گنجور

بخش ۶۳ - ۱۹ - النوبة الثالثة

قوله تعالی: وَ إِذِ ابْتَلی‌ إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ روی عن الحسن رض قال ابتلاه اللَّه بالکواکب و القمر و الشمس فاحسن القول فی ذلک، اذ علم ان ربّه دائم لا یزول، و ابتلاه بذبح الولد فصبر علیه و لم یقصّر. گفت بر آراستند کوکب تابان و آفتاب درخشان و خلیل را آزمونی کردند و ذلک لعلم المبتلی لا لجهل المبتلی یعنی که تا با وی نمایند که از و چه آید و در راه بندگی چون رود، خلیل خود سخت هنری و روز به و سعادتمند برخاسته بود، گفت هذا رَبِّی قیل فیه اضمار یعنی یقولون هذا ربی میگویند این بیگانگان که این خدای منست! نیست که این از زیرینان است و نشیب گرفتگان، و من زیرینان و نشیب گرفتگان را دوست ندارم، زهی خلیل! که نکته سنّیت گفت از زیر جست و دانست که خداوندی بر زبرست فوق عباده، باز که نشیب گرفت از و برگشت، و گفت زیرینان را دوست ندارم، که ایشان خدایی را نشایند. خداوندان تحقیق به اینجا رمزی دیگر گفته‌اند و لطیفه دیگر دیده‌اند، گفتند ز اوّل خاک خلیل را بآب خلّت بیامیختند، و سرّش بآتش عشق بسوختند، و جانش بمهر سرمدیّت بیفروختند، و دریای عشق در باطن وی بر موج انگیختند، آن گه سحرگاهان در آن وقت صبوح عاشقان، و های و هوی مستان، و عربده بیدلان چشم باز کرد از سر خمار شراب خلّت و مستی عشق گفت هذا رَبِّی این چنانست که گویند:

از بس که درین دیده خیالت دارم
در هر چه نگه کنم تویی پندارم‌

این مستی و عشق هر دو منهاج بلااند و مایه فتنه، نه بینی که عشق تنها یوسف کنعانی را کجا او کند، و مستی تنها که با موسی عمران چه کرد، و در خلیل هر دو جمع آمدند پس چه عجب اگر از سرمستی و عربده ببدلی در ماه و ستاره نگرست و گفت هذا رَبِّی این آنست که گویند مست چه داند که چه گوید و گر خود بدانستی پس مست کی بودی؟

گفتی مستم، بجان من گر هستی
مست آن باشد که او نداند مستی!‌

اما ابتلاء خلیل بذبح فرزند آن بود، که یک بار خلیل در جمال اسماعیل نظاره کرد التفاتیش پدید آمد آن تیغ جمال او دل خلیل را مجروح کرد، فرمان آمد که یا خلیل ما ترا از آزر و بتان آزری نگاه داشتیم تا نظاره روی اسماعیل کنی؟ رقم خلّت ما و ملاحظه اغیار بهم جمع نیابد ما را چه نظاره تراشیده آزری و چه نظاره روی اسمعیلی‌

بهرچ از راه باز افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهرچ از دوست و امانی چه زشت آن نقش و چه زیبا

بسی بر نیامد که تیغش در دست نهادند گفتند اسماعیل را قربان کن که در یک دل دو دوست نگنجد.

با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضاء دوست باید یا هوای خویشتن‌

از روی ظاهر قصه ذبح معلوم است و معروف، و از روی باطن بلسان اشارت مر او را گفتند: «به تیغ صدق دل خود را از فرزند ببر» الصدق سیف اللَّه فی ارضه ما وضع علی شی‌ء الّا قطعه خلیل فرمان بشنید، به تیغ صدق دل خود را از فرزند ببرید، مهر اسمعیلی از دل خود جدا کرد. ندا آمد که یا ابراهیم «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا» و لسان الحال یقول:

هجرت الخلق طرّا فی هواکا
و ایتمت الولید لکی اراکا‌

وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ الایة... میگوید مردمان را خانه ساختم خانه و چه خانه! بیت خلقته من الحجر، لکن اضافته الی الازل، بیگانه در نگرد جز حجری و مدری نبیند، که از خورشید جز گرمی نبیند چشم نابینا، دوست در نگرد وراء سنگ رقم تخصیص و اضافت بیند، دل بدهد جان در بازد.

