گنجور

۲۴ - النوبة الثانیة

قوله تعالی: ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ الآیة گفته‌اند این خطاب منافقان است. میگوید: شما که منافقان‌اید اگر شکر کنید، و نعمت منعم بر خود بشناسید، و باحسان و انعام وی معترف شوید، و آن گه خدا و رسول را بآنچه گفتند، استوار دارید، و حقیقت توحید بجای آرید، اگر این کنید خدای چه کند که عذاب شما کند؟ یعنی که نکند. و شکر مقامی است از مقامات روندگان، برتر از صبر و خوف و زهد و امثال این، که بنفس خود مقصود نه‌اند، نه بینی که صبر نه عین صبر را در بنده می‌درباید، بلکه قهر هوا را می‌درباید، و خوف نه بر نفس خود مقصود است، بلکه تا خائف بوسیلت خود بمقامات مقصود رسد. و زهد میباید تا بنده بوی بگریزد از آن علایق که راه خدا بوی فرو بندد. و شکر چنین نیست، که شکر بنفس خود مقصود است، نه برای آن میباید که تا وسیلت کاری دیگر باشد. و محبّت و شوق و رضا و توحید همه ازین بابست. و هر چه مقصود بود در آخرت بماند. نبینی که چون بنده ببهشت رسد، صبر و خوف و زهد و توبه در بنده نماند؟ و شکر در وی بماند. یقول اللَّه تعالی: وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.

و حقیقت شکر سه چیز است که تا آن هر سه بهم نیاید شکر نگویند: یکی علم، و دیگر حال، و سدیگر عمل. علم اصل است، و حال ثمره علم، و عمل ثمره حال. علم شناخت نعمتست از منعم، و حال شادی دلست بآن نعمت، و عمل بکار داشتن نعمت است بطاعت داشت منعم. و در خبر میآید که روز قیامت ندا آید: «لیقم الحمّادون». هیچکس بر نخیزد مگر آن کس که در همه احوال خدای را عزّ و جلّ شکر کرده باشد. و آن روز که آیت نهی آمد از گنج نهادن، عمر گفت: یا رسول اللَّه! پس چه جمع کنیم از مال؟ گفت: زبانی ذاکر، و دلی شاکر، و زنی مؤمنه. یعنی که در دنیا به این سه قناعت کن. زن مؤمنه را گفت که مرد را فارغ دارد، و بآن فراغت از وی ذکر و شکر حاصل آید.

وَ کانَ اللَّهُ شاکِراً یعنی: للقلیل من اعمالکم، عَلِیماً بنیّاتکم.

قوله: لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ این آیت رخصت است مظلوم را که از دست ظالم بنالد، و از وی شکایت کند. یعنی که وی را در آن تشکّی بزه‌ای نباشد، که تشفّی خود در آن می‌بیند. اگر سخن بد گوید آن مظلوم، یا دعائی بد کند بر وی، او را رخصت هست. گفته‌اند: این بمهمان داشتن فرو آمد.

میگوید: سخن بد گفتن در گله کردن از هیچکس پسندیده نیست، و خدای دوست ندارد، مگر از کسی که گله کند از میزبان بد، که کسی بمهمان وی شود و او را مهمانی نکند، یا کند و نیکو ندارد.

مصطفی (ص) گفت: «حقّ الضّیف ثلاثة، فما کان بعد ذلک فهو صدقة».

و قال (ص) «: من کان یؤمن باللَّه و الیوم الآخر فلیکرم ضیفه».

میگوید: در عهد رسول خدا مهمانی بقومی فرو آمد، و او را نیک نداشتند، و مهمانی نکردند.

پس آن مرد برفت و از ایشان شکایت کرد. این آیت بشأن وی و رخصت وی را فرو آمد.

عبد الرحمن زید گفت: این در شأن ابو بکر صدیق فرو آمد، که کسی وی را دشنام داد اندر مکه. ابو بکر خاموش میبود، تا آن مرد فراوان بگفت.

پس ابو بکر یک بار جواب داد. رسول خدا (ص) حاضر بود و برخاست، پس این آیت فرو آمد که إِلَّا مَنْ ظُلِمَ. میگوید که: کسی که وی را بدی گویند، وی را رسد که داد خود طلب کند، و مثل آن باز گوید با وی، و بر وی حرج نباشد.

و سبب برخاستن رسول (ص) آنست که ابو هریرة گفت: سبّ رجل أبا بکر، و رسول اللَّه جالس، فسکت النّبیّ (ص)، و سکت ابو بکر. فلمّا سکت الرّجل تکلّم ابو بکر. فقام النّبیّ (ص)، فادرکه ابو بکر، فقال یا رسول اللَّه سبّنی و سکتّ، فلمّا تکلّمت قمت؟ فقال النّبیّ (ص): «یا أبا بکر! انّ الملک کان یرد علیه، فلمّا تکلّمت وقع الشّیطان، فکرهت ان اقعد. ثمّ قال رسول اللَّه (ص): «ثلاث کلّهن حقّ، ما من عبد یظلم مظلمة فیغضی علیها ابتغاء وجه اللَّه، الّا زاده اللَّه عزّا، و ما فتح عبد باب مسئلة یرید بها کثرة الّا زاده اللَّه».

قوله تعالی: إِلَّا مَنْ ظُلِمَ «الّا» بمعنی لکنّ است، و سخن مستأنف است، که سخن در بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ تمام شد. میگوید که: خدای دوست ندارد که کسی را بد گوید. همانست که جای دیگر گفت: وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً. آن گه گفت: لکن مظلوم اگر شکایت کند از ظالم، او را رسد که شکایت کند، و آن گه در آن شکایت تعدّی نه روا باشد، که ربّ العزّة گفت: وَ کانَ اللَّهُ سَمِیعاً عَلِیماً یعنی: سمیعا لقول المظلوم، علیما بما یضمر. این چون تهدیدی است مظلوم را اگر اندازه در گذارد، و بیش از قدر رخصت گوید. اگر کسی گوید: سخن بد گفتن نه در جهر پسندیده است نه در اسرار. پس تخصیص جهر درین آیت چه معنی دارد؟ جواب آنست که این قضیّت حال آن کس است که آیت بوی فرو آمد، که بجهر گفت.

این هم چنان است که جای دیگر گفت: إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا. این تبیّن در سفر و حضر هر دو واجب است، امّا در سفر فرو آمد، ازین جهت بسفر مخصوص کرد، امّا سفر تنبیه میکند بر حضر، همچنین جهر تنبیه میکند بر اسرار.

قوله: إِنْ تُبْدُوا خَیْراً میگوید: اگر عملی از اعمال بر آشکارا کنید آن را یکی ده نویسند، چنان که گفت: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها، أَوْ تُخْفُوهُ یا پنهان در دل دارید، یعنی: که نیّت کنید، و همّت دارید، امّا بعمل نکنید، آن را یکی یکی نویسند، أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ یا بدی از برادر مسلمان بتو رسد، و تو از وی درگذاری، و عفو کنی، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا قَدِیراً خدای در گذارنده گناهان بندگانست، و تواناست که ایشان را ثواب نیکو دهد، یعنی که اگر تو از برادر مسلمان درگذاری خدای اولیتر و سزاوارتر که گناهان تو درگذارد. إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ کلبی و مقاتل گفتند: این در شأن جهودان آمد، و از ایشان عامر بن مخلد است و یزید بن زید که به عیسی کافر شدند، و بکتاب وی انجیل، و همچنین به محمد (ص) کافر شدند و به قرآن. عطا گفت: در شأن بنی قریظه و نضیر و بنی قینقاع آمد. ربّ العزّة گفت: می‌خواهند اینان که به اللَّه ایمان آرند، و برسولان وی کافر شوند، یا میخواهند که ببعضی رسولان ایمان آرند و ببعضی کافر شوند. قتاده گفت: جهودان و ترسایان‌اند، امّا جهودان به موسی ایمان آوردند، و به تورات و به عیسی و کتاب وی انجیل کافر شدند. و ترسایان بعیسی و بانجیل ایمان آوردند، اما به محمد و به قرآن کافر شدند، اللَّه گفت: می‌خواهند میان کفر و میان ایمان راهی نهند، و دینی سازند، و نه چنانست که ایشان میگویند، که ایشان کافرانند بدرستی، و هیچ شک نیست در کفر ایشان، و عذاب دوزخ مآل و مرجع ایشان. فذلک قوله: أُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ عَذاباً مُهِیناً. آن گه ذکر مؤمنان کرد از امّت محمد، که بهمه پیغامبران و بهمه کتب ایمان آوردند، گفت: وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ، و بیان این در آن آیت است که گفت: قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَیْنا الآیة. و چنان که کافران را صفت کرد، و عقوبت ایشان بر پی آن داشت مؤمنانرا صفت کرد، و ثواب ایشان بر عقب گفت: أُولئِکَ سَوْفَ یُؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ یعنی: بایمانهم. یُؤْتِیهِمْ بیا حفص خواند و یعقوب، بروایت ولید حسان، و این همچنانست که گفت: وَ سَوْفَ یُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ أَجْراً عَظِیماً. جای دیگر گفت: فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ. باقی قرّاء نؤتیهم، بنون خوانند، و این همچنانست که گفت: وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا و فَآتَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ. وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً لذنوبهم، رَحِیماً بهم.

