گنجور

۹ - النوبة الثانیة

قوله تعالی: «وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلی‌ یُوسُفَ آوی‌ إِلَیْهِ أَخاهُ» ای ضمّ الیه اخاه، یقال آویت فلانا بالمدّ اذا ضممته الیک، و اویت الیه بقصر الالف لجأت الیه. و چون برادران یوسف از کنعان بیرون آمدند و بنیامین با ایشان همراه او را گرامی داشتند و خدمت وی کردند و بهر منزل که رسیدند جای وی میساختند و طعام و شراب بر وی عرضه میکردند تا رسیدند بیک فرسنگی مصر و یوسف آنجا مرد نشانده بود تا از آمدن ایشان او را خبر کند، کس فرستاد و یوسف را خبر کرد که آن ده مرد کنعانی باز آمده‌اند و جوانی دیگر با ایشانست که او را مکرّم و محترم می‌دارند، یوسف بدانست که بنیامین با ایشانست، بفرمود تا سرای وی بیاراستند و آئین بستند و تخت بنهادند و امرا و وزرا و حجّاب و سروران و سرهنگان هر کسی را بجای خویش بخدمت بداشتند و یوسف خود را بیاراست، تاج بر سر نهاد و بر تخت ملک بنشست، چون برادران در آمدند بر پای خاست و همه را ببر اندر گرفت و پرسش کرد و پیش خود بنشاند، روی با بنیامین کرد و گفت ای جوان تو چه نامی؟ گفت بنیامین و بر پای خاست و بر یوسف ثنا گفت و آفرین کرد هم بزبان عبری و هم بتازی، آن گه گفت پدرم این نام نهاد که گفتم، امّا چون عزیز را دیدم نام من آن بود که وی فرماید، یوسف گفت فرزند داری؟ گفت دارم. گفت چه نام نهادی فرزند را؟ گفت یوسف. گفت چرا نام وی یوسف کردی؟ گفت از بهر آنک مرا برادری بود نام وی یوسف و غایب گشت اکنون این پسر را یوسف خواندم تا یادگار او باشد. یوسف زیر برقع اندر بگریست و زمانی خاموش گشت. آن گه گفت طعام بیارید ایشان را، شش خوان بیاوردند آراسته و ساخته با طعامهای الوان، یوسف گفت هر دو برادر که از یک مادرید بر یک خوان نشینید، دو دو همی نشستند و بنیامین تنها بماند. یوسف گفت تو چرا نمی‌نشینی، بنیامین بگریست گفت شرط هم خوانی هم مادری کردی و مرا برادر هم مادر نیست و آن کس که هم مادر من بوده حاضر نیست، نه زندگی وی مرا معلوم تا بجویمش، نه از مردگی وی مرا خبر تا بمویمش، نه طاقت دل بر فراق نهادن، نه امید وصال داشتن و نه آن پدر پیر را در محنت و سوگواری دیدن و نه بچاره وی رسیدن. یوسف روی سوی برادران کرد، گفت چون تنهاست او را فرمان دهید تا با من بر خوان نشیند، برادران همه بر پای خاستند و عزیز را آفرین کردند و گفتند اگر تو او را با خود بر خوان نشانی ذخیره‌ای عظیم باشد او را و شرفی بزرگ موجب افتخار و سبب استبشار و نیز شادی باشد که بدل آن پیر محنت زده اندوه مالیده رسانی، پس یوسف او را با خود بر خوان نشاند. یوسف دست از آستین بیرون کرد تا طعام بخورد، بنیامین دست یوسف بدید دمی سرد برآورد و آب از چشم فرو ریخت و طعام نمی‌خورد، یوسف گفت چرا طعام نمی‌خوری؟ گفت مرا طبع شهوت طعام خوردن نماند، بعد از آنک دست و انگشتان تو دیدم که سخت ماننده است بدست و انگشتان برادرم، یوسف کانّه و العزیز تفّاحة شقّت بنصفین.

یوسف چون آن سخن از وی بشنید گریستن بوی در افتاد و بر خود بپیچید، اما صبر کرد و خویشتن را ننمود تا از طعام فارغ شدند و بدست هر یکی خلالی سیمین دادند و بدست بنیامین خلالی زرّین دادند بر سر وی مرغی مجوّف بمشک سوده آکنده، بنیامین خلال همی کرد و مشک بر وی همی ریخت، برادران را عجب آمد آن اعزاز و اکرام، تا روبیل گفت: ما رأینا مثل هذا، پس ایشان را بمهمان خانه فرو آوردند و یوسف بخلوت خانه خود باز رفت و کس فرستاد و بنیامین را بخواند و با وی گفت در آن خلوت خانه که: أ تحبّ ان اکون اخاک بدل اخیک الهالک؟ فقال بنیامین ایّها الملک و من یجد اخا مثلک لکنّ لم یلدک یعقوب و لا راحیل یوسف گفت خواهی که من ترا برادر باشم بجای آن برادر گم شده؟

بنیامین گفت ای ملک چون تو برادر کرا بود و کرا سزد و کجا بخاطر در توان آورد لکن نه چون یوسف که یعقوب و راحیل او را زادند. یوسف چون این سخن شنید بگریست، برخاست و او را در بر گرفت و گفت: «إِنِّی أَنَا أَخُوکَ»، اندوه مدار و غم مخور که من برادر توام یوسف، «فَلا تَبْتَئِسْ» ای لا تحزن، و الابتئاس افتعال من البؤس و هو سوء العیش، «بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» فی حقّنا.

«فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ» ای هیّأ اسبابهم و او فی الکیل لهم و حمل لهم بعیرا و حمل باسم بنیامین بعیرا ثمّ امر بسقایة الملک فجعلت «فِی رَحْلِ أَخِیهِ» بنیامین بغیر علمه. و قیل کان ذلک بتقریر منه و توطین نفس علی ما نسب الیه من السّرقة، و السّقایة و الصّواع فی السّورة واحد و هو الملوک الفارسی و کانت من فضّة منقوشة بالذّهب اعلاه اضیق من اسفله کانت العجم تشرب به. و قیل کان کأسا من ذهب مرصّع بالجواهر کان یوسف یشرب منه فجعله مکیالا لعزّة الطعام حتّی لا یکال بغیره. قال النقّاش: السّقایة و الصّواع شی‌ء واحد اناء له رأسان فی وسطه مقبض کان الملک یشرب من رأس فیسمی سقایة و یکال الطعام بالرأس الآخر فیسمّی صواعا. قال و کان الصّواع ینطق بمقدار ما کیل به باحسن صوت یسمع النّاس به، ثمّ ارتحلوا و امهلهم یوسف حتّی انطلقوا.

چون فرا راه بودند بدر شهر رسیده و بنیامین با ایشان، مرد یوسف از پی در رسید و ایشان را بداشت و منادی ندا کرد، فذلک قوله: «ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ» ای اعلم معلم و نادی مناد، «أَیَّتُهَا الْعِیرُ» یعنی یا اصحاب العیر و العیر الإبل الّتی تحمل المیرة، منادی آواز داد که «إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ» در تأویل این کلمه اقوال مفسّران مختلف است: قال بعضهم انّ المنادی ناداهم من غیر اذن یوسف، و قیل معناه انّکم لسارقون لیوسف من ابیه حین اخذوه و باعوه، و قیل فیه استفهام ای ائنّکم لسارقون، و قیل اراد ان ظهر منکم السّرق فانّکم سارقون، و قیل انّکم فی قوم من یسرق کما یقال قتل بنو فلان رجلا و القاتل واحد او اثنان.