انّ آثارنا تدلّ علینا
فانظروا بعدنا الی الآثار

آری! هر که آثار دوست دید نه عجب اگر از خویشتن و پیوند ببرید، و لهذا قیل بیت من رآه نسی مزاره و هجرد یاره و استبدل بآثاره آثاره، بیت من طاف حوله طافت اللطائف بقلبه، فطوفة بطوفة و شوطة بشوطة. هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ بیت من وقع شعاع انواره تسلی عن شموسه و اقماره، بیت کما قیل.

انّ الدّیار فان صمّت فانّ لها
عهدا باحبابنا اذ عندها نزلوا

درویش را دیدند بر سر بادیه میان در بسته، و عصا و رکوه در دست، چون والهان و بیدلان سرمست، و بیخود سر ببادیه در نهاده می‌خرامید، و با خود این ترنم میکرد:

خون صدیقان بیالودند و زان ره ساختند
جز بجان رفتن درین ره یک قدم را باز نیست‌‌

گفتند ای درویش از کجا بیامدی و چندست که درین راهی؟ گفت هفت سال است تا از وطن خود بیامدم، جوان بودم پیرگشتم درین راه، و هنوز بمقصد نرسیدم، آن گه بخندید و این بیت بر گفت.

زر من هویت و ان شطّت بک الدّار
و حال من دونه حجب و استار
لا یمنعنّک بعد من زیارته
انّ المحبّ لمن یهواه زوّار

ای مسکین! یکی تأمل کن در آن خانه که نسبت وی دارد و رقم اضافت، چون خواهی که بوی رسی چندت بار بلا باید کشید و جرعه محنت نوش باید کرد، و جان بر کف باید نهاد، آن گه باشد که رسی و باشد که نرسی! پس طمع داری که و ازین بضاعت مزجاة که تو داری، آسان آسان بحضرت جلال و مشهد وصال لم یزل و لا یزال رسی؟ هیهات!!