قوله: یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ جهودان‌اند، کعب اشرف و فنحاص بن عازورا که از رسول خدا درخواستند تا ایشان را علی الخصوص بیرون آز قرآن بزبان عبری کتابی فرو آرد از آسمان، بیک بار، نه پاره پاره و آیت آیت، هم بر مثال تورات که بیک بار فرو فرستادند به موسی. ربّ العزّة گفت: یا محمد ازین بزرگتر، از موسی درخواستند که: أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً. اینجا دو قول گفته‌اند: یکی آنست که: قالوا جهرة: ارنا اللَّه، بآشکارا و صریح گفتند که خدای را عزّ و جلّ بما نمای. قول دیگر آنست که اللَّه را و اما نمای، تا آشکارا وی را بینیم، و در وی نگریم. فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ صاعقه صیحه سخت است که بایشان رسید، و هم بر جای بمردند.

گویند: صیحه جبرئیل بود. همانست که در سورة البقرة گفت: فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ جای دیگر گفت: صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ. و گفته‌اند که: صاعقه آتشی بود که از میغ بیفتاد، و ایشان را بسوخت. همانست که گفت: وَ یُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَیُصِیبُ بِها مَنْ یَشاءُ. و در قرآن صعق است بمعنی مرگ، که در آن عذاب باشد، چنان که گفت: أَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ.

همانست که آنجا گفت: فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ. و صعق است بمعنی مرگ باجل، که در آن عذاب نبود. و ذلک فی قوله: وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ. یعنی: فمات من فی السّماوات و من فی الأرض بالآجال عند النّفخة الأولی.

ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ پس گوساله را بخدایی گرفتند، یعنی ایشان که با هارون بودند پس رفتن موسی بمناجات، مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ پس آنکه‌ فرعون را غرقه کردند بر سر آب، و ملک ازو ستده، و ایشان را داده. و گفته‌اند: بیّنات آن نه چیز است که قرآن بدان آمده، و هی الید و العصا و الحجر و البحر و الطّوفان و الجراد و القمّل و الصّفادع و الدّم. و این هر یکی را شرحی است، بجای خویش گفته شود ان شاء اللَّه تعالی.

فَعَفَوْنا عَنْ ذلِکَ میگوید: آن همه عفو کردیم از ایشان، و فرو گذاشتیم.

وَ آتَیْنا مُوسی‌ سُلْطاناً مُبِیناً ای حجّة بیّنة، قوی بها علی من ناوأه، و هی الید و العصا.

وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِیثاقِهِمْ و بر سر ایشان طور بداشتیم، و آن آن بود که ایشان شریعت تورات می‌نپذیرفتند، و از ایشان پیمان گرفته بودند که هر گه که کتاب آرند بایشان، بپذیرند، و بآن کار کنند. ربّ العزّة جبرئیل را فرمود تا کوه بر سر ایشان بداشت، تا شریعت تورات قبول کردند و آن پیمان از ایشان واخواستند.

وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً این باب حطه است که در سورة البقرة شرح آن دادیم سُجَّداً یعنی پشت خم داده، چون راکع که بسجود خواهد شد.

وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ ای لا تعتدوا باقتناص السّمک فیه. ورش از نافع: «لا تعدّوا» خوانده، بفتح عین و تشدید دال، و اصل آن لا تعتدوا است. «تا» در دال مدغم کردند، تقارب را، و حرکتش نقل با عین کردند، تا مفتوح گشت. و قالون و اسماعیل هر دو از نافع: «لا تعدّوا» خوانند بسکون عین و تشدید دال، و مرادهم لا تعتدوا است، «تا» در دال مدغم کردند، لکن حرکتش با عین ندادند، بلکه عین را ساکن بگذاشتند بر اصل خویش، و بیشترین نحویان این را روا نمیدارند، میگویند: ما قبل مدغم چون ساکن باشد جائز نبود، که آن گه دو ساکن مجتمع شوند، الّا اگر ساکن الف بود که حرف مدّ است نحو: دابّة و شابّة و حاقّة و طامّة، زیرا که مدّ بجای حرکت است. امّا ایشان که روا داشتند گفتند: این همچنانست که ثوب بکر، و حبیب بکر، که روا بود که آن را مدغم کنند، گویند: ثوب بکر و حبیب بکر، چون روا است که واو و یا، گرچه هر دو حرف لین‌اند، با نقصان مدّ که در ایشانست با الف که تمام مدّ است درین باب مانند کنند، تا دو ساکن که اوّل آن نه الف باشد و ثانی آن مدغم بود مجتمع شود. همچنین این معنی در «تعدّ و» و «یخصّمون» و امثال آن، مع عدم المدّ روا بود. باقی «لا تعدوا» خوانند با سکون عین و تخفیف دال، و این مشهورتر است چنان که در سورة الاعراف گفت: إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ، و این از: عدا یعدو است، و حجّت این قراءت آنست که گفت: فَمَنِ ابْتَغی‌ وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ. و حجّت قراءت ورش و قالون و اسماعیل آنست که در سورة البقرة گفت: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ.

وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً ای عهدا مؤکّدا فی النّبیّ (ص). فَبِما نَقْضِهِمْ مِیثاقَهُمْ این «ما» صلت است، هم چنان که: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ ای فبرحمة من اللَّه. و عَمَّا قَلِیلٍ ای عن قلیل. فَبِما نَقْضِهِمْ این بنقضهم میثاقهم الّذی اخذهم اللَّه علیهم. میگوید: بشکستن ایشان آن پیمان را که اللَّه بر ایشان گرفت در تورات، و بکافر شدن ایشان بسخنان حق، یعنی به قرآن و به انجیل، که جهودان بهر دو کافر شدند، و بکشتن ایشان پیغامبران را بناحق، که ایشان بروزی در هفتاد پیغامبر بکشتند.

وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ گفته‌اند که اینجا مضمری است، و سخن بدان تمام است، و مضمر آنست که: لعنّاهم. میگوید: بآن نقض پیمان و بآن کفر و آن قتل و آن قول، ایشان را لعنت کردیم، و از درگاه خود براندیم. و گفته‌اند: تمامی سخن آنجاست که گفت: حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ، و روا باشد که تمامی آنجا است که گفت: بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ، و معنی آن باشد که باین فعلها که کردند خدای تعالی مهر بر دل ایشان نهاد تا هیچ پند نپذیرند، و سخن حق در آن نشود. و گفته‌اند: جهودان بآنچه گفتند: قُلُوبُنا غُلْفٌ، خود را چون عذری میساختند، یعنی که دلهای ما بسته است، آنچه تو می‌گویی بآن نمیرسد. ربّ العالمین گفت: نه چنانست که ایشان میگویند، که آن پوشش که بر دل ایشانست نه عذر است ایشان را، و این سخن آنست که از ایشان راست است، امّا معذور شمردن خود را بآن ناراست است، هم چنان که کافران گفتند: ما نَفْقَهُ کَثِیراً مِمَّا تَقُولُ، و اللَّه گفت کافران را: لا یَفْقَهُونَ، و گفتند: فِی آذانِنا وَقْرٌ، و اللَّه گفت: فِی آذانِهِمْ وَقْرٌ، و گفتند: قُلُوبُنا فِی أَکِنَّةٍ... وَ مِنْ بَیْنِنا وَ بَیْنِکَ حِجابٌ، و خدای گفت: جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً، خَتَمَ اللَّهُ عَلی‌ قُلُوبِهِمْ وَ عَلی‌ سَمْعِهِمْ وَ عَلی‌ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ، امّا اللَّه آن بر ایشان از آن ردّ کرد که ایشان آن خود را عذری میدانستند، خدای آن عذر ایشان رد کرد، هم چنان که گفت: سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکْنا، و اللَّه گفت: لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکُوا. اللَّه آن بر ایشان ردّ کرد از بهر آنکه خود را در آن معذور میدیدند، و هم ازین بابست: أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ؟ و اللَّه گفت: وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ. ایشان خود را در آن بخل می‌معذور داشتند، اللَّه آن بر ایشان ردّ کرد. این همچنانست: بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ بلکه اللَّه مهر بر آن دلها نهاد، تا ایمان نیارند مگر اندکی، و آن اندکی عبد اللَّه سلام است و اصحاب وی.

وَ بِکُفْرِهِمْ این معطوفست بر اوّل آیت یعنی: فبنقضهم و کفرهم، و این کفر است به عیسی. وَ قَوْلِهِمْ عَلی‌ مَرْیَمَ بُهْتاناً عَظِیماً بهتان عظیم آنست که بر مریم دروغ گفتند، و وی را قذف کردند به یوسف بن یعقوب بن مانان. و این یوسف ابن عمّ مریم بود، و او را بزنی میخواست، ازین جهت او را بوی قذف کردند. گفته‌اند که عیسی بر قومی رسید از آن جهودان، و ایشان با یکدیگر گفتند: قد جاءکم السّاحر بن السّاحرة. آن سخن بگوش عیسی رسید، عیسی گفت: اللّهم العن من سبّنی و سبّ والدتی، و در آن حال ربّ العالمین ایشان را مسخ کرد، صورتشان بگردانید، همه خوکان گشتند.

وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ ایشان عیسی را مسیحا میخواندند.

عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ، سخن اینجا تمام شد، پس بر سبیل مدح گفت: رَسُولَ اللَّهِ، وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ عیسی که رسول خداست او را نکشته‌اند و بردار نکرده‌اند.

وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ ای القی شبه عیسی علی غیره، حتّی ظنّوا لمّا راوه انّه المسیح.

