۲۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالی: ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ الآیة گفتهاند این خطاب منافقان است. میگوید: شما که منافقاناید اگر شکر کنید، و نعمت منعم بر خود بشناسید، و باحسان و انعام وی معترف شوید، و آن گه خدا و رسول را بآنچه گفتند، استوار دارید، و حقیقت توحید بجای آرید، اگر این کنید خدای چه کند که عذاب شما کند؟ یعنی که نکند. و شکر مقامی است از مقامات روندگان، برتر از صبر و خوف و زهد و امثال این، که بنفس خود مقصود نهاند، نه بینی که صبر نه عین صبر را در بنده میدرباید، بلکه قهر هوا را میدرباید، و خوف نه بر نفس خود مقصود است، بلکه تا خائف بوسیلت خود بمقامات مقصود رسد. و زهد میباید تا بنده بوی بگریزد از آن علایق که راه خدا بوی فرو بندد. و شکر چنین نیست، که شکر بنفس خود مقصود است، نه برای آن میباید که تا وسیلت کاری دیگر باشد. و محبّت و شوق و رضا و توحید همه ازین بابست. و هر چه مقصود بود در آخرت بماند. نبینی که چون بنده ببهشت رسد، صبر و خوف و زهد و توبه در بنده نماند؟ و شکر در وی بماند. یقول اللَّه تعالی: وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.
و حقیقت شکر سه چیز است که تا آن هر سه بهم نیاید شکر نگویند: یکی علم، و دیگر حال، و سدیگر عمل. علم اصل است، و حال ثمره علم، و عمل ثمره حال. علم شناخت نعمتست از منعم، و حال شادی دلست بآن نعمت، و عمل بکار داشتن نعمت است بطاعت داشت منعم. و در خبر میآید که روز قیامت ندا آید: «لیقم الحمّادون». هیچکس بر نخیزد مگر آن کس که در همه احوال خدای را عزّ و جلّ شکر کرده باشد. و آن روز که آیت نهی آمد از گنج نهادن، عمر گفت: یا رسول اللَّه! پس چه جمع کنیم از مال؟ گفت: زبانی ذاکر، و دلی شاکر، و زنی مؤمنه. یعنی که در دنیا به این سه قناعت کن. زن مؤمنه را گفت که مرد را فارغ دارد، و بآن فراغت از وی ذکر و شکر حاصل آید.
وَ کانَ اللَّهُ شاکِراً یعنی: للقلیل من اعمالکم، عَلِیماً بنیّاتکم.
قوله: لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ این آیت رخصت است مظلوم را که از دست ظالم بنالد، و از وی شکایت کند. یعنی که وی را در آن تشکّی بزهای نباشد، که تشفّی خود در آن میبیند. اگر سخن بد گوید آن مظلوم، یا دعائی بد کند بر وی، او را رخصت هست. گفتهاند: این بمهمان داشتن فرو آمد.
میگوید: سخن بد گفتن در گله کردن از هیچکس پسندیده نیست، و خدای دوست ندارد، مگر از کسی که گله کند از میزبان بد، که کسی بمهمان وی شود و او را مهمانی نکند، یا کند و نیکو ندارد.
مصطفی (ص) گفت: «حقّ الضّیف ثلاثة، فما کان بعد ذلک فهو صدقة».
و قال (ص) «: من کان یؤمن باللَّه و الیوم الآخر فلیکرم ضیفه».
میگوید: در عهد رسول خدا مهمانی بقومی فرو آمد، و او را نیک نداشتند، و مهمانی نکردند.
پس آن مرد برفت و از ایشان شکایت کرد. این آیت بشأن وی و رخصت وی را فرو آمد.
عبد الرحمن زید گفت: این در شأن ابو بکر صدیق فرو آمد، که کسی وی را دشنام داد اندر مکه. ابو بکر خاموش میبود، تا آن مرد فراوان بگفت.
پس ابو بکر یک بار جواب داد. رسول خدا (ص) حاضر بود و برخاست، پس این آیت فرو آمد که إِلَّا مَنْ ظُلِمَ. میگوید که: کسی که وی را بدی گویند، وی را رسد که داد خود طلب کند، و مثل آن باز گوید با وی، و بر وی حرج نباشد.
