گنجور

بخش ۳۰ - یاد کردن اسپ و هنر او و آنچه واجب آید درباره او

چنین گویند که از صورت چهارپایان هیچ صورت نیکوتر از اسپ نیست، چه وی شاه همه چهارپایان چرنده است. و رسول علیه السلام فرموده است « الخیر معقود فی نواصی الخیل » گفت « نیکی در پهلوی پیشانی اسپ بسته است » و مر اسپ را پارسیان باد‌جان خوانده اند، و رومیان آن را باد‌‌پای، و ترکان گام‌زن کام‌ده، و هندوان تخت‌پران، و تازیان براق بر زمین. و گویند آن فریشته که گردون آفتاب کشد بصورت اسپست الوس نام. و در حدیث اسپ، بزرگان را سخن بسیارست. چنین گویند روزی بر سلیمان علیه السلام اسپ عرض کردند. وی گفت « شکر خدای تعالی (را) که دو باد را فرمان بردار من کرد، یکی باجان و یکی بی‌جان، تا بیکی زمین می‌سپرم و بیکی هوا. » و آفریدون را پرسیدند که « ای ملک چرا بر اسپ ننشینی ؟» گفت « ترسم که یزدان را شکر بواجبی نتوانم گزارد » و کیخسرو گفت « هیچ چیز در پادشاهی بر من گرامی تر از اسپ نیست »