و سبب آن بود که چون عیسی آن دعا کرد، تا اللَّه صورت ایشان صورت خوکان کرد، جهودان بترسیدند از دعاء وی، همه بهم آمدند و اتّفاق کردند، و او را در خانه‌ای محبوس کردند، تا وی را بکشند. یک قول آنست که عیسی اصحاب خود را گفت: کیست که رضا دهد تا شبه من بر وی افکنند، و او را بکشند، یا بردار کنند، و آن گه در بهشت شود؟ یکی از حواریان گفت: من بدین رضا دادم، و خود را فداء تو کردم. اللَّه تعالی ماننده صورت عیسی بر وی افکند، تا او را بردار کردند، و عیسی را بر آسمان برد. قول دیگر آنست که: مردی از آن جهودان نام وی ططیانوس، در پیش وی رفت بقصد قتل وی. اللَّه تعالی عیسی را از روزن خانه بآسمان برد، و شبه عیسی بر آن مرد افکند. جهودان در شدند، و وی را دیدند بصورت عیسی، و او را بکشتند. مقاتل گفت: جهودان مردی را بر عیسی گماشته بودند، و وی را رقیب بود، و در همه حال با وی بودی. عیسی بر کوه شد، فریشته آمد، و دو بازوی وی بگرفت، و بآسمان برد. ربّ العالمین شبه عیسی بر آن رقیب افکند، پس جهودان او را دیدند، پنداشتند که عیسی است، وی میگفت: من نه عیسی ام، او را براست نداشتند، و بکشتند. پس چون او را کشته بودند صورت وی بر صورت عیسی دیدند، امّا جسد وی نه جسد عیسی بود. ایشان گفتند: الوجه وجه عیسی و الجسد جسد غیره.

پس مختلف شدند. قومی گفتند: این عیسی است، قومی گفتند: نیست. اینست که اللَّه گفت: وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ ای من قتله. سدی گفت: اختلاف ایشان در عیسی آنست که گفتند: ان کان هذا عیسی فاین صاحبنا؟ و ان کان هذا صاحبنا فاین عیسی؟ و گفته‌اند: این اختلاف اختلاف ترسایان است در وی، که بسه گروه شدند در عیسی: گروهی گفتند: انباز است. گروهی گفتند: اللَّه است. گروهی گفتند: پسر است. ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ یعنی: ما لهم بعیسی من علم، قتل او لم یقتل. میگوید: ایشان را بحال عیسی علم نیست، که او را کشتند یا نکشتند.

إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ لکن گمان میبرند و بر پی گمان خود ایستاده‌اند. وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً معنی آنست که ایشان یقین نه‌اند که عیسی است که وی را کشته‌اند. معنی دیگر گفته‌اند: وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً کار عیسی و ناپیدا شدن وی را از زمین معلوم نکرده‌اند نیک، و بآن نرسیده‌اند به بی‌گمانی، و این از آن بابست که گویند: قلت هذا الدّواء فی هذا الماء. پارسی گویان گویند: فلان در کاری شود تا خون از آن بچکد. باین قول: وَ ما قَتَلُوهُ این «ها» با علم شود. تقول العرب: قتلت الشّی‌ء علما، اذا استقصی النّظر فیه حتّی علم علما تامّا.

قول عطا درین آیت آنست که: عیسی نزدیک پیر زنی فرو آمد، و از وی مهمانی خواست. پیر زن گفت: پادشاه ما مردی را طلب می‌کند برین صفت که تویی، و من ترا مهمانی کنم، امّا ترا از پادشاه پنهان نکنم. عیسی گفت: حال من از پادشاه بپوش، و مرا پنهان دار، تا ترا دعائی کنم بهر چه ترا مراد است، که ناچار راست آید. پیر زن گفت: مرا پسری غایب است، از خدا بخواه تا وی را با من رساند. عیسی دعا کرد، و پسر آن ساعت در رسید. عیسی آن پیر زن را گفت که: پسر را از من خبر مده، و حال من از وی بپوش. پیر زن خلاف آن کرد، پسر خویش را گفت: مهمانی بمن فرو آمده است، و با من گفت که وی را از پادشاه آمن دارم، و نسپارم. پسر گفت: کجا است آن مرد؟ گفت: در خزانه گریخته است. آن پسر در خزانه رفت.

و عیسی را گفت: قم الی الملک، خیز تا بر پادشاه رویم که ترا میخواند. عیسی گفت: چنین مکن، و حقّ ضیافت باطل مگردان تا هر چه ترا مراد است بتو دهم.

بسخریّت گفت که: من میخواهم که پادشاه دختر بزنی بمن دهد. عیسی گفت: رو جامه در پوش، و بر پادشاه رو، بگو: آمدم که دختر بزنی بمن دهی. پسر رفت و همچنین کرد، و او را گرفتند و زدند و مجروح کردند. باز آمد، و عیسی را گفت بخشم که: مرا فرستادی تا مرا زدند، و مجروح کردند. خیز تا رویم پیش پادشاه. عیسی دست بآن جراحتها فرو آورد همه نیک شد، و بحال صحّت باز آمد.

دیگر باره آن غلام پیش پادشاه شد، پادشاه او را دید، و آن جراحتها هیچ بر وی نمانده، از آن حال بترسید، گفت: تو آمده‌ای تا دخترم بزنی بخواهی؟ گفت: آری. گفت: ترا این مراد بدهم اگر این خانه پر از زر کنی. آن غلام رفت، و آن قصه با عیسی بگفت. عیسی دعا کرد، و آن خانه پر از زر شد. پس عیسی از آنجا بیرون شد. غلام بدانست که آنجا حقیقتی است، همه فرو گذاشت، و از پی وی برفت، گفت: صحبت تو بهیچ چیز بندهم. عیسی گفت: من ترسم که این پادشاه بما در رسد، و قصد قتل من کند، هر کس که رضا دهد بر آنکه هیئت و صورت من بر وی افکنند، تا وی را بکشند، بهشت او راست. غلام گفت: آن کس من باشم، و بر آن رضا دادم. ربّ العزّة شبه عیسی بر آن پسر عجوز افکند، تا وی را بگرفتند، و بردار کردند. و عیسی را بآسمان بردند، بر کوهی از کوه‌های بیت المقدس، در ماه رمضان شب قدر، و سنّ وی بسی و سه سال رسیده، و سه سال از مدّت نبوّت وی گذشت. وهب بن منبه گفت: چون وحی بوی آمد سی ساله بود. و گفته‌اند: وی بر آسمان چون فریشتگان پر دارد، و نور دارد، و شهوت طعام و شراب از وی واستده، و با فریشتگان گرد عرش میپرد، هم انس است و هم ملکی، هم آسمانی و هم زمینی.

وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً ای: منیعا حین منع عیسی من القتل. حَکِیماً فی تدبیره فیما فعل بعبده من النّجاة. قالوا: و ترک عیسی بعد رفعه الی السّماء خفّین و مدرعة و وسادة.

۲۴ - النوبة الاولى: قوله تعالی: ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ چه کار دارد و چه کند خدای بعذاب کردن شما، إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ اگر خدای را منعم دانید و او را استوار گیرید، وَ کانَ اللَّهُ شاکِراً عَلِیماً (۱۴۷) و خدای سپاس دار است دانای همیشه‌ای. لا یُحِبُّ اللَّهُ دوست ندارد خدای، الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ سخن گفتن ببدی، إِلَّا مَنْ ظُلِمَ مگر کسی که بر وی ستم کنند، وَ کانَ اللَّهُ سَمِیعاً عَلِیماً (۱۴۸) و خدای شنواست دانای همیشه‌ای ای.۲۴ - النوبة الثالثة: قوله تعالی: ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ خدای عالمیان، کردگار نهان دان، نوازنده بندگان، جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه، درین آیت می‌شکر خواهد از بندگان، آن شکر ایشان را امن میدهد از عقوبت جاودان. و شکر آنست که نعمت از منعم دانی، و بنده وار کمر خدمت بر بندی، و نعمت او در خدمت او بکار داری، تا شرط بندگی بجای آری، و شرط بندگی دو چیز است: پاکی و راستی، پاکی از هر چه آلایش دین است، چون بخل و ریا و حقد و شره و حرص و طمع، و راستی در هر چه آرایش دین است، چون سخا و توکّل و قناعت و صدق و اخلاص. چون پاکی و راستی آمد او را خلعت بندگی پوشند، و پیراسته و آراسته فراپیش مصطفی برند، تا وی را بامّتی قبول کند، و اگر چنان بود که جمال این خلعت نبیند، و اثر پاکی و راستی بر وی ظاهر نبود، شکر و ایمان از وی درست نیاید، مردود دین گردد، و او را بأمّتی فرا نپذیرند. بر درگاه دین اسلام کس عزیزتر از آن نیست که پاک بود و راست. اوّل نواختی که خدای با وی کند، آن بود که در فراست بر وی بگشاید، و چراغ معرفت در دلش بر افروزد، تا آنچه دیگران را خبر بود، او را عیان گردد، آنچه دیگران را علم الیقین است، او را عین الیقین شود، در مملکت حادثه‌ای در وجود نیاید که نه دل وی را از آن خبر دهند. مصطفی (ص) گفت: «و اتّقوا فراسة المؤمن فانّه ینظر بنور اللَّه».

