گنجور

۷ - النوبة الثالثة

قوله تعالی: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی» الآیة... یوسف (ع) آن گه که گفت ذلک لیعلم انّی لم اخنه بالغیب، توفیق و عصمت حق دید، باز چون گفت و ما ابرّئ نفسی، تقصیر در خدمت خود دید، آن یکی بیان شکر توفیق است و این یکی بیان عذر تقصیر است و بنده باید که پیوسته میان شکر و عذر گردان بود، هر گه که با حق نگرد نعمت بیند بنازد و در شکر بیفزاید، چون با خود نگرد گناه بیند بسوزد و بعذر پیش آید، بآن شکر مستحق زیادت گردد، باین عذر مستوجب مغفرت شود.

پیر طریقت ازینجا گفت: الهی گاهی بخود نگرم گویم از من زارتر کیست؟

گاهی بتو نگرم گویم از من بزرگوارتر کیست؟!
چون از صفت خویشتن اندر گذرم
گاهی که بطینت خود افتد نظرم
گویم که من از هر چه بعالم بترم

از عرش همی بخویشتن در نگرم‌

فضیل عیاض را دیدند از خلق عزلت گرفته و در آن زاویه‌ای از زوایای مسجد تنها نشسته و ذکر حق را مونس خود کرده، خلوتی که جوانمردان را بر بساط انبساط در خیمه «وَ هُوَ مَعَکُمْ» با حق بود با دست آورده، دوستی فرا رسید او را تنها دید، بدیدار وی تبرّک گرفت، پیش وی بنشست، فضیل گفت: یا اخی ما اجلسک الیّ، چه ترا بر آن داشت که درین خلوت ما زحمت آوردی، نهمار فارغی که بما میپردازی، درویش گفت معذورم دار که من ندانستم و از وقت و وجد تو بی خبر بودم، اکنون از وقت خویش ما را خبری باز ده و از روش خویش نکته‌ای بگوی تا از صحبت تو بی‌نصیب نباشیم. فضیل گفت آنچ ترا سزاست بگویم: بدانک فضیل را از گزارد شکر نعمت منعم و از عذر خواست زلّت خویش با دیگری پرداخت نیست و در دل وی نیز چیزی را جای نیست، گاهی بخود نگرم عذر زلّت خواهم، گاهی بدو نگرم شکر نعمت گزارم، فضیل آن گه روی سوی آسمان کرد گفت: الهی آن طاقت که دارد که بخود شکر نعمت تو کند؟ آن کیست که بسزای تو ترا خدمت کند؟

الیه مغبون کسی که نصیب او از دوستی تو گفتارست، او را که درین راه جان و دل بکارست، او را با وصل تو چه کارست؟ الهی ما را از نعمت تو این بس که هرگز در مهر تو شکیبا نبودیم و بجان و دل خاک سر کوی تو می‌بوئیم. و بدست امید حلقه در دوستی می‌کوبیم و هر جای که در جهان گم شده‌ایست قصّه خود با او می‌گوییم، آن گه روی با درویش کرد گفت: اخف مکانک و احفظ لسانک و استغفر اللَّه لذنبک و للمؤمنین و المؤمنات.

قوله «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» بدانک نفس را چهار رتبت است: اول نفس امّاره، پس نفس مکاره، سیم سحّاره، چهارم مطمئنّة. نفس امّاره آنست که در بوته ریاضت نگذشته پوست هستی از وی به دباغت باز نیفتاده و با خلق خدا بخصومت برخاسته و هنوز بر صفت سبعیّت بمانده، پیوسته در پوستین خلق افتاده، همه خطبه بر خود کند، همیشه قدم بر مراد خود نهد، در عالم انسانیّت می‌چرد و از چشمه هوا آب میخورد، جز خوردن و خفتن و کام راندن چیزی دیگر نداند، ربّ العزّه خداوندان این نفس را میگوید «ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ» آدمی رنگست بصورت، اما شیطان بود بصفت، اینست که گفت شیاطین الانس و الجنّ، حجاب عظیم است و قاطع دین است، معدن فسقها و مرکز شرّها، اگر کسی از وی بتواند رست بمخالفت وی تواند رست، که قرآن مجید خبر چنین میدهد: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی‌ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوی‌» و جمله انبیاء و رسل که آمدند ایشان را بقهر و جهاد این نفس فرمودند. مصطفی (ص) گفت: «رجعنا من الجهاد الاصغر الی الجهاد الاکبر، اصعب الجهاد جهاد النفس، جاهدوا فی اللَّه حق جهاده»، حقّ مجاهدت آنست که صفات نفس امّاره چون حرص و شهوت و شره و حقد و کبر و عداوت و بغض آن را پرورش ندهی و زیر دست خود داری، هر گه‌ که سر برزند آن را بسنگ جهد از خود باز میداری چنانک آن جوان مرد گفته:

