گنجور

۵ - النوبة الثالثة

قوله تعالی: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُزْجِی سَحاباً» الآیة.. یزجی سحاب عطفه ثمّ یمطر غیث جوده علی اولیائه بلطفه، و یطوی بساط الحشمة عن ساحات قربه و یضرب قباب الهیبة بمشاهد کشفه و ینشر علیهم ازهار انسه ثمّ یتجلّی لهم بحقائق قدسه و یسقیهم بیده شراب حبّه و بعد ما محاهم عن اوصافهم اصحاهم لا بهم و لکن بنفسه، فالعبارات عن ذلک خرس و الاشارات دونها طمس. بر ذوق جوانمردان طریقت سحاب سحاب عطف است و باران باران برّ که بلطف خود بر اسرار دوستان می‌بارد، از تربت وفا ریحان صفا بر دمیده، آفتاب لطف ازلی بران تافته، در روضه قدس گل انس بشکفیده از افق تجلّی باد شادی وزیده، رهی را از دست آب و خاک بر بوده. تأخیر و درنک از پای لطف برخاسته نسیم ازلیّت از جانب قربت دمیده.

پیر طریقت گفت: الهی تو آنی که نور تجلّی بر دلهای دوستان تابان کردی چشمه‌های مهر در سرّهای ایشان روان کردی، و آن دلها را آینه خود و محل صفا کردی، تو در ان پیدا و به پیدایی خود در ان دو گیتی ناپیدا کردی، ای نور دیده آشنایان و سور دل دوستان و سرور جان نزدیکان همه تو بودی و تویی، نه دوری تا جویند، نه غایتی تا پرسند، نه ترا جز بتو یاوند، و اللَّه لو لا اللَّه ما اهتدینا، آبی و خاکی را چه زهره آن بود که حدیث قدم کند اگر نه عنایت و ارادت قدیم بود، اگر نه او بکرم و فضل خود این مشتی خاک را بدرگاه قدم خود دعوت کردی و بساط انبساط در سرای هدایت بسط کردی و الّا این سیه گلیم وجود را و این ذرّه خاک ناپاک را کی زهره آن بودی که قدم بر حاشیه بساط ملوک نهادی سزای خاک آنست که پیوسته منشور عجز خود می‌خواند و پرده بی‌نوایی خود میزند که:

ما خود ز وجود خویش تنگ آمده‌ایم
وز روی قضا بر سر سنگ آمده‌ایم‌
اندر گیلان گلیم بدبختی را
ما از سیهی بجای رنگ آمده‌ایم‌

«یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» قال الواسطی: ما خالفه احد قطّ و لا وافقه و کلّهم مستعملون بمشیته و قدرته انّی یکون الوفاق و الخلاف و هو یقلب اللّیل و النّهار بما فیهما و هو قائم علی الاشیاء و بالاشیاء فی بقائها و فنائها لا یؤنسه وجد و لا یوحشه فقد.

هر چه علماء گفتند خبری است و هر چه مشایخ گفتند اثری است و حقیقة الحقّ وراء الخبر و الاثر، میدانی در پیش خلق نهاده و ندا کرده که ای اهل عالم قدم در میدان نهید و در حجاب می‌روید هیچ مدانید که کجا میروید، و میدانید که از کجا میآیید، از درگاه علم ما برخیزید و ببارگاه حکم ما فرو آیید، کمر بندید خدمت ما را، نظاره کنید مشیّت ما را، ساخته باشید قدرت ما را، یا عفو و مغفرت ما را، یا قهر و عقوبت ما را، قدرة القدیر تعطّل کلّ تدبیر، کسی که سرّ او معدن راز بود، و دل او در در قبضه ناز بود، و بر پیشانی او نشان اقبال بود، و در دیده یقینش نور اعتبار افعال ذی الجلال بود، از اسرار و رموز این کلمات درین آیات آگاهی دارد، و واقف بر این احوال بود، که ربّ العزّه میگوید: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ» جایی دیگر میگوید: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری‌ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ».