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ الآیة گفته‌اند این خطاب منافقان است. میگوید: شما که منافقان‌اید اگر شکر کنید، و نعمت منعم بر خود بشناسید، و باحسان و انعام وی معترف شوید، و آن گه خدا و رسول را بآنچه گفتند، استوار دارید، و حقیقت توحید بجای آرید، اگر این کنید خدای چه کند که عذاب شما کند؟ یعنی که نکند. و شکر مقامی است از مقامات روندگان، برتر از صبر و خوف و زهد و امثال این، که بنفس خود مقصود نه‌اند، نه بینی که صبر نه عین صبر را در بنده می‌درباید، بلکه قهر هوا را می‌درباید، و خوف نه بر نفس خود مقصود است، بلکه تا خائف بوسیلت خود بمقامات مقصود رسد. و زهد میباید تا بنده بوی بگریزد از آن علایق که راه خدا بوی فرو بندد. و شکر چنین نیست، که شکر بنفس خود مقصود است، نه برای آن میباید که تا وسیلت کاری دیگر باشد. و محبّت و شوق و رضا و توحید همه ازین بابست. و هر چه مقصود بود در آخرت بماند. نبینی که چون بنده ببهشت رسد، صبر و خوف و زهد و توبه در بنده نماند؟ و شکر در وی بماند. یقول اللَّه تعالی: وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.
هوش مصنوعی: در این متن اشاره شده است که خداوند با عباراتی خطاب به منافقان می‌فرماید که اگر شکر نعمت‌های او را به‌جا آورند و به حقیقت توحید معتقد شوند، دیگر چه نیازی به عذاب آنهاست؟ شکر عملی است بالاتر از صبر، ترس و زهد که هدفشان تنها خود فرد نیست، بلکه شکر به خودی خود و به خاطر محبت به خداست. بنابراین، پس از رسیدن به بهشت، صبر، ترس و زهد فراموش می‌شوند، اما شکر باقی می‌ماند. در نهایت، همه چیز به شکر خدا ختم می‌شود و این بیان می‌کند که ستایش مخصوص خداوند است.
و حقیقت شکر سه چیز است که تا آن هر سه بهم نیاید شکر نگویند: یکی علم، و دیگر حال، و سدیگر عمل. علم اصل است، و حال ثمره علم، و عمل ثمره حال. علم شناخت نعمتست از منعم، و حال شادی دلست بآن نعمت، و عمل بکار داشتن نعمت است بطاعت داشت منعم. و در خبر میآید که روز قیامت ندا آید: «لیقم الحمّادون». هیچکس بر نخیزد مگر آن کس که در همه احوال خدای را عزّ و جلّ شکر کرده باشد. و آن روز که آیت نهی آمد از گنج نهادن، عمر گفت: یا رسول اللَّه! پس چه جمع کنیم از مال؟ گفت: زبانی ذاکر، و دلی شاکر، و زنی مؤمنه. یعنی که در دنیا به این سه قناعت کن. زن مؤمنه را گفت که مرد را فارغ دارد، و بآن فراغت از وی ذکر و شکر حاصل آید.
هوش مصنوعی: حقیقت شکر به سه عنصر بستگی دارد که اگر هر سه به هم نرسند، شکر واقعی وجود ندارد: اول علم، دوم حال و سوم عمل. علم اصل است و حال نتیجه علم، و عمل نتیجه حال به حساب می‌آید. علم به معنای شناخت نعمت و کسی است که آن نعمت را داده، حال شادی دل در برابر آن نعمت است و عمل، استفاده از نعمت با اطاعت از دهنده آن است. در روز قیامت ندا داده می‌شود که «سپاسگزاران بلند شوند» و تنها کسانی برمی‌خیزند که در تمام مراحل زندگی به خداوند شکر کرده‌اند. زمانی که آیتی نازل شد که از جمع‌آوری مال نهی می‌کرد، عمر از پیامبر پرسید که پس چه باید کرد، پیامبر فرمودند: «زبان شاکر، دل شاکر و همسری مؤمنه داشته باشید.» این یعنی در زندگی به این سه چیز قناعت کنید. درباره زن مؤمنه نیز فرمودند که او به مرد آرامش می‌دهد و این آرامش باعث می‌شود ذکر و شکر بهتر انجام شود.
وَ کانَ اللَّهُ شاکِراً یعنی: للقلیل من اعمالکم، عَلِیماً بنیّاتکم.
هوش مصنوعی: و خداوند شاکر است، یعنی نسبت به اعمال اندک شما و دانشمند به نیت‌های شماست.
قوله: لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ این آیت رخصت است مظلوم را که از دست ظالم بنالد، و از وی شکایت کند. یعنی که وی را در آن تشکّی بزه‌ای نباشد، که تشفّی خود در آن می‌بیند. اگر سخن بد گوید آن مظلوم، یا دعائی بد کند بر وی، او را رخصت هست. گفته‌اند: این بمهمان داشتن فرو آمد.
هوش مصنوعی: خداوند محبت نمی‌کند به کسی که به بدی از خود سخن بگوید، مگر اینکه او مظلوم باشد. این آیه به مظلوم اجازه می‌دهد که از ستمگری که بر او ظلم کرده است شکایت کند و از درد و رنج خود بگوید. در واقع، شکایت کردن او از ستمگر به عنوان یک حق محسوب می‌شود و گناهی بر او نیست، زیرا این کار به او آرامش می‌دهد. اگر مظلوم کلام بدی بگوید یا دعاهای ناخوشایندی بر ستمگر کند، برای او مجاز است. گفته شده که این مطلب در سیاق مهمان‌داری آمده است.
میگوید: سخن بد گفتن در گله کردن از هیچکس پسندیده نیست، و خدای دوست ندارد، مگر از کسی که گله کند از میزبان بد، که کسی بمهمان وی شود و او را مهمانی نکند، یا کند و نیکو ندارد.
هوش مصنوعی: می‌گوید که بدگویی و انتقاد کردن از دیگران هیچ‌گاه پسندیده نیست و خداوند نیز آن را دوست ندارد، جز در مورد افرادی که از میزبان بدی شکایت می‌کنند؛ به طوری که اگر کسی به مهمانی برود و میزبان به خوبی از او پذیرایی نکند یا اصلاً پذیرایی نکند.
مصطفی (ص) گفت: «حقّ الضّیف ثلاثة، فما کان بعد ذلک فهو صدقة».
هوش مصنوعی: مصطفی (ص) فرمودند: «حق مهمان سه چیز است و هر آنچه بعد از آن باشد، صدقه محسوب می‌شود».
و قال (ص) «: من کان یؤمن باللَّه و الیوم الآخر فلیکرم ضیفه».
هوش مصنوعی: ایشان فرمودند: «هر کسی به خدا و روز آخرت ایمان دارد، باید مهمانش را گرامی بدارد».
میگوید: در عهد رسول خدا مهمانی بقومی فرو آمد، و او را نیک نداشتند، و مهمانی نکردند.
هوش مصنوعی: در زمان پیامبر، مهمانی از قومی به خانه‌اش آمد، اما آنان به او احترام نگذاشتند و از او پذیرایی نکردند.
پس آن مرد برفت و از ایشان شکایت کرد. این آیت بشأن وی و رخصت وی را فرو آمد.
هوش مصنوعی: سپس آن مرد رفت و از آن‌ها شکایت کرد. این آیه در مورد او و اجازه‌ای که داشت نازل شد.
عبد الرحمن زید گفت: این در شأن ابو بکر صدیق فرو آمد، که کسی وی را دشنام داد اندر مکه. ابو بکر خاموش میبود، تا آن مرد فراوان بگفت.
هوش مصنوعی: عبد الرحمن زید گفت: زمانی در مکه کسی به ابو بکر صدیق توهین کرد و او به هیچ وجه جواب نداد و فقط سکوت کرد، حتی وقتی آن مرد حرف‌های زیادی زد.
پس ابو بکر یک بار جواب داد. رسول خدا (ص) حاضر بود و برخاست، پس این آیت فرو آمد که إِلَّا مَنْ ظُلِمَ. میگوید که: کسی که وی را بدی گویند، وی را رسد که داد خود طلب کند، و مثل آن باز گوید با وی، و بر وی حرج نباشد.
هوش مصنوعی: ابو بکر یک بار پاسخ داد. در آن زمان پیامبر (ص) حضور داشت و برخاست. سپس این آیه نازل شد که می‌گوید: «مگر کسی که مورد ظلم واقع شده است.» این به این معناست که اگر کسی به او بدی و تهمت بزند، او حق دارد از خود دفاع کند و همانند آنچه به او گفته شده، پاسخ بدهد و در این مورد گناهی بر او نیست.
و سبب برخاستن رسول (ص) آنست که ابو هریرة گفت: سبّ رجل أبا بکر، و رسول اللَّه جالس، فسکت النّبیّ (ص)، و سکت ابو بکر. فلمّا سکت الرّجل تکلّم ابو بکر. فقام النّبیّ (ص)، فادرکه ابو بکر، فقال یا رسول اللَّه سبّنی و سکتّ، فلمّا تکلّمت قمت؟ فقال النّبیّ (ص): «یا أبا بکر! انّ الملک کان یرد علیه، فلمّا تکلّمت وقع الشّیطان، فکرهت ان اقعد. ثمّ قال رسول اللَّه (ص): «ثلاث کلّهن حقّ، ما من عبد یظلم مظلمة فیغضی علیها ابتغاء وجه اللَّه، الّا زاده اللَّه عزّا، و ما فتح عبد باب مسئلة یرید بها کثرة الّا زاده اللَّه».
هوش مصنوعی: یکی از دلایلی که پیامبر (ص) برخاست، این بود که ابوهریره گفت: مردی به ابوبکر توهین کرد و پیامبر در آن زمان نشسته بود و هیچ واکنشی نشان نداد. ابوبکر هم سکوت کرد. وقتی آن مرد ساکت شد، ابوبکر شروع به صحبت کرد. در این حال، پیامبر (ص) برخاست و ابوبکر به او رسید و گفت: "ای پیامبر خدا، چرا وقتی آن مرد به من توهین کرد سکوت کردید و زمانی که من صحبت کردم، برخاستید؟" پیامبر (ص) در پاسخ فرمود: "ای ابوبکر! فرشتگان در آنجا حاضر بودند و تا زمان سکوت تو، هیچ مشکلی پیش نیامده بود. وقتی تو سخن گفتی، شیطان وارد شد و من نخواستم بنشینم." سپس پیامبر (ص) فرمود: "سه چیز وجود دارد که هر کدام درست هستند: هر کس ظلمی ببیند و برای جلب رضای خدا سکوت کند، خداوند عزت او را افزون می‌کند و هر کس درخواستی کند که باعث زیاد شدن اموال شود، خداوند به او روزی بیشتری عطا می‌کند."
