گنجور

مثنوی پیک صبا

زد صفیری مرغ جان بالای عرش
کرد مشکین از نفس سیمای عرش
خواند بر دل یک ورق آیات عشق
گشت دل سرمست تسلیمات عشق
دلبر ترسا خمار و می زده
شد گلابی زد به راه میکده
عشوه ای زد نرگس مستانه را
حلقه زد ناگه در میخانه را
ساقی آمد آب می بر مست زد
مطرب آمد بر رگ دل دست زد
بازم از می ساقی روحانیان
[برد ما را تا] در پیر مغان
بازم از نی مطرب دیوان عشق
دست دل بگرفت تا ایوان عشق
باز شد شیرین به شکر خنده زن
تازه شد داغ درون کوه کن
موسی جان باز شد بر طور عشق
جامه ی جان پاره شد از نور عشق
داد لیلی سنبل مشکین به باد
باز مجنون در بیابان سر نهاد
باز قمری سر به سر دستان کشید
وز نفیر عشق، نای خود درید
باز شد گل بانگ بلبل در چمن
تازه شد عشق گلش در جان و تن
باز شد جان «وفایی» نغمه گو
در فراق دلبر گل رنگ و بو
جان نثار قبله ابروی عشق
بنده ی زنار زلف ز روی عشق
حلقه در گوش در پیر مغان
زند خوان مذهب آه و فغان
قمری آشفته بر بالای سرو
سرخوش و مدهوش رفتار تذرو
نغمه پرداز نگار جنگ ساز
مست صهبای بت عاشق نواز
داغدار چین زلف دوستان
طوطی هجر آمد از هندوستان
مطرب خوش نغمه ی دیوان گل
بلبل خونین دل خوش خوان گل
عاشق شیدا «وفایی» دم به دم
خوش نوایی داد اندر صبحدم
کای نسیم منزل جانان من
مرحبا ای غمگسار جان من
ای انیس گلشن و بستان دوست
مرحبا ای پیک مشتاقان دوست
ای صبا دست من و دامان تو
جان من بادا فدای جان تو
حوریانه می خرامی هر زمان
بر صف نسرین و گل دامن کشان
توده توده عنبر افشان بینمت
دسته دسته گل به دامان بینمت
یا به گلزار خطا رو کرده ای
نافه ی مشک غزال آورده ای
یا گلستان را شبیخون کرده ای
غارت عطر گلستان کرده ای
یا به بازی باغبان خلد بود
تاری از گیسوی حورانش گشود
یا گذاری کرده ای در کوی یار
کاین چنین عنبر فشانی باربار
زنده کردی جان مشتاقان دوست
گر نه انفاس مسیحا، این چه بود؟
چون تویی در بزم جانان دادرس
عاشقان را [اندکی هم] داد رس
روی کن در کوچه ی آن دلستان
از من دیوانه پیغامی رسان
بوسه ای زن بر در و دیوار یار
عطر سازی کن تو در گلزار یار
زینهار آهسته شو اندر حصار
تا نگیرد زلف جانانم غبار
کاندرین بیت حرم صیدم به ناز
می کند بازیچه با زلف دراز
دلبری بینی به حسن آراسته
ابروانش چون مه نو کاسته
خال دارد هندوانه مشک ناب
زلف دارد زنگیانه پر زتاب
مهر و مه آیینه دار روی او
مشتری پا بسته در گیسوی او
یک طبق گل بسته بر سرو روان
یک قدح می کرده اندر ناروان
طره ای مشکین برو آویخته
سنبل و نسرین به هم آمیخته
هر دو زلفش سایبان مهر و ماه
آهوان را سایه ی زلفش پناه
حلقه در گوش لبش لعل یمان
بنده ی زلف سیاهش ضیمران
غمزه اش از ابروان خون ریزتر
نشتر مژگان ز خنجر تیزتر
بر رگ دل غمزه ی او نیشتر
خستگان را خنده ی او گل شکر
هشته در زلف سیه سحر حلال
کرده در تنگ شکر آب زلال
اشک زارش آب حیوان پرورد
آب حیوانش دل و جان پرورد
[عود خالش بر] رخ افروخته
عود تر باشد بر آتش سوخته
ظلمت است و آه از تاب و تبش
هم چو گرداب سکندر غبغبش
چون خضر وان خال هندو نسبش
می نماید آب حیوان در لبش
آفت ایمان به زلف عنبرین
غارت جان از دو لعل شکرین
صورتش طعنه به شکر می زند
آتش اندر جان آذر می زند
چشم بند نرگسش انگیخته
خون عاشق را به مژگان ریخته
قد نگویم قامتی چون نخل طور
رخ نخوانم عارضی صد لمعه نور
سرکش و سرمست و تند و شوخ و شنگ
پنجه از خون عزیزان لاله رنگ
بر سر حوض است چون یک شعله نور
بر لب کوثر خرامان هم چو حور
لب گل و بالا گل و گل رنگ و بو است
گر نمی دانی «گلندام» من او است
قبله ی جان «وفایی» روی او
کعبه ی دل از دو عالم کوی او
شانه کن زلف سیاهش با ادب
دور دار از خاک راهش با ادب
سجده ای بر بر قد و بالای او
عرضه ای کن از من شیدای او
کای شکر لب، دلبر عیار من
ای ستم گر، تند خو، دلدار من
کای بدین بالا، بلای مرد و زن
کای دو چشمت مایه ی صد مکر و فن
کای بدین حسن ملک رشک پری
دلبر بی باک و یار سرسری
من هم از خیل شهیدان توام
قمری سرو خرامان توام
با دو نرگس تا ز دستم برده ای
باده ی ناخورده مستم کرده ای
داغدار خال هندوی تو کرد
بی قرار زلف و ابروی تو کرد
تا نهادم در پی زلف تو سر
نیست جز سودا مرا کاری دگر
گلبن شیرین به جان پروردمش