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ» فی الآیة اشارة الی ائمة الّذین هم ارکان الملّة و دعائم الاسلام و الناصحون لدین اللَّه و هم اصناف ثلاثة: صنف هم العلماء و الفقهاء المرجوع الیهم فی علوم الشّریعة من العبادات و المعاملات و غیرها قائمون بالحقّ فی توحیدهم بشواهد نفوسهم و حظوظهم یتصرّفون فی الاسباب بالحقّ لکنّهم بنفوسهم و حظوظهم و محبّة دنیاهم محجوبون عن حقائق التّوحید.

و صنف هم اهل المعرفة و اصحاب الحقائق و هم فی الدّین کخواص الملوک موصوفون بخالص الارادة و حسن القصد و صدق النیّة، قائمون بالحقّ مع شاهد احوالهم و ارادتهم یتصرّفون فی الاسباب کلّها بالحقّ لکنّهم برؤیة احوالهم و ارادتهم و شواهد قصودهم محجوبون عن تجرید التوحید. و صنف هم المخصوصون من المخصوصین بالمعرفة قائمون بالحق یشاهد الحقّ علی نهج تجرید التوحید و تحقیق التفرید فالدّین معمور بهؤلاء علی اختلافهم الی یوم القیامة. بدانکه خلفاء زمین که ربّ العزه درین آیت بایشان اشارت کرده سه گروهند هر گروهی را در توحید مقامی معلوم است و در اظهار بندگی حدّی محدود، اول علماء دین اسلامند و فقهاء شریعت، حافظان ملّت و ناصحان امّت، حدّ ایشان در اظهار بندگی تا طمع معرفت و خوف عقوبت بیشتر نباشد و ثمره توحید ایشان مقصور است بر سلامت این جهان و عافیت آن جهان، اسلام و ایمان ایشان از الطاف و امداد حق است لکن بشوائب اغراض و شواهد حظوظ نفس ممزوج است، فطرت ایشان مغلوب اوصاف بشریّت حیات ایشان در معرض رسوم و عادت، و در عالم عبودیّت ایشان را مترسمان اهل لا اله الا اللَّه گویند، باوصاف بشریّت از عالم حقایق محجوب باشند، بهشتیانند لکن حال ایشان چنان است که جنید گفت با نوری که هؤلاء حشو الجنّة و لها اصحاب غیر هؤلاء، حشو الجنة اسراؤها و اصحاب الجنة امراؤها، امّا گروه دیگر که ایشان را خاصگیان مملکت گویند قوام ایشان باخلاص طاعت است و صحّت ارادت و صدق افتقار و نیّت، از شوائب اغراض و حظوظ نفس دورند و از فتور و تراجع محروس، لکن دست بشریت آینه صفات ایشان بر دیده ایشان عرضه میکند تا قیام خویش بامداد حقّ بر بساط توحید می‌بینند آن دیدن ایشان در آئینه صفا اوقات خویش، ایشان را بر بساط هستی میدارد معذورند لکن از عالم نیستی دورند، رؤیت صدق و مطالعه شواهد اخلاص سدّی کشت میان ایشان و میان عالم نیستی، و مرد تا بعالم نیستی نرسد حقایق توحید روی بوی ننماید. گروه سوّم خاص الخاصند با قامت حق قائمند نه بقیام خویش، حیات ایشان بفتوح تجرید است نه بروح تجنید، از حول و قوّت خویش محرّرند و از ارادت و قصد خویش مجرّد، در دایره اعمال و احوال ننمایند و در اسر تصرّف و اختیار نه‌اند، و منشور سعادت و شقاوت نخوانند و از سراپرده غیبشان بیرون نیارند و در جراید محو و اثباتشان ثبت