مار نفست بر سر گنج دلت ساکن شدست
سنگ جهد از عهد دل بر تارک آن مار زن‌
ور کسی بیمار جانست از نهیب هزل چرخ
شربتی از جام جدّ بر جان آن بیمار زن‌

امّا نفس مکّاره فروترست از نفس امّاره، قوّت آن ندارد که مقاومت مرد کند، اما پیوسته در کمین بود تا کی دست یابد، و مثالش آنست که چون مرید را در راه مجاهدت و ریاضت در مقام جمعیت بیند، سفری از سفرهای طاعت چون حجّ و غزا و زیارت در پیش وی نهد، گوید این بهتر و در منازل طاعات این قدم عالیتر، و وی در آنچ گفت راستگوی است، امّا مکرست که میکند و تلبیس که میخواهد تا مرید را از مقام جمعیّت بیفکند و او را در این سفر پراکنده خاطر و سرگردان کند و باشد که بمقصود رسد و باشد که نرسد، و اگر رسد باشد که این جمعیت هرگز باز نبیند، جنید از اینجا گفت: هزار مرید با ما قدم درین راه نهادند همه فرو شدند و من بر سر آمدم، و مریدان را در راه ارادت، پیر از بهر این میباید که پیران منازل این راه شناخته باشند و کمین گاه نفس مکّاره بر ایشان پوشیده نماند تا احوال مریدان را تتبع میکنند و آنچ سازگار قدم ایشان بود بر آن دلالت می‌کنند. بزرگان دین گفتند مرد تا صاحب تمکین نشود از نفس مکّاره ایمن نگردد، و آب اندک بقدری نجاست پلید گردد اما بحر هرگز پلید نگردد، حال اهل بدایت باریک بود، خاطر ذمیمه از نفس مکّاره خیزد، او را بجنباند، اما حال اهل تمکین و ارباب نهایت کوه باشد و باد کوه را نتواند جنبانید، و بعد از نفس مکاره نفس سحّاره است، گرد اهل حقیقت گردد چون او را بر طاعات و انواع ریاضات محکم بیند، گوید بر نفس خود رحمت کن انّ لنفسک علیک حقّا، چون مرد نه محقق باشد او را از مقام حقیقت با مقام شریعت آرد، رخصت پیش وی نهد و هر جا که رخصت آمد آرام نفس پدید آمد از آنجا نفس قوّت گیرد و او را بقدم اوّل باز برد، نفس امّاره باز دید آید.

ابراهیم خواص گفت: چهل سال با نفس در منازعت بودم که از من نان و ماست‌ میخواست، روزی مرا بر وی رحمت آمد، درمی سیم حلال بچنگ آوردم، در بغداد می‌رفتم تا نان و ماست خرم، در خرابه‌ای شدم پیری را دیدم در آن گرما گرم افتاده و زنبوران از هوا در می‌پریدند و از وی گوشت بر میگرفتند، ابراهیم گفت مرا بر وی رحمت آمد، گفتم مسکین این مرد، سر برداشت و گفت ای خواص در من چه مسکینی می‌بینی، نه تاج اسلام بر سر منست و گوهر معرفت در دل من، مسکین تویی که به چهل سال شهوت نان و ماست از نفس خود منع نمی‌توانی کرد.

در جمله بدانک نفس سحّاره مرد را به معصیت نفرماید، بطاعت فرماید، چون مرد قدم در کوی طاعت نهد از عین طاعت وی رنگی برآرد، گوید آخر تو بهتری از آن مرد شراب خوار فاسق، مرد در خود این اعتقاد کند، خود را بچشم پسند نگرد و دیگران را بچشم حقارت تا هلاک از وی برآید.