هم چو بلبل جان به قربان کردمش
تند بادی ناگهان سحری نمود
آن گل نورسته از دستم ربود
عمر چندین ساله را دادم به باد
تا غزالی مست در دامم فتاد
قبله کردم دلگشا ابروی او
از دل و جان بنده ی هندوی او
آن چنان مست نگاهم کرده بود
تا شدم هشیار شیرش برده بود
غمگسار خویش سروی داشتم
در خرامیدن تذرویی داشتم
کردمش پرورده از خون جگر
آبیاری کردم از اشک بصر
از من دلداده چون وحشی رمید
عاقبت از بی وفایی سر کشید
بلبل روی تو بودم روز و شب
رو به رو سینه به سینه لب به لب
قبله گاهم طاق ابروی تو بود
بوسه گاهم چشم جادوی تو بود
دست در گردن به هم بازی کنان
بوسه می کردم ازان لعل لبان
چشم بینای مرا بردند نور
تا به یکبار از منت کردند دور
چشم زخمی ناگه از ما کار کرد
آفتاب بخت ما را تار کرد
دور کردند از من آن یار مرا
ای خدا گیرد سبب کار مرا
عاشقم کردی به آن چشم سیاه
از نگاهی دین و دل بردی ز راه
سوی چشم [ای تو ای جانان] من
رحمتی بر درد بی درمان من
تا چه شد آن مهربانی های تو
وان همه شیرین زبانی های تو
چشم دارم کز غم آزادم کنی
با نگاهی یک رهی شادم کنی
بر «وفایی» بی وفایی تا به کی؟
ای دل آرام! آن جدایی تا به کی؟
نی غلط گفتم که خورشید هدی است
طلعتش آیینه ی نور خداست
گلبنی از باغ طه نازنین
قطب عالم فخر آل یاء و سین
گر به دل ها سکه ی آگاهی است
ماه تا ماهی عبیداللهی است
مطلع نور خدا تا غایتی
آفتاب از عکس رویش آیتی
خنده اش مشکل گشا، معجز نظام
از پی دل مردگان «یحیی العظام»
ابروش از «قاب قوسین» با خبر
رویش از آیات «و انشق القمر»
نفس بد را آن چه چشم مست او است
«ذو الفقار حیدر» ی در دست او است
ابروش در قلب نفس کفر کار
آیت «لا سیف الا ذوالفقار»
تاجدار خطه ی فقر و فنا
شهسوار عرصه ی فخر و غنا
مرشدی کز التفات یک نگاه
جام جم سازد دل و جان سیاه
خواجگان را بنده در هر دو سرا
بندگان را خواجه ی مشگل گشا
از جمالش نور مطلق روشن است
زین سبب نور دل و جان من است
تا عروس شرع ازو زیور گرفت
دید احمد رونقی دیگر گرفت
هر که نبود چون سگان خاک درش
سگ از او به، خاک عالم بر سرش
در سمرقند لبش معجز نماست
آری آری خواجه ی احرار ماست
ای چراغ خلوت صدق و صفا
ای فراغ سینه ی اهل وفا
شب چراغ روی تو بر هر که تافت
در سیاهی آب حیوان دیده یافت
هست سرو قامتت طوبا شبیه
سایه اش «طوبی لمن دخل فیه»
دل گرفتار بلای عشق تو است
جان شهید کربلای عشق تواست
بس که از دل موج خون افشانده ام
در میان آب و آتش مانده ام
دیده ای دارم پر از خوناب ناب
سینه ای چون جان مشتاقان کباب
دیده بر دریای خون طوفان زده
سینه از از سوز درون آتشکده
رویت از گلزار چین مشک ختن
مویت از مشک خطای صد ختن
با صبا بفرست ازان گل دسته ای
و از نسیم عطر سنبل بسته ای
ما زیاده غمگسار آواره ایم
در غریبی بی کس و بی چاره ایم
ما ز داغ زلف زندان دیده ایم
محنت شام غریبان دیده ایم
آن چه در راه غریبان منزوی است
گر بلرزد عرش اعظم دور نیست
حق ذات آن خداوند عظیم
که بود بر بندگان خود رحیم
حق آن اسمی که بر لوح از قلم
از شرافت ابتدا آمد رقم
حق آن نوری که [آمد در جهات]
غلغله پیدا شد اندر کائنات
با خدایی ها که بود از بی خودی
ناله های «ما عرفنا» می زدی
جسم پاک از بندگی پر ناله بود
جان نوای «ما عرفنا» می سرود
حق روح آن دلیل المرسلین
فخر آدم، رحمة للعالمین
حق آن نوری که از ابر قدم
گشت عرش و کرسی و لوح و قلم
حق آن روحانیانی با هم اند
که به جان حمال عرش اعظم اند
حق جان جمله ی پیغمبران
بر طریق حق دلیل بندگان
حق روح خواجگان نقشبند
وارهان جان وفایی را ز بند
پای بند نفس نا فرمان شدم
زیر بار ذلت و عصیان شدم
همتی کن شاد کن از رحمتم
دست دل گیر و بر آر از ظلمتم
جوش زن دریای رحمت را دمی
دردمندان را ببخشا مرهمی
دست دل بگشا و چشم سر ببند
التفاتی کن به جان دردمند
دست بگشا در حضور کبریا
لب بجنبان در مقام التجا
کای خداوند خطا بخش کریم
ای خدای پاک و دادار رحیم
بگذر از جرم «وفایی» هر چه هست
پس به حسن اختتامش گیر دست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زد صفیری مرغ جان بالای عرش
کرد مشکین از نفس سیمای عرش
هوش مصنوعی: پرنده‌ای از عالم روح به صدا درآمد و بویی خوش را در فضای بالا منتشر کرد، گویی نفس او عرش را معطر ساخته است.