نکنند. مثل ایشان با قهر ربوبیّت مثل گوی است در خم چوگان سلطان، گویند آن باید که در خم چوگان سلطان باشیم، آن گه خواه گوی براست اندازد و خواه بچپ، آن گروه اوّل مخلصانند همه از او بینند، گروه دوم عارفانند باو بینند، گروه سوّم موحّدانند همه او را بینند، آن دو گروه در شواهد خدمتند از زحمت تفرقه باز نرسته، سومین گروه در عین صحبتند بنقطه جمع رسیده، و یک نفس در صحبت بودن به از هزار سال در خدمت زیستن. احمد خضرویه سجاده‌ای فرستاد بر بو یزید بسطامی و از او بنامه درخواست تا بران نماز کند بو یزید در جواب نامه نبشت که: جمعت عبادة الاوّلین و الآخرین و جعلتها فی مخدّة و امرت بوضع الرأس علیها لیکون نومی جوازا لها. و هم از این باب است حکایت جنید و شبلی که براهی میرفتند، جنید گفت را شبلی که یک ساعت با خدا باش تا من بتو باز آیم، جنید برفت و شبلی در قران خواندن ایستاد، جنید باز آمد بانگی بر وی زد که ترا گفتم بخدای مشغول باش؟ شبلی گفت من چنان دانسته بودم که چون قرآن خوانم باو مشغول باشم، جنید گفت ندانی که هر که با خدا بود دم نتواند زد؟ شبلی آنچه گفت از تفرقت گفت، و جنید جواب از نقطه جمع داد، همچنین نامه احمد خضرویه که به بو یزید نبشت از تفرقت نبشت و بو یزید از نقطه جمع جواب کرد، در خبر است که موسی عمران چون خواست که بمناجات حق رود در محلتهای بنی اسرائیل طواف میکرد قصّه‌ها استدعا میکرد تا در حضرت عزّت عرضه میکند و بآن بهانه با حق مناجات میکند و خطاب ازلی می‌شنود هر چند که غبار تفرقت موسی عزیزتر بود از نقطه جمع همه اولیاء و صدّیقان، امّا در اضافت برسول ما صلوات اللَّه علیه در عین تفرقت بود تا از محلتها قصّه‌ها دریوزه می‌بایست کرد تا بدان بهانه با حق سخن بسیار کند و رسول ما صلوات اللَّه علیه که‌ نقطه جمع مرید سدة وی بود او را باستدعاء قصّه‌ها حاجت نبود بلکه عزت خود با عصمت او میگفت: «وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ» الآیة.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُزْجِی سَحاباً» الآیة.. یزجی سحاب عطفه ثمّ یمطر غیث جوده علی اولیائه بلطفه، و یطوی بساط الحشمة عن ساحات قربه و یضرب قباب الهیبة بمشاهد کشفه و ینشر علیهم ازهار انسه ثمّ یتجلّی لهم بحقائق قدسه و یسقیهم بیده شراب حبّه و بعد ما محاهم عن اوصافهم اصحاهم لا بهم و لکن بنفسه، فالعبارات عن ذلک خرس و الاشارات دونها طمس. بر ذوق جوانمردان طریقت سحاب سحاب عطف است و باران باران برّ که بلطف خود بر اسرار دوستان می‌بارد، از تربت وفا ریحان صفا بر دمیده، آفتاب لطف ازلی بران تافته، در روضه قدس گل انس بشکفیده از افق تجلّی باد شادی وزیده، رهی را از دست آب و خاک بر بوده. تأخیر و درنک از پای لطف برخاسته نسیم ازلیّت از جانب قربت دمیده.
