گنجور

بخش ۳۵ - ۱۰ - النوبة الثانیة

قوله تعالی: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الآیه، ابن عباس گفت خدای عز و جل جهودان را تعظیم روز آدینه فرمود چنانک مسلمان را فرمود، پس ایشان مخالفت کردند و روز شنبه اختیار کردند و آن را معظّم داشتند و فرمان حق بجای بگذاشتند، اللَّه تعالی درین روز شنبه کار بریشان سخت فرا گرفت، تا هر چه ایشان را بدیگر روزها حلال است از کسب کردن و ساز معیشت ساختن درین روز بریشان حرام کرد، اکنون ایشان تعظیم این روز بجای میآرند و مزد بدان نستانند از جهت عدم تعظیم روز جمعه، و اگر نافرمانی کنند بعقوبت رسند.

در بعضی روایات آورده‌اند که داود ع مردی را دید روز شنبه که هیزم بر پشت داشت بفرمود تا او را بردار کردند. و رب العزة جل جلاله از عهد گرفتن بریشان در تعظیم روز شنبه خبر میدهد و میگوید وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ ایشان را گفتیم در روز شنبه از اندازه در مگذرید، و کسب مکنید که آن بر شما حرام است، و کسب ایشان ماهی گرفتن بود. روز شنبه ماهیان دریا جمله بر روی آب می‌آمدند، و خرطومهای خویش بیرون میکردند و روزهای دیگر بقعر دریا پنهان می‌شدند. و ذلک فی قوله تعالی إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ، پس ایشان حیلت ساختند و گرد دریا حوضها فرو بردند و از دریا جویها بدان گشادند، تا روز شنبه دریا موج زدی و ماهیان را در آن حوض کردی، پس نتوانستندی فابیرون شدن، که آب اندر حوضها اندک بودی و راه آن بسته، پس روز یکشنبه آن ماهیان بیرون میکردند.

و گفته‌اند ضصّها نیز در دریا میگذاشتند تا ماهی در آن افتادی، آنکه هم چنان فرو گذاشته استوار میکردند تا روز یکشنبه روزگاری در آن بودند، و رب العزة ایشان را فرا میگذاشت، تا دلهای ایشان سخت شد و بر نافرمانی دلیر شدند. پس رب العالمین ایشان را فرا گرفت و عقوبت فرستاد. و همانست که مصطفی ع گفت ان اللَّه یمهل الظالم حتی اذا اخذه لم یفلته، ثم قرأ وَ کَذلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذا أَخَذَ الْقُری‌ وَ هِیَ ظالِمَةٌ ابن عباس گفت: جمله اهل آن شهر هفتاد هزار بودند و بسه گروه شدند: گروهی نافرمانی کردند و از تعظیم روز شنبه دست باز داشتند، و فسق و فجور و خرم و زمر درین روز پیش گرفتند، وعید خود ساختند، و قومی ایشان را نهی میکردند و بعقوبت می ترسانیدند و بدان رضا نمیدادند، و سه دیگر خاموش بودند، نه خود میکردند و نه ایشان را می‌باز زدند. ابن عباس گفت نجی الناهون و هلک المصطادون و لا ادری ما فعل بالساکتین.

اما مسئله حیلت در شرعیات علما در آن مختلف‌اند. اصحاب رأی علی الاطلاق روا دارند ساختن حیلت تا حرامی حلال گردانند، ازینجا گفت ابو یوسف قاضی از اصحاب ایشان که ما نقموا علینا الا انّا جئنا الی اشیاء حرام فاحتلنا حتی صارت حلالا. و مالک و اصحاب وی البته به هیچ وجه حیلت روا ندارند تا محظوری حلال گردانند و مذهب امام احمد همین است و گفت اگر کسی سوگند یاد کند که با فلان کس سخن نگویم پس با وی نویسد سوگند دروغ کرد، و کفّارت لازم آمد، که این نبشتن حیلت آن سخن گفتن است: و حیلت ممنوع است. از عایشه پرسیدند که چه گویی در محرم که گوشت صید در دیگ نهد و از آن طبیخ سازد، پس گوید انا لا آکل اللحم و آکل المرقة فقالت عایشه اما صاحب المرقة فعلیه لعنة اللَّه. اما مذهب شافعی و اتباع وی آنست که بکاری مباح بمباح رسیدن جائز است، و حیلت در آن روا. اما بچیزی محرّم بمباح رسیدن روا نیست و حیلت در آن باطل است، که عین حرام بحیلت حلال نشود، نه بینی که بر بنی اسرائیل ماهی گرفتن باصل حرام بود، نه چنان که بر صفتی حرام بود و بر صفتی حلال. تا بر آن صفت که حلال بودی حیلت کردندی و بدست آوردندی، بلکه عین آن محرم بود لا جرم هر حیلت که ساختند آن تحریم بر برنخاست و عقوبت بایشان فرو آمد، که ایشان بچیزی محرّم مباح طلب میکردند، و این چنین حیلت روا نیست.