خواند بر دل یک ورق آیات عشق
گشت دل سرمست تسلیمات عشق
هوش مصنوعی: دل به یک صفحه از آیات عشق گوش سپرد و از این جانب، سرشار از شادی و تسلیم در برابر عشق شد.
دلبر ترسا خمار و می زده
شد گلابی زد به راه میکده
هوش مصنوعی: دلبر ترسا (یعنی محبوب اهل ترس) مست و خواب‌آلود شده و بوی عطر گلابی را به سمت میکده هدایت کرده است.
عشوه ای زد نرگس مستانه را
حلقه زد ناگه در میخانه را
هوش مصنوعی: نرگس با زیبایی و فریبندگی خود نگاهی افکنده و ناگهان دروازه‌ی میخانه را می‌گشاید.
ساقی آمد آب می بر مست زد
مطرب آمد بر رگ دل دست زد
هوش مصنوعی: مهمانداری آمد و شراب آورد، مستی آغاز شد و نوازنده‌ای نیز شروع به نواختن کرد که دل را تحت تأثیر قرار داد.
بازم از می ساقی روحانیان
[برد ما را تا] در پیر مغان
هوش مصنوعی: باز هم ما را با شراب‌خواری و نوازش ساقی به محفل پیر مغان بردند.
بازم از نی مطرب دیوان عشق
دست دل بگرفت تا ایوان عشق
هوش مصنوعی: از نی مطرب، صدای دل‌انگیزی بلند شد و دل جاودانه، دست به دامان عشق زد و به سمت جایی که عشق در آن قرار داشت، رفت.
باز شد شیرین به شکر خنده زن
تازه شد داغ درون کوه کن
هوش مصنوعی: شیرین با خنده‌ای شیرین و دلپذیر ظاهر شد و گویی داغی که در دل داشت، دوباره زنده و تازه شد.
موسی جان باز شد بر طور عشق
جامه ی جان پاره شد از نور عشق
هوش مصنوعی: موسی، جانش در نور عشق گشوده شد و لباس جانش به خاطر عشق، پاره پاره گردید.
داد لیلی سنبل مشکین به باد
باز مجنون در بیابان سر نهاد
هوش مصنوعی: لیلی سنبل معطرش را به باد داد و مجنون در بیابان، سرش را بر روی زمین گذاشت.
باز قمری سر به سر دستان کشید
وز نفیر عشق، نای خود درید
هوش مصنوعی: پرنده‌ای به نام قمر، با شوق و غم، سرش را به دستان خود تکیه داد و از شدت عشق، ناله‌ای جانسوز سر داد که دل را می‌خراشید.
باز شد گل بانگ بلبل در چمن
تازه شد عشق گلش در جان و تن
هوش مصنوعی: پرندگان در بهار آواز می‌خوانند و عشق و زیبایی گل‌ها دوباره در وجود انسان زنده می‌شود.
باز شد جان «وفایی» نغمه گو
در فراق دلبر گل رنگ و بو
هوش مصنوعی: پس از مدتی، جان وفایی دوباره شعری سر می‌دهد در غم دوری معشوقی که مانند گلی خوش‌رنگ و خوشبو است.
جان نثار قبله ابروی عشق
بنده ی زنار زلف ز روی عشق
هوش مصنوعی: عشق برای من مانند قبله‌ای مقدس است و من تمام وجودم را فدای زیبایی‌های او می‌کنم. زلف‌ها و چهره‌اش، نشانه‌های عشق را در من بیدار می‌کند.
حلقه در گوش در پیر مغان
زند خوان مذهب آه و فغان
هوش مصنوعی: زنجیری در گوش پیر مغان می‌زنند که نشان از پیروی از مذهب و باورهای اوست، در حالی که در دل ناله و فریاد دارند.
قمری آشفته بر بالای سرو
سرخوش و مدهوش رفتار تذرو
هوش مصنوعی: قمری نگران و بی‌قرار روی درختی ایستاده و دلی شاداب و سرمست دارد، مانند تذروی که در حال پرواز است.
نغمه پرداز نگار جنگ ساز
مست صهبای بت عاشق نواز
هوش مصنوعی: دلبر زیبایی که مانند یک جنگنده است، با نغمه‌هایش آهنگ عشق را می‌سازد و مستی‌اش با شراب عشق، دل‌ها را نوازش می‌کند.
داغدار چین زلف دوستان
طوطی هجر آمد از هندوستان
هوش مصنوعی: دوستداران با زلف‌های چین‌دار خود، حسرت و اندوهی را به همراه می‌آورند که به مانند پرندگان طوطی، از دیاری دور مانند هندوستان به اینجا رسیده است.
مطرب خوش نغمه ی دیوان گل
بلبل خونین دل خوش خوان گل
هوش مصنوعی: نوازنده‌ای خوش صدا و دلنشین، مانند بلبل خونین‌دل، با صدای زیبا و دل‌انگیز خود، به خواندن و سرودن پرداخته و گل‌ها را به وجد می‌آورد.
عاشق شیدا «وفایی» دم به دم
خوش نوایی داد اندر صبحدم
هوش مصنوعی: عاشق سرشار از شور و شعف، هر لحظه نوا و آهنگی زیبا به گوش می‌رساند و در سپیده‌دم به شادی و سرزندگی می‌پردازد.
کای نسیم منزل جانان من
مرحبا ای غمگسار جان من
هوش مصنوعی: ای نسیم، خوش آمدی به مهد محبوبم! تو که مایه آرامش و تسکین دل منی.
ای انیس گلشن و بستان دوست
مرحبا ای پیک مشتاقان دوست
هوش مصنوعی: ای همدم گلستان و باغ دوست، خوش آمدی ای فرستاده‌ی عاشقان دوست.
