گنجور

۵ - النوبة الثالثة

قوله تعالی: «وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ» الایه، داود و سلیمان بحکم نبوّت مشترکند لکن در درجه و فضیلت متفاوتند، نبینی که سلیمان را درین یک مسأله افزونی داد بعلم، فهم او را مخصوص کرد و گفت: «فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ»، ملکی بدان عظیمی بوی داد بر وی منت ننهاد بلکه حقارت آن بوی نمود بآنچه گفت: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ» ای اعط من شئت لحقارته و خسته. چون بعلم و فهم رسید تشریف داد و منت بر نهاد که: «فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ»، علم فهم وراء علم تفسیر و تأویلست، تفسیر بواسطه تعلیم و تلقین است، تأویل بارشاد و توفیقست، فهم بی‌واسطه بالهام ربّانیست، و تفسیر بی استاد بکار نیست، تأویل بی‌اجتهاد راست نیست، و صاحب فهم را معلم جز حق نیست، تفسیر و تأویل بدانش است و کوشش، و فهم یافتست و کشش. حسن بصری گفت حذیفه یمان را پرسیدم از علم باطن یعنی علم فهم، حذیفه گفت: از رسول خدا پرسیدم و گفت: علم بین اللَّه و بین اولیائه لم یطّلع علیه ملک مقرّب و لا احد من خلقه.

فهم این مردان در اسرار کتاب و سنت بجایی رسیدست که وهم ارباب ظواهر زهره ندارد که گرد آن حرم محترم گردد، ایشان را در هر حرفی مقامی است.

و از هر کلمه‌ای پیغامی، از هر آیتی ولایتی، و از هر سورتی سوزی و سوری، وعید در راه ایشان وعد است، و وعد در حق ایشان نقد است، بهشت و دوزخ بر راه ایشان منزل است، و هر چه دون حق بنزدیک ایشان باطل است، دنیا و آخرت در بادیه وقت ایشان دو میل است، روز در منزل را زند و شب در محمل نازند، روز در نظر صنایعند و شب در مشاهده جمال صانعند، روز با خلق در خلقند و شب با حق در قدم صدقند، روز در کارند و شب در خمارند، بروز راه جویند و بشب راز گویند.

لیلی من وجهک شمس الضحی
و انّما الظلمة فی الجوّ
و النّاس فی الظلمة من لیلهم
و نحن من وجهک بالضوء.

«وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَةً»، سلیمان پیغامبر با آن همه مرتبت و منزلت او را گفتند ای سلیمان بدست تو جز بادی نیست و آن باد نیز بدست سلیمان نبود، بلکه بامر خداوند جهان بود، بامداد مسافت یک ماهه راه می‌برید و شبانگاه هم چنان، و اگر سلیمان خواستی که بر آن مسافت بقدر یک گز بیفزاید نتوانستی و بدست وی نبودی، زیرا که آن تقدیر الهی بود نه تدبیر سلیمانی، مملکتی بدان عظیمی بر هوا می‌برد و بکشتزاری بر گذشتی یک پره کاه نجنبانیدی. و گفته‌اند که سلیمان بر مرکب باد، روزی به پیری بر گذشت که در مزرعه خویش کشاورزی میکرد آن پیر چون مملکت سلیمان دید گفت: «لقد اوتی آل داود ملکا عظیما»، باد آن سخن بگوش سلیمان افکند سلیمان فرو آمد و پیر را گفت من سخن تو شنیدم و بدان آمدم تا با تو بگویم این ملک بدین عظیمی که تو می‌بینی بنزدیک اللَّه تعالی آن را قدری و محلی نیست. لتسبیحة واحدة یقبّلها اللَّه تعالی خیر ممّا اوتی آل داود. یک تسبیح راست که از بنده مؤمن بیاید و اللَّه تعالی آن را بپذیرد به است ازین ملک و مملکت که آل داود را دادند.

پیر گفت: اذهب اللَّه همّک کما اذهبت همّی.

