گنجور

بخش ۸۷ - ۲۷ - النوبة الثالثة

قوله تعالی إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ الآیة...

اشارتست بصفوة دل دوستان در مقام معرفت، و مروه اشارتست بمروت عارفان در راه خدمت.

میگوید آن صفوت و این مروت در نهاد بشریت و بحر ظلمت از نشانهای توانایی و دانایی و نیک خدایی اللَّه است. و الیه الاشارة بقوله تعالی یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ پس نه عجب اگر شیر صافی از میان خون بیرون آرد، عجب آنست که این درّیتیم در آن بحر ظلمت بدارد، و جوهر معرفت در صدف انسانیت نگه دارد.

حکایت کنند که ذو النون مصری مردی را دید که ظاهری شوریده داشت گفت دلم او را میخواست و بولایت وی گواهی میداد، اما نفس من او را می‌نخواست و می‌نپذیرفت، ساعتی درین اندیشه بودم میان خواست دل و ردّ نفس. آخر آن جوانمرد بمن نگرست یا ذو النون الدّر وراء الصدف، گفت صدف انسانیّت را چه بینی؟ آن در بین که در درون صدف است آری چنین است و لکن میدان که نه در هر صدفی درو گوهر بود، چنانک نه در هر شاخی میوه و ثمر بود، نه در هر چاهی یوسف دلبر بود، نه بر هر کوهی موسی انور بود، نه در هر غاری احمد پیغامبر بود، نه در هر دلی یاد دوست مهربان بود، نه در هر جانی مهر جانان بود، دلی که درو یاد اللَّه بود در کنف رعایت و در خدد حمایت معصوم بود، جانی که درو مهر جانان بود در بحر عیان غرقه نور بود، اینست که آن عزیز روزگار گفت قلوب المشتاقین منوّرة بنور اللَّه، و اذا تحرک اشتیاقهم اضاء النور ما بین السماء و الارض، فیعرضهم اللَّه علی الملائکة، فیقول هؤلاء المشتاقون الیّ، اشهدکم انّی الیهم اشوق، و قیل من اشتاق الی اللَّه اشتاق الیه کل شی‌ء. قال بعض المشایخ انا ادخل السّوق و الاشیاء تشتاق الیّ و انا عن جمیعها حرّ. و اعجب من هذا ما حکی عن محمد بن المبارک الصوری قال کنت مع ابراهیم بن ادهم فی طریق بیت المقدس، فنزلنا وقت القیلولة تحت شجرة رمّانة، فصلینا رکعات فسمعت صوتا من اصل الرمانة یا ابا اسحاق، اکرمنا بان تأکل منا شیئا، فطأطأ ابراهیم رأسه فقال ثلث مرّات. ثم قال یا محمد کن شفیعا الیه لیتناول منّا شیئا، فقلت یا ابا اسحاق لقد سمعت، فقام و اخذ رمّانتین، فاکل واحدة و ناولنی الأخری، فاکلتها و هی حامضة و کانت شجرة قصیرة. فلمّا رجعنا مررنا بها، فاذا هی شجرة عالیة و رمانها حلو و هی تثمر فی کلّ عام مرّتین، و سمّوها رمّان العابدین و یأوی الی ظلّه العابدون.