نتوان گفتن حدیث خوبان آسان
آسان آسان حدیث ایشان نتوان

یحکی عن محمد بن حفیف عن ابی الحسین الدراج، قال: کنت احجّ فیصحبنی جماعة فکنت احتاج الی القیام معهم و الاشتغال بهم، فذهبت سنة من السّنین و خرجت الی القادسیّة، فدخلت المسجد فاذا رجل فی المحراب مجذوم علیه من البلاء شی‌ء عظیم فلمّا رآنی سلّم علیّ، و قال لی یا ابا الحسین عزمت الحجّ؟ قلت نعم، علی غیظ منی و کراهیّة له، قال فقال لی الصّحبة. فقلت فی نفسی انا هربت من الاصحّاء اقع فی یدی مجذوم. قلت لا، قال لی افعل، قلت لا و اللَّه لا افعل، فقال لی یا ابا الحسین یصنع اللَّه للضعیف حتّی یتعجب منه القویّ فقلت نعم علی الانکار علیه، قال فترکته فلمّا صلّیت العصر مشیت الی ناحیة المغیثه، فبلغت فی الغد ضحوة فلمّا دخلت اذا انا بالشیخ، فسلّم علیّ و قال لی یا ابا الحسین یصنع اللَّه للضّعیف حتی یتعجّب منه القوی، قال فاخذنی شبه الوسواس فی امره، قال فلم احسّ حتّی بلغت القرعا علی العدو، فبلغت مع الصّبح، فدخلت المسجد، فاذا انا بالشیخ قاعد، و قال یا ابا الحسین یصنع اللَّه للضّعیف حتی یتعجّب منه القویّ. قال فبادرت الیه، فوقعت بین یدیه علی وجهی، فقلت المعذرة الی اللَّه و الیک قال لی مالک؟ قلت اخطأت قال و ما هو؟ قلت الصحبة قال أ لیس حلفت؟ و انّا نکره ان نحنّثک، قال قلت فاراک فی کلّ منزل؟ قال لک ذلک، قال فذهب عنّی الجوع و التّعب فی کلّ منزل لیس لی همّ الا الدخول الی المنزل فاراه الی ان بلغت المدینة فغاب عنّی فلم اره. فلمّا قدمت مکة حضرت أبا بکر الکتانی و ابا الحسین المزین فذکرت لهم، فقالوا لی یا احمق ذاک ابو جعفر المجذوم و نحن نسأل اللَّه ان نراه، و قالوا ان لقیته فتعلّق به لعلّنا نراه. قلت نعم، قال فلمّا خرجنا الی منی و عرفات لم القه، فلمّا کان یوم الجمرة رمیت الجمار فجذبنی انسان، و قال لی یا ابا الحسین السّلام علیک، فلمّا رأیته لحقنی ایّ حالة عظیمة من رؤیته، فصحت و غشی علیّ، و ذهب عنی و جئت الی مسجد الخیف، فاخبرت اصحابنا. فلمّا کان یوم الوداع صلّیت خلف المقام رکعتین، و رفعت یدی. فاذا انسان جذبنی خلفی، فقال یا ابا الحسین عزمت ان تصیح قلت لا اسألک ان تدعوا لی، فقال سل ما شئت، فسالت اللَّه تعالی ثلث دعوات فامّن علی دعائی، فغاب عنّی فلم اره، فسألته عن الادعیة فقال امّا احدها فقلت یا رب حبّب الی الفقر فلیس فی الدّنیا شی‌ء احب الی منه، الثانی قلت اللّهم لا تجعلنی ممن ابیت لیلة ولی شی‌ء ادّخره لغد، و انا منذ کذا و کذا سنة مالی شی‌ء ادّخره، و الثالث قلت اللّهمّ اذا اذنت لاولیائک ان ینظروا الیک فاجعلنی منهم و انا ارجو ذلک. قال السلمی ابو جعفر المجذوم بغدادی و کان شدید العزلة و الانفراد و هو من اقران ابی العباس بن عطاء و یحکی عنه کرامات.