«وَ أَیُّوبَ إِذْ نادی‌ رَبَّهُ»، عادت خلق چنانست که هر که را بدوستی اختیار کنند همه راحت آن دوست خود خواهند و روا ندارند که باد هوا بر وی گذر کند، لکن سنت الهی بخلاف اینست هر کرا بدوستی اختیار کرد شربت محنت با خلعت محبت بوی فرستد، هر کرا درجه وی در مقام محبت عالی‌تر، بلای او عظیم‌تر، اینست که مصطفی (ص) گفت: «انّ اشد الناس بلاء الانبیاء ثم الاولیاء ثم الامثل فالامثل».

و بر وفق این قاعده قضیه ایوب پیغامبر علیه السلام است، هرگز هیچکس بلا چنان بر نداشت که ایوب برداشت، گفتند کسی که پیش سلطانی سنگی نیکو بردارد چکنند خلعتی درو پوشانند ایوب چون سنگ بلا نیکو برداشت جلال احدیت این خلعت درو پوشانید که: نعم العبد. صد هزار هزاران جام زهر بلا بر دست ایوب نهادند گفتند: این جامهای زهر بلا نوش کن، گفت ما جام زهر بی تریاق صبر نوش نتوانیم کرد، تا هم از وجود او جام پا زهر ساختند که: «إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ» اینت عجب قصه‌ای که قصه ایوب است، در سرای عافیت آرام گرفته حله ناز پوشیده. سلسله نعمت وی منتظم، اسباب دنیا مهیّا در راحت و انس بر وی گشاده، قبله اقبال قبول گشته. ناگاه متقاضی این حدیث بدر سینه وی آمد شوری و آشوبی در روزگار وی افتاد احوال همه منعکس. گشت نعمت از ساخت وی بار بر بست لشکر محنت خیمه بزد و نام و ننگ برفت، سلامت با ملامت گشت، عافیت هزیمت شد، بلا روی نهاد، مهجور قوم گشت تا او را از شهر بیرون کردند و در همه عالم یک تن با وی بگذاشتند عیال وی رحمه، و آن نیز هم سبب بلا گشت که در قصص منقول چنین است که آن سرپوشیده هر روز در آن دیه رفتی و مردمان آن دیه را کار کردی تا دو قرص بوی دادندی و بایوب بردی، ابلیس در آن میان تلبیسی بر آورد اهل دیه را گفت شما او را بخود راه مدهید و در خانه‌ها مگذارید که وی تعهد بیماری میکند مشکل نباید که آن علت بشما تولّد کند پس از آن چنان گشت که کس را بر وی رحمت نیامد و هیچکس او را کار نفرمود و هیچ چیز نداد، دلتنگ و تهی دست از دیه بیرون آمد، ابلیس را دید بر سر راه نشسته، گفت چرا دلتنگی؟ گفت از بهر آنکه امروز از بهر بیمار هیچ پدید نکردم و کس را بر ما رحمت نیامد ابلیس گفت اگر آن دو گیسوی خویش بمن فروشی ترا دو قرص دهم تا بسر بیمار بری، رحمه گیسو بفروخت و دو قرص بستد ابلیس بتعجیل نزد ایوب رفت گفت خبر داری که رحمه را چه واقعه افتاد، او را بناسزایی گرفتند و هر دو گیسوی وی ببریدند، و ایوب را عادت چنان بود که هر گاه برخاستی دست بگیسوی وی زدی تا بر توانستی خاستن، آن روز گیسو ندید تلبیس ابلیس باور کرد و رحمه را مهجور کرد، آن ساعت رنج دلش بیفزود بیت المال صبرش تهی گشت فریاد برآورد که: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ». ای جوانمرد ایوب آن همه بلا بقوت شربتی میتوانست کشد که از حضرت عزت ذو الجلال بامداد و شبانگاه پیاپی میرسید که: دوش شب بر بلاء ما چگونه گذاشتی؟ امروز در بلاء ما چون بسر آوردی.