و سبب برخاستن رسول (ص) آنست که ابو هریرة گفت: سبّ رجل أبا بکر، و رسول اللَّه جالس، فسکت النّبیّ (ص)، و سکت ابو بکر. فلمّا سکت الرّجل تکلّم ابو بکر. فقام النّبیّ (ص)، فادرکه ابو بکر، فقال یا رسول اللَّه سبّنی و سکتّ، فلمّا تکلّمت قمت؟ فقال النّبیّ (ص): «یا أبا بکر! انّ الملک کان یرد علیه، فلمّا تکلّمت وقع الشّیطان، فکرهت ان اقعد. ثمّ قال رسول اللَّه (ص): «ثلاث کلّهن حقّ، ما من عبد یظلم مظلمة فیغضی علیها ابتغاء وجه اللَّه، الّا زاده اللَّه عزّا، و ما فتح عبد باب مسئلة یرید بها کثرة الّا زاده اللَّه».
قوله تعالی: إِلَّا مَنْ ظُلِمَ «الّا» بمعنی لکنّ است، و سخن مستأنف است، که سخن در بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ تمام شد. میگوید که: خدای دوست ندارد که کسی را بد گوید. همانست که جای دیگر گفت: وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً. آن گه گفت: لکن مظلوم اگر شکایت کند از ظالم، او را رسد که شکایت کند، و آن گه در آن شکایت تعدّی نه روا باشد، که ربّ العزّة گفت: وَ کانَ اللَّهُ سَمِیعاً عَلِیماً یعنی: سمیعا لقول المظلوم، علیما بما یضمر. این چون تهدیدی است مظلوم را اگر اندازه در گذارد، و بیش از قدر رخصت گوید. اگر کسی گوید: سخن بد گفتن نه در جهر پسندیده است نه در اسرار. پس تخصیص جهر درین آیت چه معنی دارد؟ جواب آنست که این قضیّت حال آن کس است که آیت بوی فرو آمد، که بجهر گفت.
این هم چنان است که جای دیگر گفت: إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا. این تبیّن در سفر و حضر هر دو واجب است، امّا در سفر فرو آمد، ازین جهت بسفر مخصوص کرد، امّا سفر تنبیه میکند بر حضر، همچنین جهر تنبیه میکند بر اسرار.
قوله: إِنْ تُبْدُوا خَیْراً میگوید: اگر عملی از اعمال بر آشکارا کنید آن را یکی ده نویسند، چنان که گفت: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها، أَوْ تُخْفُوهُ یا پنهان در دل دارید، یعنی: که نیّت کنید، و همّت دارید، امّا بعمل نکنید، آن را یکی یکی نویسند، أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ یا بدی از برادر مسلمان بتو رسد، و تو از وی درگذاری، و عفو کنی، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا قَدِیراً خدای در گذارنده گناهان بندگانست، و تواناست که ایشان را ثواب نیکو دهد، یعنی که اگر تو از برادر مسلمان درگذاری خدای اولیتر و سزاوارتر که گناهان تو درگذارد. إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ کلبی و مقاتل گفتند: این در شأن جهودان آمد، و از ایشان عامر بن مخلد است و یزید بن زید که به عیسی کافر شدند، و بکتاب وی انجیل، و همچنین به محمد (ص) کافر شدند و به قرآن. عطا گفت: در شأن بنی قریظه و نضیر و بنی قینقاع آمد. ربّ العزّة گفت: میخواهند اینان که به اللَّه ایمان آرند، و برسولان وی کافر شوند، یا میخواهند که ببعضی رسولان ایمان آرند و ببعضی کافر شوند. قتاده گفت: جهودان و ترسایاناند، امّا جهودان به موسی ایمان آوردند، و به تورات و به عیسی و کتاب وی انجیل کافر شدند. و ترسایان بعیسی و بانجیل ایمان آوردند، اما به محمد و به قرآن کافر شدند، اللَّه گفت: میخواهند میان کفر و میان ایمان راهی نهند، و دینی سازند، و نه چنانست که ایشان میگویند، که ایشان کافرانند بدرستی، و هیچ شک نیست در کفر ایشان، و عذاب دوزخ مآل و مرجع ایشان. فذلک قوله: أُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ عَذاباً مُهِیناً. آن گه ذکر مؤمنان کرد از امّت محمد، که بهمه پیغامبران و بهمه کتب ایمان آوردند، گفت: وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ، و بیان این در آن آیت است که گفت: قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَیْنا الآیة. و چنان که کافران را صفت کرد، و عقوبت ایشان بر پی آن داشت مؤمنانرا صفت کرد، و ثواب ایشان بر عقب گفت: أُولئِکَ سَوْفَ یُؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ یعنی: بایمانهم. یُؤْتِیهِمْ بیا حفص خواند و یعقوب، بروایت ولید حسان، و این همچنانست که گفت: وَ سَوْفَ یُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ أَجْراً عَظِیماً. جای دیگر گفت: فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ. باقی قرّاء نؤتیهم، بنون خوانند، و این همچنانست که گفت: وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا و فَآتَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ. وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً لذنوبهم، رَحِیماً بهم.