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله تعالی: وَ إِذِ ابْتَلی‌ إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ روی عن الحسن رض قال ابتلاه اللَّه بالکواکب و القمر و الشمس فاحسن القول فی ذلک، اذ علم ان ربّه دائم لا یزول، و ابتلاه بذبح الولد فصبر علیه و لم یقصّر. گفت بر آراستند کوکب تابان و آفتاب درخشان و خلیل را آزمونی کردند و ذلک لعلم المبتلی لا لجهل المبتلی یعنی که تا با وی نمایند که از و چه آید و در راه بندگی چون رود، خلیل خود سخت هنری و روز به و سعادتمند برخاسته بود، گفت هذا رَبِّی قیل فیه اضمار یعنی یقولون هذا ربی میگویند این بیگانگان که این خدای منست! نیست که این از زیرینان است و نشیب گرفتگان، و من زیرینان و نشیب گرفتگان را دوست ندارم، زهی خلیل! که نکته سنّیت گفت از زیر جست و دانست که خداوندی بر زبرست فوق عباده، باز که نشیب گرفت از و برگشت، و گفت زیرینان را دوست ندارم، که ایشان خدایی را نشایند. خداوندان تحقیق به اینجا رمزی دیگر گفته‌اند و لطیفه دیگر دیده‌اند، گفتند ز اوّل خاک خلیل را بآب خلّت بیامیختند، و سرّش بآتش عشق بسوختند، و جانش بمهر سرمدیّت بیفروختند، و دریای عشق در باطن وی بر موج انگیختند، آن گه سحرگاهان در آن وقت صبوح عاشقان، و های و هوی مستان، و عربده بیدلان چشم باز کرد از سر خمار شراب خلّت و مستی عشق گفت هذا رَبِّی این چنانست که گویند:
هوش مصنوعی: آیه‌ای از قرآن درباره امتحان ابراهیم توسط پروردگار است. این امتحانات شامل مشاهده کواکب و خورشید و ماه بود که او را به فکر در مورد خداوند انداخت. ابراهیم فهمید که خداوندی دائمی و بی‌نهایت بالاتر از همه چیز است. سپس امتحان سخت‌تری به او داده شد که عبارت بود از دستور به قربانی کردن فرزندش. ابراهیم در این آزمون نیز صبر و استقامت نشان داد و از خود کوتاهی نکرد. وقتی که ابراهیم به این اعتقاد رسید که چیزی بالاتر از قوی‌ترین و درخشان‌ترین چیزها وجود دارد، نشان داد که از افرادی که خدا را نمی‌شناسند فاصله می‌گیرد. او به خداوندی بالاتر از همه چیز معتقد بود و بدین ترتیب از هرکس که در زیرین قرار دارد، فاصله گرفت. برخی از عارفان بر این باورند که ابراهیم در ابتدا در دنیای مادی و خاکی غوطه‌ور بود، اما در اثر عشق به خداوند به عوالم بالاتر رسید و این عشق او را به سمت درک عمیق‌تر از وجود خداوند هدایت کرد. در نهایت، او با چشمانی باز از خواب غفلت برخاست و به وحدت و یگانگی خداوند پی برد.
از بس که درین دیده خیالت دارم
در هر چه نگه کنم تویی پندارم‌
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه تو را به شدت در ذهنم دارم، وقتی به هر چیزی نگاه می‌کنم، تو را در آن می‌بینم.
این مستی و عشق هر دو منهاج بلااند و مایه فتنه، نه بینی که عشق تنها یوسف کنعانی را کجا او کند، و مستی تنها که با موسی عمران چه کرد، و در خلیل هر دو جمع آمدند پس چه عجب اگر از سرمستی و عربده ببدلی در ماه و ستاره نگرست و گفت هذا رَبِّی این آنست که گویند مست چه داند که چه گوید و گر خود بدانستی پس مست کی بودی؟
هوش مصنوعی: عشق و مستی هر دو می‌توانند باعث دردسر و مشکل شوند. آیا دیده‌ای که عشق چگونه یوسف را در سرزمین کنعان گرفت؟ یا مستی چگونه موسی را تحت تأثیر قرار داد؟ در وجود ابراهیم هم هر دو حالت با هم جمع شدند. پس چه عجیب است اگر کسی در حال مستی به ماه و ستاره نگاه کند و بگوید: "این خدای من است." این مثال نشان می‌دهد که مست چه می‌داند و چه می‌گوید، و اگر او می‌دانست، دیگر مست نبود.