«قالُوا» ای قال اخوة یوسف، «وَ أَقْبَلُوا» علی المنادی و من معه، «ما ذا تَفْقِدُونَ» ما الّذی ضلّ منکم.

«قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِکِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ» من الطّعام، «وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ» کفیل ضمین، یقوله المنادی و حدّ المؤذن ثمّ جمع الضّمیر العائد ثمّ وحّد الزّعیم لانّ المؤذن او النّاشد لا یکون الّا واحدا و الزّعیم هو المؤذن و لسان القوم.

برادران چون حدیث دزدی شنیدند گفتند: «تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ» تاللّه، این تا بدل واو است در قسم و واو بدل با است و درین سخن معنی تعجبست چنانک پارسیان گویند چیزی را که عجب دارند بخدا که این بس طرفه است، ایشان همین گفتند: بخدا که این بس عجبست که شما همی دانید که ما در زمین مصر نه بدان آمدیم تا تباهکاری کنیم، و این از بهر آن گفتند که ایشان هر گاه که بمصر آمدندی دهنهای چهار پایان بر بستندی تا از کشت زار مردم هیچیز نخوردندی و مردم از ایشان این دیده بودند. و قیل لانّهم ردّوا ما وجدوا فی رحالهم و هذا لا یلیق بالسّراق.

«قالُوا فَما جَزاؤُهُ» ای ما عقوبة السّارق و ما جزاء السرق، «إِنْ کُنْتُمْ کاذِبِینَ» فی قولکم و ما کنّا سارقین.

«قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ» ای اخذ من وجد فی رحله رقا، «فَهُوَ جَزاؤُهُ» عندنا و کان عند آل یعقوب من یسرق یسترق و عند اهل مصر ان یضرب و یغرّم ضعفی ما سرق. منادیان گفتند جزاء دزدی چیست اگر شما دروغ گوئید؟ جواب دادند که جزاء دزدی آنست که آن دزد را برده گیرند بعقوبت آن دزدی، اینست جزاء دزدی بنزدیک ما که آل یعقوبیم «کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ» این ظلم اینجا بمعنی دزدی است، ای کذلک نجزی السّارقین عندنا فی ارضنا، و یوسف این تقریر بآن می‌کرد تا بنیامین را بحکم ایشان باز گیرد.

«فَبَدَأَ» یعنی بدأ المؤذن الزّعیم. و قیل ردّوهم الی مصر. فبدأ واحدا بعد واحد، «قَبْلَ وِعاءِ أَخِیهِ» لتزول الریبة و لو بدأ بوعاء اخیه لعلموا انّهم جعلوا فیه ثمّ استخرجها یعنی السّقایة من وعاء اخیه، «کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ» الکید ها هنا ردّ الحکم الی بنی یعقوب می‌گوید این تدبیر ما بدست یوسف دادیم و این کید ما ساختیم که او را الهام دادیم تا حکم با برادران افکند، این بآن کردیم تا برادر با وی بداشتیم، «ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ» و یستوجب ضمّه الیه، «فِی دِینِ الْمَلِکِ» ای فی حکم الملک و سیرته و عادته لانّ دینه فی السرقة الضرب و التغریم می‌گوید یوسف را برده گرفتن دزد حکم دین وی نبود و موافقت نبود او را در دیانت بدین ملک، «إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» ای الا بمشیّة اللَّه، یرید انّه لم یتمکّن یوسف من حبس اخیه فی حکم الملک لو لا ما کان اللَّه له تلطفا حتّی وجد السّبیل الی ذلک و هو ما جری علی السنة اخوته انّ جزاء السّارق الاسترقاق، «نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» بضروب الکرامات و ابواب العلم کما رفعنا درجة یوسف علی اخوته فی کلّ شی‌ء و قیل معناه نبیح لمن نشاء ما نشاء و نخصّه بالتّوسعة، «وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ» یکون هذا اعلم من هذا و هذا من هذا حتی ینتهی العلم الی اللَّه عزّ و جل.

قال الحسن: و اللَّه ما امسی علی ظهر الارض من عالم الّا و فوقه من هو اعلم منه حتّی ینتهی العلم الی اللَّه عزّ و جلّ الّذی علّمه منه بدأ و الیه یعود. و عن محمد بن کعب القرظی: انّ علیّ بن ابی طالب (ع) قضی بقضیّة، فقال رجل من ناحیة المسجد یا امیر المؤمنین لیس القضاء کما قضیت، قال فکیف هو؟ قال هو کذا و کذا، قال صدقت و اخطأت.

«وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ» معنی آیت آنست که برداریم درجات آن کس که خواهیم بعلم زبر هر عالمی عالمی تا آن گاه که نهایت علم با خدای تعالی ماند عزّ ذکره که علم همه خلق آسمان و زمین در علم وی کم از قطره ایست در دریا.

«قالُوا إِنْ یَسْرِقْ» بنیامین، «فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ» یعنی یوسف، ای له عرق فی السّرقة من اخیه نزع فی الشّبه الیه. عکرمه گفت، ربّ العزّه یوسف را عقوبت کرد باین کلمات که بر زبان برادران وی براند در مقابله آنچ یوسف گفت بایشان که: انّکم لسارقون.

یقول اللَّه تعالی: «مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ» و مفسّران را اختلاف اقوال است در سرقت یوسف که چه بود: قومی گفتند طعام از مائده یعقوب پنهان بر می‌گرفت و بدرویشان می‌داد. و گفته‌اند که روزی درویشی از وی مرغی آرزو کرد، یوسف بخانه شد و مادرش زنده بود از وی مرغ طلب کرد، نداد و یوسف را دل بآرزوی درویش متعلّق بود، مرغ بدزدید و بدرویش برد، برادران آن حال دانسته بودند پس از چندین سال بعیب باز گفتند. سعید بن جبیر گفت: بتی از پدر مادر بدزدید و بشکست و بر راه بیفکند. مجاهد گفت: انّ عمّته بنت اسحاق ورثت من ابیها منطقة له و کانت هی تکفل یوسف و تحبّه و لا تصبر عنه، فاراد یعقوب اخذ یوسف منها فسائها ذلک فشدّت المنطقة علی وسطه ثمّ اظهرت ضیاع المنطقة فوجدت عند یوسف فصارت فی حکمهم احقّ به، «فَأَسَرَّها یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ» هذا اضمار قبل الذّکر علی شریطة التفسیر لانّ قوله: «أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً» بدل من الهاء فی قوله فاسرّها و المعنی اسرّ یوسف هذه الکلمة فی نفسه و هی قوله «أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً» ای انتم شرّ صنیعا منه و منّی لما اقدمتم علیه من ظلم اخیکم و عقوق ابیکم، و قیل اسرّ الغضبة و رجعة کلمتهم فی قلبه. می‌گوید یوسف از آن سخن ایشان خشم گرفت و جواب آن سخن داشت در دل اما بر ایشان پیدا نکرد نه آن خشم و نه آن جواب که داشت، و جواب آن بود که در دل خود با خویشتن گفت انتم شرّ مکانا فی السّرق لانّکم سرقتم اخاکم یوسف من ابیه علی الحقیقة، «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ» ای قد علم انّ الّذی تذکرونه کذب.

«قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً» کلفا بحبّه کبیرا فی السّن کبیرا فی القدر و المنزلة. گفتند ای عزیز او را پدری است پیر بزرگ قدر، محنت روزگار در وی اثر کرده و سوگوار در بیت الاحزان نشسته، بر فراق پسری که از وی غائب گشته و بنیامین را دوست دارد و غمگسار وی باشد که هم مادر آن پسر غائب است، بر عجز و پیری وی ببخشای و دردش بر درد میفزای، «فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ» یکی را از ما برادران بجای وی برده گیر، «إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ» الینا بردّ بضاعتنا و ایفاء الکیل لنا و اذا فعلت ذلک فقد زدت فی احساننا.

«قالَ مَعاذَ اللَّهِ» ای اعوذ باللَّه و اعتصم به و هو نصب علی المصدر، ای اعوذ باللَّه معاذا و کذلک یقال اعوذ باللَّه و العیاذ باللَّه ای اعوذ باللَّه، معنی آنست که باز داشت خواهم بخدای، «أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ» و لم یقل من سرق تحرّزا من الکذب، «إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ» جائرون ان اخذنا بریئا بسقیم.

آورده‌اند که پسران یعقوب را قوّت بآن حد بود که اگر یکی از ایشان بانگ زدی چهار فرسنگ بانگ وی بشنیدندی و هر که شنیدی اندر دل وی خلل پدید آمدی و اعضاهایش سست گشتی و هر زن بارور که شنیدی بار بنهادی و چون خشم گرفتندی کس طاقت ایشان نیاوردی مگر که بوقت خشم هم از نژاد ایشان کسی دست بوی فرو آوردی که آن گه آن خشم از وی باز شدی، روبیل برادر مهین در آن حال که این مناظره می‌رفت در باز گرفت، بنیامین خشم گرفت چنانک مویهای اندام وی از جای برخاست و سر از جامه بیرون کرد و گفت ایّها الملک و اللَّه لتترکنا او لاصیحنّ صیحة لا تبقی بمصر امرأة حامل الا القت ما فی بطنها، یوسف چون او را دید که در خشم شد پسر خود را گفت: افرائیم خیز و دست بوی فرود آر تا خشم وی باز نشیند و ساکن گردد، افرائیم دست بوی فرو آورد و آن غضب وی ساکن گشت، روبیل گفت: من هذا انّ فی هذا البلد لینذرا من بذر یعقوب، درین شهر که باشد که نهاد وی از تخم یعقوب است، یوسف گفت یعقوب کیست؟ روبیل دیگر باره خشم گرفت، گفت: اسرائیل اللَّه بن ذبیح اللَّه بن خلیل اللَّه، یوسف گفت راست می‌گویی.

«فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ» یئسوا من اجابة یوسف الی ما سألوه، یئس و استیأس‌ بمعنی واحد مثل سخر و استسخر و عجب و استعجب و ایس مقلوب یئس و بمعناه.

و منه قراءة ابن کثیر: «فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا» ای انفردوا لیس معهم غیرهم یتناجون بینهم و النّجی اسم للواحد و الجمیع، قال اللَّه تعالی لموسی «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» جمعه انجیاء و انجیة و هو مصدر فی موضع الحال ها هنا و مثله النّجوی یکون اسما و مصدرا. قال اللَّه تعالی «وَ إِذْ هُمْ نَجْوی‌»، ای متناجون و قال فی المصدر انّما النّجوی من الشیطان، «قالَ کَبِیرُهُمْ» ای اکبرهم فی السن و هو روبیل و قیل یهودا و قیل کبیرهم فی العقل و العلم لا فی السن و هو شمعون و کان رئیسهم، «أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» ای عهدا وثیقا و هو قوله: فلمّا آتوه موثقهم، «وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ» این ماء صلت است، تقدیره و من قبل فرّطتم فی یوسف، و روا باشد که ما فرّطتم ابتدا نهند و من قبل خبر یعنی و تفریطکم فی یوسف ثابت من قبل، و روا باشد که موضع آن نصب بود ای و تعلمون تفریطکم ای تقصیر کم، «فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ» لا افارق ارض مصر و الارض منصوبة بواسطة الجار ای عن الارض و لیست ظرفا و لا مفعولا به، «حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی» یبعث الی ان آتاه، «أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی» گفته‌اند این مرگ است که خواست در تنگی دل هم چنان که در کلمه ابراهیم گفتند: «رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً». و قیل معناه او یحکم اللَّه لی بالسّیف فاحارب من حبس اخی بنیامین، «وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ» اعدلهم لعباده.

۹ - النوبة الاولى: قوله تعالی: «وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلی‌ یُوسُفَ» چون پیش یوسف در شدند، «آوی‌ إِلَیْهِ أَخاهُ» برادر خویش را بنیامین با خود آورد و خود او را خالی کرد، «قالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ» گفت من یوسفم هم مادر تو، «فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۶۹)» نگر تیمار نداری و باک از آنچ ایشان کردند با من و از آنچ کنند پس ازین.۹ - النوبة الثالثة: قوله تعالی: «وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلی‌ یُوسُفَ آوی‌ إِلَیْهِ أَخاهُ» زیر تقدیر الیه تعبیه‌هاست و در قصّه دوستی در باب دوستان قضیّه‌هاست، یعقوب و بنیامین هر دو مشتاق دیدار یوسف بودند و خسته تیر فراق او، آن گه یعقوب در بیت الاحزان با درد فراق سالها بمانده و بنیامین بمشاهده یوسف رسیده و شادی بشارت انّی انا اخوک یافته، فمنهم مرفوق به و منهم صاحب بلاء، نه از آن که بنیامین را بر یعقوب شرف است لکن با ضعیفان رفق بیشتر کنند که حوصله ایشان بار بلا کم بر تابد و بلا که روی نماید بقدر ایمان روی نماید، هر کرا ایمان قوی‌تر، بلاء وی بیشتر موسی کلیم را گفت: «وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً» ای طبخناک بالبلاء طبخا حتّی صرت صافیا نقیّا و قال النّبی (ص): «ان اللَّه عز و جل ادخر البلاء لاولیائه کما ادخر الشهادة لاحبائه».