قوله: یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ جهوداناند، کعب اشرف و فنحاص بن عازورا که از رسول خدا درخواستند تا ایشان را علی الخصوص بیرون آز قرآن بزبان عبری کتابی فرو آرد از آسمان، بیک بار، نه پاره پاره و آیت آیت، هم بر مثال تورات که بیک بار فرو فرستادند به موسی. ربّ العزّة گفت: یا محمد ازین بزرگتر، از موسی درخواستند که: أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً. اینجا دو قول گفتهاند: یکی آنست که: قالوا جهرة: ارنا اللَّه، بآشکارا و صریح گفتند که خدای را عزّ و جلّ بما نمای. قول دیگر آنست که اللَّه را و اما نمای، تا آشکارا وی را بینیم، و در وی نگریم. فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ صاعقه صیحه سخت است که بایشان رسید، و هم بر جای بمردند.
گویند: صیحه جبرئیل بود. همانست که در سورة البقرة گفت: فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ جای دیگر گفت: صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ. و گفتهاند که: صاعقه آتشی بود که از میغ بیفتاد، و ایشان را بسوخت. همانست که گفت: وَ یُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَیُصِیبُ بِها مَنْ یَشاءُ. و در قرآن صعق است بمعنی مرگ، که در آن عذاب باشد، چنان که گفت: أَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ.
همانست که آنجا گفت: فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ. و صعق است بمعنی مرگ باجل، که در آن عذاب نبود. و ذلک فی قوله: وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ. یعنی: فمات من فی السّماوات و من فی الأرض بالآجال عند النّفخة الأولی.
ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ پس گوساله را بخدایی گرفتند، یعنی ایشان که با هارون بودند پس رفتن موسی بمناجات، مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ پس آنکه فرعون را غرقه کردند بر سر آب، و ملک ازو ستده، و ایشان را داده. و گفتهاند: بیّنات آن نه چیز است که قرآن بدان آمده، و هی الید و العصا و الحجر و البحر و الطّوفان و الجراد و القمّل و الصّفادع و الدّم. و این هر یکی را شرحی است، بجای خویش گفته شود ان شاء اللَّه تعالی.
فَعَفَوْنا عَنْ ذلِکَ میگوید: آن همه عفو کردیم از ایشان، و فرو گذاشتیم.
وَ آتَیْنا مُوسی سُلْطاناً مُبِیناً ای حجّة بیّنة، قوی بها علی من ناوأه، و هی الید و العصا.
وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِیثاقِهِمْ و بر سر ایشان طور بداشتیم، و آن آن بود که ایشان شریعت تورات مینپذیرفتند، و از ایشان پیمان گرفته بودند که هر گه که کتاب آرند بایشان، بپذیرند، و بآن کار کنند. ربّ العزّة جبرئیل را فرمود تا کوه بر سر ایشان بداشت، تا شریعت تورات قبول کردند و آن پیمان از ایشان واخواستند.
وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً این باب حطه است که در سورة البقرة شرح آن دادیم سُجَّداً یعنی پشت خم داده، چون راکع که بسجود خواهد شد.
وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ ای لا تعتدوا باقتناص السّمک فیه. ورش از نافع: «لا تعدّوا» خوانده، بفتح عین و تشدید دال، و اصل آن لا تعتدوا است. «تا» در دال مدغم کردند، تقارب را، و حرکتش نقل با عین کردند، تا مفتوح گشت. و قالون و اسماعیل هر دو از نافع: «لا تعدّوا» خوانند بسکون عین و تشدید دال، و مرادهم لا تعتدوا است، «تا» در دال مدغم کردند، لکن حرکتش با عین ندادند، بلکه عین را ساکن بگذاشتند بر اصل خویش، و بیشترین نحویان این را روا نمیدارند، میگویند: ما قبل مدغم چون ساکن باشد جائز نبود، که آن گه دو ساکن مجتمع شوند، الّا اگر ساکن الف بود که حرف مدّ است نحو: دابّة و شابّة و حاقّة و طامّة، زیرا که مدّ بجای حرکت است. امّا ایشان که روا داشتند گفتند: این همچنانست که ثوب بکر، و حبیب بکر، که روا بود که آن را مدغم کنند، گویند: ثوب بکر و حبیب بکر، چون روا است که واو و یا، گرچه هر دو حرف لیناند، با نقصان مدّ که در ایشانست با الف که تمام مدّ است درین باب مانند کنند، تا دو ساکن که اوّل آن نه الف باشد و ثانی آن مدغم بود مجتمع شود. همچنین این معنی در «تعدّ و» و «یخصّمون» و امثال آن، مع عدم المدّ روا بود. باقی «لا تعدوا» خوانند با سکون عین و تخفیف دال، و این مشهورتر است چنان که در سورة الاعراف گفت: إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ، و این از: عدا یعدو است، و حجّت این قراءت آنست که گفت: فَمَنِ ابْتَغی وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ. و حجّت قراءت ورش و قالون و اسماعیل آنست که در سورة البقرة گفت: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ.
وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً ای عهدا مؤکّدا فی النّبیّ (ص). فَبِما نَقْضِهِمْ مِیثاقَهُمْ این «ما» صلت است، هم چنان که: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ ای فبرحمة من اللَّه. و عَمَّا قَلِیلٍ ای عن قلیل. فَبِما نَقْضِهِمْ این بنقضهم میثاقهم الّذی اخذهم اللَّه علیهم. میگوید: بشکستن ایشان آن پیمان را که اللَّه بر ایشان گرفت در تورات، و بکافر شدن ایشان بسخنان حق، یعنی به قرآن و به انجیل، که جهودان بهر دو کافر شدند، و بکشتن ایشان پیغامبران را بناحق، که ایشان بروزی در هفتاد پیغامبر بکشتند.
وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ گفتهاند که اینجا مضمری است، و سخن بدان تمام است، و مضمر آنست که: لعنّاهم. میگوید: بآن نقض پیمان و بآن کفر و آن قتل و آن قول، ایشان را لعنت کردیم، و از درگاه خود براندیم. و گفتهاند: تمامی سخن آنجاست که گفت: حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ، و روا باشد که تمامی آنجا است که گفت: بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ، و معنی آن باشد که باین فعلها که کردند خدای تعالی مهر بر دل ایشان نهاد تا هیچ پند نپذیرند، و سخن حق در آن نشود. و گفتهاند: جهودان بآنچه گفتند: قُلُوبُنا غُلْفٌ، خود را چون عذری میساختند، یعنی که دلهای ما بسته است، آنچه تو میگویی بآن نمیرسد. ربّ العالمین گفت: نه چنانست که ایشان میگویند، که آن پوشش که بر دل ایشانست نه عذر است ایشان را، و این سخن آنست که از ایشان راست است، امّا معذور شمردن خود را بآن ناراست است، هم چنان که کافران گفتند: ما نَفْقَهُ کَثِیراً مِمَّا تَقُولُ، و اللَّه گفت کافران را: لا یَفْقَهُونَ، و گفتند: فِی آذانِنا وَقْرٌ، و اللَّه گفت: فِی آذانِهِمْ وَقْرٌ، و گفتند: قُلُوبُنا فِی أَکِنَّةٍ... وَ مِنْ بَیْنِنا وَ بَیْنِکَ حِجابٌ، و خدای گفت: جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً، خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ، امّا اللَّه آن بر ایشان از آن ردّ کرد که ایشان آن خود را عذری میدانستند، خدای آن عذر ایشان رد کرد، هم چنان که گفت: سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکْنا، و اللَّه گفت: لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکُوا. اللَّه آن بر ایشان ردّ کرد از بهر آنکه خود را در آن معذور میدیدند، و هم ازین بابست: أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ؟ و اللَّه گفت: وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ. ایشان خود را در آن بخل میمعذور داشتند، اللَّه آن بر ایشان ردّ کرد. این همچنانست: بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ بلکه اللَّه مهر بر آن دلها نهاد، تا ایمان نیارند مگر اندکی، و آن اندکی عبد اللَّه سلام است و اصحاب وی.