و به قال الشافعی.

قوله تعالی وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ گفته‌اند این خطاب با آن جهودان است که در عهد رسول خدا بودند. میگوید نیک دانید شما احوال پدران و اسلاف شما که نافرمانی کردند و از اندازه در گذشتند، پس از آنک ایشان را گفته بودند لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ. و این قصه در عهد داود پیغامبر رفت. و آن قوم اهل ایله بودند پیشین شهری از شهرهای شام که از مدینه مصطفی بشام روند داود دعاء بد کرد بریشان و گفت «اللهم ان عبادک قد خالفوا امرک، و ترکوا قولک، فاجعلهم آیة و مثلا لخلقک» بار خدایا، این بندگان تو فرمان تو بر کار نگرفتند، و پیمان تو بشکستند، ایشان را نشانی کن میان خلق خود بر صفتی که دیگران بدان عبرت گیرند.

رب العالمین گفت فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ ایشان را گفتیم کپیان گردید خوار و بی سخن و نومید و دور از رحمت خداوند عزّ و جل. چنین گویند که قومی صالحان که در میان ایشان بودند و آن را بدل منکر بودند و بزبان نهی میکردند اما تغییر آن حال نمی‌توانستند کرد که قوتی و شوکتی نداشتند، این قوم جدایی گرفتند ازیشان، و دیواری بر آوردند میان هر دو گروه، ترسیدند که اگر عذابی در رسد در همه گیرد. خبر درست است از مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم‌

«ما من قوم یعمل بین ظهرانیهم بمعاصی اللَّه عز و جلّ فلم یغیروا الّا عمّهم اللَّه بعذاب»

و الیه الاشارة بقوله تعالی کانُوا لا یَتَناهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ و قال تعالی لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ. و قال رجل لابی هریرة انّ الظّالم لا یضر الا نفسه، فقال ابو هریرة و الذی نفس ابی هریرة بیده ان الحباری لیموت فی وکرها و ان الضّبّ یموت فی جحره من ظلم بنی آدم و عن زینب ان النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم استیقظ یوما من نومه محمرّا وجهه. و هو یقول لا اله الا اللَّه ویل للعرب من شرّ قد اقترب. فتح الیوم من ردم یأجوج و مأجوج مثل هذه، و عقد تسعین، قالت زینب یا رسول اللَّه انهلک و فینا الصالحون. قال نعم اذا کثر الخبث.»

رجعنا الی القصة روزی از روزها آن قوم که اهل صلاح بودند از خانه‌های خویش بیرون آمدند و ایشان که اهل فساد بودند از جانب خویش دروازه باز ننهاده بودند، و نیز حس و حرکت و آواز قوم که هر روز می‌شنیدند آن روز نشنیدند. مردی بر سر دیوار کردند نگرست دریشان، همه کپیان را دید که در یکدیگر می‌افتادند. گفته‌اند در تفسیر که هر چه جوانان بودند کپیان گشتند و هر چه پیران بودند خنازیر شدند. سه روز بر آن صفت بودند و پس از آن هیچ نماندند. عبد اللَّه مسعود گفت از مصطفی پرسیدم که این کپیان و خوگان از نسل جهودان‌اند.

فقال رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم انّ اللَّه عز و جل لم یلعن قوما قطّ فمسخهم فکان لهم نسل حتی یهلکم، و لکن هذا خلق کان، فلمّا غضب اللَّه علی الیهود مسخهم و جعلهم مثلا.