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: «وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلی‌ یُوسُفَ آوی‌ إِلَیْهِ أَخاهُ» ای ضمّ الیه اخاه، یقال آویت فلانا بالمدّ اذا ضممته الیک، و اویت الیه بقصر الالف لجأت الیه. و چون برادران یوسف از کنعان بیرون آمدند و بنیامین با ایشان همراه او را گرامی داشتند و خدمت وی کردند و بهر منزل که رسیدند جای وی میساختند و طعام و شراب بر وی عرضه میکردند تا رسیدند بیک فرسنگی مصر و یوسف آنجا مرد نشانده بود تا از آمدن ایشان او را خبر کند، کس فرستاد و یوسف را خبر کرد که آن ده مرد کنعانی باز آمده‌اند و جوانی دیگر با ایشانست که او را مکرّم و محترم می‌دارند، یوسف بدانست که بنیامین با ایشانست، بفرمود تا سرای وی بیاراستند و آئین بستند و تخت بنهادند و امرا و وزرا و حجّاب و سروران و سرهنگان هر کسی را بجای خویش بخدمت بداشتند و یوسف خود را بیاراست، تاج بر سر نهاد و بر تخت ملک بنشست، چون برادران در آمدند بر پای خاست و همه را ببر اندر گرفت و پرسش کرد و پیش خود بنشاند، روی با بنیامین کرد و گفت ای جوان تو چه نامی؟ گفت بنیامین و بر پای خاست و بر یوسف ثنا گفت و آفرین کرد هم بزبان عبری و هم بتازی، آن گه گفت پدرم این نام نهاد که گفتم، امّا چون عزیز را دیدم نام من آن بود که وی فرماید، یوسف گفت فرزند داری؟ گفت دارم. گفت چه نام نهادی فرزند را؟ گفت یوسف. گفت چرا نام وی یوسف کردی؟ گفت از بهر آنک مرا برادری بود نام وی یوسف و غایب گشت اکنون این پسر را یوسف خواندم تا یادگار او باشد. یوسف زیر برقع اندر بگریست و زمانی خاموش گشت. آن گه گفت طعام بیارید ایشان را، شش خوان بیاوردند آراسته و ساخته با طعامهای الوان، یوسف گفت هر دو برادر که از یک مادرید بر یک خوان نشینید، دو دو همی نشستند و بنیامین تنها بماند. یوسف گفت تو چرا نمی‌نشینی، بنیامین بگریست گفت شرط هم خوانی هم مادری کردی و مرا برادر هم مادر نیست و آن کس که هم مادر من بوده حاضر نیست، نه زندگی وی مرا معلوم تا بجویمش، نه از مردگی وی مرا خبر تا بمویمش، نه طاقت دل بر فراق نهادن، نه امید وصال داشتن و نه آن پدر پیر را در محنت و سوگواری دیدن و نه بچاره وی رسیدن. یوسف روی سوی برادران کرد، گفت چون تنهاست او را فرمان دهید تا با من بر خوان نشیند، برادران همه بر پای خاستند و عزیز را آفرین کردند و گفتند اگر تو او را با خود بر خوان نشانی ذخیره‌ای عظیم باشد او را و شرفی بزرگ موجب افتخار و سبب استبشار و نیز شادی باشد که بدل آن پیر محنت زده اندوه مالیده رسانی، پس یوسف او را با خود بر خوان نشاند. یوسف دست از آستین بیرون کرد تا طعام بخورد، بنیامین دست یوسف بدید دمی سرد برآورد و آب از چشم فرو ریخت و طعام نمی‌خورد، یوسف گفت چرا طعام نمی‌خوری؟ گفت مرا طبع شهوت طعام خوردن نماند، بعد از آنک دست و انگشتان تو دیدم که سخت ماننده است بدست و انگشتان برادرم، یوسف کانّه و العزیز تفّاحة شقّت بنصفین.
هوش مصنوعی: زمانی که برادران یوسف به دیدار او آمدند، او برادرش بنیامین را به نزد خود کشید و با محبت از او پذیرایی کرد. آن‌ها سفرشان را از کنعان آغاز کردند و در این مسیر، یوسف به خاطر این که بنیامین را همراه دارند، به آن‌ها احترام گذاشت و خدمت‌سانی ویژه‌ای کرد. هنگامی که آن‌ها نزدیک مصر رسیدند، یوسف اوضاع را آماده کرد و بر تخت سلطنت نشسته بود. وقتی برادران به درون آمدند، او به استقبالشان رفت و با تکریم از آن‌ها سوال کرد. یوسف وقتی از بنیامین پرسید که نامش چیست، او نیز با احترام پاسخ داد. بنیامین در مورد نام‌گذاری فرزندش به یوسف گفت که او را به خاطر یادآوری برادرش یوسف، نام‌گذاری کرده است. یوسف به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و احساساتی شد. پس از آن، یوسف مهمانی مفصلی ترتیب داد و از برادران خواست تا بر سر یک سفره بنشینند. اما بنیامین به خاطر فقدان برادرش یوسف و غم و اندوهش نتوانست بخورد و این وضعیت یوسف را نیز متاثر کرد. در نهایت، یوسف او را به سفره دعوت کرد و وقتی دید که بنیامین تحت تاثیر شباهت دست‌های یوسف به برادرش قرار گرفته، به شدت احساس همدردی کرد.
یوسف چون آن سخن از وی بشنید گریستن بوی در افتاد و بر خود بپیچید، اما صبر کرد و خویشتن را ننمود تا از طعام فارغ شدند و بدست هر یکی خلالی سیمین دادند و بدست بنیامین خلالی زرّین دادند بر سر وی مرغی مجوّف بمشک سوده آکنده، بنیامین خلال همی کرد و مشک بر وی همی ریخت، برادران را عجب آمد آن اعزاز و اکرام، تا روبیل گفت: ما رأینا مثل هذا، پس ایشان را بمهمان خانه فرو آوردند و یوسف بخلوت خانه خود باز رفت و کس فرستاد و بنیامین را بخواند و با وی گفت در آن خلوت خانه که: أ تحبّ ان اکون اخاک بدل اخیک الهالک؟ فقال بنیامین ایّها الملک و من یجد اخا مثلک لکنّ لم یلدک یعقوب و لا راحیل یوسف گفت خواهی که من ترا برادر باشم بجای آن برادر گم شده؟
هوش مصنوعی: یوسف وقتی این سخن را از برادرانش شنید، به شدت گریه کرد و خود را در آغوش گرفت. اما تا زمانی که برادران از غذا خوردن فارغ نشوند، صبر کرد و خود را نشان نداد. پس از آن، به هر یک از برادرانش خلال نقره‌ای داد و به بنیامین خلالی طلا داد که بر روی آن مرغی توخالی و پر از مشک بود. بنیامین هم خلال را می‌کرد و مشک را بر روی آن می‌ریخت، برادران از این احترام و بزرگ‌‌داشت شگفت‌زده شدند. یکی از برادران گفت: "ما هرگز چنین چیزی ندیده‌ایم." سپس آن‌ها را به خانه مهمانی بردند و یوسف به اتاق خود رفت و کسی را فرستاد تا بنیامین را بخواند. در آن اتاق خصوصی، یوسف به بنیامین گفت: "آیا دوست داری من برادرت باشم به جای برادر گم‌شده‌ات؟" بنیامین گفت: "ای پادشاه، چه کسی مانند تو برادری پیدا می‌کند، اما تو فرزند یعقوب و راحیل نیستی." یوسف گفت: "آیا می‌خواهی من برادر تو باشم به جای برادر گمشده‌ات؟"
بنیامین گفت ای ملک چون تو برادر کرا بود و کرا سزد و کجا بخاطر در توان آورد لکن نه چون یوسف که یعقوب و راحیل او را زادند. یوسف چون این سخن شنید بگریست، برخاست و او را در بر گرفت و گفت: «إِنِّی أَنَا أَخُوکَ»، اندوه مدار و غم مخور که من برادر توام یوسف، «فَلا تَبْتَئِسْ» ای لا تحزن، و الابتئاس افتعال من البؤس و هو سوء العیش، «بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» فی حقّنا.