خرسند شدم بدان که گویی یک بار
ای خسته روزگار دوشت چون بود؟
۵ - النوبة الثانیة: قوله: «وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ» داود بن ایشا از فرزندان یهود ابن یعقوب بود، مردی کوتاه زرد روی باریک تن دلاور لشکر شکن، هرگز روی از دشمن بنگردانیده و در هیچ وقعه‌ای بی فتح و بی ظفر باز نگشته، و قوّت وی چنان بود که در روزگار شبانی در ابتداء جوانی شیر را و پلنگ را بگرفتی و دهن وی از هم بر دریدی. عمر وی صد سال بود ملک وی چهل سال بود، و ابتداء ملک وی بعد از قتل جالوت بود هفت سال، و بنو اسرائیل بعد از یوشع بن نون هیچکس را چنان مجتمع نشدند که او را شدند.۶ - النوبة الاولى: قوله تعالی: «وَ ذَا النُّونِ» یاد کن آن مرد ماهی را، «إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً» که خشمگین برفت، «فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ» پنداشت و ندانست که ما بر او چه چیز تقدیر کرده‌ایم. «فَنادی‌ فِی الظُّلُماتِ» تا بانگ در گرفت در تاریکی شب، «أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ» که نیست خدایی جز تو، «سُبْحانَکَ» پاکی‌ ترا، «إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» (۸۷) من از ستمکارانم.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: «وَ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ إِذْ یَحْکُمانِ فِی الْحَرْثِ» الایه، داود و سلیمان بحکم نبوّت مشترکند لکن در درجه و فضیلت متفاوتند، نبینی که سلیمان را درین یک مسأله افزونی داد بعلم، فهم او را مخصوص کرد و گفت: «فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ»، ملکی بدان عظیمی بوی داد بر وی منت ننهاد بلکه حقارت آن بوی نمود بآنچه گفت: «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ» ای اعط من شئت لحقارته و خسته. چون بعلم و فهم رسید تشریف داد و منت بر نهاد که: «فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ»، علم فهم وراء علم تفسیر و تأویلست، تفسیر بواسطه تعلیم و تلقین است، تأویل بارشاد و توفیقست، فهم بی‌واسطه بالهام ربّانیست، و تفسیر بی استاد بکار نیست، تأویل بی‌اجتهاد راست نیست، و صاحب فهم را معلم جز حق نیست، تفسیر و تأویل بدانش است و کوشش، و فهم یافتست و کشش. حسن بصری گفت حذیفه یمان را پرسیدم از علم باطن یعنی علم فهم، حذیفه گفت: از رسول خدا پرسیدم و گفت: علم بین اللَّه و بین اولیائه لم یطّلع علیه ملک مقرّب و لا احد من خلقه.
هوش مصنوعی: آیه‌ای در قرآن کریم اشاره به داود و سلیمان دارد که در قضاوت درباره زراعت حکم می‌کنند. هرچند هر دو پیامبر به حکم نبوت مشترک هستند، اما در درجه و فضیلت متفاوتند. سلیمان در این موضوع به علم و فهم خاصی برخوردار شد و به او فهمانده شد که موضوع را درک کند. مقام او به‌گونه‌ای است که حقارت این علم را نشان می‌دهد و به او می‌گوید: "این نعمت ماست، هرگاه بخواهی بخشش کن." هنگامی که به علم و فهم دست یافت، مورد تقدیر قرار گرفت و به او گفتند: "ما این موضوع را به سلیمان فهماندیم." در اینجا علم و فهم به مختلفی تقسیم می‌شود؛ تفسیر از طریق آموزش و یادگیری است، در حالی که تأویل نیاز به رهبری و توفیق دارد. فهمی که بدون واسطه باشد، الهام الهی است و تفسیر همیشه نیاز به معلم دارد. تأویل نیز به اجتهاد بستگی دارد و تنها کسی که صاحب فهم است، معلمش حق است. حسن بصری می‌گوید که از حذیفه یمان درباره علم باطن که همان علم فهم باشد، پرسید و او گفت: از پیامبر خدا پرسیدم و او فرمود: "این علم، بین خدا و اولیای اوست که نه فرشته مقرب و نه هیچ‌یک از مخلوقات بر آن آگاهی ندارند."
فهم این مردان در اسرار کتاب و سنت بجایی رسیدست که وهم ارباب ظواهر زهره ندارد که گرد آن حرم محترم گردد، ایشان را در هر حرفی مقامی است.
هوش مصنوعی: این افراد به حدی در درک اسرار کتاب و سنت توانمند هستند که هیچ آگاهی سطحی و ظاهری نمی‌تواند به نزدیک شدن به آن مقام دست یابد. هر کلمه و حرف برای آن‌ها جایگاه خاصی دارد.