فَجَعَلْناها نَکالًا میگوید آن عقوبت و مسخ در آن شهر آن قوم را عبرتی کردیم و فضیحتی، تا هر که آن را شنود یا بیند بسته ماند از چنین کاری که عقوبتش اینست. نکل بند پای است، و نکول باز ایستادن است از رفتن در کاری یا سخنی، و باز نشستن از اقرار، إِنَّ لَدَیْنا أَنْکالًا وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْکِیلًا از آن است.

لِما بَیْنَ یَدَیْها میگوید عبرتی کردیم ایشان را که فرا پیش‌اند یعنی اهل شام وَ ما خَلْفَها و ایشان که پسانند یعنی اهل یمن. لِما بَیْنَ یَدَیْها ای للامم التی تری تلک الفرقة الممسوخة یعنی امتی را که حاضر بودند و ایشان را می‌دیدند وَ ما خَلْفَها و امتها که پس ازیشان آیند و قصّه ایشان بشنوند. و قیل عقوبة لما مضی من ذنوبهم و عبرة لمن بعدهم میگوید آن را کردیم تا گناهان ایشان را عقوبت باشد و پسینان را عبرت باشد.

وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ ای للمؤمنین من هذه الامة، فلا یفعلون مثل فعلهم، و قیل من سایر الامم.

قوله تعالی. وَ إِذْ قالَ مُوسی‌ لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً مفسران گفتند مردی در بنی اسرائیل درویش بود و عمّه‌زاده توانگر داشت بمیراث عمه‌زاده خود شتافت، بشب رفت و وی را بکشت، و بسبطی دیگر بود و در خانه ایشان بیوکند، بامداد آن سبط کشته بیگانه دیدند بر در خویش، و سبط این کشته مرد خویش را نیافتند، جستند و بر در بیگانگان یافتند کشته، خصومت در گرفتند اینان گفتند که مرد خویش بر در شما کشته می‌یابیم، و ایشان گفتند که کشته خویش بدر سرای ما آوردید و بر ما آلودید، دست بسلاح زدند، و روی بجنگ آوردند، آخر گفتند که وحی پیوسته است و پیغامبر بجای، بروی رویم، بر موسی آمدند و قصه بر وی عرضه کردند.

موسی گفت: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً اللَّه میفرماید شما را که گاوی ماده بکشید. جواب دادند ایشان أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً از جواب این خصومت در گاو چیست؟ ما را می‌افسوس گیری از جفا کاری که بودند و غلیظ طبعی. چون حکمت در آن فرمان ندانستند اضافت سخریت با پیغامبر کردند، تا پیغامبر گفت.

أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ این سخریت کار جاهلانست و من فریاد خواهم بخدای که کار جاهلان کنم. مفسران گفتند این آن گه بود که هنوز در مصر بودند دریا ناگذاشته، و غرق فرعون و کسان او نادیده، پس ازین قصه‌ها رفت که شرح آن بجای خویش کردیم.

قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ وهب منبه گفت: در بنی اسرائیل جوانی بود مادر داشت و آن مادر را نوازنده بود بر دل و گوش، و بر وی بارّ و مهربان و کسب وی آن بود که هر روز پشته هیزم بیاوردی و ببازار بفروختی، ثلثی از بهای آن هیزم بصدقه میدادی، و ثلثی خود بکار می‌بردی، و ثلثی بمادر میدادی چون شب در آمدی آن جوان شب را بسه قسم نهادی یک قسم نماز را و یک قسم خواب را و یک قسم بر بالین مادر بنشستی و تسبیح و تکبیر و تهلیل وی را تلقین میکردی، که مادر از قیام شب عاجز بود.

روزگاری برین صفت می‌بودند. رب العالمین خواست که آن جوان را بی نیاز کند و برکت آن برّ و نیکی فراوی رساند. ابو هارون مدینی گفت البرّ مع الوالدین منساة فی العمر و مثراة فی المال و محبّة فی الاهل. پس آن جوان بنی اسرائیل که با مادر برین صفت بود در همه جهان گاوی داشت، رب العزة تقدیر چنان کرد که در بنی اسرائیل عامیل را بکشتند و کشنده وی پنهان شد. خدای عز و جل ایشان را فرمود تا اظهار آن سرّ را گاوی زرد رنگ، روشن، نیکو، نه پیر، و نه نوزاد، نه فرسوده، نه کار شکسته بکشند و چنین گاو هیچکس را نبود در آن وقت مگر این جوان را. فرشته بوی آمد در صورت آدمی در دشت و وی را گفت این گاو از تو بخواهند خواست کشتن را بفرمان آسمانی و پیغام خدای، آن را به مفروش بکم از پرّی پوست وی دینار. گفت چنین کنم. پس ایشان بدل آن گاو نیافتند و از وی بخریدند، و بپرّی پوست آن دینار فراوی دادند. درین قصه دو حکمت نیکوست، یکی برکت برّ بر مادر در حق آن جوان که پیدا شد. دیگر عقوبت تعنّت جستن بر پیغامبر در حق بنی اسرائیل که بسیار می‌پرسیدند و می‌پیچیدند.