وَ بِکُفْرِهِمْ این معطوفست بر اوّل آیت یعنی: فبنقضهم و کفرهم، و این کفر است به عیسی. وَ قَوْلِهِمْ عَلی مَرْیَمَ بُهْتاناً عَظِیماً بهتان عظیم آنست که بر مریم دروغ گفتند، و وی را قذف کردند به یوسف بن یعقوب بن مانان. و این یوسف ابن عمّ مریم بود، و او را بزنی میخواست، ازین جهت او را بوی قذف کردند. گفتهاند که عیسی بر قومی رسید از آن جهودان، و ایشان با یکدیگر گفتند: قد جاءکم السّاحر بن السّاحرة. آن سخن بگوش عیسی رسید، عیسی گفت: اللّهم العن من سبّنی و سبّ والدتی، و در آن حال ربّ العالمین ایشان را مسخ کرد، صورتشان بگردانید، همه خوکان گشتند.
وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ ایشان عیسی را مسیحا میخواندند.
عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ، سخن اینجا تمام شد، پس بر سبیل مدح گفت: رَسُولَ اللَّهِ، وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ عیسی که رسول خداست او را نکشتهاند و بردار نکردهاند.
وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ ای القی شبه عیسی علی غیره، حتّی ظنّوا لمّا راوه انّه المسیح.
و سبب آن بود که چون عیسی آن دعا کرد، تا اللَّه صورت ایشان صورت خوکان کرد، جهودان بترسیدند از دعاء وی، همه بهم آمدند و اتّفاق کردند، و او را در خانهای محبوس کردند، تا وی را بکشند. یک قول آنست که عیسی اصحاب خود را گفت: کیست که رضا دهد تا شبه من بر وی افکنند، و او را بکشند، یا بردار کنند، و آن گه در بهشت شود؟ یکی از حواریان گفت: من بدین رضا دادم، و خود را فداء تو کردم. اللَّه تعالی ماننده صورت عیسی بر وی افکند، تا او را بردار کردند، و عیسی را بر آسمان برد. قول دیگر آنست که: مردی از آن جهودان نام وی ططیانوس، در پیش وی رفت بقصد قتل وی. اللَّه تعالی عیسی را از روزن خانه بآسمان برد، و شبه عیسی بر آن مرد افکند. جهودان در شدند، و وی را دیدند بصورت عیسی، و او را بکشتند. مقاتل گفت: جهودان مردی را بر عیسی گماشته بودند، و وی را رقیب بود، و در همه حال با وی بودی. عیسی بر کوه شد، فریشته آمد، و دو بازوی وی بگرفت، و بآسمان برد. ربّ العالمین شبه عیسی بر آن رقیب افکند، پس جهودان او را دیدند، پنداشتند که عیسی است، وی میگفت: من نه عیسی ام، او را براست نداشتند، و بکشتند. پس چون او را کشته بودند صورت وی بر صورت عیسی دیدند، امّا جسد وی نه جسد عیسی بود. ایشان گفتند: الوجه وجه عیسی و الجسد جسد غیره.
پس مختلف شدند. قومی گفتند: این عیسی است، قومی گفتند: نیست. اینست که اللَّه گفت: وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ ای من قتله. سدی گفت: اختلاف ایشان در عیسی آنست که گفتند: ان کان هذا عیسی فاین صاحبنا؟ و ان کان هذا صاحبنا فاین عیسی؟ و گفتهاند: این اختلاف اختلاف ترسایان است در وی، که بسه گروه شدند در عیسی: گروهی گفتند: انباز است. گروهی گفتند: اللَّه است. گروهی گفتند: پسر است. ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ یعنی: ما لهم بعیسی من علم، قتل او لم یقتل. میگوید: ایشان را بحال عیسی علم نیست، که او را کشتند یا نکشتند.
إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ لکن گمان میبرند و بر پی گمان خود ایستادهاند. وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً معنی آنست که ایشان یقین نهاند که عیسی است که وی را کشتهاند. معنی دیگر گفتهاند: وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً کار عیسی و ناپیدا شدن وی را از زمین معلوم نکردهاند نیک، و بآن نرسیدهاند به بیگمانی، و این از آن بابست که گویند: قلت هذا الدّواء فی هذا الماء. پارسی گویان گویند: فلان در کاری شود تا خون از آن بچکد. باین قول: وَ ما قَتَلُوهُ این «ها» با علم شود. تقول العرب: قتلت الشّیء علما، اذا استقصی النّظر فیه حتّی علم علما تامّا.
قول عطا درین آیت آنست که: عیسی نزدیک پیر زنی فرو آمد، و از وی مهمانی خواست. پیر زن گفت: پادشاه ما مردی را طلب میکند برین صفت که تویی، و من ترا مهمانی کنم، امّا ترا از پادشاه پنهان نکنم. عیسی گفت: حال من از پادشاه بپوش، و مرا پنهان دار، تا ترا دعائی کنم بهر چه ترا مراد است، که ناچار راست آید. پیر زن گفت: مرا پسری غایب است، از خدا بخواه تا وی را با من رساند. عیسی دعا کرد، و پسر آن ساعت در رسید. عیسی آن پیر زن را گفت که: پسر را از من خبر مده، و حال من از وی بپوش. پیر زن خلاف آن کرد، پسر خویش را گفت: مهمانی بمن فرو آمده است، و با من گفت که وی را از پادشاه آمن دارم، و نسپارم. پسر گفت: کجا است آن مرد؟ گفت: در خزانه گریخته است. آن پسر در خزانه رفت.
و عیسی را گفت: قم الی الملک، خیز تا بر پادشاه رویم که ترا میخواند. عیسی گفت: چنین مکن، و حقّ ضیافت باطل مگردان تا هر چه ترا مراد است بتو دهم.
بسخریّت گفت که: من میخواهم که پادشاه دختر بزنی بمن دهد. عیسی گفت: رو جامه در پوش، و بر پادشاه رو، بگو: آمدم که دختر بزنی بمن دهی. پسر رفت و همچنین کرد، و او را گرفتند و زدند و مجروح کردند. باز آمد، و عیسی را گفت بخشم که: مرا فرستادی تا مرا زدند، و مجروح کردند. خیز تا رویم پیش پادشاه. عیسی دست بآن جراحتها فرو آورد همه نیک شد، و بحال صحّت باز آمد.
دیگر باره آن غلام پیش پادشاه شد، پادشاه او را دید، و آن جراحتها هیچ بر وی نمانده، از آن حال بترسید، گفت: تو آمدهای تا دخترم بزنی بخواهی؟ گفت: آری. گفت: ترا این مراد بدهم اگر این خانه پر از زر کنی. آن غلام رفت، و آن قصه با عیسی بگفت. عیسی دعا کرد، و آن خانه پر از زر شد. پس عیسی از آنجا بیرون شد. غلام بدانست که آنجا حقیقتی است، همه فرو گذاشت، و از پی وی برفت، گفت: صحبت تو بهیچ چیز بندهم. عیسی گفت: من ترسم که این پادشاه بما در رسد، و قصد قتل من کند، هر کس که رضا دهد بر آنکه هیئت و صورت من بر وی افکنند، تا وی را بکشند، بهشت او راست. غلام گفت: آن کس من باشم، و بر آن رضا دادم. ربّ العزّة شبه عیسی بر آن پسر عجوز افکند، تا وی را بگرفتند، و بردار کردند. و عیسی را بآسمان بردند، بر کوهی از کوههای بیت المقدس، در ماه رمضان شب قدر، و سنّ وی بسی و سه سال رسیده، و سه سال از مدّت نبوّت وی گذشت. وهب بن منبه گفت: چون وحی بوی آمد سی ساله بود. و گفتهاند: وی بر آسمان چون فریشتگان پر دارد، و نور دارد، و شهوت طعام و شراب از وی واستده، و با فریشتگان گرد عرش میپرد، هم انس است و هم ملکی، هم آسمانی و هم زمینی.
وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً ای: منیعا حین منع عیسی من القتل. حَکِیماً فی تدبیره فیما فعل بعبده من النّجاة. قالوا: و ترک عیسی بعد رفعه الی السّماء خفّین و مدرعة و وسادة.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.