هوش مصنوعی: بنیامین گفت: ای پادشاه، آیا تو برادر کی هستی و چه کسی سزاوار توست و چگونه می‌توان به خاطر آورد، اما نه مانند یوسف که یعقوب و راحیل او را به دنیا آوردند. وقتی یوسف این کلمات را شنید، گریست و بلند شد و او را در آغوش گرفت و گفت: «من برادر تو هستم»، غمگین نباش و دلت را به درد نیاور، زیرا من یوسف هستم، «پس غصه نخور» ای برادر، و این غصه خوردن به معنای دچار شدن به حالتی نامطلوب و زندگی سخت بود، «به خاطر آنچه که آنها درباره ما انجام دادند».
«فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ» ای هیّأ اسبابهم و او فی الکیل لهم و حمل لهم بعیرا و حمل باسم بنیامین بعیرا ثمّ امر بسقایة الملک فجعلت «فِی رَحْلِ أَخِیهِ» بنیامین بغیر علمه. و قیل کان ذلک بتقریر منه و توطین نفس علی ما نسب الیه من السّرقة، و السّقایة و الصّواع فی السّورة واحد و هو الملوک الفارسی و کانت من فضّة منقوشة بالذّهب اعلاه اضیق من اسفله کانت العجم تشرب به. و قیل کان کأسا من ذهب مرصّع بالجواهر کان یوسف یشرب منه فجعله مکیالا لعزّة الطعام حتّی لا یکال بغیره. قال النقّاش: السّقایة و الصّواع شی‌ء واحد اناء له رأسان فی وسطه مقبض کان الملک یشرب من رأس فیسمی سقایة و یکال الطعام بالرأس الآخر فیسمّی صواعا. قال و کان الصّواع ینطق بمقدار ما کیل به باحسن صوت یسمع النّاس به، ثمّ ارتحلوا و امهلهم یوسف حتّی انطلقوا.
هوش مصنوعی: وقتی که یوسف وسایل سفر برادران را آماده کرد، او به طور دقیق مقادیر لازم را برای آنها اندازه‌گیری کرد و بارهایی را بر روی شتری قرار داد و بار برادرش بنیامین را نیز بار کرد. سپس یوسف دستور داد تا ظرف مخصوصی برای پادشاه را در بارِ بنیامین و بدون اطلاع او قرار دهند. برخی گفته‌اند که این کار به شکل برنامه‌ریزی‌شده‌ای انجام شد تا نیات‌اش درباره اتهام دزدی از قبل آماده باشد. آن ظرف و صواع نیز به نوعی یکسان هستند و از نقره‌ای مزین به طلا ساخته شده و از بالا باریک‌تر بود. ایرانی‌ها با آن می‌نوشیدند. همچنین گفته می‌شود که این ظرف شبیه به یک جام طلایی مرصع به جواهرات بوده که یوسف از آن می‌نوشید و به عنوان معیاری برای اندازه‌گیری غذا از آن استفاده می‌کرد تا دیگر هرگز اندازه‌گیری با چیز دیگری صورت نگیرد. نقاش می‌گوید که این ظرف دارای دو سر و یک دسته در وسط بوده است؛ یک سر برای نوشیدن پادشاه و سر دیگر برای اندازه‌گیری غذا. او همچنین اشاره کرد که این ظرف به اندازه‌گیری به بهترین شکل ممکن و با صدای خوشی که مردم بشنوند، انجام می‌شد. سپس آنها سفر خود را آغاز کردند و یوسف به آنها مهلت داد تا راه بیفتند.
چون فرا راه بودند بدر شهر رسیده و بنیامین با ایشان، مرد یوسف از پی در رسید و ایشان را بداشت و منادی ندا کرد، فذلک قوله: «ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ» ای اعلم معلم و نادی مناد، «أَیَّتُهَا الْعِیرُ» یعنی یا اصحاب العیر و العیر الإبل الّتی تحمل المیرة، منادی آواز داد که «إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ» در تأویل این کلمه اقوال مفسّران مختلف است: قال بعضهم انّ المنادی ناداهم من غیر اذن یوسف، و قیل معناه انّکم لسارقون لیوسف من ابیه حین اخذوه و باعوه، و قیل فیه استفهام ای ائنّکم لسارقون، و قیل اراد ان ظهر منکم السّرق فانّکم سارقون، و قیل انّکم فی قوم من یسرق کما یقال قتل بنو فلان رجلا و القاتل واحد او اثنان.
هوش مصنوعی: وقتی که آنها به شهر رسیدند و بنیامین نیز با آنها بود، مرد یوسف به دنبالش آمد و آنها را نگه داشت. سپس منادی فریاد زد، که اشاره به آیه «سپس منادی فریاد زد» دارد. او خطاب به کاروان گفت: «ای کاروان!» و کاروان به معنی افرادی است که با شتر بار می‌برند. منادی اعلام کرد که «شما دزد هستید». درباره تفسیر این عبارت نظرات مختلفی وجود دارد: برخی می‌گویند که منادی بدون اجازه یوسف فریاد زد، عده‌ای دیگر معتقدند که این به معنای دزدی از سوی آنها از یوسف در زمان فروشش به اجانب است، بعضی نیز بر این باورند که این یک سوال است، یعنی آیا شما دزد هستید؟ و برخی دیگر می‌گویند که این اعلام می‌کند که از شما دزدی ظهور کرده است، زیرا شما دزد هستید. همچنین گفته شده که شما در میان قومی هستید که دزدی در آنها رواج دارد، همان‌طور که گفته می‌شود «بنو فلان» شخصی را کشته‌اند، در حالی که تنها یک یا دو نفر قاتل هستند.
«قالُوا» ای قال اخوة یوسف، «وَ أَقْبَلُوا» علی المنادی و من معه، «ما ذا تَفْقِدُونَ» ما الّذی ضلّ منکم.
هوش مصنوعی: برادران یوسف به منادی و همراهانش گفتند: "چه چیزی را گم کرده‌اید؟"
«قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِکِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ» من الطّعام، «وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ» کفیل ضمین، یقوله المنادی و حدّ المؤذن ثمّ جمع الضّمیر العائد ثمّ وحّد الزّعیم لانّ المؤذن او النّاشد لا یکون الّا واحدا و الزّعیم هو المؤذن و لسان القوم.
هوش مصنوعی: آنها گفتند: «ما پیمانه‌ی پادشاه را گم کرده‌ایم و کسی که آن را بیاورد، باری به اندازه یک شتر خواهد داشت.» و من مسئول این بار هستم. این را منادی می‌گوید و سپس ضمیری که به آن اشاره شده، را جمع می‌کند و بعد از آن، «مسئول» را به صورت مفرد ذکر می‌کند؛ زیرا منادی یا کسی که آواز می‌دهد، تنها می‌تواند یک نفر باشد و این فرد همان مسئول و زبان مردم است.
برادران چون حدیث دزدی شنیدند گفتند: «تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ» تاللّه، این تا بدل واو است در قسم و واو بدل با است و درین سخن معنی تعجبست چنانک پارسیان گویند چیزی را که عجب دارند بخدا که این بس طرفه است، ایشان همین گفتند: بخدا که این بس عجبست که شما همی دانید که ما در زمین مصر نه بدان آمدیم تا تباهکاری کنیم، و این از بهر آن گفتند که ایشان هر گاه که بمصر آمدندی دهنهای چهار پایان بر بستندی تا از کشت زار مردم هیچیز نخوردندی و مردم از ایشان این دیده بودند. و قیل لانّهم ردّوا ما وجدوا فی رحالهم و هذا لا یلیق بالسّراق.