صدّیق اکبر رضی اللَّه عنه بدیده حقیقت نظر در خود کرد، حقیقت خود بدید گفت: اقیلونی فلست بخیرکم، ای صدّیق تو خود را این همی گویی و دین اسلام و شرع مقدس بر تو این خطبه میکند که: خیر النّاس بعد رسول اللَّه ابو بکر الصدّیق، از آنجا نفس مطمئنّه آغاز کند و این نفس انبیاء و اولیاست، در پرده رعایت بند عصمت دارد، آنها که انبیااند در سراپرده عصمت‌اند و آنها که اولیااند در پرده حفظ و رعایت‌اند، اگر یک لحظه بند عصمت ازیشان برداشتندی، ازیشان همان آمدی که از فرعون و هامان، و اگر یک نفس حفظ و حیاطت و رعایت از اولیا منقطع گشتی همه اولیا زنّار در بستندی! اگر هزار سال احمد عربی میرفتی اگر «دَنا فَتَدَلَّی» نبودی کجا رسیدی؟

پیر طریقت گفت: الهی شاد بدانم که اوّل من نبودم تو بودی، آتش یافت با نور شناخت تو آمیختی، از باغ وصال نسیم قرب تو انگیختی، باران فردانیّت برگرد بشریّت ریختی، بآتش دوستی آب و گل بسوختی تا دیده عارف بدیدار خود آموختی.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی» الآیة... یوسف (ع) آن گه که گفت ذلک لیعلم انّی لم اخنه بالغیب، توفیق و عصمت حق دید، باز چون گفت و ما ابرّئ نفسی، تقصیر در خدمت خود دید، آن یکی بیان شکر توفیق است و این یکی بیان عذر تقصیر است و بنده باید که پیوسته میان شکر و عذر گردان بود، هر گه که با حق نگرد نعمت بیند بنازد و در شکر بیفزاید، چون با خود نگرد گناه بیند بسوزد و بعذر پیش آید، بآن شکر مستحق زیادت گردد، باین عذر مستوجب مغفرت شود.
هوش مصنوعی: وقتی حضرت یوسف (ع) می‌فرماید «و ما أبرئ نفسی»، نشان از این دارد که او توانایی‌ها و معصومیت خود را از خداوند می‌بیند و در عین حال، تقصیرات خود را نیز در نظر می‌گیرد. این جمله نشان‌دهنده شکرگزاری او به خاطر توفیق‌های الهی است و از طرفی بیانگر عذر خواهی‌اش برای قصورها و کوتاهی‌هایش در انجام وظایف خود. یک بنده باید همیشه بین شکرگزاری برای نعمت‌ها و عذرخواهی بابت نقص‌ها تعادل برقرار کند. وقتی او به نعمت‌های الهی توجه کند، شکرگزاری او افزون می‌شود و وقتی به درون خود نگریسته و خطاهایش را ببیند، از آن‌ها شرمسار شده و به عذرخواهی می‌پردازد. این شکرگزاری عامل افزایش نعمت‌ها و این عذرخواهی سبب آمرزش می‌شود.
پیر طریقت ازینجا گفت: الهی گاهی بخود نگرم گویم از من زارتر کیست؟
هوش مصنوعی: پیر طریقت از اینجا می‌گوید: بندگی تو را می‌نگرم و گاهی از خودم می‌پرسم که آیا کسی بدتر از من وجود دارد؟
گاهی بتو نگرم گویم از من بزرگوارتر کیست؟!
چون از صفت خویشتن اندر گذرم
هوش مصنوعی: گاهی که به تو نگاه می‌کنم، می‌گویم آیا کسی بالاتر از من وجود دارد؟ چون وقتی از صفات خودم فراتر می‌روم، به بزرگی تو پی می‌برم.
گاهی که بطینت خود افتد نظرم
گویم که من از هر چه بعالم بترم
هوش مصنوعی: گاهی که به خودم نگاه می‌کنم و می‌بینم خودم چه نوع طبعی دارم، به خودم می‌گویم که از هر چیزی در این دنیا بدتر هستم.
از عرش همی بخویشتن در نگرم‌
هوش مصنوعی: از بلندی عرش به خود می‌نگرم و خود را می‌بینم.
