا برگهای نرم و تازه اطلاق میشوند و وقتی که خشک شوند، به کاه تبدیل میگردند.
و المأکول الّذی تأکله الدّوابّ. و قیل: مَأْکُولٍ ثمرته فحذف الثّمرة کما یقال: فلان حسن، ای حسن الوجه. و قال عکرمة: کالحبّ اذا اکل فصار اجوف.
هوش مصنوعی: غذایی که حیوانات میخورند. برخی گفتهاند که مراد از "مأکول"، میوه آن است و مثل این است که بگوییم: فلانی خوب است، یعنی خوبچهره است. عکرمه نیز گفته است که مانند دانهای است که وقتی خورده میشود، توخالی میشود.
و قال سعید بن جبیر: هو الشّعیر النّابت الّذی یوکل ورقه. و قال ابن عباس: هو القشر الخارج الّذی یکون علی حبّ الحنطة کهیئة الغلاف له. و قیل: عصف مأکول کقولک: طعام مطعوم و شراب مشروب، ای شأنه ان یطعم و یشرب، ای تأکله الدّوابّ و اللَّه اعلم بالمراد.
هوش مصنوعی: سعید بن جبیر گفته است که این اشاره به جو است که برگی دارد که قابل خوردن است. ابن عباس نیز بیان کرده که این به پوستهای اشاره دارد که روی دانه گندم قرار دارد و به شکل لایهای بر آن است. برخی نیز گفتهاند که عصف مأکول به معنای غذایی است که خورده میشود و نوشیدنی که نوشیده میشود، به این معنا که حیوانات آن را میخورند و خداوند داند که مقصود اصلی چیست.