ای صبا دست من و دامان تو
جان من بادا فدای جان تو
هوش مصنوعی: ای نسیم، من و تو به هم پیوند خورده‌ایم. من جانم را فدای تو می‌کنم و آرزو دارم همیشه در کنار تو باشم.
حوریانه می خرامی هر زمان
بر صف نسرین و گل دامن کشان
هوش مصنوعی: تو مانند حوریان زیبا، هر لحظه با عشوه و ناز از میان گل‌ها و نسرین‌ها عبور می‌کنی، در حالی که دامن خود را می‌کشی.
توده توده عنبر افشان بینمت
دسته دسته گل به دامان بینمت
هوش مصنوعی: به توده‌های معطر و خوشبو مثل عنبر نگاه کن، و دسته‌های گل زیبا را که در آغوش خودداری.
یا به گلزار خطا رو کرده ای
نافه ی مشک غزال آورده ای
هوش مصنوعی: شاید به باغی رفته‌ای و با خود عطر و زیبایی را آورده‌ای، همانند غزالی که مشکش را به همراه دارد.
یا گلستان را شبیخون کرده ای
غارت عطر گلستان کرده ای
هوش مصنوعی: آیا به گلستان حمله کرده‌ای و عطر آن را به سرقت برده‌ای؟
یا به بازی باغبان خلد بود
تاری از گیسوی حورانش گشود
هوش مصنوعی: باغبان در بهشت، تار مویی از دختران زیبای بهشتی را به بازی درآورده است.
یا گذاری کرده ای در کوی یار
کاین چنین عنبر فشانی باربار
هوش مصنوعی: شاید در کوچه یار گذر کرده‌ای که اینگونه عطر و بوی خوش را بارها می‌فشاند.
زنده کردی جان مشتاقان دوست
گر نه انفاس مسیحا، این چه بود؟
هوش مصنوعی: عشق و علاقه‌ای که به دوست دارم، جان مشتاقان را زنده کرده است. اگر این عشق نبود، چه چیزی می‌توانست آن‌ها را زنده کند؟
چون تویی در بزم جانان دادرس
عاشقان را [اندکی هم] داد رس
هوش مصنوعی: وقتی تو در کنار محبوب هستی، مثل یک حامی و یار برای عاشقان عمل می‌کنی و خوشحالی و آرامش را به آن‌ها می‌بخشی.
روی کن در کوچه ی آن دلستان
از من دیوانه پیغامی رسان
هوش مصنوعی: به کوچه‌ی آن محبوب زیبا نگاه کن و از من دیوانه‌ای پیغامی برسان.
بوسه ای زن بر در و دیوار یار
عطر سازی کن تو در گلزار یار
هوش مصنوعی: بوسه‌ای که بر در و دیوار دوست می‌زنی، موجب می‌شود که تو نیز مانند گل‌های باغ دوست عطر افشانی کنی.
زینهار آهسته شو اندر حصار
تا نگیرد زلف جانانم غبار
هوش مصنوعی: مواظب باش که آرام و بی‌صدا در محوطه حرکت کنی تا زلف‌های معشوقم گرد و غباری نگیرد.
کاندرین بیت حرم صیدم به ناز
می کند بازیچه با زلف دراز
هوش مصنوعی: در این دنیا، من در حرم عشق گرفتار شده‌ام و به خاطر زیبایی معشوق، دچار شوق و لذت هستم. او با موهای بلندش به‌راحتی بازی می‌کند و من را به خود جذب می‌کند.
دلبری بینی به حسن آراسته
ابروانش چون مه نو کاسته
هوش مصنوعی: دلربایی را می‌بینی که زیبایی ابروانش چون هلال ماه نرم و دلنواز است.
خال دارد هندوانه مشک ناب
زلف دارد زنگیانه پر زتاب
هوش مصنوعی: هندوانه‌ای با خال‌های زیبا و مشکینی دارد، و زلفی هم به رنگ زنگی‌ست که پر از تاب و زیبایی است.
مهر و مه آیینه دار روی او
مشتری پا بسته در گیسوی او
هوش مصنوعی: خورشید و ماه مانند آینه‌ای روشن، زیبایی چهره‌اش را نشان می‌دهند و سیاره مشتری به شکلی نمادین به گیسوان او بسته شده است.
یک طبق گل بسته بر سرو روان
یک قدح می کرده اندر ناروان
هوش مصنوعی: یک دسته گل زیبا بر روی قامت یک درخت سرو قرار دارد و یک جام نیز در حال جاری شدن در کنار آن است.
طره ای مشکین برو آویخته
سنبل و نسرین به هم آمیخته
هوش مصنوعی: موهای سیاه و خوش‌بوی او به زیبایی با گل‌های سنبل و نسرین در هم آمیخته شده است.
هر دو زلفش سایبان مهر و ماه
آهوان را سایه ی زلفش پناه
هوش مصنوعی: زلف‌های او مانند سایبانی است که نور خورشید و ماه را پوشانده و برای آهوان پناهی فراهم کرده است.
حلقه در گوش لبش لعل یمان
بنده ی زلف سیاهش ضیمران
هوش مصنوعی: در گوش او حلقه‌ای است و لبش مانند سنگی قیمتی است. او بنده و اسیر زلف‌های سیاهش است که مانند تاجی بر سرش می‌تابد.
غمزه اش از ابروان خون ریزتر
نشتر مژگان ز خنجر تیزتر
هوش مصنوعی: لبخند او از ابروهایش زیباتر و خطرناک‌تر است و نگاهش از تیغی تیزتر و برنده‌تر می‌زند.
بر رگ دل غمزه ی او نیشتر
خستگان را خنده ی او گل شکر
هوش مصنوعی: چشمان زیباروی او همچون نیشتری بر دل‌های خسته فرود می‌آید و لبخند او مانند گل شیرین و خوشبوست که روح را شاد می‌کند.