فضیل عیاض را دیدند از خلق عزلت گرفته و در آن زاویه‌ای از زوایای مسجد تنها نشسته و ذکر حق را مونس خود کرده، خلوتی که جوانمردان را بر بساط انبساط در خیمه «وَ هُوَ مَعَکُمْ» با حق بود با دست آورده، دوستی فرا رسید او را تنها دید، بدیدار وی تبرّک گرفت، پیش وی بنشست، فضیل گفت: یا اخی ما اجلسک الیّ، چه ترا بر آن داشت که درین خلوت ما زحمت آوردی، نهمار فارغی که بما میپردازی، درویش گفت معذورم دار که من ندانستم و از وقت و وجد تو بی خبر بودم، اکنون از وقت خویش ما را خبری باز ده و از روش خویش نکته‌ای بگوی تا از صحبت تو بی‌نصیب نباشیم. فضیل گفت آنچ ترا سزاست بگویم: بدانک فضیل را از گزارد شکر نعمت منعم و از عذر خواست زلّت خویش با دیگری پرداخت نیست و در دل وی نیز چیزی را جای نیست، گاهی بخود نگرم عذر زلّت خواهم، گاهی بدو نگرم شکر نعمت گزارم، فضیل آن گه روی سوی آسمان کرد گفت: الهی آن طاقت که دارد که بخود شکر نعمت تو کند؟ آن کیست که بسزای تو ترا خدمت کند؟
هوش مصنوعی: فضیل عیاض را در گوشه‌ای از مسجد دیدند که تنها نشسته و به یاد خدا مشغول است. جوانمردی به ملاقات او آمد و در این خلوت، فضیل را تنها یافت. جوانمرد از فضیل پرسید که چه دلیلی داشته که به اینجا آمده است. فضیل به او گفت که نیازی به زحمت کشیدن نبوده و از حال او بی‌خبر بوده است. جوانمرد از فضیل درخواست کرد که از تجربیات و روش‌های خود بگوید تا از صحبت او بهره‌مند شود. فضیل گفت: "بدان که من شکر نعمت‌های خداوند را به جا می‌آورم و هرگز نمی‌توانم برای اشتباهم به دیگری مراجعه کنم. گاهی به خود می‌نگرم و نقص‌هایم را می‌پذیرم، و گاهی به سمت خداوند برمی‌گردم و شکرگزار نعمت‌هایش می‌شوم." سپس فضیل به آسمان نگاهی کرد و گفت: "خدای من، آیا کسی توان دارد که شکر نعمت‌های تو را به جا آورد؟ چه کسی می‌تواند به اندازه‌ای که تو شایسته‌ای خدمت کند؟"
الیه مغبون کسی که نصیب او از دوستی تو گفتارست، او را که درین راه جان و دل بکارست، او را با وصل تو چه کارست؟ الهی ما را از نعمت تو این بس که هرگز در مهر تو شکیبا نبودیم و بجان و دل خاک سر کوی تو می‌بوئیم. و بدست امید حلقه در دوستی می‌کوبیم و هر جای که در جهان گم شده‌ایست قصّه خود با او می‌گوییم، آن گه روی با درویش کرد گفت: اخف مکانک و احفظ لسانک و استغفر اللَّه لذنبک و للمؤمنین و المؤمنات.
هوش مصنوعی: کسی که در دوستی‌ات فقط به گفتار بسنده کرده، در حالی که جان و دلش را برای آن گذاشته است، چه ارزشی دارد؟ خداوندا، ما از نعمت تو به این بسنده کرده‌ایم که هرگز در محبت تو صبوری نکرده‌ایم و با جان و دل به خاک کوی تو چسبیده‌ایم. و با امید، بر در دوستی تو می‌کوبیم و در هر کجا که در دنیا مفقود شده‌ایم، قصه‌امان را با او در میان می‌گذاریم. سپس روی به درویش کرد و گفت: سکوت کن و زبانت را حفظ کن و برای گناهانت و برای مؤمنین و مؤمنات از خداوند آمرزش بخواه.
قوله «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» بدانک نفس را چهار رتبت است: اول نفس امّاره، پس نفس مکاره، سیم سحّاره، چهارم مطمئنّة. نفس امّاره آنست که در بوته ریاضت نگذشته پوست هستی از وی به دباغت باز نیفتاده و با خلق خدا بخصومت برخاسته و هنوز بر صفت سبعیّت بمانده، پیوسته در پوستین خلق افتاده، همه خطبه بر خود کند، همیشه قدم بر مراد خود نهد، در عالم انسانیّت می‌چرد و از چشمه هوا آب میخورد، جز خوردن و خفتن و کام راندن چیزی دیگر نداند، ربّ العزّه خداوندان این نفس را میگوید «ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ» آدمی رنگست بصورت، اما شیطان بود بصفت، اینست که گفت شیاطین الانس و الجنّ، حجاب عظیم است و قاطع دین است، معدن فسقها و مرکز شرّها، اگر کسی از وی بتواند رست بمخالفت وی تواند رست، که قرآن مجید خبر چنین میدهد: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی‌ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوی‌» و جمله انبیاء و رسل که آمدند ایشان را بقهر و جهاد این نفس فرمودند. مصطفی (ص) گفت: «رجعنا من الجهاد الاصغر الی الجهاد الاکبر، اصعب الجهاد جهاد النفس، جاهدوا فی اللَّه حق جهاده»، حقّ مجاهدت آنست که صفات نفس امّاره چون حرص و شهوت و شره و حقد و کبر و عداوت و بغض آن را پرورش ندهی و زیر دست خود داری، هر گه‌ که سر برزند آن را بسنگ جهد از خود باز میداری چنانک آن جوان مرد گفته:
هوش مصنوعی: نفس انسان چهار مرحله دارد: اول، نفس امّاره که همان نفس سرکش و خواسته‌نماست؛ دوم، نفس مکاره؛ سوم، نفس سحّاره؛ و چهارم، نفس مطمئنّه. نفس امّاره آن بخش از نفس است که هنوز تحت تمرین و ریاضت قرار نگرفته و در حالت اولیه خود باقی مانده است. این نفس به دشمنی با دیگران پرداخته و هنوز خصایل حیوانی خود را حفظ کرده است، و تنها به دنبال لذات جسمانی و هواهای نفسانی خود است. انسان‌ها به خاطر این نفس در خطر گمراهی قرار دارند و با توجه به وعده خداوند، در حالی که غرق در لذت‌ها هستند، به زودی عواقب کار خود را خواهند دانست. این نفس مظهر شیاطین است و یکی از موانع اصلی دین داری محسوب می‌شود. انبیاء و رسولان برای مبارزه با این نفس آمده‌اند، و پیامبر اسلام (ص) فرمودند که سخت‌ترین جهاد، جهاد با نفس است. مجاهدت واقعی به معنای مقابله با ویژگی‌های منفی نفس مانند حرص، شهوت، حسد و کینه است و باید هر بار که این صفات سربرمی‌آورند، با اراده قوی آن‌ها را سرکوب کرد.
مار نفست بر سر گنج دلت ساکن شدست
سنگ جهد از عهد دل بر تارک آن مار زن‌
هوش مصنوعی: نفسی که مانند یک مار روی گنج دل تو نشسته، باعث شده که سنگ خستگی و تلاش را از دل خود دور کنی و به آن مار حمله کنی.
ور کسی بیمار جانست از نهیب هزل چرخ
شربتی از جام جدّ بر جان آن بیمار زن‌
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر شوخی و بی‌ملاحظگی‌های زمان دچار درد و رنج شده است، نوشیدی از جام واقعیات و حقایق به او بده تا به بهبودی و آرامش برسد.
امّا نفس مکّاره فروترست از نفس امّاره، قوّت آن ندارد که مقاومت مرد کند، اما پیوسته در کمین بود تا کی دست یابد، و مثالش آنست که چون مرید را در راه مجاهدت و ریاضت در مقام جمعیت بیند، سفری از سفرهای طاعت چون حجّ و غزا و زیارت در پیش وی نهد، گوید این بهتر و در منازل طاعات این قدم عالیتر، و وی در آنچ گفت راستگوی است، امّا مکرست که میکند و تلبیس که میخواهد تا مرید را از مقام جمعیّت بیفکند و او را در این سفر پراکنده خاطر و سرگردان کند و باشد که بمقصود رسد و باشد که نرسد، و اگر رسد باشد که این جمعیت هرگز باز نبیند، جنید از اینجا گفت: هزار مرید با ما قدم درین راه نهادند همه فرو شدند و من بر سر آمدم، و مریدان را در راه ارادت، پیر از بهر این میباید که پیران منازل این راه شناخته باشند و کمین گاه نفس مکّاره بر ایشان پوشیده نماند تا احوال مریدان