قوله تعالی: إِلَّا مَنْ ظُلِمَ «الّا» بمعنی لکنّ است، و سخن مستأنف است، که سخن در بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ تمام شد. میگوید که: خدای دوست ندارد که کسی را بد گوید. همانست که جای دیگر گفت: وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً. آن گه گفت: لکن مظلوم اگر شکایت کند از ظالم، او را رسد که شکایت کند، و آن گه در آن شکایت تعدّی نه روا باشد، که ربّ العزّة گفت: وَ کانَ اللَّهُ سَمِیعاً عَلِیماً یعنی: سمیعا لقول المظلوم، علیما بما یضمر. این چون تهدیدی است مظلوم را اگر اندازه در گذارد، و بیش از قدر رخصت گوید. اگر کسی گوید: سخن بد گفتن نه در جهر پسندیده است نه در اسرار. پس تخصیص جهر درین آیت چه معنی دارد؟ جواب آنست که این قضیّت حال آن کس است که آیت بوی فرو آمد، که بجهر گفت.
هوش مصنوعی: خداوند دوست ندارد که کسی درباره دیگران بد بگوید. در آیه‌ای دیگر نیز به انسان‌ها دستور داده شده که با خوبی سخن بگویند. اما اگر کسی مورد ظلم قرار گرفته باشد، حق دارد که از ظلم شکایت کند و در این شکایت نباید از حد خود تجاوز کند، زیرا خداوند به سخن مظلوم گوش می‌دهد و از نیات او آگاه است. این هشدار به مظلوم است تا در گفتار خود مواظب باشد و از حد اعتدال خارج نشود. اگر کسی بگوید که گفتن سخن بد نه در خفا پسندیده است و نه در آشکار، باید گفت که این بحث به حال شخصی برمی‌گردد که آیه درباره او نازل شده و او در حالت آشکار سخن گفته است.
این هم چنان است که جای دیگر گفت: إِذا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا. این تبیّن در سفر و حضر هر دو واجب است، امّا در سفر فرو آمد، ازین جهت بسفر مخصوص کرد، امّا سفر تنبیه میکند بر حضر، همچنین جهر تنبیه میکند بر اسرار.
هوش مصنوعی: این موضوع به این معناست که اگر شما در راه خدا اقدام به عمل می‌کنید، باید تحقیق و بررسی کنید. این بررسی در هر دو حالت سفر و حضور ضروری است، اما در سفر به دلیل شرایط خاص آن اهمیت بیشتری پیدا می‌کند. سفر به نوعی یادآور و هشداردهنده به حالت حضر است و همین‌طور صدا زدن به صورت علنی یادآور مواردی است که به صورت پنهانی انجام می‌شود.
قوله: إِنْ تُبْدُوا خَیْراً میگوید: اگر عملی از اعمال بر آشکارا کنید آن را یکی ده نویسند، چنان که گفت: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها، أَوْ تُخْفُوهُ یا پنهان در دل دارید، یعنی: که نیّت کنید، و همّت دارید، امّا بعمل نکنید، آن را یکی یکی نویسند، أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ یا بدی از برادر مسلمان بتو رسد، و تو از وی درگذاری، و عفو کنی، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا قَدِیراً خدای در گذارنده گناهان بندگانست، و تواناست که ایشان را ثواب نیکو دهد، یعنی که اگر تو از برادر مسلمان درگذاری خدای اولیتر و سزاوارتر که گناهان تو درگذارد. إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ کلبی و مقاتل گفتند: این در شأن جهودان آمد، و از ایشان عامر بن مخلد است و یزید بن زید که به عیسی کافر شدند، و بکتاب وی انجیل، و همچنین به محمد (ص) کافر شدند و به قرآن. عطا گفت: در شأن بنی قریظه و نضیر و بنی قینقاع آمد. ربّ العزّة گفت: می‌خواهند اینان که به اللَّه ایمان آرند، و برسولان وی کافر شوند، یا میخواهند که ببعضی رسولان ایمان آرند و ببعضی کافر شوند. قتاده گفت: جهودان و ترسایان‌اند، امّا جهودان به موسی ایمان آوردند، و به تورات و به عیسی و کتاب وی انجیل کافر شدند. و ترسایان بعیسی و بانجیل ایمان آوردند، اما به محمد و به قرآن کافر شدند، اللَّه گفت: می‌خواهند میان کفر و میان ایمان راهی نهند، و دینی سازند، و نه چنانست که ایشان میگویند، که ایشان کافرانند بدرستی، و هیچ شک نیست در کفر ایشان، و عذاب دوزخ مآل و مرجع ایشان. فذلک قوله: أُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ عَذاباً مُهِیناً. آن گه ذکر مؤمنان کرد از امّت محمد، که بهمه پیغامبران و بهمه کتب ایمان آوردند، گفت: وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ، و بیان این در آن آیت است که گفت: قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَیْنا الآیة. و چنان که کافران را صفت کرد، و عقوبت ایشان بر پی آن داشت مؤمنانرا صفت کرد، و ثواب ایشان بر عقب گفت: أُولئِکَ سَوْفَ یُؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ یعنی: بایمانهم. یُؤْتِیهِمْ بیا حفص خواند و یعقوب، بروایت ولید حسان، و این همچنانست که گفت: وَ سَوْفَ یُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ أَجْراً عَظِیماً. جای دیگر گفت: فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ. باقی قرّاء نؤتیهم، بنون خوانند، و این همچنانست که گفت: وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا و فَآتَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ. وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً لذنوبهم، رَحِیماً بهم.
هوش مصنوعی: اگر کار نیکی را به نمایش بگذارید، پاداش آن را با توجه به آیات دیگر ده برابر دریافت خواهید کرد. حتی اگر نیت نیک داشته باشید و نتوانید عمل کنید، باز هم پاداش خواهید داشت. همچنین اگر از خطای برادر مسلمان خود بگذرید و او را عفو کنید، خدای بزرگ نیز از گناهان شما می‌گذرد و شما را پاداش خواهد داد. در آیات گفته شده است که کسانی که به خدا و پیامبرانش کافر هستند، در حقیقت کافرند و عذاب سختی در انتظارشان است. این آیات به یهودیان و مسیحیان اشاره دارد که به برخی از پیامبران ایمان آورده‌اند و به برخی کافر شده‌اند. خداوند بر این موضوع تأکید می‌کند که این افراد نمی‌توانند بین ایمان و کفر تقسیم‌بندی کنند. در مقابل، مؤمنان واقعی کسانی هستند که به همه پیامبران و کتاب‌های آسمانی ایمان دارند و از خداوند پاداش خواهند گرفت. در نهایت، خداوند فرمود که به مؤمنان گام‌های ثواب بزرگ خواهد داد و او بخشنده و مهربان است.
قوله: یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ جهودان‌اند، کعب اشرف و فنحاص بن عازورا که از رسول خدا درخواستند تا ایشان را علی الخصوص بیرون آز قرآن بزبان عبری کتابی فرو آرد از آسمان، بیک بار، نه پاره پاره و آیت آیت، هم بر مثال تورات که بیک بار فرو فرستادند به موسی. ربّ العزّة گفت: یا محمد ازین بزرگتر، از موسی درخواستند که: أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً. اینجا دو قول گفته‌اند: یکی آنست که: قالوا جهرة: ارنا اللَّه، بآشکارا و صریح گفتند که خدای را عزّ و جلّ بما نمای. قول دیگر آنست که اللَّه را و اما نمای، تا آشکارا وی را بینیم، و در وی نگریم. فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ صاعقه صیحه سخت است که بایشان رسید، و هم بر جای بمردند.
هوش مصنوعی: یکی از افراد اهل کتاب، کعب اشرف و فنحاص بن عازورا، از پیامبر خدا خواسته بودند که کتابی را به زبان عبری و به صورت یکجا از آسمان نازل کند، نه به صورت آیات جداگانه، مشابه کتاب تورات که به موسی نازل شد. خداوند در پاسخ فرمود: ای محمد، آنان بزرگتر از آن را خواسته‌اند. آنها از موسی خواسته بودند که خدا را به‌صورت آشکار ببینند. در اینجا دو نظر نقل شده است: یکی اینکه آنها به‌صراحت گفتند که خدا را به‌طور واضح نشان دهند و دیگری اینکه می‌خواستند خدا را ببینند و در او تفکر کنند. در نهایت، به خاطر ظلمشان، عذابی سخت بر آنها نازل شد و آنها در همان جا هلاک شدند.
گویند: صیحه جبرئیل بود. همانست که در سورة البقرة گفت: فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ جای دیگر گفت: صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ. و گفته‌اند که: صاعقه آتشی بود که از میغ بیفتاد، و ایشان را بسوخت. همانست که گفت: وَ یُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَیُصِیبُ بِها مَنْ یَشاءُ. و در قرآن صعق است بمعنی مرگ، که در آن عذاب باشد، چنان که گفت: أَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ.