گفتی مستم، بجان من گر هستی
مست آن باشد که او نداند مستی!‌
هوش مصنوعی: گفته‌ای که من در حالت مستی هستم، اما اگر تو نیز مستی، این مستی به گونه‌ای است که او از آن بی‌خبر است!
اما ابتلاء خلیل بذبح فرزند آن بود، که یک بار خلیل در جمال اسماعیل نظاره کرد التفاتیش پدید آمد آن تیغ جمال او دل خلیل را مجروح کرد، فرمان آمد که یا خلیل ما ترا از آزر و بتان آزری نگاه داشتیم تا نظاره روی اسماعیل کنی؟ رقم خلّت ما و ملاحظه اغیار بهم جمع نیابد ما را چه نظاره تراشیده آزری و چه نظاره روی اسمعیلی‌
هوش مصنوعی: ابتلا و آزمون حضرت ابراهیم به خاطر قربانی کردن فرزندش بود. یک بار، ابراهیم به چهره زیبای اسماعیل نگاه کرد و آن زیبایی دل او را تحت تأثیر قرار داد. سپس دستور آمد که ای ابراهیم، ما تو را از آزر و بت‌های او حفظ کرده‌ایم تا فقط به زیبایی اسماعیل نگاه کنی. تعلق ما به تو و نگاه به غیر نمی‌تواند با هم جمع شود. پس چه نیازی به نگاه به آزر و چه دلیلی برای نظر به چهره اسماعیل وجود دارد؟
بهرچ از راه باز افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهرچ از دوست و امانی چه زشت آن نقش و چه زیبا
هوش مصنوعی: اگر از مسیر درست خارج شوی، فرقی نمی‌کند که حرفی از کفر بگویی یا ایمان، زیرا این خود را غرق در انحراف کرده‌ای. همچنین، اگر از دوستی و امنیت دور شوی، زیبایی و زشتی نقش‌ها دیگر معنایی نخواهد داشت.
بسی بر نیامد که تیغش در دست نهادند گفتند اسماعیل را قربان کن که در یک دل دو دوست نگنجد.
هوش مصنوعی: زیاد طول نکشید که شمشیرش را به دست گرفت و گفتند اسماعیل را قربانی کن زیرا دو دوست نمی‌توانند در یک دل جای گیرند.
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضاء دوست باید یا هوای خویشتن‌
هوش مصنوعی: برای رسیدن به حقیقت توحید، نمی‌توان با دو هدف مختلف حرکت کرد. باید یا رضایت دوست را جستجو کرد یا به خواسته‌های خود توجه داشت.
از روی ظاهر قصه ذبح معلوم است و معروف، و از روی باطن بلسان اشارت مر او را گفتند: «به تیغ صدق دل خود را از فرزند ببر» الصدق سیف اللَّه فی ارضه ما وضع علی شی‌ء الّا قطعه خلیل فرمان بشنید، به تیغ صدق دل خود را از فرزند ببرید، مهر اسمعیلی از دل خود جدا کرد. ندا آمد که یا ابراهیم «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا» و لسان الحال یقول:
هوش مصنوعی: از ظاهر ماجرا مشخص است که به مساله ذبح اشاره دارد، و در باطن از طریق الفاظ رمزآلود به او گفته شده است: «با تیغ صدق، دل خود را از فرزند جدا کن». صدق، همچون شمشیری است که خداوند در زمین قرار داده و هیچ چیز را جز اینکه قطع می‌کند، بر آن قرار نمی‌دهد. ابراهیم فرمان را پذیرفت و با تیغ صدق، عشق به فرزند را از دل خود جدا کرد. سپس ندا آمد که ای ابراهیم «حقیقت را تصدیق کردی» و حالتی را نشان می‌دهد که او به این درک رسیده است.
هجرت الخلق طرّا فی هواکا
و ایتمت الولید لکی اراکا‌