و از هر کلمه‌ای پیغامی، از هر آیتی ولایتی، و از هر سورتی سوزی و سوری، وعید در راه ایشان وعد است، و وعد در حق ایشان نقد است، بهشت و دوزخ بر راه ایشان منزل است، و هر چه دون حق بنزدیک ایشان باطل است، دنیا و آخرت در بادیه وقت ایشان دو میل است، روز در منزل را زند و شب در محمل نازند، روز در نظر صنایعند و شب در مشاهده جمال صانعند، روز با خلق در خلقند و شب با حق در قدم صدقند، روز در کارند و شب در خمارند، بروز راه جویند و بشب راز گویند.
هوش مصنوعی: از هر کلمه‌ای پیامی وجود دارد و از هر آیتی نشانه‌ای، و هر سوره‌ای بیانگر عذاب و تهدیدی برای آن‌هاست. وعده‌های الهی برای آنان واقعی است و بهشت و دوزخ در مسیر آنها قرار دارد. هر چیزی که از حق دور باشد برای آن‌ها باطل است، و دنیا و آخرت برای آن‌ها در یک سفر معنوی دو جنبه دارد. روزها مشغول کار و فعالیت هستند و شب‌ها در آرامش و سکوت. روزها به آثار خالق نگاه می‌کنند و شب‌ها به زیبایی آن خالق می‌نگرند. در روز با مخلوقات و در شب با حقیقت ارتباط برقرار می‌کنند. روزها در تلاش هستند و شب‌ها در حال استراحت و تفکرند. روزها به دنبال کشف حقایق‌اند و شب‌ها به بیان رازها و اطلاعات می‌پردازند.
لیلی من وجهک شمس الضحی
و انّما الظلمة فی الجوّ
هوش مصنوعی: چهره تو مانند آفتاب در صبح است و تنها تاریکی در آسمان وجود دارد.
و النّاس فی الظلمة من لیلهم
و نحن من وجهک بالضوء.
هوش مصنوعی: مردم در تاریکی شب خود هستند، اما ما از طرف تو در روشنی هستیم.
«وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَةً»، سلیمان پیغامبر با آن همه مرتبت و منزلت او را گفتند ای سلیمان بدست تو جز بادی نیست و آن باد نیز بدست سلیمان نبود، بلکه بامر خداوند جهان بود، بامداد مسافت یک ماهه راه می‌برید و شبانگاه هم چنان، و اگر سلیمان خواستی که بر آن مسافت بقدر یک گز بیفزاید نتوانستی و بدست وی نبودی، زیرا که آن تقدیر الهی بود نه تدبیر سلیمانی، مملکتی بدان عظیمی بر هوا می‌برد و بکشتزاری بر گذشتی یک پره کاه نجنبانیدی. و گفته‌اند که سلیمان بر مرکب باد، روزی به پیری بر گذشت که در مزرعه خویش کشاورزی میکرد آن پیر چون مملکت سلیمان دید گفت: «لقد اوتی آل داود ملکا عظیما»، باد آن سخن بگوش سلیمان افکند سلیمان فرو آمد و پیر را گفت من سخن تو شنیدم و بدان آمدم تا با تو بگویم این ملک بدین عظیمی که تو می‌بینی بنزدیک اللَّه تعالی آن را قدری و محلی نیست. لتسبیحة واحدة یقبّلها اللَّه تعالی خیر ممّا اوتی آل داود. یک تسبیح راست که از بنده مؤمن بیاید و اللَّه تعالی آن را بپذیرد به است ازین ملک و مملکت که آل داود را دادند.