و عن ابی قلابة قال قال رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم: ایاکم و التشدید فانّما هلک من کان قبلکم بالتشدید علی انفسهم، فشدّد علیهم، فتلک بقایاهم فی الصوامع و الدیار

از اول ایشان را بکشتن گاوی فرمودند هر کدام که باشد، و ایشان بطریق تعنّت سؤال بسیار میکردند و رب العالمین بعقوبت آن تعنت کار بریشان سخت کرد.

گفتند یا موسی ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ عَوانٌ بَیْنَ ذلِکَ بپرس از خداوند خویش که صفت آن گاو چیست؟ یعنی در زاد چونست؟ ایشان را جواب آمد که میانه گاوی است در زاد جوانست و تمام، نه نوزادی نا و نه پیری شکسته. فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ آنچه میفرماید شما را بکنید و بیش ازین مپرسید و مپیچید. اگر ایشان برین اقتصار کردندی، و بیش ازین نپرسیدندی کار برایشان آسانتر آمدی، لکن شدّدوا فشدّد اللَّه علیهم. دیگر باره از رنگ آن گاو پرسیدند جواب آمد که رنگ آن زردست زردی روشن، نیکو، در تندرستی و جوانی، و نیکو رنگی، کسی که در آن نگرد شاد شود و خواهد که باز بیند. روایت کردند از ابن عباس که گفت «من لیس نعلا صفراء لم یزل فی سرور ما دام لابسها» و ذلک قوله صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِینَ و قال ابن الزبیر: ایاکم و لبس هذه النعال السود فانها تورث الهم و النسیان.

قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَیْنا دیگر باره پرسیدند که چه گاوی است أ سائمة ام عاملة؟ چرنده است یا کار کننده؟ که این گاوان بر ما مشتبه شدند وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ قال النبی «لو لم یستثنوا ما بیّنت لهم الی الابد»

قالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِی الْحَرْثَ ایشان را جواب آمد که آن گاو کار کننده نیست که زمین شکافد یا آب کشد و نرم نیست که زود فرا دست آید. مُسَلَّمَةٌ دست و پای درست دارد و خلقت نیکو و آثار عمل بر وی. لا شِیَةَ فِیها قیل لا عیب فیها، و قیل لا بیاض فیها، و قیل لا لون فیها یخالف سایر لونها، در آن هیچ عیب نه و بیرون از رنگ زردی هیچ رنگ نه.

قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ ایشان گفتند موسی را اکنون جواب بسزا آوردی و صفت آن بدانستیم و شناختیم، طلب کردند و پیش آن جوان پارسا یافتند و به پری پوست آن دینار بخریدند، و از آن که گران بها بود کامستندید و نزدیک بود که نخریدندی و نه کشتندی. عکرمه گفت بهای آن دیناری بود لکن خدای عز و جل حکمتی را که میدانستند چنان تقدیر کرد.

فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ محمد بن کعب القرظی گفت آن روز که ایشان را بکشتن گاو فرمودند آن گاو نه در شکم مادر بود و نه در صلب پدر. ابن عباس گفت چهل سال می‌پیچیدند و می‌پرسیدند و طلب میکردند پس بیافتند.