هوش مصنوعی: هجرت مردم در عشق تو به اوج رسیده و یتیمی را به وجود آورده تا تو را ببینم.
وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ الایة... میگوید مردمان را خانه ساختم خانه و چه خانه! بیت خلقته من الحجر، لکن اضافته الی الازل، بیگانه در نگرد جز حجری و مدری نبیند، که از خورشید جز گرمی نبیند چشم نابینا، دوست در نگرد وراء سنگ رقم تخصیص و اضافت بیند، دل بدهد جان در بازد.
هوش مصنوعی: وقتی گفتیم که ما خانه را نشانه قرار دادیم... می‌فرماید من برای مردمان خانه‌ای ساختم، خانه‌ای که چه خانه‌ای! آن را از سنگ خلق کرده‌ام، اما به ابدیت مرتبط کرده‌ام. بیگانه‌ای در این مکان جز سنگ را نمی‌بیند و انسانی نابینا تنها گرمای خورشید را حس می‌کند. دوست در اینجا نگاهش فراتر از سنگ می‌رود و نشانه‌ها و ارتباطات را درک می‌کند و دل خود را به این مکان می‌سپارد و جانش را در آنجا می‌یابد.
انّ آثارنا تدلّ علینا
فانظروا بعدنا الی الآثار
هوش مصنوعی: آثار و نشانه‌های ما گواهی بر وجود ماست، پس بعد از ما به این نشانه‌ها توجه کنید.
آری! هر که آثار دوست دید نه عجب اگر از خویشتن و پیوند ببرید، و لهذا قیل بیت من رآه نسی مزاره و هجرد یاره و استبدل بآثاره آثاره، بیت من طاف حوله طافت اللطائف بقلبه، فطوفة بطوفة و شوطة بشوطة. هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ بیت من وقع شعاع انواره تسلی عن شموسه و اقماره، بیت کما قیل.
هوش مصنوعی: بله! اگر کسی زیبایی‌های دوست را ببیند، از خود و ارتباطاتش فاصله می‌گیرد، و به همین دلیل گفته‌اند: "هر کس که زیبایی دوست را مشاهده کند، باید دور از عشقش برود و آثار او را با آثار خود عوض کند." در بیتی آمده است که هر چیز زیبا و لطیفی در قلب او می‌گردد، و هر دوری دور و هر نزدیکی نزدیکی دیگر است. آیا جزای نیکی جز نیکی است؟ در بیتی دیگر آمده است که نورهای او به خوبی‌هایی که می‌بیند، دلخوشی می‌بخشد و این بیت هم بیانگر زیبایی است.
انّ الدّیار فان صمّت فانّ لها
عهدا باحبابنا اذ عندها نزلوا
هوش مصنوعی: خانه‌ها اگرچه خاموش هستند، اما آنها یادآور وعده‌ای با دوستان ما هستند، چون در آنجا فرود آمده‌اند.
درویش را دیدند بر سر بادیه میان در بسته، و عصا و رکوه در دست، چون والهان و بیدلان سرمست، و بیخود سر ببادیه در نهاده می‌خرامید، و با خود این ترنم میکرد:
هوش مصنوعی: درویشی را در وسط بیابان دیدند که درب بسته‌ای را به دوش داشته و عصا و رکابی در دستش بود. او مانند افرادی سرمست و بی‌خیال به آرامی در بیابان حرکت می‌کرد و با خود آهنگی می‌خواند.
خون صدیقان بیالودند و زان ره ساختند
جز بجان رفتن درین ره یک قدم را باز نیست‌‌
هوش مصنوعی: خون پاکان و راست‌گویان به ناحق ریخته شده است و از همین طریق، در این مسیر، جز رفتن به جان‌فشانی، هیچ قدم دیگری وجود ندارد.
گفتند ای درویش از کجا بیامدی و چندست که درین راهی؟ گفت هفت سال است تا از وطن خود بیامدم، جوان بودم پیرگشتم درین راه، و هنوز بمقصد نرسیدم، آن گه بخندید و این بیت بر گفت.
