گنجور

بخش ۱۷ - ۴ - النوبة الثانیة

قوله تعالی وَ إِذْ قالَ هر جا که در قرآن وَ إِذْ گفت بجای آنست که گویند نیوش تا گویم که چه بود، و این اشارت ببدو خلق آدم است یعنی ابتداء آفرینش شما آن بود که رب العالمین فریشتگان را خبر داد و گفت من آفریدگار خلیفتی‌ام در زمین یعنی آدم و این اظهار شرف آدم را گفت و فضیلت وی که اللَّه تعالی چون بنده را تشریف دهد پیش از آفرینش وی خبر دهد، چنانک فرشتگان را و انبیا را خبر داد از مصطفی صلع پیش از آفریدن وی و ذلک فی قوله تعالی وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ... الی آخر الآیة و عیسی را فرمود تا از وی خبر دهد پیش از آفرینش وی و ذلک فی قوله «إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ» و اصحاب وی را در توریة و انجیل صفت کرد پیش از آفرینش ایشان و ذلک فی قوله تعالی ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ ای صفتهم و ذکرهم. و قیل انما اخبرهم بکونه قبل ایجاده تطبیبا لقلوب الملائکة ، و ان لا ینازعهم بالعزل عن الولایة. کقول ابراهیم انّی اری فی المنام انّی اذبحک تطبیبا لقلبه لیکون مستعدّا للمأمور به متأهبا.

وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ نام فرشته در عربیت از پیغام گرفته‌اند عرب پیغام را مألَکه گویند و مألِکه گویند و الوک گویند یقال الک لی و الکنی ای ارسلنی. و بر قیاس این اشتقاق مآلکه است نه ملائکة بر وزن مفاعله، لکن الهمزة منقولة من موضعها فقیل ملائکة. مفسّران گفتند این فرشتگان ایشان بودند که زمین داشتند پس از جان، و سبب آن بود که اللَّه تعالی آن گه که زمین را بیافرید جانّ را و فرزندان وی را از آتش دود آمیغ بیافرید چنانک گفت وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ و ایشان را ساکنان زمین کرد و قومی شهوانی بودند و در راه شرع مکلّف، ایشان تباهکاری کردند در زمین و خونها ریختند، ربّ العالمین ابلیس را که خازن بهشت بود آن هنگام با لشکری از فریشتگان بزمین فرستاد و اولاد جانّ را بجزیره‌های دریا راندند و خود بجای ایشان نشستند و اللَّه را عبادت میکردند و تسبیح و تهلیل می‌آوردند ابلیس عجبی در خود آورد که من اللَّه را آن همه عبادت کردم هم در آسمان هم در زمین، از من بهتر و مهمتر همانا که کس نیست. راست که تکبر و عجب بر خود نهاد او را معزول کردند. ابتداء عزل وی این بود که قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً آدم را خلیفه نام کرد از بهر آن که بر جای ایشان نشست که پیش از وی بودند در زمین و فرزندانش هر قرن که آیند خلف و بدل ایشان باشند که از پیش بودند و به یقول اللَّه لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ و فرق میان خلیفه و ملک آنست که سلمان گفت آن گه که از وی پرسیدند: ما الخلیفة من الملک فقال الخلیفة الّذی یعدل فی الرعیّة و یقسم بینهم بالسّویّة و یشفق علیهم شفقة الرّجل علی اهله و یقضی بکتاب اللَّه عزّ و جلّ. و عمر خطاب روزی سلمان را گفت املک انا ام خلیفة؟

فقال سلمان ان انت اخذت من ارض المسلمین درهما او اقلّ او اکثر و وضعته فی غیر حقّه فانت ملک قال فاستعبر عمر. و کان معاویة یقول علی المنبر یا ایّها النّاس انّ الخلافة لیست بجمع المال و لا تفریقه و لکنّ الخلافة العمل بالحقّ و الحکم بالعدل و اخذ النّاس بامر اللَّه عزّ و جلّ. و قال النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم «الخلافة بعدی ثلاثون سنة ثمّ یکون ملکا».

قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها فریشتگان گفتند: خداوندا میخواهی آفرید در زمین کسی را که تباهکاری کند چنانک بنو الجانّ کردند قاسوا الشاهد علی الغائب بعضی مفسران گفتند اینجا ضمیری محذوفست یعنی: أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها ام تجعل فیها من لا یفعل هذا، کقوله تعالی أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ یعنی کمن هو غیر قانت. سدی گفت چون رب العالمین ایشان را گفت إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً ایشان گفتند و ما یکون من الخلیفة و اصحابه؟ از آن خلیفه و اصحاب وی چه آید؟ اللَّه گفت عزّ جلاله یکون منهم سفک الدّماء و الحسد و الفساد ازیشان خون ریختن و حسد و تباهکاری آید، آن گه ایشان گفتند أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها از بهر آنکه ایشان علم غیب ندانستند تا اللَّه ایشان را از آن خبر ندادی نگفتندی. و به قال عزّ و جلّ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ و قال تعالی یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ و اشارت فساد و خون ریختن هر چند که از روی لفظ با آدم میشود اما از روی معنی با فرزندان شود، که آدم نه خون ریخت و نه تباهکاری کرد بلکه فرزندان کردند. و این در لغت عرب رواست چنانک گفت هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ لفظ عام است و آدم بآن مخصوص، فانّه خلق من الطّین و الخلق بعده من النّطف.

وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ حسن بصری گفت سبحان اللَّه و بحمده میگفتند» بو ذر از مصطفی پرسید

ایّ الکلام افضل قال ما اصطفاه للملائکة سبحان اللَّه و بحمده

و گفته‌اند تسبیح اینجا نماز است و حمد بمعنی امر ای: (نصلّی لک بامرک) کقوله یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ ای بامره، و گفته‌اند نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ این بابموضع حال است ای: (نسبّح حامدین لک کما یقال خرج زید بسلاحه ای متسلّحا.

وَ نُقَدِّسُ ای ننزّهک عمّا لا یلیق بک؟ و قیل نطهّر لک قلوبنا من الشرک و ابداننا من المعصیة و ذلک بحمدک لا بانفسنا. تسبیح در لغت عرب تنزیه است چیزی را نزه و بی عیب خواندن و تقدیس تطهیر است پاک داشتن در دانش و پاک گفتن در یاد.

و از بس که فریشتگان و پیغامبران بزمین مقدسه فرو آمدند و خلق را از ضلالت و معصیت پاک میکردند و بر خدای عزّ و جلّ میخواندند آن را بیت المقدس نام کردند.

و تسبیح و تقدیس دو نامست خدای را عزّ و جل سبّوح و قدّوس سبّوح در خبر است و قدّوس در قرآن، سبّوح ای تنزیه للَّه و قدّوس ای طهارة للَّه جلّ ثناؤه و قدّوس بنصب قاف و رفع آن هر دو گویند قال رؤبه.

دعوت ربّ العزّة القدوسا
دعاء من لا یعبد النّاقوسا

وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ. این سخن از فریشتگان نه اظهار منّت است که این غایت تواضع است. چنانک عرب گوید بخدمت در خواستن. أ تستعین بغیری و انا مجد فی خدمتک؟ و علی ذلک قوله وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ.

چون فریشتگان چنین گفتند، اللَّه تعالی ایشان را جواب داد: إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ من آن دانم که شما ندانید، از آدم توبه دانست و از ابلیس معصیت. و ایشان را باین دو هیچ علم نبود و گفته‌اند انّی اعلم یعنی میدانم که از آدم پیغامبران و رسولان و صالحان فرزندان در وجود آیند که مرا تسبیح و تقدیس کنند. و قیل انّی اعلم ما لا تعلمون لانّکم تعلمون فساد جوارحهم و انا اعلم محبّة قلوبهم و محبّة قلوبهم شفیع فساد جوارحهم و فی ذلک یقول القائل:

و اذا الحبیب اتی بذنب واحد
جاءت محاسنه بالف شفیع

و یقال انّی اعلم ما لا تعلمون من انکسار قلوبهم و ان ارتکبوا قبیح افعالهم و صولة قلوبکم عند اظهار تسبیحکم و تقدیسکم فانتم فی تیه وفاقکم و فی عصمة افعالکم و فی تحمّل تسبیحکم، و هم منکسرون عن شواهدهم متذلّلون بقلوبهم. و انّ لانکسار قلوبهم عندنا ذماما قویّا. قال تعالی لبعض انبیائه أنا عند المنکسرة قلوبهم من اجلی.

وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها. فریشتگان چون این خطاب بشنیدند که انّی جاعل فی الأرض خلیفة با یکدیگر گفتند لن یخلق خلقا اعلم منّا هر کس را که آفرید از ما عالمتر نباشد. پس ربّ العالمین آدم را بیافرید و او را بریشان افزونی داد بعلم و نام هر چیز او را در آموخت فذلک قوله وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها و سمّی آدم لانّه خلق من ادیم الارض یدلّ علیه ما

قال النبی انّ اللَّه تعالی خلق الآدم من قبضة قبضها من جمیع ادیم الارض، فجاءت بنو آدم علی قدر الارض، منهم الاحمر و الأبیض و الاسود و بین ذلک، و السّهل و الحزن و الخبیث و الطیب

خبر مصطفی در آفرینش آدم و برداشتن خاک آدم از زمین اینست. اما اثر صحابه آنست که عبد اللَّه مسعود و جماعتی از صحابه گفتند لمّا فرغ اللَّه من خلق ما احبّ استوی علی العرش، و قال للملائکة إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً الی قوله إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ من شأن ابلیس فبعث جبریل الی الارض لیأتیه بطین منها فقالت الارض انّی اعوذ باللّه منک أن تنقص منّی او تشینی، فرجع و لم یأخذ. فقال یا ربّ انّها قد عاذت بک فاعذتها. فبعث میکائیل فقالت مثل ذلک، فرجع. فبعث ملک الموت فعاذت منه. فقال و انا اعوذ باللّه ان ارجع و لم انفذ امره، فاخذ من وجه الارض و خلط، فلم یأخذ من مکان واحد و اخذ من تربة حمراء و بیضاء و سوداء، فلذلک خرج بنو آدم مختلفین، فصعد به فبلّ ترابه حتّی عاد طینا لازبا و اللّازب هو الّذی یلتزق بعضه ببعض، ثم لم یزل حتی انتن و تغیّر.

فذلک حین یقول من حماء مسنون قال منتن. قال للملائکة انّی خالق بشرا من طین فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین فخلقه اللَّه بیدیه لکیلا یتکبّر ابلیس علیه لیقول اللَّه تکبّر عمّا عملت بیدیّ و لم أ تتکبّر عنه فخلقته بشرا، فکان جسدا من طین اربعین سنة من مقدار یوم الجمعة، فمرّت به الملائکة ففزعوا منه لمّا رأوه، و کان اشدّهم فزعا منه ابلیس. فکان یمرّ به و یضر به فیصوّت الجسد کما یصوّت الفخّار.

فتکون له صلصلة فذلک حین یقول من صلصال کالفخّار و یقول لامر ما خلقت، و دخل فی فیه و خرج من دبره. فقال للملائکة لا ترهبوا من هذا فهو اجوف و لئن سلّطت علیه لاهلکنّه. فلمّا بلغ الحین الّذی یرید اللَّه ان ینفخ فیه الروح قال للملائکة اذا نفخت فیه من روحی فاسجدوا له فلمّا نفخ فیه الروح فدخل الروح فی رأسه عطس فقالت له الملائکة قل الحمد للَّه فقال الحمد للَّه. فقال اللَّه عزّ و جلّ رحمک ربک فلمّا دخل الرّوح فی عینیه نظر الی ثمار الجنّة، فلمّا دخل فی جوفه اشتهی من الطّعام، فوثب قبل ان یبلغ الرّوح فی رجلیه عجلان الی ثمار الجنّة، فذلک حین یقول خلق الانسان من عجل.

وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها. ابن عباس گفت حتی القصعة و القصیعة و الفسوة و الفسیوة اللَّه در آدم آموخت نامهای همه چیزها تا کاسه بزرگ و کاسه کوچک و باد که از جانور رود نرم و نیم نرم. ربیع گفت نامهای فریشتگان در وی آموخت.

ابن زید گفت نامهای ذریّت آدم و لغتها که در آن سخن میگویند عربی و پارسی و عبرانی و سریانی و غیر آن، هر لغت که فرزند آدم در آن سخن میگویند. ضحاک از ابن عباس گفت اسمای اجناس بود چون مردم و پری و چهار پای مرغان و ددان بیابان و درختان و زمین و آسمان و مانند آن. مقاتل گفت جانوران و جمادات را همه فرا آدم نمود که همه آفریده بود در آن شش روز از پیش، و آدم را از پس همه آفرید در آخر روز جمعه، چنانک در خبرست آن گه نام یک یک وی را در آموخت و گفت یا آدم هذا فرس و هذا بغل و هذا حمار الی آخرها عطیة بن بشر گفت علّمه الف حرفة ثم قال قل لاولادک ان أردتم الدّنیا فاطلبوها بهذه الحرف و لا تطلبوها بالدّین. اهل اشارت گفتند مقتضی لفظ عموم آنست که هر چه اسما بود آدم را در آموخت هم اسماء خالق هم اسماء مخلوقات، پس آدم بدانستن اسماء مخلوقات از فرشتگان متمیّز شد و متخصّص، و افزونی وی بریشان پیدا شد و علم وی بنامهای آفریدگار خود سرّی بود و متخصص و افزونی وی بریشان پیدا، و علم وی بنامهای آفریدگار خود سرّی بود میان وی و میان حق که فریشتگان را بر آن اطلاع نبود، پس ثمره علم نام مخلوق در حق آدم آن بود که مسجود فریشتگان گشت، و ثمره علم خالق آنک بمشاهده حق رسید و کلام حق شنید.

ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلائِکَةِ پس آن مسمّیات و اشخاص را فرا فریشتگان نمود و در میان ایشان عقلا بودند از ملائکة و انس و جن و شیاطین از بهر آن گفت: ثُمَّ عَرَضَهُمْ. ابن زید گفت رب العالمین فرزندان آدم را از پشت آدم بیرون آورد و بفریشتگان گفت: أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ مرا خبر کنید که نامهای ایشان چیست؟

اگر می‌راست گوئید إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ که از شما عالمتر کس نیافریدم. این امر تعجیز گویند، اللَّه تعالی خواست تا عجز ایشان بریشان پیدا شود در شناخت نامهای آنچه می‌بینند بچشم سر، چون عاجز آید از علم آنچه ندیدند و در آنچه غیب است اولیتر که عاجز باشند. پس فرشتگان بزبان اعتذار و عجز گفتند: سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا پاکی و بیعیبی ترا و کس را بر علم غیب جز از تو اطلاع نیست، و ما را دانش نیست مگر آنچه تو آموختی ما را، دانا بحقیقت تویی، که بی تعلّم دانایی و در دانش بیهمتایی و خداوندی را سزایی، که راست دانش و راست کاری، تو دانی که خلافت را که سزاست و آن پنداشت ما جمله خطاست.

آن گه آدم را گفت: أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فریشتگان را خبر کن از نامهای ایشان این آیت دلیل است که آدم پیغامبری بود مرسل بفریشتگان و قیل کان رسولا الی ولده. بو امامه باهلی گوید مردی پیش رسول آمد گفت: یا رسول اللَّه ا نبیّا کان آدم؟ قال نعم، مکلم.

پس چون آدم نامهای ایشان فریشتگان را باز گفت، اللَّه گفت فرشتگان را بر سبیل توبیخ و ملامت فرمود: أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ نه گفتم شما را که من غیب آسمان و زمین دانم، چنانک این نامها ندانستید و اشخاص را نشناختید و از شما پنهان کردم و آدم را در آموختم. احوال آدم و ذریت و سر خلافت ایشان و معصیت و طاعت ایشان من دانم و شما ندانید، چرا گفتید؟ أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها پس گفت: وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ و چنانک غیب آسمانها و زمینها دانم نهان و آشکارای شما نیز دانم، آنچه آشکارا گفتید که أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها دانستم، و آنچه پنهان گفتید با یکدیگر که لن یخلق خلقا اعلم منا دانستم، و آنچه ابلیس با خود اندیشید لئن فضّلت علیه لاهلکنّه و لئن فضّل علی لاعمینّه هم دانستم، که آن گفت و این اندیشه کرد همه آفریده منست، و آفریده من از من پنهان نباشد. درین قصه باز نمود که فضل علم برتر از فضل عمل است که فریشتگان بر آدم فضل داشتند بدرازی ایام طاعت و فراوانی طاعت و عبادت بی فترت، و آدم بریشان فضل‌ داشت بیک علم، و آن یک علم از عبادت ایشان بحکم اللَّه مه آمد و فریشتگان با آن همه عبادت فضل آدم بر خود بسبب آن یک علم اسماء بدانستند. و مصطفی گفت‌ «فضل العلم خیر من فضل العبادة» و قال النّبی «فقیه واحد اشدّ علی الشیطان من الف عابد»، و قال صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم «مسئلة واحدة یتعلّمها المؤمن خیر له من عبادة سنة و خیر له من عتق رقبة من ولد اسماعیل، و انّ طالب العلم و المرأة المطیعة لزوجها و الولد البارّ بوالدیه یدخلون الجنّة مع الانبیاء بغیر حساب»

و گفته‌اند علم بر عمل شرف دارد از چهار وجه: یکی آنست که مقام علم مقام نبوت است و علما بجای پیغمبرانند و به‌ قال صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم «العلماء ورثة الانبیاء»