هوش مصنوعی: آیا ندیدی که خداوند ابرها را به حرکت در می‌آورد؟ ابرهایی که پس از آن باران رحمت را بر بندگانش نازل می‌کند. او به لطف خود پرده‌های حجاب را از اطراف قرب خود برمی‌دارد و بر بلندای احترام، نشانه‌های خود را به نمایش می‌گذارد. او بر آنها گل‌های انس را می‌گستراند و به حقیقت‌های مقدس خود روح می‌بخشد. سپس آن‌ها را با دست خود به نوشیدن شراب محبت دعوت می‌کند و پس از آنکه صفات غیر واقعی را از وجودشان محو کرده است، آنان را به خودشان درمی‌آورد، اما نه به وصفی که دارند، بلکه به خاطر ذات خودش. در این مرحله، کلام در برابر این حقایق ناتوان است و نشانه‌ها نیز ناکاملند. درک این مسائل برای حکیمان طریقت، به مانند ابرهایی است که به آرامی باران رحمت را بر اسرار دوستان نازل می‌کند. از خاک وفا عطر صفا به مشام می‌رسد و نور خورشید لطف ازلی تابیده است. در باغ مقدس، گل‌های انس در افق تجلی شکوفا شده و نسیم شادی به وزیدن درآمده است، به طوری که مسیر را از زحمت آب و خاک رهایی می‌بخشد. تأخیر و دوری از لطف خداوند، نسیم ازلی را از جانب قربت جاری ساخته است.
پیر طریقت گفت: الهی تو آنی که نور تجلّی بر دلهای دوستان تابان کردی چشمه‌های مهر در سرّهای ایشان روان کردی، و آن دلها را آینه خود و محل صفا کردی، تو در ان پیدا و به پیدایی خود در ان دو گیتی ناپیدا کردی، ای نور دیده آشنایان و سور دل دوستان و سرور جان نزدیکان همه تو بودی و تویی، نه دوری تا جویند، نه غایتی تا پرسند، نه ترا جز بتو یاوند، و اللَّه لو لا اللَّه ما اهتدینا، آبی و خاکی را چه زهره آن بود که حدیث قدم کند اگر نه عنایت و ارادت قدیم بود، اگر نه او بکرم و فضل خود این مشتی خاک را بدرگاه قدم خود دعوت کردی و بساط انبساط در سرای هدایت بسط کردی و الّا این سیه گلیم وجود را و این ذرّه خاک ناپاک را کی زهره آن بودی که قدم بر حاشیه بساط ملوک نهادی سزای خاک آنست که پیوسته منشور عجز خود می‌خواند و پرده بی‌نوایی خود میزند که:
هوش مصنوعی: پیر طریقت بیان کرد: خداوندا، تویی که نور خود را بر دل‌های دوستان تابان کردی و چشمه‌های محبت را در سر درون آن‌ها جاری ساختی. این دل‌ها را به مانند آینه‌های خود ساخته‌ای و محل صفا قرار دادی. تو در آن‌ها هستی و با وجود خود در دو جهان ناپیدا هستی. ای روشنی چشمان آشنا و شادی دل‌های دوستان و سرور جان نزدیکان، همه چیز تو هستی و فقط تویی. نه دوری برای جستجو، نه مقصدی برای سؤال، هیچ‌کس جز تو با تو پیوست ندارد. به خدا قسم، اگر فضل و رحمت تو نبود، ما به حقیقت هدایت نمی‌شدیم. آبی و خاکی چه توانی داشتند که سرنوشت خود را بیان کنند، مگر اینکه لطف و اراده قدیم تو بود. اگر نه، تو با کرم و بخشش خود، این تکه خاک را به درگاه خود دعوت کردی و فضای خوشبختی را در خانه هدایت گسترش دادی. وگرنه، این موجود ناچیز و این ذره خاک آلوده چطور می‌توانستند شایستگی قدم گذاشتن بر حاشیه بساط ملوک را پیدا کنند؟ زیرا سرنوشت خاک، تنها فریاد عجزش را می‌زند و پرده بی‌نوایی خود را بالا می‌زند.
ما خود ز وجود خویش تنگ آمده‌ایم
وز روی قضا بر سر سنگ آمده‌ایم‌
هوش مصنوعی: ما از بودن و وجود خود خسته شده‌ایم و به خاطر سرنوشت، به وضع دشواری دچار شده‌ایم.
اندر گیلان گلیم بدبختی را
ما از سیهی بجای رنگ آمده‌ایم‌
هوش مصنوعی: در گیلان، ما به جای رنگ زیبا، به غم و اندوه خود پرداخته‌ایم و زندگی‌مان را با بدبختی سر کرده‌ایم.
«یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» قال الواسطی: ما خالفه احد قطّ و لا وافقه و کلّهم مستعملون بمشیته و قدرته انّی یکون الوفاق و الخلاف و هو یقلب اللّیل و النّهار بما فیهما و هو قائم علی الاشیاء و بالاشیاء فی بقائها و فنائها لا یؤنسه وجد و لا یوحشه فقد.
هوش مصنوعی: خداوند شب و روز را دگرگون می‌کند. واسطی می‌گوید: هیچ‌کس در این موضوع با یکدیگر مخالفت نکرده و یا موافقت نکرده‌اند و همه بر طبق اراده و قدرت او عمل می‌کنند. چگونه امکان دارد که اختلاف نظر و توافق وجود داشته باشد در حالی که او شب و روز را با همه‌ی محتویاتشان دگرگون می‌کند و بر تمامی چیزها قائم است، چه به خاطر وجودشان و چه به خاطر فناشان. او نه از یافتن خوشحال می‌شود و نه از فقدان غمگین.
هر چه علماء گفتند خبری است و هر چه مشایخ گفتند اثری است و حقیقة الحقّ وراء الخبر و الاثر، میدانی در پیش خلق نهاده و ندا کرده که ای اهل عالم قدم در میدان نهید و در حجاب می‌روید هیچ مدانید که کجا میروید، و میدانید که از کجا میآیید، از درگاه علم ما برخیزید و ببارگاه حکم ما فرو آیید، کمر بندید خدمت ما را، نظاره کنید مشیّت ما را، ساخته باشید قدرت ما را، یا عفو و مغفرت ما را، یا قهر و عقوبت ما را، قدرة القدیر تعطّل کلّ تدبیر، کسی که سرّ او معدن راز بود، و دل او در در قبضه ناز بود، و بر پیشانی او نشان اقبال بود، و در دیده یقینش نور اعتبار افعال ذی الجلال بود، از اسرار و رموز این کلمات درین آیات آگاهی دارد، و واقف بر این احوال بود، که ربّ العزّه میگوید: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ» جایی دیگر میگوید: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری‌ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ».
هوش مصنوعی: علماء تنها آموزه‌هایی دارند و مشایخ تنها تاثیری به جا می‌گذارند، اما حقیقت واقعی فراتر از آگاهی‌ها و آثار است. در این بستر، به بشریت دعوت شده که در میدان حاضر شوند. آن‌ها در حجاب‌ها فرورفته‌اند و نمی‌دانند به کجا می‌روند، اما می‌دانند از کجا آغاز کرده‌اند. از درگاه علم الهی برخیزید و به بارگاه حکم او نزدیک شوید. آماده باشید تا خدمت کنید و مشیت او را نظاره کنید، یا در پی عفو و مغفرت او باشید، یا از عذاب و قهر او بترسید. اراده الهی تمامی تدابیر بشری را تحت تاثیر قرار می‌دهد. کسی که رازها را می‌داند و دلش در دست خداوند است، نشانه‌های قبولیت را بر جبینش می‌بیند و با یقین به اعمال خداوند نظر می‌کند. او با رموز و معانی این کلمات آشناست و از شرایط موجود آگاهی دارد. پروردگار می‌فرماید: در این کار عبرتی است برای صاحبان بصیرت و تذکری برای آن‌هایی که قلبی متفکر دارند.
«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ» فی الآیة اشارة الی ائمة الّذین هم ارکان الملّة و دعائم الاسلام و الناصحون لدین اللَّه و هم اصناف ثلاثة: صنف هم العلماء و الفقهاء المرجوع الیهم فی علوم الشّریعة من العبادات و المعاملات و غیرها قائمون بالحقّ فی توحیدهم بشواهد نفوسهم و حظوظهم یتصرّفون فی الاسباب بالحقّ لکنّهم بنفوسهم و حظوظهم و محبّة دنیاهم محجوبون عن حقائق التّوحید.
