گنجور

شمارهٔ ۹۶

من ز بهرت دوست دارم جان عشق‌اندیش را
کز سگان داغ او کردم دل درویش را
وقت را خوش دار بر روی بتان، چون رفتنی ست
یاد کن آخر فرامش کشتگان خویش را
عقل اگر گوید که عشق از سر بنه، معذور دار
دور کن از سر، ز هم عقل خیال اندیش را
جان فدای دوست کن، کم زان زن هندو نه‌ای
کز وفای شوی در آتش بسوزد خویش را
درد گنج راحت است، ار مرده یابی طبع را
داغ عین مرهم است، ار پخته بینی ریش را
من دل و دیده نخواهم داشتن باری دریغ
تیر تا باقی بود ترکان کافر کیش را
خسروا، گر انگبین می خواهی از شکر لبان
اول اندر کام شیرین کن زبان خویش را

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1403/05/17 10:08
میثم رمضانی عنبران

مصرع چهارم

یاد کن آخر فرامش گشتگان خویش را

به نظرم لفظ کشتگان بی ربطه