هوش مصنوعی: گفتند ای درویش، از کجا آمده‌ای و چه مدت است که در این مسیر هستی؟ در پاسخ گفت: هفت سال است که از وطنم دور شده‌ام، در این مسیر جوان بودم و حالا پیر شده‌ام، اما هنوز به مقصد نرسیده‌ام. سپس خندید و این بیت را به زبان آورد.
زر من هویت و ان شطّت بک الدّار
و حال من دونه حجب و استار
هوش مصنوعی: ثروت من هویت من است، اگرچه تو از من دور شوی و میان ما موانع و پرده‌هایی وجود داشته باشد.
لا یمنعنّک بعد من زیارته
انّ المحبّ لمن یهواه زوّار
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که هرگز اجازه ندهید فاصله یا دوری شما از دیدن کسی، شما را از محبت او باز دارد، زیرا عاشق همیشه به سراغ محبوب خود می‌آید و به دیدارش می‌رود.
ای مسکین! یکی تأمل کن در آن خانه که نسبت وی دارد و رقم اضافت، چون خواهی که بوی رسی چندت بار بلا باید کشید و جرعه محنت نوش باید کرد، و جان بر کف باید نهاد، آن گه باشد که رسی و باشد که نرسی! پس طمع داری که و ازین بضاعت مزجاة که تو داری، آسان آسان بحضرت جلال و مشهد وصال لم یزل و لا یزال رسی؟ هیهات!!
هوش مصنوعی: ای بیچاره! کمی تأمل کن در آن خانه‌ای که به تو تعلق دارد و نسبت خود را در آن درک کن. وقتی بخواهی به آنجا برسی، باید بارها درد و رنج را تحمل کنی و سختی‌ها را بچشید. باید جان خود را در این راه بگذاری. اگر به هدف برسی یا نرسی، دیگر کار از کار گذشته است! آیا امید داری که با این امکانات ناچیز که در اختیار داری، به راحتی به مقام عظمت و نزدیکی دائمی و بی‌پایان برسی؟ هرگز!
نتوان گفتن حدیث خوبان آسان
آسان آسان حدیث ایشان نتوان
هوش مصنوعی: نمی‌توان به سادگی و راحتی از خوبی‌ها و ویژگی‌های خوبان سخن گفت، چرا که بیان چنین احادیثی دشوار است.
یحکی عن محمد بن حفیف عن ابی الحسین الدراج، قال: کنت احجّ فیصحبنی جماعة فکنت احتاج الی القیام معهم و الاشتغال بهم، فذهبت سنة من السّنین و خرجت الی القادسیّة، فدخلت المسجد فاذا رجل فی المحراب مجذوم علیه من البلاء شی‌ء عظیم فلمّا رآنی سلّم علیّ، و قال لی یا ابا الحسین عزمت الحجّ؟ قلت نعم، علی غیظ منی و کراهیّة له، قال فقال لی الصّحبة. فقلت فی نفسی انا هربت من الاصحّاء اقع فی یدی مجذوم. قلت لا، قال لی افعل، قلت لا و اللَّه لا افعل، فقال لی یا ابا الحسین یصنع اللَّه للضعیف حتّی یتعجب منه القویّ فقلت نعم علی الانکار علیه، قال فترکته فلمّا صلّیت العصر مشیت الی ناحیة المغیثه، فبلغت فی الغد ضحوة فلمّا دخلت اذا انا بالشیخ، فسلّم علیّ و قال لی یا ابا الحسین یصنع اللَّه للضّعیف حتی یتعجّب منه القوی، قال فاخذنی شبه الوسواس فی امره، قال فلم احسّ حتّی بلغت القرعا علی العدو، فبلغت مع الصّبح، فدخلت المسجد، فاذا انا بالشیخ قاعد، و قال یا ابا الحسین یصنع اللَّه للضّعیف حتی یتعجّب منه القویّ. قال فبادرت الیه، فوقعت بین یدیه علی وجهی، فقلت المعذرة الی اللَّه و الیک قال لی مالک؟ قلت اخطأت قال و ما هو؟ قلت الصحبة قال أ لیس حلفت؟ و انّا نکره ان نحنّثک، قال قلت فاراک فی کلّ منزل؟ قال لک ذلک، قال فذهب عنّی الجوع و التّعب فی کلّ منزل لیس لی همّ الا الدخول الی المنزل فاراه الی ان بلغت المدینة فغاب عنّی فلم اره. فلمّا قدمت مکة حضرت أبا بکر الکتانی و ابا الحسین المزین فذکرت لهم، فقالوا لی یا احمق ذاک ابو جعفر المجذوم و نحن نسأل اللَّه ان نراه، و قالوا ان لقیته فتعلّق به لعلّنا نراه. قلت نعم، قال فلمّا خرجنا الی منی و عرفات لم القه، فلمّا کان یوم الجمرة رمیت الجمار فجذبنی انسان، و قال لی یا ابا الحسین السّلام علیک، فلمّا رأیته لحقنی ایّ حالة عظیمة من رؤیته، فصحت و غشی علیّ، و ذهب عنی و جئت الی مسجد الخیف، فاخبرت اصحابنا. فلمّا کان یوم الوداع صلّیت خلف المقام رکعتین، و رفعت یدی. فاذا انسان جذبنی خلفی، فقال یا ابا الحسین عزمت ان تصیح قلت لا اسألک ان تدعوا لی، فقال سل ما شئت، فسالت اللَّه تعالی ثلث دعوات فامّن علی دعائی، فغاب عنّی فلم اره، فسألته عن الادعیة فقال امّا احدها فقلت یا رب حبّب الی الفقر فلیس فی الدّنیا شی‌ء احب الی منه، الثانی قلت اللّهم لا تجعلنی ممن ابیت لیلة ولی شی‌ء ادّخره لغد، و انا منذ کذا و کذا سنة مالی شی‌ء ادّخره، و الثالث قلت اللّهمّ اذا اذنت لاولیائک ان ینظروا الیک فاجعلنی منهم و انا ارجو ذلک. قال السلمی ابو جعفر المجذوم بغدادی و کان شدید العزلة و الانفراد و هو من اقران ابی العباس بن عطاء و یحکی عنه کرامات.
هوش مصنوعی: محمد بن حفیف از ابوالحسین درّاج نقل می‌کند که در سفر حج با گروهی همراه بود و به خاطر نیاز به حضور در کنار آن‌ها، به کادسیه رفت. در مسجد مردی را دید که دچار بیماری جذام بود. وقتی مرد او را دید، سلام کرد و پرسید آیا به حج آمده است. محمد در دل خود ناراحت بود که چرا باید در کنار او بماند. مرد تأکید کرد که خداوند برای ضعفای خود کارهایی می‌کند که قدرت‌مندان را شگفت‌زده می‌کند. محمد در ابتدا از او دوری کرد، اما در نهایت ترسی در دلش ایجاد شد و تصمیم گرفت نزد مرد برود. پس از نماز عصر، او به سمت مغیثه رفت و در روز بعد دوباره آن مرد را دید که همان جمله را تکرار کرد. محمد در نهایت به دلش افتاد که باید عذرخواهی کند و به او گفت که در اشتباه بوده‌است. مرد گفت که آیا در حین عهدی که بسته شده اینطور عمل کرده‌است. محمد احساس سبکی و راحتی کرد و متوجه شد که در منزل‌های مختلف، دغدغه او تنها دیدن آن مرد بوده‌است و هیچ احساس گرسنگی یا خستگی نداشت. وقتی به مکه رسید، به ابوبکر کتانی و ابوالحسین مزین اشاره کرد و آن‌ها به او گفتند که او احمق است و باید به آن مرد نزدیک شود. با اینکه در منی و عرفات او را ندید، در روز جمره دوباره با او روبه‌رو شد و حالتی از شگفتی به او دست داد. او بعد از مدتی دوباره در مسجد خَیف با آن مرد ملاقات کرد. در روز وداع، محمد دو رکعت نماز خواند و از آن مرد خواست تا برایش دعا کند. او سه دعا از خداوند خواست و این دعاها مورد تأیید قرار گرفت. یکی از دعاها این بود که خداوند فقر را برای او محبوب سازد. دعاهای دیگر هم شامل این بود که خداوند او را از کسانی قرار دهد که می‌توانند به خداوند نگاه کنند. ابوجعفر جذامی بغدادی که دچار انزوا بود، هم‌عصر ابوعباس بن عطا بود و کراماتی از او حکایت شده است.