هوش مصنوعی: خدا به کسانی که از شما ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده‌اند، وعده می‌دهد که آنان را در زمین جانشین خواهد کرد. این آیه به امامان اشاره دارد که ارکان دین و اصول اسلام را تشکیل می‌دهند و برای دین خدا خیرخواهی می‌کنند. این افراد به سه دسته تقسیم می‌شوند: یکی از این دسته‌ها، علمای دین و فقهاء هستند که در مسائل شرعی مانند عبادات و معاملات به آنان مراجعه می‌شود. این افراد در اجرای حق و توحید ثابت قدم‌اند، اما به دلیل تعلقات دنیوی و خواسته‌های نفسانی خود، از درک واقعیات توحید دور مانده‌اند.
و صنف هم اهل المعرفة و اصحاب الحقائق و هم فی الدّین کخواص الملوک موصوفون بخالص الارادة و حسن القصد و صدق النیّة، قائمون بالحقّ مع شاهد احوالهم و ارادتهم یتصرّفون فی الاسباب کلّها بالحقّ لکنّهم برؤیة احوالهم و ارادتهم و شواهد قصودهم محجوبون عن تجرید التوحید. و صنف هم المخصوصون من المخصوصین بالمعرفة قائمون بالحق یشاهد الحقّ علی نهج تجرید التوحید و تحقیق التفرید فالدّین معمور بهؤلاء علی اختلافهم الی یوم القیامة. بدانکه خلفاء زمین که ربّ العزه درین آیت بایشان اشارت کرده سه گروهند هر گروهی را در توحید مقامی معلوم است و در اظهار بندگی حدّی محدود، اول علماء دین اسلامند و فقهاء شریعت، حافظان ملّت و ناصحان امّت، حدّ ایشان در اظهار بندگی تا طمع معرفت و خوف عقوبت بیشتر نباشد و ثمره توحید ایشان مقصور است بر سلامت این جهان و عافیت آن جهان، اسلام و ایمان ایشان از الطاف و امداد حق است لکن بشوائب اغراض و شواهد حظوظ نفس ممزوج است، فطرت ایشان مغلوب اوصاف بشریّت حیات ایشان در معرض رسوم و عادت، و در عالم عبودیّت ایشان را مترسمان اهل لا اله الا اللَّه گویند، باوصاف بشریّت از عالم حقایق محجوب باشند، بهشتیانند لکن حال ایشان چنان است که جنید گفت با نوری که هؤلاء حشو الجنّة و لها اصحاب غیر هؤلاء، حشو الجنة اسراؤها و اصحاب الجنة امراؤها، امّا گروه دیگر که ایشان را خاصگیان مملکت گویند قوام ایشان باخلاص طاعت است و صحّت ارادت و صدق افتقار و نیّت، از شوائب اغراض و حظوظ نفس دورند و از فتور و تراجع محروس، لکن دست بشریت آینه صفات ایشان بر دیده ایشان عرضه میکند تا قیام خویش بامداد حقّ بر بساط توحید می‌بینند آن دیدن ایشان در آئینه صفا اوقات خویش، ایشان را بر بساط هستی میدارد معذورند لکن از عالم نیستی دورند، رؤیت صدق و مطالعه شواهد اخلاص سدّی کشت میان ایشان و میان عالم نیستی، و مرد تا بعالم نیستی نرسد حقایق توحید روی بوی ننماید. گروه سوّم خاص الخاصند با قامت حق قائمند نه بقیام خویش، حیات ایشان بفتوح تجرید است نه بروح تجنید، از حول و قوّت خویش محرّرند و از ارادت و قصد خویش مجرّد، در دایره اعمال و احوال ننمایند و در اسر تصرّف و اختیار نه‌اند، و منشور سعادت و شقاوت نخوانند و از سراپرده غیبشان بیرون نیارند و در جراید محو و اثباتشان ثبت نکنند. مثل ایشان با قهر ربوبیّت مثل گوی است در خم چوگان سلطان، گویند آن باید که در خم چوگان سلطان باشیم، آن گه خواه گوی براست اندازد