بخش ۲۹ - حکایت: شنیدم که در ایران مَلِکی بود، و آیین او چنان بود که چون جنگی کردی سپاهی داشتی آراسته و ساخته، و ایشان را همه جامه سیاه پوشانیده، راست که جنگ سخت گشتی بفرمودی تا ایشان پیش سپاه آمدندی و آن جنگ بسر بردندی. پس چنان افتاد که وقتی از ترکستان سپاهی گران بیامدند بقدر پنجاه هزار مرد، کار بجنگ افتاد، و این ملک بر سر بلندی نشسته بود با تنی چند از خاصگان خویش. دلش چنان خواست که آن روز جنگ با دیگر روز افگنَد، دوات و قلم خواست و بر پاره‌ای کاغذ نبشت که «سیاه داران سپاه را بگویند تا باز گردند» و بنزدیک وزیر خویش فرستاد، وزیر بخواند، پسندیده نداشت، دوات در موزه داشت بر گرفت، و سیاه را یک نقط زیادت کرد تا سپاه داران شد، و «گردند» را نونی بر سر زیادت کرد تا نگردند شد، و پیش لشکر فرستاد، ایشان رقعه بخواندند، و خویشتن را بر سپاه زدند، و سپاه ترکستان را بشکستند، واین اندر سیرالملوک نبشتند که بیک نقط قلم پنجاه هزار شمشیر هزیمت شد، و بزمین عراق دوانزده قلمست هریکی را قد و اندام و تراشی دیگر، و هر یکی را ببزرگی از خطاطان باز خوانند، یکی مقلی بابن مقله باز خوانند، و دیگر مهلهلی که بابن مهلهل باز خوانند، سدیگر مقفعی که بابن مقفع باز خوانند، و دیگر مهلبی ، و دیگر مهرانی و دیگر عمیدی، و دیگر بوالفضلی، و دیگر اسمعیلی ، و دیگر سعیدی، و دیگر شمسی، هر یکی را قدری و اندازه و تراشیست که بصفت آن سخن دراز گردد، و لیکن ازان جمله یکی را صفت کنیم، و آن قلم شمسی است، و قلم شمس المعالی از قصب رمحی بود، یا از قصب بغدادی ، یا از قصب مصری، و گفت آن قصب که با نیرو بود دبیران دیوان را شاید، که قلم بقوت رانند تا صریر آرد، و نبشتن ایشان را حشمت بود، و گفتی قلم ملوک چنان باید که بوقت نبشتن بدیشان رنج نرسد و انگشتشان نباید افشرد، چه ملوک را نشاید که کاغذ بر سر زانو گیرند و دبیر وار نشینند تا چیزی نویسند، بلکه ایشان را گرد باید نشست، و کاغذ معلق باید داشت، و قد قلم او بدرازا سه مشت باید، دو مشت میانه و یک مشت سر قلم، و بسیار باید نبشت تا خط نیکو و پسندیده آید.بخش ۳۱ - حکایت: خسرو پرویز را اسپ شبدیز پیش آوردند تا بر نشیند، گفت «‌اگر برتر از آدمی یزدان را بنده بودی جهان بما ندادی، و اگر برتر از اسپ چهارپایی بودی اسپ را بر نشست ما نکردی‌» و همو گوید که «‌پادشاه، سالارِ مردان‌ست و اسپ سالارِ چهارپایان‌» حق سبحانه و تعالی می‌فرماید «‌من مثلی و قد خلقت الفرس‌» و افراسیاب گوید آت ایرکا اندغ کم گوگ کاآی، یعنی «‌اسپ مر ملوک را چنان‌ست که آسمان مر ماه را‌» و بزرگان گفته‌اند اسپ را عزیز باید داشت که هر‌که اسپ را خوار دارد بر دست دشمن، خوار گردد. و مامون خلیفه گوید نعم الشی الفرس سماء یجری و سریریمشی، گفت «‌نیک چیزی‌ست اسپِ آسمان گردان و تخت روان‌» و امیرالمومنین علی بن ابی طالب رضی الله عنه گفت ما خلق الله الفرس الا لیعتز به الانسان و یذل به الشیطان، گفت «‌ایزد تعالی اسپ را نیافرید الا از بهر آن تا مردم را به وی عزیز گرداند و دیو را خوار کند‌» و عبدالله بن طاهر گفت رکوب الفرس احب الی من رکوب عنق الفلک، گفت ‌ بر اسپ نشستن دوست‌تر دارم که بر گردن فلک‌» و نعمان منذر گوید الخیل حصون رجال اللیل ولولا الخیل لم تکن الشجاعه اسما یستحق به الشجاع، گفت «‌اسپان حصار‌ها مردان شب‌ند و اگر اسپ نبودی نام شجاعت کی اندر خور نام مردان جنگی بودی‌؟» و نصربن سیار گوید الفرس سریر الحرب و الاسلحه انوارها و الصیاح غناء الحرب و الدم عقارها، گفت اسپ تخت جنگ‌ست و سلاح گلهای وی، و مهلب بن ابی صفره گوید الفرس سحاب الحرب لایمطر ببرق السیف الامطردم، گفت اسپ ابر جنگ است نبارد به‌درخشیدن شمشیر مگر باران خون، اکنون بعضی از نامهای اسپان یاد کرده شود که پارسیان در صفت اسپانی گفته آنچه به تجربه ایشان را معلوم شده است از عیب و هنر ایشان و آنک به‌فال نیک باشد.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنین گویند که از صورت چهارپایان هیچ صورت نیکوتر از اسپ نیست، چه وی شاه همه چهارپایان چرنده است. و رسول علیه السلام فرموده است « الخیر معقود فی نواصی الخیل » گفت « نیکی در پهلوی پیشانی اسپ بسته است » و مر اسپ را پارسیان باد‌جان خوانده اند، و رومیان آن را باد‌‌پای، و ترکان گام‌زن کام‌ده، و هندوان تخت‌پران، و تازیان براق بر زمین. و گویند آن فریشته که گردون آفتاب کشد بصورت اسپست الوس نام. و در حدیث اسپ، بزرگان را سخن بسیارست. چنین گویند روزی بر سلیمان علیه السلام اسپ عرض کردند. وی گفت « شکر خدای تعالی (را) که دو باد را فرمان بردار من کرد، یکی باجان و یکی بی‌جان، تا بیکی زمین می‌سپرم و بیکی هوا. » و آفریدون را پرسیدند که « ای ملک چرا بر اسپ ننشینی ؟» گفت « ترسم که یزدان را شکر بواجبی نتوانم گزارد » و کیخسرو گفت « هیچ چیز در پادشاهی بر من گرامی تر از اسپ نیست »
هوش مصنوعی: می‌گویند که از میان همه حیوانات چهارپا، هیچ‌کدام به اندازه اسب زیبا و شایسته نیستند، زیرا او سردار همۀ چهارپایان است. پیامبر (ص) نیز فرموده‌اند که «نیکی در پیشانی اسب نهفته است». ایرانیان به اسب "بادجان"، رومیان "بادپای"، ترکان "گام‌زن کام‌ده"، هندی‌ها "تخت‌پران" و عرب‌ها "براق" می‌نامند. همچنین گفته می‌شود که فرشته‌ای که سایه‌اش بر زمین می‌افتد، به شکل اسب ظاهر می‌شود. در مورد اسب، بزرگان سخن‌های زیادی دارند. یک روز، وقتی اسب را به سلیمان معرفی کردند، او گفت: «شکر خداوندی را که دو باد را زیر فرمان من قرار داد، یکی در زمین و دیگری در آسمان». از آفریدون پرسیدند که چرا بر اسب نمی‌نشیند، او پاسخ داد: «از ترس اینکه نتوانم شکر خدا را به درستی ادا کنم». کیخسرو نیز اظهار داشت: «هیچ چیز در پادشاهی برای من گرامی‌تر از اسب نیست».