بخش ۸۶ - ۲۷ - النوبة الثانیة: قوله تعالی: إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ صفا سنک سپید سخت باشد یعنی صافی که در آن هیچ خلطی نبود از خاک و گل و غیر آن، و مروه سنگی باشد سیاه و سست و نرم که زود شکسته شود. و گفته‌اند آدم و حوا چون آنجا رسیدند آدم بکوه صفا فرو آمد و حوا بکوه مروه پس هر دو کوه را بنام ایشان باز خواندند، صفا از آن خواندند که آدم صفی آنجا فرو آمد، و مروة از آن گفت که مرأة یعنی جفت آدم آنجا فرو آمد. مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ ای متعبّداته التی اشعرها اللَّه، ای جعلها اعلاما لنا. شعائر اللَّه اعلام دین حق باشد و نشانهای ملت حنیفی، امّا اینجا مناسک حج میخواهد، فکانه قال «انّ الطواف بالصفا و المروة من اعلام دین اللَّه و مناسک حجّه» طواف کردن میان صفا و مروه از مناسک حج است و از ارکان آن، و این طواف آنست که علما آن را سعی خوانند، مصطفی ع گفت: «انّ اللَّه کتب علیکم السعی کما کتب علیکم الحج»بخش ۸۸ - ۲۸ - النوبة الاولى: قوله تعالی: وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ خدای شما خدائیست یکتا یگانه، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدا جز او الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ فراخ بخشایش مهربان، إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ در آفرینش آسمانها و زمین وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ و در شد آمد شب و روز، وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ و کشتی که میرود در دریا بِما یَنْفَعُ النَّاسَ بآنچه مردمان را بکار آید و ایشان را در جهان ایشان سود دارد وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ و در آنچه اللَّه می‌فرو فرستد از آسمان از آب، فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها تا زنده میگرداند بآن آب زمین را پس از مردگی آن، وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ و در آنچه بپراکند در زمین از هر جنبنده که هست، وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ و در گردانیدن بادها از هر سوی، وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ و در میغ بداشته و روانیده میان آسمان و زمین، لَآیاتٍ نشانهاست روشن پیدا، در آنچه گفتیم لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ آن گروهی را که خرد دارند در یابند.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ الآیة...
هوش مصنوعی: خداوند در آیه‌ای می‌فرماید: «کوه صفا و مروه از نشانه‌های خداوند هستند...»
اشارتست بصفوة دل دوستان در مقام معرفت، و مروه اشارتست بمروت عارفان در راه خدمت.
هوش مصنوعی: این جمله به کیفیت و ویژگی‌های خاص دل دوستان در درک و معرفت اشاره دارد، و همچنین به نوع رفتار و اخلاق عارفان در انجام خدمات و کمک به دیگران اشاره می‌کند. در واقع، این متن نشان‌دهنده ارزش‌های انسانیت و محبت در روابط دوستانه و خدمت به مردم است.
میگوید آن صفوت و این مروت در نهاد بشریت و بحر ظلمت از نشانهای توانایی و دانایی و نیک خدایی اللَّه است. و الیه الاشارة بقوله تعالی یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ پس نه عجب اگر شیر صافی از میان خون بیرون آرد، عجب آنست که این درّیتیم در آن بحر ظلمت بدارد، و جوهر معرفت در صدف انسانیت نگه دارد.
هوش مصنوعی: در متن اشاره به ویژگی‌های انسانی و قدرت الهی شده است. بیان می‌کند که صفات نیک اخلاقی و توانایی‌های بشر همچون نشانه‌هایی از خداوند است. با اشاره به آیه‌ای از قرآن، می‌گوید که خداوند می‌تواند انسان‌ها را از تاریکی به روشنایی هدایت کند. بنابراین اگر در این میان شخصی بتواند از وضعیت سختی به موفقیت برسد، جای تعجب نیست، بلکه شگفتی در این است که افرادی در این شرایط ناخوشایند بتوانند درک و معرفت را حفظ کنند و آن را به دیگران منتقل کنند.