هوش مصنوعی: می‌گویند: صدای جبرئیل بود. همان چیزی است که در سوره بقره اشاره شده که: "شما را صاعقه‌ای فرامی‌گیرد در حالی که شما نظاره‌گر هستید." در جای دیگری نیز گفته شده: "صاعقه‌ای مانند صاعقه‌های عاد و ثمود." برخی بر این باورند که صاعقه آتشی است که از ابر نازل می‌شود و آنها را می‌سوزاند. همچنین اشاره شده که خداوند صاعقه‌ها را می‌فرستد و به کسی که بخواهد آسیب می‌زند. در قرآن، صعق به معنای مرگ در اثر عذاب در نظر گرفته شده است، چنانکه گفته شده: "من شما را از صاعقه‌ای مانند صاعقه‌های عاد و ثمود هشدار دادم."
همانست که آنجا گفت: فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ. و صعق است بمعنی مرگ باجل، که در آن عذاب نبود. و ذلک فی قوله: وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ. یعنی: فمات من فی السّماوات و من فی الأرض بالآجال عند النّفخة الأولی.
هوش مصنوعی: آن‌جا گفته شده که صاعقه‌ای آنها را فراگرفت در حالی که در حال تماشا بودند. صاعقه به معنای مرگ ناگهانی است، که در آن عذابی وجود ندارد. به عبارتی دیگر، در آیه‌ای آمده است که وقتی در صور دمیده می‌شود، همه در آسمان‌ها و زمین به خاطر رسیدن زمان مرگ در دم فرو می‌روند.
ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ پس گوساله را بخدایی گرفتند، یعنی ایشان که با هارون بودند پس رفتن موسی بمناجات، مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ پس آنکه‌ فرعون را غرقه کردند بر سر آب، و ملک ازو ستده، و ایشان را داده. و گفته‌اند: بیّنات آن نه چیز است که قرآن بدان آمده، و هی الید و العصا و الحجر و البحر و الطّوفان و الجراد و القمّل و الصّفادع و الدّم. و این هر یکی را شرحی است، بجای خویش گفته شود ان شاء اللَّه تعالی.
هوش مصنوعی: پس آن‌ها گوساله را برای خود به عنوان خدا انتخاب کردند، یعنی کسانی که با هارون بودند، پس از رفتن موسی برای مناجات. این اتفاق پس از غرق شدن فرعون در آب و گرفتن سلطنت از او رخ داد و سلطنت به آن‌ها داده شد. گفته شده که معجزات (بیّنات) اشاره شده در قرآن هستند، که شامل دست، عصا، سنگ، دریا، طوفان، ملخ، شپش، قورباغه‌ها و خون می‌باشند. هر یک از این معجزات توضیحاتی دارد که در جای خود بیان خواهد شد، ان شاء اللَّه.
فَعَفَوْنا عَنْ ذلِکَ میگوید: آن همه عفو کردیم از ایشان، و فرو گذاشتیم.
هوش مصنوعی: ما از آن موضوع گذشتیم و آنها را بخشیدیم و هیچ اشاره‌ای به آن نکردیم.
وَ آتَیْنا مُوسی‌ سُلْطاناً مُبِیناً ای حجّة بیّنة، قوی بها علی من ناوأه، و هی الید و العصا.
هوش مصنوعی: ما به موسی دلیلی روشن دادیم که به او قدرتی بخشید تا با کسانی که در مقابل او ایستادند، مقابله کند و این دلیل همان دست و عصا بود.
وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِیثاقِهِمْ و بر سر ایشان طور بداشتیم، و آن آن بود که ایشان شریعت تورات می‌نپذیرفتند، و از ایشان پیمان گرفته بودند که هر گه که کتاب آرند بایشان، بپذیرند، و بآن کار کنند. ربّ العزّة جبرئیل را فرمود تا کوه بر سر ایشان بداشت، تا شریعت تورات قبول کردند و آن پیمان از ایشان واخواستند.
هوش مصنوعی: و ما کوه طور را بر فراز سر آنها قرار دادیم، در حالی که آنان شریعت تورات را نمی‌پذیرفتند. از آنها پیمانی گرفته شده بود که هر بار کتابی به آنان عرضه شود، باید آن را بپذیرند و بر اساس آن عمل کنند. خداوند به جبرئیل دستور داد که کوه را بر سرشان نگاه دارد تا شریعت تورات را بپذیرند و این پیمان را از آنها مطالبه کردند.
وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً این باب حطه است که در سورة البقرة شرح آن دادیم سُجَّداً یعنی پشت خم داده، چون راکع که بسجود خواهد شد.
هوش مصنوعی: به آنها گفتیم که با حالت سجده وارد درب شوید. این درب، درب حطه است که در سوره بقره توضیح داده شده است. سجده به معنای خم شدن به سمت زمین است، مانند حالتی که فرد در نماز به رکوع می‌رود.
وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ ای لا تعتدوا باقتناص السّمک فیه. ورش از نافع: «لا تعدّوا» خوانده، بفتح عین و تشدید دال، و اصل آن لا تعتدوا است. «تا» در دال مدغم کردند، تقارب را، و حرکتش نقل با عین کردند، تا مفتوح گشت. و قالون و اسماعیل هر دو از نافع: «لا تعدّوا» خوانند بسکون عین و تشدید دال، و مرادهم لا تعتدوا است، «تا» در دال مدغم کردند، لکن حرکتش با عین ندادند، بلکه عین را ساکن بگذاشتند بر اصل خویش، و بیشترین نحویان این را روا نمیدارند، میگویند: ما قبل مدغم چون ساکن باشد جائز نبود، که آن گه دو ساکن مجتمع شوند، الّا اگر ساکن الف بود که حرف مدّ است نحو: دابّة و شابّة و حاقّة و طامّة، زیرا که مدّ بجای حرکت است. امّا ایشان که روا داشتند گفتند: این همچنانست که ثوب بکر، و حبیب بکر، که روا بود که آن را مدغم کنند، گویند: ثوب بکر و حبیب بکر، چون روا است که واو و یا، گرچه هر دو حرف لین‌اند، با نقصان مدّ که در ایشانست با الف که تمام مدّ است درین باب مانند کنند، تا دو ساکن که اوّل آن نه الف باشد و ثانی آن مدغم بود مجتمع شود. همچنین این معنی در «تعدّ و» و «یخصّمون» و امثال آن، مع عدم المدّ روا بود. باقی «لا تعدوا» خوانند با سکون عین و تخفیف دال، و این مشهورتر است چنان که در سورة الاعراف گفت: إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ، و این از: عدا یعدو است، و حجّت این قراءت آنست که گفت: فَمَنِ ابْتَغی‌ وَراءَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ. و حجّت قراءت ورش و قالون و اسماعیل آنست که در سورة البقرة گفت: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ.
هوش مصنوعی: ما به آنها گفتیم که در روز شنبه تجاوز نکنید، یعنی در این روز به گرفتن ماهی نپردازید. در اینجا دو نوع قرائت وجود دارد. یک نوع از نافع با فتح عین و تشدید دال است که به نوعی جمع شده‌اند. نوع دیگر از نافع و دو قرائت کننده دیگر با ساکن گذاشتن عین و تشدید دال است بدون تغییر در عین. اکثر نحویان این نوع قرائت را قبول ندارند زیرا دو ساکن نمی‌توانند بدون حرف مدّ کنار هم باشند. اما برخی اجازه داده‌اند که این کار شبیه به "ثوب بکر" و "حبیب بکر" باشد که مدغم شدنشان مجاز است. همچنین در مواردی مانند "تعدّ" و "یخصّمون" این قانون رعایت شده است. در مجموع، معمول‌ترین قرائت "لا تعدوا" با سکون عین و تخفیف دال است که در سوره اعراف نیز آمده است و دلیل این قرائت، آیه‌ای است که می‌فرماید کسانی که در روز شنبه تجاوز کردند، مشخص شدند.
وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً ای عهدا مؤکّدا فی النّبیّ (ص). فَبِما نَقْضِهِمْ مِیثاقَهُمْ این «ما» صلت است، هم چنان که: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ ای فبرحمة من اللَّه. و عَمَّا قَلِیلٍ ای عن قلیل. فَبِما نَقْضِهِمْ این بنقضهم میثاقهم الّذی اخذهم اللَّه علیهم. میگوید: بشکستن ایشان آن پیمان را که اللَّه بر ایشان گرفت در تورات، و بکافر شدن ایشان بسخنان حق، یعنی به قرآن و به انجیل، که جهودان بهر دو کافر شدند، و بکشتن ایشان پیغامبران را بناحق، که ایشان بروزی در هفتاد پیغامبر بکشتند.
هوش مصنوعی: ما از آنها پیمان سختی گرفتیم، یعنی عهدی محکم درباره پیامبر (ص). به خاطر نقض پیمانشان، یعنی به خاطر شکستن آن عهدی که خداوند از آنها گرفت، همچنین به خاطر رحمت خداوند. به عبارتی دیگر، به دلیل بی‌وفایی آنها به آن عهد، که خداوند در تورات بر آنها گذاشت. این نقض پیمان و کافر شدن آنها به آیات حق، یعنی قرآن و انجیل، اشاره دارد، زیرا یهودیان به هر دو کافر شدند. همچنین به دلیل کشتن پیامبران به ناحق نیز مورد سرزنش قرار گرفتند، چرا که آنها در یک روز هفتاد پیامبر را به قتل رساندند.
وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ گفته‌اند که اینجا مضمری است، و سخن بدان تمام است، و مضمر آنست که: لعنّاهم. میگوید: بآن نقض پیمان و بآن کفر و آن قتل و آن قول، ایشان را لعنت کردیم، و از درگاه خود براندیم. و گفته‌اند: تمامی سخن آنجاست که گفت: حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ، و روا باشد که تمامی آنجا است که گفت: بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ، و معنی آن باشد که باین فعلها که کردند خدای تعالی مهر بر دل ایشان نهاد تا هیچ پند نپذیرند، و سخن حق در آن نشود. و گفته‌اند: جهودان بآنچه گفتند: قُلُوبُنا غُلْفٌ، خود را چون عذری میساختند، یعنی که دلهای ما بسته است، آنچه تو می‌گویی بآن نمیرسد. ربّ العالمین گفت: نه چنانست که ایشان میگویند، که آن پوشش که بر دل ایشانست نه عذر است ایشان را، و این سخن آنست که از ایشان راست است، امّا معذور شمردن خود را بآن ناراست است، هم چنان که کافران گفتند: ما نَفْقَهُ کَثِیراً مِمَّا تَقُولُ، و اللَّه گفت کافران را: لا یَفْقَهُونَ، و گفتند: فِی آذانِنا وَقْرٌ، و اللَّه گفت: فِی آذانِهِمْ وَقْرٌ، و گفتند: قُلُوبُنا فِی أَکِنَّةٍ... وَ مِنْ بَیْنِنا وَ بَیْنِکَ حِجابٌ، و خدای گفت: جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً، خَتَمَ اللَّهُ عَلی‌ قُلُوبِهِمْ وَ عَلی‌ سَمْعِهِمْ وَ عَلی‌ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ، امّا اللَّه آن بر ایشان از آن ردّ کرد که ایشان آن خود را عذری میدانستند، خدای آن عذر ایشان رد کرد، هم چنان که گفت: سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکْنا، و اللَّه گفت: لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکُوا. اللَّه آن بر ایشان ردّ کرد از بهر آنکه خود را در آن معذور میدیدند، و هم ازین بابست: أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ؟ و اللَّه گفت: وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ. ایشان خود را در آن بخل می‌معذور داشتند، اللَّه آن بر ایشان ردّ کرد. این همچنانست: بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ بلکه اللَّه مهر بر آن دلها نهاد، تا ایمان نیارند مگر اندکی، و آن اندکی عبد اللَّه سلام است و اصحاب وی.
هوش مصنوعی: گفته شده که وقتی آن‌ها می‌گویند "دل‌های ما پوشیده است"، در واقع به نوعی از خود عذرخواهی می‌کنند و مدعی هستند که پیام‌های تو به آن‌ها نمی‌رسد. اما خداوند به این ادعا پاسخ می‌دهد و می‌فرماید که این پوشش‌ها عذری برای آن‌ها نیست. در حقیقت، خداوند دل‌هایشان را به دلیل کفرشان مهر و موم کرده است، به طوری که نمی‌توانند حقایق را درک کنند و پند بپذیرند. مثلاً کافران اعلام کردند که نمی‌توانند بسیاری از چیزهایی که تو می‌گویی را بفهمند، در حالی که خداوند به صراحت بیان می‌کند که آن‌ها واقعی نمی‌فهمند. آن‌ها می‌گویند که گوش‌هایشان سنگین است و دل‌هایشان در برابر پیام‌های حق قرار دارد. اما خداوند می‌فرماید که میان آن‌ها و کسانی که به آخرت ایمان ندارند، حجابی وجود دارد. در این عناصر، خداوند عذرهای بی‌پایه و اساس آن‌ها را رد کرده و نشان می‌دهد که آن‌ها به خاطر کفر و نفاق خود در این وضعیت قرار دارند و تنها عده‌ای اندک، که مخلص و پرهیزگار هستند، قادر به دریافت ایمان حق هستند.
وَ بِکُفْرِهِمْ این معطوفست بر اوّل آیت یعنی: فبنقضهم و کفرهم، و این کفر است به عیسی. وَ قَوْلِهِمْ عَلی‌ مَرْیَمَ بُهْتاناً عَظِیماً بهتان عظیم آنست که بر مریم دروغ گفتند، و وی را قذف کردند به یوسف بن یعقوب بن مانان. و این یوسف ابن عمّ مریم بود، و او را بزنی میخواست، ازین جهت او را بوی قذف کردند. گفته‌اند که عیسی بر قومی رسید از آن جهودان، و ایشان با یکدیگر گفتند: قد جاءکم السّاحر بن السّاحرة. آن سخن بگوش عیسی رسید، عیسی گفت: اللّهم العن من سبّنی و سبّ والدتی، و در آن حال ربّ العالمین ایشان را مسخ کرد، صورتشان بگردانید، همه خوکان گشتند.
هوش مصنوعی: در این متن به کفر کسانی اشاره شده است که به عیسی ایمان نیاورده‌اند و او را و مادرش را مورد اتهام قرار داده‌اند. این اتهام به صورت دروغین به مریم نسبت داده شده و گفته می‌شود که او را به فردی به نام یوسف قذف کرده‌اند. یوسف، پسر عموی مریم بوده و برای ازدواج با او قصد داشته است. همچنین داستانی از عیسی نقل می‌شود که زمانی به گروهی از یهودیان برخورد و آن‌ها او را با عناوین توهین‌آمیز خطاب کرده‌اند. عیسی از خداوند خواسته تا کسانی که به او و مادرش توهین کرده‌اند، لعنت کند و در نتیجه آن‌ها دچار عذاب و تحولی شگفت‌انگیز شدند.
وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ ایشان عیسی را مسیحا میخواندند.
هوش مصنوعی: ایشان عیسی را به عنوان مسیح می‌نامیدند و ادعا می‌کردند که او را کشته‌اند.
عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ، سخن اینجا تمام شد، پس بر سبیل مدح گفت: رَسُولَ اللَّهِ، وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ عیسی که رسول خداست او را نکشته‌اند و بردار نکرده‌اند.
هوش مصنوعی: سخن درباره عیسی، پسر مریم، به پایان رسید. سپس به خاطر بزرگداشت او گفت: «او پیامبر خداست و آن‌ها نه او را کشته‌اند و نه به صلیب کشیده‌اند».
وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ ای القی شبه عیسی علی غیره، حتّی ظنّوا لمّا راوه انّه المسیح.
هوش مصنوعی: اما اینطور برای آن‌ها جلوه داده شد که شبیه عیسی را بر دیگری قرار داده‌اند، به گونه‌ای که وقتی او را دیدند، گمان کردند که او مسیح است.
و سبب آن بود که چون عیسی آن دعا کرد، تا اللَّه صورت ایشان صورت خوکان کرد، جهودان بترسیدند از دعاء وی، همه بهم آمدند و اتّفاق کردند، و او را در خانه‌ای محبوس کردند، تا وی را بکشند. یک قول آنست که عیسی اصحاب خود را گفت: کیست که رضا دهد تا شبه من بر وی افکنند، و او را بکشند، یا بردار کنند، و آن گه در بهشت شود؟ یکی از حواریان گفت: من بدین رضا دادم، و خود را فداء تو کردم. اللَّه تعالی ماننده صورت عیسی بر وی افکند، تا او را بردار کردند، و عیسی را بر آسمان برد. قول دیگر آنست که: مردی از آن جهودان نام وی ططیانوس، در پیش وی رفت بقصد قتل وی. اللَّه تعالی عیسی را از روزن خانه بآسمان برد، و شبه عیسی بر آن مرد افکند. جهودان در شدند، و وی را دیدند بصورت عیسی، و او را بکشتند. مقاتل گفت: جهودان مردی را بر عیسی گماشته بودند، و وی را رقیب بود، و در همه حال با وی بودی. عیسی بر کوه شد، فریشته آمد، و دو بازوی وی بگرفت، و بآسمان برد. ربّ العالمین شبه عیسی بر آن رقیب افکند، پس جهودان او را دیدند، پنداشتند که عیسی است، وی میگفت: من نه عیسی ام، او را براست نداشتند، و بکشتند. پس چون او را کشته بودند صورت وی بر صورت عیسی دیدند، امّا جسد وی نه جسد عیسی بود. ایشان گفتند: الوجه وجه عیسی و الجسد جسد غیره.
هوش مصنوعی: به دنبال دعای عیسی که خواسته بود تا خداوند چهره آن‌ها را مانند خوک‌ها کند، یهودیان از این دعا ترسیدند و در نتیجه به هم جمع شدند و تصمیم به حبس او در یک خانه گرفتند تا او را بکشند. گفته می‌شود عیسی از پیروان خود پرسید که آیا کسی آماده است تا به جای او کشته شود و سپس به بهشت برود. یکی از حواریون گفت که این کار را انجام می‌دهد و جانش را فدای او می‌کند. خداوند چهره عیسی را بر آن فرد افکند تا او را به جای عیسی بکشند و عیسی به آسمان برده شد. همچنین گفته می‌شود که مردی از یهودیان به نام ططیانوس به قصد کشتن عیسی پیش آمد، اما خداوند او را به آسمان برد و شبیه او را بر آن مرد افکند. یهودیان که او را دیدند، تصور کردند عیسی است و او را کشتند. برخی هم می‌گویند که یهودیان مردی را به عنوان رقیب عیسی برگزیده بودند و همیشه با او همراه بود. عیسی به کوه رفت و فرشته‌ای او را به آسمان برد. سپس صورت عیسی بر آن رقبا افکنده شد و یهودیان او را دیدند و کشتند، اما متوجه شدند که جسد او با عیسی متفاوت است.
پس مختلف شدند. قومی گفتند: این عیسی است، قومی گفتند: نیست. اینست که اللَّه گفت: وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ ای من قتله. سدی گفت: اختلاف ایشان در عیسی آنست که گفتند: ان کان هذا عیسی فاین صاحبنا؟ و ان کان هذا صاحبنا فاین عیسی؟ و گفته‌اند: این اختلاف اختلاف ترسایان است در وی، که بسه گروه شدند در عیسی: گروهی گفتند: انباز است. گروهی گفتند: اللَّه است. گروهی گفتند: پسر است. ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ یعنی: ما لهم بعیسی من علم، قتل او لم یقتل. میگوید: ایشان را بحال عیسی علم نیست، که او را کشتند یا نکشتند.