هشته در زلف سیه سحر حلال
کرده در تنگ شکر آب زلال
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و جذابیت خاصی اشاره دارد که در موهای مشکی و دلنشین محبوبه‌اش نهفته است. او به تصویر کشیده که چگونه در حرکت و پیچش این زلف‌ها، شگفتی و شیرینی وجود دارد که مانند آب زلال و گوارا، دل را مشغول و شاداب می‌کند.
اشک زارش آب حیوان پرورد
آب حیوانش دل و جان پرورد
هوش مصنوعی: اشک او به مانند آب حیات، جان و دل او را nourish می‌کند و پرورش می‌دهد.
[عود خالش بر] رخ افروخته
عود تر باشد بر آتش سوخته
هوش مصنوعی: بیت به این معناست که وقتی یک شخص با روحی آرام و پرشور در موقعیت سختی قرار می‌گیرد، آتش درونش بیشتر می‌سوزد و تاثیر بیشتری دارد. درواقع، عواطف و احساسات در چنین شرایطی به وضوح نمایان می‌شود و شور و شوق او بیشتر خواهد شد.
ظلمت است و آه از تاب و تبش
هم چو گرداب سکندر غبغبش
هوش مصنوعی: این جمله به حالتی اشاره دارد که همه‌جا تاریکی و ناامیدی است و به مانند گردابی که سکندر را در خود می‌کشید، احساسات و تنش‌ها می‌توانند انسان را غرق کنند. در واقع، این احساسات قوی و ناامیدکننده، به نوعی باعث به وجود آمدن چالش‌ها و گرفتاری‌ها می‌شوند.
چون خضر وان خال هندو نسبش
می نماید آب حیوان در لبش
هوش مصنوعی: چون خضر و آن خال هندو نسبش را نشان می‌دهد، آب حیات در لب اوست.
آفت ایمان به زلف عنبرین
غارت جان از دو لعل شکرین
هوش مصنوعی: آفت ایمان در موهای خوشبو و زیباست که جان را از دو لب شیرین می‌رباید.
صورتش طعنه به شکر می زند
آتش اندر جان آذر می زند
هوش مصنوعی: چهره‌اش به زیبایی شبیه شیرینی است و خاطرش همچون آتش در جانم شعله‌ور می‌شود.
چشم بند نرگسش انگیخته
خون عاشق را به مژگان ریخته
هوش مصنوعی: چشمان نرگس‌مانند او، خون عاشق را به مژگانش ریخته است.
قد نگویم قامتی چون نخل طور
رخ نخوانم عارضی صد لمعه نور
هوش مصنوعی: نمی‌توانم بگویم که قامت من چون نخل است و چهره‌ام را نخوانم که در آن صد نور تابیده است.
سرکش و سرمست و تند و شوخ و شنگ
پنجه از خون عزیزان لاله رنگ
هوش مصنوعی: این بیت به تصویری از فردی سرزنده، پرشور و تندخو اشاره دارد که در عین سرمستی و شادابی، به خاطر هزینه‌هایی که در زندگی عشق ورزیده، دستانش به خون عزیزان رنگین شده است. این عواطف متضاد نشان‌دهنده‌ی زیبایی و سختی‌های عشق و زندگی است.
بر سر حوض است چون یک شعله نور
بر لب کوثر خرامان هم چو حور
هوش مصنوعی: در کنار حوض، نور یک شعله می‌رقصد و بر لب کوثر نیز زیبایی و ناز را مانند حورهای بهشتی به نمایش می‌گذارد.
لب گل و بالا گل و گل رنگ و بو است
گر نمی دانی «گلندام» من او است
هوش مصنوعی: لب و بالای گل و عطر و رنگ گل همه زیبا و جذابند. اگر نمی‌دانی، بدان که من مثل آن گل زیبا هستم.
قبله ی جان «وفایی» روی او
کعبه ی دل از دو عالم کوی او
هوش مصنوعی: محل توجه و عشق جان «وفایی» جز چهره او نیست و دلش مانند کعبه‌ای است که از دو جهان، مکان اوست.
شانه کن زلف سیاهش با ادب
دور دار از خاک راهش با ادب
هوش مصنوعی: موهای سیاه او را با احتیاط شانه کن و از مسیر او دوری کن، با احترام و ادب.
سجده ای بر بر قد و بالای او
عرضه ای کن از من شیدای او
هوش مصنوعی: برپایی سجده‌ای برای قد و قامت او، نشان دهنده عشق عمیق من به اوست.
کای شکر لب، دلبر عیار من
ای ستم گر، تند خو، دلدار من
هوش مصنوعی: ای زیبای لبانت همچون شکر، دلبر شیرین‌زبان من! تو که با طبع تند و سخت‌گیر خود، دلدار و یار من هستی.
کای بدین بالا، بلای مرد و زن
کای دو چشمت مایه ی صد مکر و فن
هوش مصنوعی: ای کسی که به این مقام رسیده‌ای، موجب رنج و عذاب مردان و زنان شده‌ای. چون دو چشمانت، منبعی از فریب و نیرنگ هستند.
کای بدین حسن ملک رشک پری
دلبر بی باک و یار سرسری
هوش مصنوعی: ای تو که با زیبایی‌های خود باعث حسادت پریان شده‌ای، دلبر بی‌پروا و دوست غیرجدی!
من هم از خیل شهیدان توام
قمری سرو خرامان توام
هوش مصنوعی: من نیز از زمره‌ی شهیدان تو هستم و مانند قمری هستم که به زیبایی و ناز حرکت می‌کند.
با دو نرگس تا ز دستم برده ای
باده ی ناخورده مستم کرده ای
هوش مصنوعی: با دو چشم زیبا و فریبنده‌ات که مرا به خود جذب کرده‌اند، به گونه‌ای مرا مست و شیدا کرده‌ای که احساس می‌کنم در دنیای دیگری هستم.