هوش مصنوعی: برادران وقتی داستان دزدی را شنیدند، گفتند: «به خدا! شما خوب می‌دانید که ما به اینجا نیامده‌ایم که در زمین فساد کنیم». همانطور که فارسی‌زبانان چیزی را که عجیب می‌دانند، با قسم به خدا بیان می‌کنند، آن‌ها نیز همین را گفتند و ابراز تعجب کردند که شما می‌دانید ما به مصر نیامده‌ایم تا خرابکاری کنیم. این را به خاطر این گفتند که هر وقت به مصر می‌آمدند، دهان چهارپایان را می‌بستند تا از محصولات مردم چیزی نخورند و مردم هم این رفتار را از آن‌ها دیده بودند. همچنین گفته شده که آن‌ها چیزهایی را که در بارشان پیدا کرده بودند، برگردانده‌اند و این رفتار با دزدان سازگار نیست.
«قالُوا فَما جَزاؤُهُ» ای ما عقوبة السّارق و ما جزاء السرق، «إِنْ کُنْتُمْ کاذِبِینَ» فی قولکم و ما کنّا سارقین.
هوش مصنوعی: آنها گفتند: پس مجازات دزدی چیست، اگر شما در گفتارتان که می‌گویید ما دزد نیستیم، دروغ می‌گویید؟
«قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ» ای اخذ من وجد فی رحله رقا، «فَهُوَ جَزاؤُهُ» عندنا و کان عند آل یعقوب من یسرق یسترق و عند اهل مصر ان یضرب و یغرّم ضعفی ما سرق. منادیان گفتند جزاء دزدی چیست اگر شما دروغ گوئید؟ جواب دادند که جزاء دزدی آنست که آن دزد را برده گیرند بعقوبت آن دزدی، اینست جزاء دزدی بنزدیک ما که آل یعقوبیم «کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ» این ظلم اینجا بمعنی دزدی است، ای کذلک نجزی السّارقین عندنا فی ارضنا، و یوسف این تقریر بآن می‌کرد تا بنیامین را بحکم ایشان باز گیرد.
هوش مصنوعی: می‌گویند جزای دزدی چه خواهد بود اگر شما دروغ بگویید؟ پاسخ دادند که جزای دزدی این است که آن دزد را به عنوان مجازات به بردگی ببرند. این جزای دزدی نزد ما، که از خانواده یعقوب هستیم، چنین است. همچنین می‌گویند که این ظلم در اینجا به معنای دزدی است. بنابراین، ما نیز همین‌طور با دزدان در سرزمین‌مان برخورد می‌کنیم. یوسف این توضیح را می‌داد تا برادرش بنیامین را بر حسب این حکم بازگرداند.
«فَبَدَأَ» یعنی بدأ المؤذن الزّعیم. و قیل ردّوهم الی مصر. فبدأ واحدا بعد واحد، «قَبْلَ وِعاءِ أَخِیهِ» لتزول الریبة و لو بدأ بوعاء اخیه لعلموا انّهم جعلوا فیه ثمّ استخرجها یعنی السّقایة من وعاء اخیه، «کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ» الکید ها هنا ردّ الحکم الی بنی یعقوب می‌گوید این تدبیر ما بدست یوسف دادیم و این کید ما ساختیم که او را الهام دادیم تا حکم با برادران افکند، این بآن کردیم تا برادر با وی بداشتیم، «ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ» و یستوجب ضمّه الیه، «فِی دِینِ الْمَلِکِ» ای فی حکم الملک و سیرته و عادته لانّ دینه فی السرقة الضرب و التغریم می‌گوید یوسف را برده گرفتن دزد حکم دین وی نبود و موافقت نبود او را در دیانت بدین ملک، «إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» ای الا بمشیّة اللَّه، یرید انّه لم یتمکّن یوسف من حبس اخیه فی حکم الملک لو لا ما کان اللَّه له تلطفا حتّی وجد السّبیل الی ذلک و هو ما جری علی السنة اخوته انّ جزاء السّارق الاسترقاق، «نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» بضروب الکرامات و ابواب العلم کما رفعنا درجة یوسف علی اخوته فی کلّ شی‌ء و قیل معناه نبیح لمن نشاء ما نشاء و نخصّه بالتّوسعة، «وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ» یکون هذا اعلم من هذا و هذا من هذا حتی ینتهی العلم الی اللَّه عزّ و جل.
هوش مصنوعی: «فَبَدَأَ» به معنای شروع کردن است. گفته می‌شود که آن‌ها را به مصر برگردانیدند. یکی یکی شروع کردند، «قَبْلَ وِعاءِ أَخِیهِ» تا شک و تردید برطرف شود، زیرا اگر از ظرف برادرش شروع می‌کردند، می‌دانستند که آنچه در آن بود، از قبل در آن گذاشته شده و بیرون آورده شده است. این تدبیر در واقع به یوسف الهام شد تا او حکم را برادرانش بیندازد. این کار بدین خاطر بود که برادران نزد او قرار بگیرند. «ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ» یعنی یوسف نمی‌توانست برادرش را در حکم پادشاه به عنوان دزد محکوم کند چراکه قوانین پادشاه در مورد سرقت، ضرب و جریمه بود. او نمی‌توانست برادرش را بر اساس قوانین پادشاه مجبور به کار اجباری کند، مگر اینکه خداوند چنین مصلحتی را خواسته باشد. این به این معناست که یوسف در این مورد ناتوان بود، مگر اینکه خداوند او را یاری کرده باشد تا به این کار برسد. «نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» به معنای این است که ما هرکسی را که بخواهیم با معجزات و دانش‌های مختلف بالا می‌بریم، همانطور که یوسف را از برادرانش در هر چیزی برتر ساختیم. همچنین می‌توان گفت که او را به کسی که بخواهیم، با امکانات بیشتر می‌سازیم. «وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ» این بیان می‌کند که هر دانشمندی علمش از دیگری بیشتر است، تا اینکه علم به خداوند عزّ و جلّ ختم شود.
قال الحسن: و اللَّه ما امسی علی ظهر الارض من عالم الّا و فوقه من هو اعلم منه حتّی ینتهی العلم الی اللَّه عزّ و جلّ الّذی علّمه منه بدأ و الیه یعود. و عن محمد بن کعب القرظی: انّ علیّ بن ابی طالب (ع) قضی بقضیّة، فقال رجل من ناحیة المسجد یا امیر المؤمنین لیس القضاء کما قضیت، قال فکیف هو؟ قال هو کذا و کذا، قال صدقت و اخطأت.
هوش مصنوعی: حسن (علیه السلام) گفت: به خدا قسم، هیچ عالمی روی زمین نیست مگر اینکه بالای سرش عالم دیگری وجود دارد تا علم به خداوند متعال می‌رسد که علم از او آغاز شده و به سوی او بر می‌گردد. همچنین از محمد بن کعب قرظی نقل شده است که علی بن ابی‌طالب (علیه السلام) حکمی را صادر کرد، در این حین مردی از سمت مسجد گفت: ای امیر مؤمنان، حکم تو درست نیست. علی (ع) پرسید چطور؟ مرد پاسخ داد: اینطور است و آنطور. علی (ع) گفت: تو در برخی موارد درست گفتی و در برخی دیگر اشتباه کردی.
«وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ» معنی آیت آنست که برداریم درجات آن کس که خواهیم بعلم زبر هر عالمی عالمی تا آن گاه که نهایت علم با خدای تعالی ماند عزّ ذکره که علم همه خلق آسمان و زمین در علم وی کم از قطره ایست در دریا.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که برتری هر دانشمندی در علم خود به نسبت دانشمندان دیگر قابل سنجش است، اما در نهایت، علم مطلق و بی‌نهایت مخصوص خداوند است. علم تمامی مخلوقات، چه در آسمان و چه در زمین، در مقایسه با علم خداوند مانند یک قطره در دریا است.
«قالُوا إِنْ یَسْرِقْ» بنیامین، «فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ» یعنی یوسف، ای له عرق فی السّرقة من اخیه نزع فی الشّبه الیه. عکرمه گفت، ربّ العزّه یوسف را عقوبت کرد باین کلمات که بر زبان برادران وی براند در مقابله آنچ یوسف گفت بایشان که: انّکم لسارقون.
هوش مصنوعی: برادران یوسف گفتند که اگر بنیامین دزدی کرده باشد، پس برادرش یوسف نیز قبلاً دزدی کرده است. در واقع، یوسف با این جمله به برادرانش اشاره می‌کند که خود آنها دارای سابقه دزدی هستند. یکی از مفسران گفته است که خداوند یوسف را به این جمله‌ها مجازات کرد تا برادرانش به یاد سخنان خود بیفتند که به آنها گفته بود "شما دزد هستید".
یقول اللَّه تعالی: «مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِهِ» و مفسّران را اختلاف اقوال است در سرقت یوسف که چه بود: قومی گفتند طعام از مائده یعقوب پنهان بر می‌گرفت و بدرویشان می‌داد. و گفته‌اند که روزی درویشی از وی مرغی آرزو کرد، یوسف بخانه شد و مادرش زنده بود از وی مرغ طلب کرد، نداد و یوسف را دل بآرزوی درویش متعلّق بود، مرغ بدزدید و بدرویش برد، برادران آن حال دانسته بودند پس از چندین سال بعیب باز گفتند. سعید بن جبیر گفت: بتی از پدر مادر بدزدید و بشکست و بر راه بیفکند. مجاهد گفت: انّ عمّته بنت اسحاق ورثت من ابیها منطقة له و کانت هی تکفل یوسف و تحبّه و لا تصبر عنه، فاراد یعقوب اخذ یوسف منها فسائها ذلک فشدّت المنطقة علی وسطه ثمّ اظهرت ضیاع المنطقة فوجدت عند یوسف فصارت فی حکمهم احقّ به، «فَأَسَرَّها یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ» هذا اضمار قبل الذّکر علی شریطة التفسیر لانّ قوله: «أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً» بدل من الهاء فی قوله فاسرّها و المعنی اسرّ یوسف هذه الکلمة فی نفسه و هی قوله «أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً» ای انتم شرّ صنیعا منه و منّی لما اقدمتم علیه من ظلم اخیکم و عقوق ابیکم، و قیل اسرّ الغضبة و رجعة کلمتهم فی قلبه. می‌گوید یوسف از آن سخن ایشان خشم گرفت و جواب آن سخن داشت در دل اما بر ایشان پیدا نکرد نه آن خشم و نه آن جواب که داشت، و جواب آن بود که در دل خود با خویشتن گفت انتم شرّ مکانا فی السّرق لانّکم سرقتم اخاکم یوسف من ابیه علی الحقیقة، «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ» ای قد علم انّ الّذی تذکرونه کذب.
هوش مصنوعی: خداوند می‌فرماید: «هر کس عملی بد انجام دهد، به آن جزا داده می‌شود.» مفسران در مورد سرقت یوسف اختلاف نظر دارند که چه اتفاقی افتاده است. برخی گفته‌اند که یوسف غذاهایی را که پدرش یعقوب برایشان آماده کرده بود به صورت پنهانی به درویشان می‌داد. همچنین گفته شده که روزی درویشی از یوسف مرغی خواست و یوسف در آن زمان که مادرش زنده بود، از او مرغ خواست ولی به او نداد. یوسف به این درخواست درویش توجه کرد و مرغی را دزدید و به او داد. برادران یوسف از این موضوع باخبر شدند و پس از سال‌ها به او انتقاد کردند. سعید بن جبیر می‌گوید: یوسف چیزهایی از پدر و مادرش دزدید و آن‌ها را شکست و در راه انداخت. مجاهد می‌گوید که عمه‌اش، دختر اسحاق، از پدرش هدیه‌ای داشت و از یوسف مراقبت می‌کرد و او را دوست داشت. یعقوب خواست آن هدیه را از او بگیرد و این باعث ناراحتی عمه‌اش شد. او آن هدیه را به دور کمر یوسف بست و سپس آن را گم کرد اما یوسف آن را پیدا کرده و در دست داشت. یوسف در دل خود کلامی را پنهان کرد که معنای آن این بود: «شما بدترین افراد هستید» به خاطر ظلمی که به برادرشان و پدرشان کردند. برخی می‌گویند یوسف از سخنان آن‌ها خشمگین شد و پاسخی در دل داشت اما آن را ابراز نکرد. پاسخ او این بود که در ذهنش گفت: «شما بدترین افراد هستید به دلیل اینکه برادر خود را از پدرش دزدیدید.» خداوند به حقایق و صحبت‌های آن‌ها آگاه‌تر است و می‌داند که چیزی که می‌گویند دروغ است.
«قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً» کلفا بحبّه کبیرا فی السّن کبیرا فی القدر و المنزلة. گفتند ای عزیز او را پدری است پیر بزرگ قدر، محنت روزگار در وی اثر کرده و سوگوار در بیت الاحزان نشسته، بر فراق پسری که از وی غائب گشته و بنیامین را دوست دارد و غمگسار وی باشد که هم مادر آن پسر غائب است، بر عجز و پیری وی ببخشای و دردش بر درد میفزای، «فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ» یکی را از ما برادران بجای وی برده گیر، «إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ» الینا بردّ بضاعتنا و ایفاء الکیل لنا و اذا فعلت ذلک فقد زدت فی احساننا.
هوش مصنوعی: آنها گفتند: "ای عزیز، او پدری دارد که مردی پیر و بزرگ است." او به خاطر سختی‌های زندگی بسیار نالان شده و در غم از دست دادن پسری که از او دور است، بیٹھ و غمگساری برادرش بنیامین را هم دارد و مادر آن پسر نیز درگذشته است. از آنجا که او به خاطر پیری و ناتوانی‌اش رنج می‌برد، لطفا بر او ترحم کن و به دردش نیفزای. سپس افزودند: "یکی از ما را به جای او نگه‌دار." ما تو را از نیکوکاران می‌دانیم و اگر این کار را کنی، قطعا بر نیکوکاری‌ات افزوده می‌شود.
«قالَ مَعاذَ اللَّهِ» ای اعوذ باللَّه و اعتصم به و هو نصب علی المصدر، ای اعوذ باللَّه معاذا و کذلک یقال اعوذ باللَّه و العیاذ باللَّه ای اعوذ باللَّه، معنی آنست که باز داشت خواهم بخدای، «أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ» و لم یقل من سرق تحرّزا من الکذب، «إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ» جائرون ان اخذنا بریئا بسقیم.