و مقام عمل مقام ولایت است و صاحب عمل بر مقام اولیاست، چندانک میان انبیاء و اولیاء فرق است نیز همچندان میان عالم و عامل فرق است. وجه دیگر آنست که عمل لازم است، از عامل فراتر نشود و بدیگری سرایت نکند، و علم متعدی است نفع آن و اثر آن بدیگران تعدی کند، راست همچون چراغست که خود روشن است و دیگران را روشن دارد، روشنایی خود بدیگران دهد و از وی چیزی نکاهد، عالم همچنانست. وجه سوم آنست که عمل بی علم بکار نیاید و عبادت نبود و علم بی عمل بکار آید و عبادت بود. وجه چهارم آنست که عمل از ماست و علم از خداست. و روی عن النبی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم انه قال «العلماء مفاتیح الجنّة و خلفاء الانبیاء»

و قال صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم «أ تدرون ما قال لی جبرئیل؟ قال یا محمد لا تحقرنّ عبدا اتاه اللَّه علما و ان اللَّه لم یحقره حین علّمه، انّ اللَّه جامع العلماء فی بقیع واحد فیقول لهم انی لم استودعکم علمی الّا لخیر اردته بکم، قد غفرت لکم علی ما کان منکم»

و فی روایة اخری «لم استودعکم حکمتی و انا ارید ان اعذّبکم ادخلوا الجنّة برحمتی».

بخش ۱۶ - ۴ - النوبة الاولى: قوله تعالی وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ نیوش تا گوئیم ای محمد آن گه که گفت خداوند تو فریشتگان را، إِنِّی جاعِلٌ من کردگار و آفریدگارم فِی الْأَرْضِ اندر زمین خَلِیفَةً از پس شما در رسیده قالُوا گفتند أَ تَجْعَلُ فِیها می‌خواهی آفرید در زمین مَنْ یُفْسِدُ فِیها کسی را که در آن تباهکاری کند، وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ و خونها ریزد، وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ و ما بستایش تو ترا می‌ستائیم وَ نُقَدِّسُ لَکَ و بآفرینهای نیکو ترا یاد میکنیم.بخش ۱۸ - ۴ - النوبة الثالثة: قوله تعالی وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً عالمی بود آرمیده در هیچ دل آتش عشقی نه، در هیچ سینه تهمت سودایی نه، دریای رحمت بجوش آمده خزائن طاعات پر بر آمده، غبار هیچ فترت بر ناصیه طاعت مطیعان نانشسته، و علم لاف دعوی وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ بعیوق رسانیده، هر چه در عالم جوهری بود کی آن لطافتی داشت بخود در طمعی افتاده، عرش مجید بعظمت خود مینگرست و میگفت مگر رقم این حدیث بما فرو کشند، کرسی در سعت خود مینگریست که مگر این خطبه بنام ما کنند، هشت بهشت بجمال خود نظر میکرد که مگر این ولایت بما دهند، طمع همگنان از خاک بریده، و هر یک در تهمتی افتاده، و هر کس در سودایی مانده. ناگاه از حضرت عزت و جلال این خبر در عالم فریشتگان دادند که إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً این نه مشاورت بود با فریشتگان که این تمهید قواعد عزت و عظمت آدم بود، و نه استعانت بود که نشر بساط توقیر آدم بود. گفت حکم قهر ما کاری راند و قلم کرم را فرمودیم تا از سر دیوان عالم تا بآخر خطی در کشد، و از منقطع عرش تا منتهی فرش سکان هر دو کون را عزم نامه نویسد، تا صدر ممالک آدم خاکی را مسلم شود، و سینه عزیز وی بنور معرفت روشن، و لطائف کرم و صنایع فضل ما در حق وی آشکارا، زلزله هیبت از عزت این خطاب در دلهای مقربان افتاد، گفتند این چه نهادی تواند بود که پیش از آفرینش بر سدّه جمال وی عزت قرآن گوش خلافت وی میکوبد و وی هنوز در بند خلقت نه، و جلال تقدیر از مکنونات غیب خبر میدهد که گرد میدان دولت آدم مگردید که شما سرّ فطرت وی نشناسید، عقاب هیچ خاطر بر شاخ دولت آدم نه نشست، دیده هیچ بصیرت جمال خورشید صفوف آدم در نیافت، این شرف از چه بود؟ و آن دولت از چه خاست؟ زانک آدم صدف اسرار ربوبیّت بود و خزینه جواهر مملکت.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.