داغدار خال هندوی تو کرد
بی قرار زلف و ابروی تو کرد
هوش مصنوعی: جای خالی و عشق تو دل مرا آشفته کرده است و زیبایی موها و ابروهای تو، بیشتر به این احساس تنگی می‌افزاید.
تا نهادم در پی زلف تو سر
نیست جز سودا مرا کاری دگر
هوش مصنوعی: تا زمانی که به دنبال موهای تو هستم، به جز دیوانگی، دیگر هیچ چیزی برای من باقی نمانده است.
گلبن شیرین به جان پروردمش
هم چو بلبل جان به قربان کردمش
هوش مصنوعی: من باغ گلی را با عشق پرورش دادم، مانند بلبل که جانش را برای گل فدای می‌کند.
تند بادی ناگهان سحری نمود
آن گل نورسته از دستم ربود
هوش مصنوعی: یک باد تندی ناگهان وزید که باعث شد آن گل تازه و زیبا از دستم برود.
عمر چندین ساله را دادم به باد
تا غزالی مست در دامم فتاد
هوش مصنوعی: سال‌ها عمرم را بیهوده تلف کردم تا اینکه به خاطر یک زیبایی فریبنده، گرفتار دام عشق شدم.
قبله کردم دلگشا ابروی او
از دل و جان بنده ی هندوی او
هوش مصنوعی: من به زیبایی و دلنوازی ابروی او، که جانم را تسخیر کرده، علاقه‌مند شدم و تمام وجودم را به او تقدیم کرده‌ام.
آن چنان مست نگاهم کرده بود
تا شدم هشیار شیرش برده بود
هوش مصنوعی: نگاه او به قدری مسحورکننده بود که من را به شدت غرق در خود کرد و در نهایت، متوجه شدم که چقدر تحت تاثیر قرار گرفته‌ام.
غمگسار خویش سروی داشتم
در خرامیدن تذرویی داشتم
هوش مصنوعی: من در غم و اندوه، همدمی مانند سرو داشتم و در حال قدم زدن، حالتی شاداب و سرزنده داشتم.
کردمش پرورده از خون جگر
آبیاری کردم از اشک بصر
هوش مصنوعی: من او را با عشق و دل‌سوزی بزرگ کردم و برای رشدش همیشه با اشک‌های خودم آبش دادم.
از من دلداده چون وحشی رمید
عاقبت از بی وفایی سر کشید
هوش مصنوعی: عشق من مانند یک حیوان وحشی از دستم فرار کرد و در نهایت به خاطر بی‌وفایی غمگین و دلشکسته شدم.
بلبل روی تو بودم روز و شب
رو به رو سینه به سینه لب به لب
هوش مصنوعی: من هر روز و شب به خاطر تو مثل بلبل در مقابلت بودم، نزدیک به تو و با احساسات عمیق به تو نگاه می‌کردم.
قبله گاهم طاق ابروی تو بود
بوسه گاهم چشم جادوی تو بود
هوش مصنوعی: راه و مقصد من ابروهای زیبای تو هستند، و بوسه‌ام به چشم‌های جادویی تو تعلق دارد.
دست در گردن به هم بازی کنان
بوسه می کردم ازان لعل لبان
هوش مصنوعی: با دوستانم در حال بازی بودم و در حالی که دستم را دور گردنشان انداخته بودم، از لب‌های خوش‌رنگشان بوسه می‌گرفتم.
چشم بینای مرا بردند نور
تا به یکبار از منت کردند دور
هوش مصنوعی: چشمم را از روشنایی دور کردند و به یکباره از لطفشان محروم شدم.
چشم زخمی ناگه از ما کار کرد
آفتاب بخت ما را تار کرد
هوش مصنوعی: ناگهان چشم کسی که زخم‌خورده است، به ما نگاه کرد و این نگاه، بخت ما را تیره و ناامید کرد.
دور کردند از من آن یار مرا
ای خدا گیرد سبب کار مرا
هوش مصنوعی: یار من از من دور شده است، ای خدا، کمک کن تا دلیل این وضعیت را بفهمم و مشکل مرا حل کنی.
عاشقم کردی به آن چشم سیاه
از نگاهی دین و دل بردی ز راه
هوش مصنوعی: عاشق تو شدم به خاطر چشمان سیاهت و با یک نگاه، هم دینم و هم دلم را از مسیر منحرف کردی.
سوی چشم [ای تو ای جانان] من
رحمتی بر درد بی درمان من
هوش مصنوعی: ای محبوب من، نگاهت مانند رحمت بر دردهای بی‌پایانم است.
تا چه شد آن مهربانی های تو
وان همه شیرین زبانی های تو
هوش مصنوعی: چه شد که آن لطف و محبت‌های تو و تمام سخنان شیرین‌ات ناپدید شد؟
چشم دارم کز غم آزادم کنی
با نگاهی یک رهی شادم کنی
هوش مصنوعی: من چشمی دارم که اگر با نگاهی به من توجه کنی، مرا از غم رهایی داده و شاد می‌کنی.
بر «وفایی» بی وفایی تا به کی؟
ای دل آرام! آن جدایی تا به کی؟
هوش مصنوعی: ای دل آرام، تا کی باید بر این بی وفایی تکیه کنی؟ تا کی باید در غم جدایی بگذرانی؟
نی غلط گفتم که خورشید هدی است
طلعتش آیینه ی نور خداست
هوش مصنوعی: من اشتباه کردم که گفتم خورشید، راهنمایی است؛ زیرا چهره‌اش آینه‌ای از نور خداوند است.
گلبنی از باغ طه نازنین
قطب عالم فخر آل یاء و سین
هوش مصنوعی: گلی از باغ پاک طه، که درخشش آن مظهر زیبایی و افتخار خانواده یاء و سین است.