هوش مصنوعی: «به خدا پناه می‌بریم» یعنی به خدا پناه می‌برم و به او توسل می‌جویم، و به معنای درخواست کمک از خداوند است. ما نمی‌خواهیم جز از کسی که متاع‌مان را نزد او یافته‌ایم، چیزی بگیریم. این جمله به این دلیل بیان شده که در سخن از دزدی صحبت نشود و به نوعی احتیاط کرده است. اگر ما بخواهیم از کسی که بی‌گناه است چیزی بگیریم، در این صورت نسبت به او ظلم کرده‌ایم.
آورده‌اند که پسران یعقوب را قوّت بآن حد بود که اگر یکی از ایشان بانگ زدی چهار فرسنگ بانگ وی بشنیدندی و هر که شنیدی اندر دل وی خلل پدید آمدی و اعضاهایش سست گشتی و هر زن بارور که شنیدی بار بنهادی و چون خشم گرفتندی کس طاقت ایشان نیاوردی مگر که بوقت خشم هم از نژاد ایشان کسی دست بوی فرو آوردی که آن گه آن خشم از وی باز شدی، روبیل برادر مهین در آن حال که این مناظره می‌رفت در باز گرفت، بنیامین خشم گرفت چنانک مویهای اندام وی از جای برخاست و سر از جامه بیرون کرد و گفت ایّها الملک و اللَّه لتترکنا او لاصیحنّ صیحة لا تبقی بمصر امرأة حامل الا القت ما فی بطنها، یوسف چون او را دید که در خشم شد پسر خود را گفت: افرائیم خیز و دست بوی فرود آر تا خشم وی باز نشیند و ساکن گردد، افرائیم دست بوی فرو آورد و آن غضب وی ساکن گشت، روبیل گفت: من هذا انّ فی هذا البلد لینذرا من بذر یعقوب، درین شهر که باشد که نهاد وی از تخم یعقوب است، یوسف گفت یعقوب کیست؟ روبیل دیگر باره خشم گرفت، گفت: اسرائیل اللَّه بن ذبیح اللَّه بن خلیل اللَّه، یوسف گفت راست می‌گویی.
هوش مصنوعی: پسران یعقوب به قدری قوت و قدرت داشتند که اگر یکی از آن‌ها فریاد می‌زد، صدایش چهار فرسنگ دورتر شنیده می‌شد و هر کسی که صدای آن‌ها را می‌شنید، در دلش نگرانی و اضطراب ایجاد می‌شد و اعضای بدنش سست می‌شد. هر زنی که بارور بود، با شنیدن صدای آن‌ها باردار می‌شد و وقتی که خشمگین می‌شدند، هیچ‌کس توان مقاومت در برابرشان را نداشت مگر اینکه در زمان خشم یکی از نزدیکانشان به او کمک می‌کرد تا خشمش فروکش کند. در حین یک مناظره، بنیامین به شدت خشمگین شد و به قدری از خود بی‌خود شد که موهای بدنش سیخ شد و سرش از زیر لباسش بیرون آمد. او گفت که اگر ما را رها نکنید، صدایی نخواهیم زد که هیچ زنی در مصر نتواند بچه‌اش را نگه دارد. هنگامی که یوسف دید او در خشم است، به پسرش افرائیم گفت که به او نزدیک شود و خشم او را آرام کند. افرائیم این کار را کرد و خشم بنیامین فروکش کرد. روبیل هم گفت اینجا چه کسی است که در این سرزمین پسران یعقوب باشند؟ یوسف از او پرسید یعقوب کیست؟ و روبیل که دوباره خشمگین شده بود گفت: او اسرائیل، پسر ذبیح‌الله و پسر خلیل‌الله است. یوسف به او پاسخ داد که راست می‌گوید.
«فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ» یئسوا من اجابة یوسف الی ما سألوه، یئس و استیأس‌ بمعنی واحد مثل سخر و استسخر و عجب و استعجب و ایس مقلوب یئس و بمعناه.
هوش مصنوعی: وقتی که دیگر به پاسخ یوسف از آنچه از او خواسته بودند، امیدوار نبودند، کلمه «یئس» و «استیأس» به معنای مشابهی هستند، مانند «سخر» و «استسخر» یا «عجب» و «استعجب». همچنین، «یئس» و «استیأس» به نوعی به هم مرتبط‌اند.
و منه قراءة ابن کثیر: «فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا» ای انفردوا لیس معهم غیرهم یتناجون بینهم و النّجی اسم للواحد و الجمیع، قال اللَّه تعالی لموسی «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» جمعه انجیاء و انجیة و هو مصدر فی موضع الحال ها هنا و مثله النّجوی یکون اسما و مصدرا. قال اللَّه تعالی «وَ إِذْ هُمْ نَجْوی‌»، ای متناجون و قال فی المصدر انّما النّجوی من الشیطان، «قالَ کَبِیرُهُمْ» ای اکبرهم فی السن و هو روبیل و قیل یهودا و قیل کبیرهم فی العقل و العلم لا فی السن و هو شمعون و کان رئیسهم، «أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» ای عهدا وثیقا و هو قوله: فلمّا آتوه موثقهم، «وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ» این ماء صلت است، تقدیره و من قبل فرّطتم فی یوسف، و روا باشد که ما فرّطتم ابتدا نهند و من قبل خبر یعنی و تفریطکم فی یوسف ثابت من قبل، و روا باشد که موضع آن نصب بود ای و تعلمون تفریطکم ای تقصیر کم، «فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ» لا افارق ارض مصر و الارض منصوبة بواسطة الجار ای عن الارض و لیست ظرفا و لا مفعولا به، «حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی» یبعث الی ان آتاه، «أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی» گفته‌اند این مرگ است که خواست در تنگی دل هم چنان که در کلمه ابراهیم گفتند: «رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً». و قیل معناه او یحکم اللَّه لی بالسّیف فاحارب من حبس اخی بنیامین، «وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ» اعدلهم لعباده.
هوش مصنوعی: زمانی که ناامید شدند، به صورت مخفیانه با هم به گفتگو پرداختند. واژه "نجی" به معنی گفتگو در حالت کنجکاوی و نزدیکی است و می‌تواند به یک فرد یا گروه اشاره داشته باشد. خداوند به موسی می‌فرماید که "ما او را به صورت مخفیانه نزدیک کردیم". بنابراین، نجی به معنای جمع و مفرد هم است. در جایی دیگر خداوند می‌گوید "زمانی که آن‌ها به صورت مخفیانه گفتگو می‌کردند"، یعنی در حال بحث و گفتگو بودند. در ادامه، به بزرگ‌ترین آن‌ها اشاره می‌شود که ممکن است از نظر سن یا دانایی بزرگ‌ترین باشد. او به آن‌ها می‌گوید آیا نمی‌دانید پدرتان از شما عهدی محکم گرفته است؟ سپس از رفتار آن‌ها در مورد یوسف صحبت می‌کند و می‌گوید تا زمانی که پدرش به او اجازه ندهد، از این زمین خارج نمی‌شود. او یا به مرگ اشاره دارد یا به حکم خداوند برای او در مورد برادرش که در بند مانده است. و در نهایت، او می‌گوید که خداوند، بهترین قاضی است و عدالت را برای بندگانش به ارمغان می‌آورد.