بخش ۳۴ - ۱۰ - النوبة الاولى: قوله تعالی: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ و نیک دانسته‌اید و شناخته الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ ایشان که از اندازه در گذشتند از شما، فِی السَّبْتِ در صید کردن روز شنبه فَقُلْنا لَهُمْ گفتیم ما ایشان را کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ کپیان گردید خوار و خاموش.بخش ۳۶ - ۱۰ - النوبة الثالثة: قوله تعالی: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ اشارت بقهر خداوند است و بیگانگان، چنانک دوستان را نوازنده است بیگانگان را گیرنده است، و چنانک نواخت وی بنواخت دیگران نماند، گرفتن وی نیز بگرفتن دیگران نماند. و اللَّه اشدّ بأسا و اشد تنکیلا اللَّه سخت‌گیرتر از همه گیرندگانست، فرو برنده جبارانست، دادخواه ستمکارانست، شکننده کامهای بندگانست، نه از کسی به بیم، نه کرد وی بر وی تاوانست، که کردگار جهانیانست و هست کننده ایشانست. معاشر المسلمین از بطش وی هراس گیرید و ایمن منشینید! که اگر ایشان را مسخ ظاهر عقوبت بودست این امت را مسخ باطن عقوبت است! و رب العالمین چون بریشان خشم گرفت رنگ ایشان از آنجا که صورت است بگردانید، اگر برین امت خشم گیرد و العیاذ باللّه رنگ اینان از روی سیرت بگرداند، اگر ایشان را بجرم خویش روی سیاه گردانید اینان را بجرم خویش دل سیاه کند. کَلَّا بَلْ رانَ عَلی‌ قُلُوبِهِمْ وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ و کسی را که امروز وی دل وی از خود بگرداند بیم است که فردا چون در گور شود روی وی از قبله بگرداند، فردا روسیاه باشد. ابو اسحاق فزاری گفت مردی پیش ما بسیار آمدی و یک نیمه روی وی پوشیده بود. گفتم چرا پوشیده؟ گفت اگر امان دهی بگویم. گفتم ترا امانست. فقال: کنت نباشا فدفنت امرأة فذهبت فنبشتها حتی ضربت بیدی الی اللّفافة فمددت و جعلت تمدّ هی ایضا. فقلت أ تراها تغلبنی. فجثوت علی رکبتی فمددت فرفعت یدها فلطمتنی فاذا کشف عن وجهه فاذا اثر خمس اصابع فی وجهه، قال ثم رددت علیها لفافتها و ازارها، ثم رددت اللبن و جعلت علی نفسی ان لا انبش ما عشت. قال ابو اسحاق فکتبت الی الاوزاعی بذلک فکتب الیّ ویحک سله عمّن مات من اهل التوحید و کان یوجّه الی القبلة أ حوّل وجهه ام ترک وجهه الی القبلة. فسألته عن ذلک فقال اکثر ذلک حوّل وجهه عن القبلة قال فکتبت الی الاوزاعی بذلک فکتب الی إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ثلاثة مرات. اما من حوّل وجهه عن القبلة فانه مات علی غیر السنة، وَ إِذْ قالَ مُوسی‌ لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً این قصه گاو بنی اسرائیل و ذکر صفات وی درین آیات از لطائف حکمت و جواهر عزت قرآن است، و قرآن خود بحر محیط است ای بسا لؤلؤ شاهوار و درّ شب افروز که در قعر این بحر است اما کسی باید که هر چه رب العزة در صفت گاو بنی اسرائیل گفت از روی اشارت در صفات خود بیند، و بآن مقام رسد تا غواصی این بحر را بشاید. و آن عجائب الذخائر و درر الغیب او را بخود راه دهد، و جمله آن صفات درین سه آیت مبیّن کرد یکی لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ دیگر صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها سدیگر لا ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ اول لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ میگوید نه پیروی فرو ریخته نه نوزادی نارسیده، یعنی که قدم این جوانمردان در دایره طریقت آن گه مستقیم شود که سکر شباب و شره جوانی ایشان را حجاب نکند و ضعف پیری معطل ندارد، نه بینی که مصطفی آن گه وحی بوی پیوست که نه بحال صبی قریب عهد بود و نه روزگار وی بارذل العمر رسیده بود. اگر تمامتر از این حالی بودی وحی به سید در آن حال پیوستی، هر ارادت که با سکر شباب قرین شود همیشه از راهزنان به بیم بود و کم افتد جوانی نو ارادت که از راهزنان ایمن شود و اگر افتد در مملکت عزیز باشد مصطفی از اینجا گفت که‌ «عجب ربکم من شاب لیس له صبوة»

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.