گر به دل ها سکه ی آگاهی است
ماه تا ماهی عبیداللهی است
هوش مصنوعی: اگر در دل‌ها آگاهی وجود دارد، مانند ماه است که حقیقتی درخشان و روشنگر دارد، اما در عین حال ممکن است غافلگیر کننده و غیرمنتظره مانند ماهی باشد.
مطلع نور خدا تا غایتی
آفتاب از عکس رویش آیتی
هوش مصنوعی: نور خدا مانند آفتابی است که تا دوردست‌ها درخشش دارد و نشانه‌ای از زیبایی و جلال او را در خود جای داده است.
خنده اش مشکل گشا، معجز نظام
از پی دل مردگان «یحیی العظام»
هوش مصنوعی: لبخند او راهگشای مشکلات است، همچون معجزه‌ای برای زندگی بخشیدن به دل‌های مرده.
ابروش از «قاب قوسین» با خبر
رویش از آیات «و انشق القمر»
هوش مصنوعی: ابروهای او به زیبایی و کمالی است که نشان از آگاهی‌اش به حقایق و نشانه‌های بزرگ عالم دارد، و چهره‌اش همچون آیات روشن و شگفت‌انگیز است که از حقیقتی با عظمت حکایت می‌کند.
نفس بد را آن چه چشم مست او است
«ذو الفقار حیدر» ی در دست او است
هوش مصنوعی: نفس بد و نفس زشت او تحت کنترل چشمان مست و سرمست او است، و حقیقتاً شمشیری چون ذو الفقار علی در دست اوست.
ابروش در قلب نفس کفر کار
آیت «لا سیف الا ذوالفقار»
هوش مصنوعی: ابروهای او چنان جذاب و تاثیرگذار است که نفس را به کفر می‌کشاند، انگار تنها شمشیر قوی و بی‌نقص ذوالفقار در جهان وجود دارد.
تاجدار خطه ی فقر و فنا
شهسوار عرصه ی فخر و غنا
هوش مصنوعی: شخصی که از فقر و نابودی رنج می‌برد، در عین حال در میدان افتخار و ثروت نیز می‌تواند قهرمان باشد.
مرشدی کز التفات یک نگاه
جام جم سازد دل و جان سیاه
هوش مصنوعی: مرشدی که با یک نگاه، جان و دل بیمار را مانند جام جم روشن و زیبا کند.
خواجگان را بنده در هر دو سرا
بندگان را خواجه ی مشگل گشا
هوش مصنوعی: در هر دو دنیا، اشراف و بزرگ‌ترها را بنده‌ای نگه‌داشته‌ام و بندگان را به عنوان کسی که مشکلات را حل می‌کند، معرفی می‌کنم.
از جمالش نور مطلق روشن است
زین سبب نور دل و جان من است
هوش مصنوعی: چهره او چنان درخشانی دارد که باعث روشنایی دل و جان من شده است.
تا عروس شرع ازو زیور گرفت
دید احمد رونقی دیگر گرفت
هوش مصنوعی: زمانی که عروس دین و شریعت از او زینتی گرفت، در آن momento احمد درخشندگی و رونق جدیدی به خود گرفت.
هر که نبود چون سگان خاک درش
سگ از او به، خاک عالم بر سرش
هوش مصنوعی: هر کسی که به اندازه سگان در یا در خانه‌اش ارزش و احترام نداشته باشد، در نظر دیگران هم بی‌ارزش خواهد بود و در نهایت هر چه تلاش کند، مورد توجه قرار نمی‌گیرد.
در سمرقند لبش معجز نماست
آری آری خواجه ی احرار ماست
هوش مصنوعی: در سمرقند، لب او همچون یک معجزه است و او، صاحب بزرگواری و کرامات ماست.
ای چراغ خلوت صدق و صفا
ای فراغ سینه ی اهل وفا
هوش مصنوعی: ای نور و روشنی در تنهایی صدق و پاکی، ای آرامش قلب وفاداران.
شب چراغ روی تو بر هر که تافت
در سیاهی آب حیوان دیده یافت
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، نوری که از چهره تو می‌تابد، بر هرکس که در این darkness قرار دارد، نشان حیات را نمایان می‌کند.
هست سرو قامتت طوبا شبیه
سایه اش «طوبی لمن دخل فیه»
هوش مصنوعی: تو مانند سرو بلندی هستی که قامت زیبایت به درخت طوبی شباهت دارد و مانند سایه‌اش، پناهی برای دیگران می‌باشی.
دل گرفتار بلای عشق تو است
جان شهید کربلای عشق تواست
هوش مصنوعی: دل من در چنگال درد عشق تو گرفتار است و جان من، همانند جان شهیدان در کربلا، به خاطر عشق تو فدای می‌شود.
بس که از دل موج خون افشانده ام
در میان آب و آتش مانده ام
هوش مصنوعی: به خاطر احساسی عمیقی که دارم، در میان چالش‌ها و سختی‌ها و درگیری‌های زندگی گرفتار شده‌ام.
دیده ای دارم پر از خوناب ناب
سینه ای چون جان مشتاقان کباب
هوش مصنوعی: چشمی دارم پر از اشک و غم، و قلبی دارم که مانند جان عاشقان در آتش yearning و اشتیاق می‌سوزد.
دیده بر دریای خون طوفان زده
سینه از از سوز درون آتشکده
هوش مصنوعی: چشم به دریای خونی دوخته‌ام که در حال طوفان است و قلبم از شدت شعله‌های درون مانند یک آتشکده می‌سوزد.
رویت از گلزار چین مشک ختن
مویت از مشک خطای صد ختن
هوش مصنوعی: چهره‌ی تو مانند گل‌های زیبا و خوشبوست و موهای تو بویی همچون بهترین عطرها دارند که از سرزمین‌های خوشبو به مشام می‌رسند.
