گنجور

شمارهٔ ۱۱۲

تویی خلاصهٔ ارکانِ اَنجُم و افلاک
ولی چه سود که خود را نمی‌کنی ادراک
تو مهر مشرق جانی به غرب جسم نهان
تو درّ گوهر پاکی فتاده در دل خاک
تویی که آینهٔ ذات پاک اللهی
ولی چه فایده هرگز نگردی آینه پاک
غرض تویی ز وجود همه جهان ور نی
لما یکَون فی السکَون کائن لولاک
همه جهان به تو شاد و خرّم و خندان
تو از برای چه دائم نشسته‌ای غمناک
همه جهان به تو مشغول تو ز خود غافل
همه ز غفلت تو خائفند و تو بی‌باک
نجات تو به تو است و هلاک تو از تو
ولی تو باز ندانی نجات را ز هلاک
تو عین نون بسیطی و موج بحر محیط
چنان مکن که شوی ظلمت خس و خاشاک
اگر چو مغربی آیی ز کاینات آزاد
به یک قدم بتوانی شر از سمک به سماک

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1400/05/06 12:08
عطا

در مصرع دوم بیت چهارم «الکون» صحیح است نه «السکون»
همچنین در مصرع پایانی «بتوانی شد» صحیح است نه «بتوانی شر»

بر اساس تصحیح ابوطالب میرعابدینی

1401/02/11 20:05
علی مرتضوی

درستش اینه:

غرض تویی ز وجود همه جهان ورنه

لما تکوّن فی الکون کائنٍ‌ لولاک