را تتبع میکنند و آنچ سازگار قدم ایشان بود بر آن دلالت می‌کنند. بزرگان دین گفتند مرد تا صاحب تمکین نشود از نفس مکّاره ایمن نگردد، و آب اندک بقدری نجاست پلید گردد اما بحر هرگز پلید نگردد، حال اهل بدایت باریک بود، خاطر ذمیمه از نفس مکّاره خیزد، او را بجنباند، اما حال اهل تمکین و ارباب نهایت کوه باشد و باد کوه را نتواند جنبانید، و بعد از نفس مکاره نفس سحّاره است، گرد اهل حقیقت گردد چون او را بر طاعات و انواع ریاضات محکم بیند، گوید بر نفس خود رحمت کن انّ لنفسک علیک حقّا، چون مرد نه محقق باشد او را از مقام حقیقت با مقام شریعت آرد، رخصت پیش وی نهد و هر جا که رخصت آمد آرام نفس پدید آمد از آنجا نفس قوّت گیرد و او را بقدم اوّل باز برد، نفس امّاره باز دید آید.
هوش مصنوعی: نفس مکّاره نسبت به نفس امّاره در مرتبه پایین‌تری قرار دارد و قدرتی برای مقابله با مردان ندارد، اما همواره در کمین است تا فرصتی برای نفوذ پیدا کند. وقتی که یک مرید در مسیر مجاهدت و ریاضت به حال جمعیت می‌رسد، نفس مکّاره او را به سفرهایی مانند حج یا جهاد دعوت می‌کند و به او می‌گوید که اینها بهترند و در مراحل بندگی ارزشمندتر به حساب می‌آیند. این دعوت به ظاهر راست است، اما هدف آن منحرف کردن مرید از حالت جمعیت و سردرگمی اوست، به‌گونه‌ای که ممکن است هیچ‌گاه به آن حالت بازنگردد. جنید می‌گوید که هزاران مرید با او در این مسیر قدم گذاشتند، اما همه سقوط کردند و او تنها به مقصد رسید. برای مریدان لازم است که پیران این راه به خوبی مراحل را بشناسند و کمینگاه‌های نفس مکّاره را بشناسند تا احوال آنها را رصد کنند و به آنها راهنمایی کنند. بزرگان دین بیان کردند که تا وقتی که انسان به مقام تمکین نرسد، از خطر نفس مکّاره در امان نیست. مقدار کمی آب ممکن است آلوده شود، اما دریای بزرگ هرگز کثیف نمی‌شود. حال افرادی که در آغاز راه هستند دشوار است؛ نفس ذمیمه از نفس مکّاره به آنها فشار می‌آورد، اما افراد با تمکین و در سطوح عالی به مانند کوهی هستند که باد نمی‌تواند آنها را تکان دهد. بعد از نفس مکّاره، نفس سحّاره قرار دارد که به اهل حقیقت نزدیک می‌شود و وقتی که او را در عبادت و ریاضت جدی ببیند، برای خود رحمت قائل می‌شود. اما اگر انسان محقق نباشد، او را از مقام حقیقت به مقام شریعت می‌اورد و هرگاه رخصتی به او بدهد، نفس آرام خواهد گرفت و به آن سمت حرکت خواهد کرد و نهایتاً نفس امّاره دوباره نمایان می‌شود.
ابراهیم خواص گفت: چهل سال با نفس در منازعت بودم که از من نان و ماست‌ میخواست، روزی مرا بر وی رحمت آمد، درمی سیم حلال بچنگ آوردم، در بغداد می‌رفتم تا نان و ماست خرم، در خرابه‌ای شدم پیری را دیدم در آن گرما گرم افتاده و زنبوران از هوا در می‌پریدند و از وی گوشت بر میگرفتند، ابراهیم گفت مرا بر وی رحمت آمد، گفتم مسکین این مرد، سر برداشت و گفت ای خواص در من چه مسکینی می‌بینی، نه تاج اسلام بر سر منست و گوهر معرفت در دل من، مسکین تویی که به چهل سال شهوت نان و ماست از نفس خود منع نمی‌توانی کرد.