حکایت کنند که ذو النون مصری مردی را دید که ظاهری شوریده داشت گفت دلم او را میخواست و بولایت وی گواهی میداد، اما نفس من او را می‌نخواست و می‌نپذیرفت، ساعتی درین اندیشه بودم میان خواست دل و ردّ نفس. آخر آن جوانمرد بمن نگرست یا ذو النون الدّر وراء الصدف، گفت صدف انسانیّت را چه بینی؟ آن در بین که در درون صدف است آری چنین است و لکن میدان که نه در هر صدفی درو گوهر بود، چنانک نه در هر شاخی میوه و ثمر بود، نه در هر چاهی یوسف دلبر بود، نه بر هر کوهی موسی انور بود، نه در هر غاری احمد پیغامبر بود، نه در هر دلی یاد دوست مهربان بود، نه در هر جانی مهر جانان بود، دلی که درو یاد اللَّه بود در کنف رعایت و در خدد حمایت معصوم بود، جانی که درو مهر جانان بود در بحر عیان غرقه نور بود، اینست که آن عزیز روزگار گفت قلوب المشتاقین منوّرة بنور اللَّه، و اذا تحرک اشتیاقهم اضاء النور ما بین السماء و الارض، فیعرضهم اللَّه علی الملائکة، فیقول هؤلاء المشتاقون الیّ، اشهدکم انّی الیهم اشوق، و قیل من اشتاق الی اللَّه اشتاق الیه کل شی‌ء. قال بعض المشایخ انا ادخل السّوق و الاشیاء تشتاق الیّ و انا عن جمیعها حرّ. و اعجب من هذا ما حکی عن محمد بن المبارک الصوری قال کنت مع ابراهیم بن ادهم فی طریق بیت المقدس، فنزلنا وقت القیلولة تحت شجرة رمّانة، فصلینا رکعات فسمعت صوتا من اصل الرمانة یا ابا اسحاق، اکرمنا بان تأکل منا شیئا، فطأطأ ابراهیم رأسه فقال ثلث مرّات. ثم قال یا محمد کن شفیعا الیه لیتناول منّا شیئا، فقلت یا ابا اسحاق لقد سمعت، فقام و اخذ رمّانتین، فاکل واحدة و ناولنی الأخری، فاکلتها و هی حامضة و کانت شجرة قصیرة. فلمّا رجعنا مررنا بها، فاذا هی شجرة عالیة و رمانها حلو و هی تثمر فی کلّ عام مرّتین، و سمّوها رمّان العابدین و یأوی الی ظلّه العابدون.
هوش مصنوعی: ذو النون مصری مردی را مشاهده کرد که ظاهری آشفته داشت و احساس کرد دلش به او گرایش دارد. با این حال، نفسش او را نمی‌خواست و نمی‌توانست او را بپذیرد. ساعتی در این فکر بود که چگونه بین خواسته دل و رد نفسش انتخاب کند. در نهایت، آن مرد جوان به او نگاهی انداخت و گفت: "ذو النون، درون صدف انسانیّت چه چیزی می‌بینی؟ درون آن چه هست درست است، اما بدان که در هر صدفی گوهر وجود ندارد، همان‌طور که در هر درختی میوه‌ای نیست. همچنین نه در هر چاهی یوسف زیبا وجود دارد، نه در هر کوهی موسی، نه در هر غاری احمد پیامبر، و نه در هر دلی یاد دوست مهربان. دلی که یاد خداوند را در خود دارد، در حمایت الهی مراقبت می‌شود و جانی که در آن عشق به معشوق است در دریای نور غرق است. به همین دلیل است که آن عزیز گفته است: "دل‌های مشتاقان با نور خدا روشن است." وقتی اشتیاق آنها به حرکت درمی‌آید، نور بین آسمان و زمین را روشن می‌کند و خداوند آنها را به فرشتگان معرفی می‌کند و می‌گوید: "اینها مشتاقان به من هستند، گواهی می‌دهم که من به آنها اشتیاق دارم." در مورد کسی که به خدا اشتیاق دارد، گفته شده که هر چیزی نیز به او اشتیاق می‌ورزد. یکی از مشایخ می‌گفت: "من به بازار می‌روم و اشیاء به من اشتیاق دارند، در حالی که من از همه آنها آزاد هستم." داستانی نیز درباره محمد بن المبارک صوری آمده که می‌گوید: "همراه ابراهیم بن ادهم در راه بیت المقدس بودیم. در زمان قیلوله زیر درختی خرما نشسته بودیم و نماز خواندیم. ناگهان صدایی از زیر درخت شنیدم که می‌گفت: 'ای ابا اسحاق، لطفا از ما چیزی بخور.' ابراهیم سرش را پایین انداخت و سه بار این را تکرار کرد. سپس گفت: 'ای محمد، از او خواهش کن تا چیزی از ما بخورد.' من گفتم: 'ای ابا اسحاق من این را شنیدم.' او بلند شد و دوتا خرما گرفت، یکی را خورد و دیگری را به من داد. من آن را خوردم و مزه‌اش ترش بود و درخت کوتاهی بود. وقتی که برمی‌گشتیم، دوباره از کنار درخت گذشتیم و دیدیم که درخت بلندی شده و خرماهایش شیرین است و در هر سال دو بار میوه می‌دهد. آن را به نام "خرمای عابدین" می‌شناسند و عابدان زیر سایه‌اش پناه می‌گیرند."