هوش مصنوعی: بعضی از مردم به دو دسته تقسیم شدند و درباره عیسی نظرات متفاوتی داشتند. یک گروه گفتند: او عیسی است و گروه دیگر گفتند: او نیست. خداوند به این موضوع اشاره کرده و می‌فرماید که آن‌هایی که در مورد عیسی اختلاف دارند، در حال شک و تردید هستند. برخی افراد درباره عیسی اینگونه بحث می‌کردند که اگر این واقعاً عیسی است، پس دوست ما کجاست و اگر این دوست ماست، پس عیسی کجاست؟ این اختلاف در میان مسیحیان وجود دارد که به سه گروه مختلف تقسیم شده‌اند: یک گروه او را شریک خداوند می‌دانند، گروه دیگر او را خداوند می‌شمارند و گروه سوم او را پسر خدا می‌نامند. در اینجا گفته می‌شود که آن‌ها در مورد عیسی هیچ علمی ندارند، یعنی هیچ اطلاعی در مورد این که او کشته شده یا نه، ندارند.
إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ لکن گمان میبرند و بر پی گمان خود ایستاده‌اند. وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً معنی آنست که ایشان یقین نه‌اند که عیسی است که وی را کشته‌اند. معنی دیگر گفته‌اند: وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً کار عیسی و ناپیدا شدن وی را از زمین معلوم نکرده‌اند نیک، و بآن نرسیده‌اند به بی‌گمانی، و این از آن بابست که گویند: قلت هذا الدّواء فی هذا الماء. پارسی گویان گویند: فلان در کاری شود تا خون از آن بچکد. باین قول: وَ ما قَتَلُوهُ این «ها» با علم شود. تقول العرب: قتلت الشّی‌ء علما، اذا استقصی النّظر فیه حتّی علم علما تامّا.
هوش مصنوعی: آن‌ها فقط بر اساس گمان‌های خود عمل کرده‌اند و به یقین نرسیده‌اند که آیا عیسی را کشته‌اند یا نه. این هم به این معناست که آن‌ها درک درستی از وضعیت عیسی و ناپدید شدن او ندارند و به طور کامل به این موضوع پی نبرده‌اند. در واقع، همانطور که می‌گویند: این دارو در این آب است، به این معنا که به طور دقیق بررسی نکرده‌اند. همچنین، در زبان عربی گفته می‌شود که اگر شخصی چیزی را به طور کامل و دقیق بررسی کند، آن را از روی علم و یقین می‌داند.
قول عطا درین آیت آنست که: عیسی نزدیک پیر زنی فرو آمد، و از وی مهمانی خواست. پیر زن گفت: پادشاه ما مردی را طلب می‌کند برین صفت که تویی، و من ترا مهمانی کنم، امّا ترا از پادشاه پنهان نکنم. عیسی گفت: حال من از پادشاه بپوش، و مرا پنهان دار، تا ترا دعائی کنم بهر چه ترا مراد است، که ناچار راست آید. پیر زن گفت: مرا پسری غایب است، از خدا بخواه تا وی را با من رساند. عیسی دعا کرد، و پسر آن ساعت در رسید. عیسی آن پیر زن را گفت که: پسر را از من خبر مده، و حال من از وی بپوش. پیر زن خلاف آن کرد، پسر خویش را گفت: مهمانی بمن فرو آمده است، و با من گفت که وی را از پادشاه آمن دارم، و نسپارم. پسر گفت: کجا است آن مرد؟ گفت: در خزانه گریخته است. آن پسر در خزانه رفت.
هوش مصنوعی: عیسی به نزد یک پیرزن رفت و از او خواست که از وی پذیرایی کند. پیرزن پاسخ داد که پادشاه آنها به دنبال فردی با características خاصی است که تو هستی و نمی‌تواند او را پنهان کند. اما عیسی به او گفت که او را از پادشاه مخفی کند و در عوض، دعا خواهد کرد که آرزویش برآورده شود. پیرزن از او درخواست کرد که برای بازگشت پسر غایبش دعا کند. عیسی دعا کرد و در همان لحظه پسرش بازگشت. سپس عیسی از پیرزن خواست که او را به پسرش معرفی نکند و راز او را نگه دارد. اما پیرزن برعکس عمل کرد و به پسرش گفت که مهمانی به خانه‌شان آمده است و به او خبر داد که می‌خواهد او را از پادشاه مخفی نگه دارد. پسر از او پرسید آن مرد کجاست و او جواب داد که در خزانه مخفی شده است. پسر هم به سمت خزانه رفت.
و عیسی را گفت: قم الی الملک، خیز تا بر پادشاه رویم که ترا میخواند. عیسی گفت: چنین مکن، و حقّ ضیافت باطل مگردان تا هر چه ترا مراد است بتو دهم.
هوش مصنوعی: و عیسی به او گفت: برخیز و به سوی پادشاه برو که تو را می‌خواند. عیسی پاسخ داد: این کار را نکن و حق مهمانی را باطل نکن، تا هر آنچه را که می‌خواهی به تو بدهم.
بسخریّت گفت که: من میخواهم که پادشاه دختر بزنی بمن دهد. عیسی گفت: رو جامه در پوش، و بر پادشاه رو، بگو: آمدم که دختر بزنی بمن دهی. پسر رفت و همچنین کرد، و او را گرفتند و زدند و مجروح کردند. باز آمد، و عیسی را گفت بخشم که: مرا فرستادی تا مرا زدند، و مجروح کردند. خیز تا رویم پیش پادشاه. عیسی دست بآن جراحتها فرو آورد همه نیک شد، و بحال صحّت باز آمد.
هوش مصنوعی: بسخریّت گفت که می‌خواهد پادشاه دخترش را به او بدهد. عیسی به او گفت که لباسش را بپوشد و به نزد پادشاه برود و بگوید: «آمدم که دخترتان را به من بدهید.» پسر رفت و همین کار را کرد، اما او را گرفتند و زدند و مجروح کردند. او بازگشت و به عیسی گفت: «از من خواستی که بروم و به این حال دچار شوم.» عیسی گفت: «بیا تا به نزد پادشاه برویم.» عیسی دستش را بر زخم‌ها گذاشت و همه آنها خوب شد و به حالت سلامت برگشت.
دیگر باره آن غلام پیش پادشاه شد، پادشاه او را دید، و آن جراحتها هیچ بر وی نمانده، از آن حال بترسید، گفت: تو آمده‌ای تا دخترم بزنی بخواهی؟ گفت: آری. گفت: ترا این مراد بدهم اگر این خانه پر از زر کنی. آن غلام رفت، و آن قصه با عیسی بگفت. عیسی دعا کرد، و آن خانه پر از زر شد. پس عیسی از آنجا بیرون شد. غلام بدانست که آنجا حقیقتی است، همه فرو گذاشت، و از پی وی برفت، گفت: صحبت تو بهیچ چیز بندهم. عیسی گفت: من ترسم که این پادشاه بما در رسد، و قصد قتل من کند، هر کس که رضا دهد بر آنکه هیئت و صورت من بر وی افکنند، تا وی را بکشند، بهشت او راست. غلام گفت: آن کس من باشم، و بر آن رضا دادم. ربّ العزّة شبه عیسی بر آن پسر عجوز افکند، تا وی را بگرفتند، و بردار کردند. و عیسی را بآسمان بردند، بر کوهی از کوه‌های بیت المقدس، در ماه رمضان شب قدر، و سنّ وی بسی و سه سال رسیده، و سه سال از مدّت نبوّت وی گذشت. وهب بن منبه گفت: چون وحی بوی آمد سی ساله بود. و گفته‌اند: وی بر آسمان چون فریشتگان پر دارد، و نور دارد، و شهوت طعام و شراب از وی واستده، و با فریشتگان گرد عرش میپرد، هم انس است و هم ملکی، هم آسمانی و هم زمینی.
هوش مصنوعی: غلام دوباره به نزد پادشاه رفت و وقتی پادشاه او را دید، متوجه شد که هیچ نشانه‌ای از جراحت بر بدن او نمانده و از این وضعیت ترسید. پادشاه پرسید آیا آمده تا دخترش را به او بدهد؟ غلام پاسخ داد بله. پادشاه گفت اگر این خانه را پر از طلا کنی، ممکن است این خواسته‌ات را برآورده کند. غلام به عیسی(ع) مراجعه کرد و داستان را برای او نقل کرد. عیسی دعا کرد و آن خانه پر از طلا شد. سپس عیسی آنجا را ترک کرد. غلام متوجه شد که در آنجا حقیقتی وجود دارد و همه چیز را رها کرد و به دنبال عیسی رفت و گفت: هیچ چیزی نمی‌تواند مرا از همراهی تو باز دارد. عیسی پاسخ داد که نگران است از اینکه پادشاه برای قتل او نقشه‌ای بکشد و هر کسی که راضی باشد تا به جای او بگویند، بهشت او خواهد بود. غلام گفت: من برای این کار آماده‌ام و بر این امر راضی هستم. در نتیجه، خداوند صورت عیسی را بر آن پسر پیر افکند و او را گرفتند و به قتل رساندند. عیسی به آسمان برده شد، بر یکی از کوه‌های بیت المقدس در شب قدر رمضان، در حالی که سنش به سی و سه سال رسیده بود و سه سال از آغاز نبوتش گذشته بود. وهب بن منبه گفت که وقتی وحی به او رسید، او سی ساله بود. همچنین گفته شده که او در آسمان مانند فرشتگان پر دارد، نورانی است و اشتهای غذا و نوشیدنی از او برداشته شده و با فرشتگان دور عرش می‌پرد، هم انسانی است و هم ملکی، هم آسمانی و هم زمینی.
وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً ای: منیعا حین منع عیسی من القتل. حَکِیماً فی تدبیره فیما فعل بعبده من النّجاة. قالوا: و ترک عیسی بعد رفعه الی السّماء خفّین و مدرعة و وسادة.
هوش مصنوعی: خدا از قدرت و عزت برخوردار است و در زمان نجات عیسی از قتل، او را حمایت کرد. همچنین حکیم است و تدبیرش در اقداماتش نسبت به بندگانش، از جمله نجات عیسی، بسیار حکیمانه است. در این زمینه گفته شده که عیسی پس از به آسمان رفتن، دو چکمه، یک کاپشن و یک بالش را ترک کرده است.