هوش مصنوعی: ابراهیم خواص گفت: من چهار دهه با نفس خود مبارزه کردم که از من نان و ماست می‌خواست. روزی رحمت بر من نازل شد و مقداری پول حلال به دست آوردم. در بغداد در حال رفت و آمد بودم که به خرابه‌ای رسیدم و مرد پیری را دیدم که در آن گرما دراز کشیده و زنبورها از هوا به او نزدیک می‌شدند و از او گوشت می‌گرفتند. ابراهیم گفت: به‌قدری به حال او رحم کردم که گفتم، این مرد مسکین است. اما او سرش را بالا آورد و گفت: ای خواص، تو در من چه مسکینی می‌بینی؟ من تاج اسلام بر سر دارم و گوهر معرفت در دل من است. در واقع، تو مسکین‌تری چون نمی‌توانی به مدت چهل سال خود را از شهوت نان و ماست کنترل کنی.
در جمله بدانک نفس سحّاره مرد را به معصیت نفرماید، بطاعت فرماید، چون مرد قدم در کوی طاعت نهد از عین طاعت وی رنگی برآرد، گوید آخر تو بهتری از آن مرد شراب خوار فاسق، مرد در خود این اعتقاد کند، خود را بچشم پسند نگرد و دیگران را بچشم حقارت تا هلاک از وی برآید.
هوش مصنوعی: در این جمله اشاره شده است که نفس انسان او را به انجام گناه و معصیت وادار نمی‌کند، بلکه به اطاعت از خداوند و اعمال نیک سوق می‌دهد. وقتی فردی اقدام به انجام کارهای نیک می‌کند، از او خصوصیتی بارز نمایان می‌شود که او را بهتر از کسانی که مرتکب گناه می‌شوند، به نظر می‌آورد. این باور می‌تواند به او کمک کند که خود را مورد پسند بداند و دیگران را در نظرش حقیر و کم ارزش بشمارد، که در نهایت ممکن است به سقوط و نابودی او منجر شود.
صدّیق اکبر رضی اللَّه عنه بدیده حقیقت نظر در خود کرد، حقیقت خود بدید گفت: اقیلونی فلست بخیرکم، ای صدّیق تو خود را این همی گویی و دین اسلام و شرع مقدس بر تو این خطبه میکند که: خیر النّاس بعد رسول اللَّه ابو بکر الصدّیق، از آنجا نفس مطمئنّه آغاز کند و این نفس انبیاء و اولیاست، در پرده رعایت بند عصمت دارد، آنها که انبیااند در سراپرده عصمت‌اند و آنها که اولیااند در پرده حفظ و رعایت‌اند، اگر یک لحظه بند عصمت ازیشان برداشتندی، ازیشان همان آمدی که از فرعون و هامان، و اگر یک نفس حفظ و حیاطت و رعایت از اولیا منقطع گشتی همه اولیا زنّار در بستندی! اگر هزار سال احمد عربی میرفتی اگر «دَنا فَتَدَلَّی» نبودی کجا رسیدی؟
هوش مصنوعی: صدیق اکبر با نگاهی عمیق به درون خود توجه کرد و حقیقت وجود خودش را مشاهده کرد. او گفت: "من را رها کنید، من از شما بهتر نیستم." در حالی که دین اسلام و شرع مقدس او را به عنوان بهترین مردم پس از رسول خدا می‌شناسد. از آنجا روح مطمئن آغاز می‌شود که مختص انبیا و اولیا است. آنان که پیامبر هستند در حالت عصمت و حفاظت قرار دارند و اولیا نیز تحت نظارت و حمایت هستند. اگر یک لحظه این حالت عصمت از آن‌ها کنار برود، وضعیتشان مانند فرعون و هامان خواهد شد. اگر حتی هزار سال هم یک فرد خوب زندگی کند، اگر ارتباطش با حقیقت قطع شود، نمی‌تواند به جایی برسد.
پیر طریقت گفت: الهی شاد بدانم که اوّل من نبودم تو بودی، آتش یافت با نور شناخت تو آمیختی، از باغ وصال نسیم قرب تو انگیختی، باران فردانیّت برگرد بشریّت ریختی، بآتش دوستی آب و گل بسوختی تا دیده عارف بدیدار خود آموختی.
هوش مصنوعی: پیر طریقت می‌گوید: خداوندا، خوشحالم که من نخستین نبودم، بلکه تو آغاز کننده بودی. آتش عشق را با نور شناخت تو در هم آمیختی، از باغ وصال خود نسیم نزدیکیت را فرستادی، باران وجود انسانیت را بر زمین ریختی، و با آتش دوستی، آب و خاک را سوزاندی تا عارفان را به دیدار تو رسانده و درس عشق را به آنان آموختی.