و خواه بچپ، آن گروه اوّل مخلصانند همه از او بینند، گروه دوم عارفانند باو بینند، گروه سوّم موحّدانند همه او را بینند، آن دو گروه در شواهد خدمتند از زحمت تفرقه باز نرسته، سومین گروه در عین صحبتند بنقطه جمع رسیده، و یک نفس در صحبت بودن به از هزار سال در خدمت زیستن. احمد خضرویه سجاده‌ای فرستاد بر بو یزید بسطامی و از او بنامه درخواست تا بران نماز کند بو یزید در جواب نامه نبشت که: جمعت عبادة الاوّلین و الآخرین و جعلتها فی مخدّة و امرت بوضع الرأس علیها لیکون نومی جوازا لها. و هم از این باب است حکایت جنید و شبلی که براهی میرفتند، جنید گفت را شبلی که یک ساعت با خدا باش تا من بتو باز آیم، جنید برفت و شبلی در قران خواندن ایستاد، جنید باز آمد بانگی بر وی زد که ترا گفتم بخدای مشغول باش؟ شبلی گفت من چنان دانسته بودم که چون قرآن خوانم باو مشغول باشم، جنید گفت ندانی که هر که با خدا بود دم نتواند زد؟ شبلی آنچه گفت از تفرقت گفت، و جنید جواب از نقطه جمع داد، همچنین نامه احمد خضرویه که به بو یزید نبشت از تفرقت نبشت و بو یزید از نقطه جمع جواب کرد، در خبر است که موسی عمران چون خواست که بمناجات حق رود در محلتهای بنی اسرائیل طواف میکرد قصّه‌ها استدعا میکرد تا در حضرت عزّت عرضه میکند و بآن بهانه با حق مناجات میکند و خطاب ازلی می‌شنود هر چند که غبار تفرقت موسی عزیزتر بود از نقطه جمع همه اولیاء و صدّیقان، امّا در اضافت برسول ما صلوات اللَّه علیه در عین تفرقت بود تا از محلتها قصّه‌ها دریوزه می‌بایست کرد تا بدان بهانه با حق سخن بسیار کند و رسول ما صلوات اللَّه علیه که‌ نقطه جمع مرید سدة وی بود او را باستدعاء قصّه‌ها حاجت نبود بلکه عزت خود با عصمت او میگفت: «وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ» الآیة.
هوش مصنوعی: در این متن، درباره سه گروه از افراد که به نوعی با حقیقت و معرفت مرتبط هستند، صحبت شده است. گروه اول شامل علمای دین و فقهاء شریعت است که در عبادت و بندگی خود محدودیت‌هایی دارند و بیشتر به دنبال کسب معرفت و دوری از عذاب الهی هستند. آن‌ها به نوعی اسیر خواسته‌های نفسانی و رسوم بشری هستند و در نتیجه از حقایق عمیق‌تری پنهان مانده‌اند. گروه دوم افرادی هستند که از قصد و نیّت خالص برخوردارند و در پی حقیقت‌اند. آن‌ها در مقایسه با گروه اول، از نفسانیات دورتر هستند و به مشاهده حقیقت در شکل خالص‌تر و واضح‌تری می‌پردازند. هرچند که همچنان در عالم وجود و با صفات بشری خود متصل هستند. گروه سوم، خاص‌ترین و عمیق‌ترین معارف را دارد. این افراد بی‌هیچ توجهی به ضعف‌های بشری و نیّت‌های خود، در توحید و حقیقت زندگی می‌کنند و از لایه‌های وجود خارج شده‌اند. در حقیقت، آن‌ها تجربیات و حقایق را در عمیق‌ترین شکل ممکن دریافت کرده و بر اساس آن زندگی می‌کنند. در این میان، متون به وقایع تاریخی و مثال‌هایی از figures بزرگ دینی همچون جنید و شبلی اشاره می‌کند تا عمق اختلاف در تجربه دینی و معنوی این سه گروه را نمایان کند، به خصوص در چگونه تأثیرگذاری بر روی زندگی فردی و اجتماعی آن‌ها.