هوش مصنوعی: سلیمان پیامبر با آن جایگاه رفیع و عظمتش، با این حال، در برابر قدرت خداوند، تنها بوسیله باد سفر می‌کرد. این باد هم در واقع تحت اراده خدا بود و نه خود سلیمان. در صبحگاه می‌توانست مسافتی به اندازه یک ماه را بپیماید و شب نیز به همین منوال. او نمی‌توانست حتی یک قدم به آن مسافت اضافه کند، زیرا این همه به تقدیر الهی بستگی داشت و نه تدبیر خود سلیمان. در سفرهایش، روزی به پیرمردی برخورد کرد که در مزرعه‌اش مشغول کار بود. آن پیرمرد وقتی مملکت سلیمان را دید، گفت که فرزندان داود سلطنت بزرگی دارند. این سخن به سلیمان رسید و او نزد پیرمرد آمد و گفت: من صحبت تو را شنیدم و می‌خواهم بگویم که این ملک با آن عظمتی که تو می‌بینی در نزد خداوند هیچ ارزشی ندارد. یک تسبیح صادق از بنده مؤمن که خداوند آن را قبول کند، از تمام این مملکت که به آل داود داده شده، با ارزش‌تر است.
پیر گفت: اذهب اللَّه همّک کما اذهبت همّی.
هوش مصنوعی: پیرمرد گفت: خداوند غم تو را از بین ببرد همان‌طور که غم من را از بین برده است.
«وَ أَیُّوبَ إِذْ نادی‌ رَبَّهُ»، عادت خلق چنانست که هر که را بدوستی اختیار کنند همه راحت آن دوست خود خواهند و روا ندارند که باد هوا بر وی گذر کند، لکن سنت الهی بخلاف اینست هر کرا بدوستی اختیار کرد شربت محنت با خلعت محبت بوی فرستد، هر کرا درجه وی در مقام محبت عالی‌تر، بلای او عظیم‌تر، اینست که مصطفی (ص) گفت: «انّ اشد الناس بلاء الانبیاء ثم الاولیاء ثم الامثل فالامثل».
هوش مصنوعی: هر کس که دوستانی را برمی‌گزیند، انتظار دارد که آنان از هر گونه سختی و رنج دور باشند و هیچ آسیبی به آن‌ها نرسد. اما سنت الهی این‌گونه نیست؛ هر کس که به دوستی خداوند به ویژه انتخاب می‌شود، در کنار محبت الهی، طعم سختی و محنت را نیز تجربه خواهد کرد. هر چه مقام محبت او بالاتر باشد، سختی‌ها و بلایای او نیز بزرگ‌تر خواهد بود. به همین خاطر پیامبر (ص) فرمود: «سخت‌ترین آزمون‌ها برای انبیا است، سپس برای اولیای الهی و بعد از آن برای دیگران به ترتیب.»
و بر وفق این قاعده قضیه ایوب پیغامبر علیه السلام است، هرگز هیچکس بلا چنان بر نداشت که ایوب برداشت، گفتند کسی که پیش سلطانی سنگی نیکو بردارد چکنند خلعتی درو پوشانند ایوب چون سنگ بلا نیکو برداشت جلال احدیت این خلعت درو پوشانید که: نعم العبد. صد هزار هزاران جام زهر بلا بر دست ایوب نهادند گفتند: این جامهای زهر بلا نوش کن، گفت ما جام زهر بی تریاق صبر نوش نتوانیم کرد، تا هم از وجود او جام پا زهر ساختند که: «إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ» اینت عجب قصه‌ای که قصه ایوب است، در سرای عافیت آرام گرفته حله ناز پوشیده. سلسله نعمت وی منتظم، اسباب دنیا مهیّا در راحت و انس بر وی گشاده، قبله اقبال قبول گشته. ناگاه متقاضی این حدیث بدر سینه وی آمد شوری و آشوبی در روزگار وی افتاد احوال همه منعکس. گشت نعمت از ساخت وی بار بر بست لشکر محنت خیمه بزد و نام و ننگ برفت، سلامت با ملامت گشت، عافیت هزیمت شد، بلا روی نهاد، مهجور قوم گشت تا او را از شهر بیرون کردند و در همه عالم یک تن با وی بگذاشتند عیال وی رحمه، و آن نیز هم سبب بلا گشت که در قصص منقول چنین است که آن سرپوشیده هر روز در آن دیه رفتی و مردمان آن دیه را کار کردی تا دو قرص بوی دادندی و بایوب بردی، ابلیس در آن میان تلبیسی بر آورد اهل دیه را گفت شما او را بخود راه مدهید و در خانه‌ها مگذارید که وی تعهد بیماری میکند مشکل نباید که آن علت بشما تولّد کند پس از آن چنان گشت که کس را بر وی رحمت نیامد و هیچکس او را کار نفرمود و هیچ چیز نداد، دلتنگ و تهی دست از دیه بیرون آمد، ابلیس را دید بر سر راه نشسته، گفت چرا دلتنگی؟ گفت از بهر آنکه امروز از بهر بیمار هیچ پدید نکردم و کس را بر ما رحمت نیامد ابلیس گفت اگر آن دو گیسوی خویش بمن فروشی ترا دو قرص دهم تا بسر بیمار بری، رحمه گیسو بفروخت و دو قرص بستد ابلیس بتعجیل نزد ایوب رفت گفت خبر داری که رحمه را چه واقعه افتاد، او را بناسزایی گرفتند و هر دو گیسوی وی ببریدند، و ایوب را عادت چنان بود که هر گاه برخاستی دست بگیسوی وی زدی تا بر توانستی خاستن، آن روز گیسو ندید تلبیس ابلیس باور کرد و رحمه را مهجور کرد، آن ساعت رنج دلش بیفزود بیت المال صبرش تهی گشت فریاد برآورد که: «مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ». ای جوانمرد ایوب آن همه بلا بقوت شربتی میتوانست کشد که از حضرت عزت ذو الجلال بامداد و شبانگاه پیاپی میرسید که: دوش شب بر بلاء ما چگونه گذاشتی؟ امروز در بلاء ما چون بسر آوردی.
هوش مصنوعی: بر اساس این قاعده، داستان ایوب پیامبر (علیه السلام) بسیار آموزنده است. هیچ‌کس به اندازه ایوب بلا را تحمل نکرد. می‌گویند اگر کسی سنگی ارزشمند نزد پادشاهی ببرد، او را مورد لطف قرار می‌دهد. ایوب نیز با صبر خود باری از بلا را بر دوش کشید و خداوند او را مورد ستایش قرار داد و گفت: «نیکو بنده‌ای است». ایوب را با صدها بلا آزمایش کردند، اما او گفت که نمی‌تواند زهر بی‌پادزهر صبر را بنوشد و در ادامه، خداوند به او صبری عطا کرد و فرمود: «ما او را صابر یافتیم، نیکو بنده‌ای است». در زمانی که ایوب در آسایش و نعمت قرار داشت، ناگهان طوفانی از بلا و مشکلات بر او هجوم آورد. نعمت‌ها از او دور شدند و سلامتی‌اش تحت تأثیر ملامت قرار گرفت. او به طرد دیگران دچار شد و به طوری که در تمام دنیا تنها یک نفر، همسرش، با او مانده بود که حتی او هم به دلیل مشکلات و بلاها دچار آسیب شد. ابلیس به مردم دهکده گفت که نباید به ایوب نزدیک شوند و از او پرهیز کنند تا مبادا بیماری‌اش به آن‌ها سرایت کند. نتیجه این شد که او از همه طرد شد و در حالت تنگدستی و ناامیدی به سر می‌برد. روزی ابلیس او را دید و از او پرسید چرا ناامید است. ایوب پاسخ داد که هیچ کمکی به او نرسیده. ابلیس به او پیشنهاد داد اگر مویش را بفروشد، دو قرص نان به او خواهد داد. ایوب موی خود را فروخت و نان‌ها را گرفت. ابلیس به سرعت نزد ایوب رفت و به او خبر داد که همسرش را آتش زده‌اند و موهای او را بریده‌اند، و با باور این خبر، ایوب دیگر همسرش را کنار گذاشت و دلش پر از اندوه شد. او فریاد زد: «به من بلایی رسیده است و تو، ای رحمان، از همه رحم‌کنندگان هستی.» ایوب با تحمل درد و صبر، از خداوند استمداد می‌طلبید و نگران بود که چطور باید به این بلاها پاسخ دهد.
خرسند شدم بدان که گویی یک بار
ای خسته روزگار دوشت چون بود؟
هوش مصنوعی: خوشحال شدم وقتی که فهمیدم روزگار تو، که به شدت خسته‌ای، چطور به دوشت سنگینی کرده است؟