با صبا بفرست ازان گل دسته ای
و از نسیم عطر سنبل بسته ای
هوش مصنوعی: با نسیم صبحگاهی، از باغ گل دسته‌ای بفرست و عطر سنبل را نیز در بسته‌ای به همراه آن بگذار.
ما زیاده غمگسار آواره ایم
در غریبی بی کس و بی چاره ایم
هوش مصنوعی: ما در غریب‌نوازی و آوارگی زیاد غمگین هستیم و در این تنهایی و بی‌کسی وضعیتی بی‌چاره داریم.
ما ز داغ زلف زندان دیده ایم
محنت شام غریبان دیده ایم
هوش مصنوعی: ما به خاطر زلف معشوق، سختی‌ها و دردهای زیادی را تحمل کرده‌ایم و همدردی با غم شب‌های غریبانه را تجربه کرده‌ایم.
آن چه در راه غریبان منزوی است
گر بلرزد عرش اعظم دور نیست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در مسیر غریبان قرار دارد و تنهاست، اگر به لرزه در بیاید، دور نیست که عرش بزرگ نیز تحت تأثیر قرار گیرد.
حق ذات آن خداوند عظیم
که بود بر بندگان خود رحیم
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ به بندگان خود همواره رحمت و محبت دارد.
حق آن اسمی که بر لوح از قلم
از شرافت ابتدا آمد رقم
هوش مصنوعی: اسم حقی که در کتاب هست، از همان ابتدا با عظمت و شرافت نوشته شده است.
حق آن نوری که [آمد در جهات]
غلغله پیدا شد اندر کائنات
هوش مصنوعی: نور حقیقتی که در همه جهات تابید، باعث شد تا هر چیزی در هستی به هیجان و جنب و جوش درآید.
با خدایی ها که بود از بی خودی
ناله های «ما عرفنا» می زدی
هوش مصنوعی: با افرادی که با خداوند ارتباط داشتند، تو از روی بی‌خودی و نا آگاهی ناله می‌زدی که ما او را نمی‌شناسیم.
جسم پاک از بندگی پر ناله بود
جان نوای «ما عرفنا» می سرود
هوش مصنوعی: بدن پاک به شدت از بندگی ناله می‌کرد و روح با صدایی دلنشین ندا می‌داد که «ما تو را نمی‌شناسیم».
حق روح آن دلیل المرسلین
فخر آدم، رحمة للعالمین
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که حق، وجود روحانی و معنوی پیامبران را ایفا می‌کند که باعث افتخار انسانیت است و رحمت و هدایت برای همه جهانیان به شمار می‌آید.
حق آن نوری که از ابر قدم
گشت عرش و کرسی و لوح و قلم
هوش مصنوعی: منظور این است که وجود خداوند، همانند نوری است که از ابر به زمین می‌افتد و همه چیز را روشن می‌کند. این نور به قدری عظیم و گسترده است که عرش، کرسی، لوح و قلم را تحت تأثیر قرار می‌دهد و همه‌ی جنبه‌های وجود را در بر می‌گیرد.
حق آن روحانیانی با هم اند
که به جان حمال عرش اعظم اند
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که روحانیان واقعی و درستکار، که به انجام وظایف خود با جدیت و عشق می‌پردازند، در واقع به خدمت و حمایت از وجود الهی و مقدس، مانند حمالان عرش بزرگ، مشغولند و با تمام وجود برای تقویت و گسترش ارزش‌های معنوی تلاش می‌کنند.
حق جان جمله ی پیغمبران
بر طریق حق دلیل بندگان
هوش مصنوعی: تمام پیامبران بر اساس حقیقت و حق وعظ و راهنمایی می‌کنند و دلایل و نشانه‌های حق را به بندگان خدا عرضه می‌دارند.
حق روح خواجگان نقشبند
وارهان جان وفایی را ز بند
هوش مصنوعی: حق، روح مریدان نقشبندی را آزاد و رها می‌سازد و جان وفا را از قید و بندها آزاد می‌کند.
پای بند نفس نا فرمان شدم
زیر بار ذلت و عصیان شدم
هوش مصنوعی: به سبب تسلط بر نفس و نافرمانی‌ام، زیر بار خواری و نافرمانی رفتم.
همتی کن شاد کن از رحمتم
دست دل گیر و بر آر از ظلمتم
هوش مصنوعی: با اراده‌ای قوی، شادی را به زندگی خود برگردان و از رحمت من بهره‌مند شو. دلت را از مشکلات و غم‌ها رها کن و به سوی نور و امید برو.
جوش زن دریای رحمت را دمی
دردمندان را ببخشا مرهمی
هوش مصنوعی: ای دریای رحمت، لحظه‌ای جوش و خروش کن و به دردآوران مرهمی عطا کن.
دست دل بگشا و چشم سر ببند
التفاتی کن به جان دردمند
هوش مصنوعی: دل خود را گشوده و چشم‌هات را ببند. به حال جان دردمند توجه کن.
دست بگشا در حضور کبریا
لب بجنبان در مقام التجا
هوش مصنوعی: دستت را در برابر عظمت خداوند دراز کن و در حال دعا و درخواست، لبهایت را حرکت بده.
کای خداوند خطا بخش کریم
ای خدای پاک و دادار رحیم
هوش مصنوعی: ای خداوندی که خطاها را می‌بخشی و بزرگوار هستی، ای خدای پاک و بخشنده‌ای که به بندگانت رحمت می‌کنی.
بگذر از جرم «وفایی» هر چه هست
پس به حسن اختتامش گیر دست
هوش مصنوعی: از هر نوع بدی و ناپاکی «وفایی» بگذر و تنها به خوبی پایانی آن توجه کن و آن را در دست بگیر.