بخش ۵۱ - باز آمدن به سر داستان قلواد و قلوش
ولی نغمهساز گلستان راز
نوا زین نشان کرد در پرده ساز
که چون سام فرخپی نامور
ز خاور به چین شد نهان رهسپر
که چون صبح نام آوران سپاه
ندیدند شه را بر افراز گاه
بگشتند بسیار در کوه و دشت
نشان و پی شاه پیدا نگشت
بگشتند قلواد و قلوش بسی
نمیگفت راز نهانی کسی
چو از ره رسیدند زی بارگاه
گرانمایه قلوش برآمد به گاه
از آن رسم شاهنشهی تازه شد
همه کشور از وی پرآوازه شد
چو دیدند کردار او را سران
سگالش گرفتند اندر نهان
که چون شاه ما در جهان رخ نهفت
به شاهی دگر کس چرا گشت جفت
بندیم ازین هر دو تن را به بند
که شاهی ازیشان نیاید پسند
دگر ره همه رو به صحرا کنیم
که شاهی ز نو نیز پیدا کنیم
شنید این سخن شمسه خاوری
بگفتا نزیبد چنین داوری
بکوشید در خون این هر دو تن
بپیچید زیشان سر انجمن
نپذرفت کس گفته شمسه هیچ
همی رزم کردند هر یک بسیچ
سر از بهر کینه برافراختند
زره زیر جامه نهان ساختند
چو نومید شد شمسه خاوری
بپیچید بر خود از آن داوری
فرستاد کس نزد هر دو تن
که ای سروران سر انجمن
که گردان ز کین سر گران کردهاند
زره زیر جامه نهان کردهاند
شما را برون رفت باید ز شهر
وگرنه ز اندوه یابید بهر
چو قلواد و قلوش خبر یافتند
همانگه سوی چاره بشتافتند
نهفتند تن را به ساز نبرد
نشستند بر باره تیز گرد
سران در رسیدند از بهر جنگ
بدان سرکشان شد جهان تار و تنگ
بسی تن بکشتند از آن جنگیان
در آخر گرفتند آن هردوان
سگالش گرفتند آن خودپسند
ببستند آن هر دو تن را به بند
از آن پس به شمسه کمین ساختند
به بندش ز ناگه درانداختند
از آن پس که و مه برون شد ز شهر
که گردند از شاه نو نیکبهر
سپردند ره چون سران سپاه
نمودار شد دیوزاده ز راه
شنیدم که در دشت آوردگاه
که شد دور از پهلوان سپاه
فراوان بگشت او ز هر سو شتافت
ز سام دلاور نشانی نیافت
سرانجام از کارش آگاه شد
ز نخجیرگه زی شهنشاه شد
همه حال او با شهنشاه گفت
شهنشاه از گفت او در شگفت
که بشتاب از حالش آگاه باش
به قلواد و قلوش نکوخواه باش
پیامی ز من بر به سام دلیر
که ای گرد شیرافکن شیرگیر
دو چشمم پرآبست و جان مستمند
به یاد تو ای پهلوان بلند
دمی شادمانی نبینم ز غم
از آن رو که کردی دلم را نژند
برفتی و جانم ز هجرت بسوخت
چو آتش همه سینهام برفروخت
به هنگام بزم و تماشای باغ
به نخجیرگاه و به هامون و راغ
ز مهر تو لافم به نزد کهان
ز وصف تو گویم به نزد مهان
تو در عشقبازی و من دلفگار
تو در دلنوازی و من بیقرار
نمانده مرا طاقت دوریت
دگر نیستم تاب محجوریت
روان سوی ایران درآ همچو باد
که با هم نشینیم در بزم شاد
که گیتی همیشه نماند به کس
همان به که شادی نمائیم و بس
شه تاجور آفریدون گرد
مرا با تو از روی یاری سپرد
که باشی به هر انجمن یار من
نجوئی سر موئی آزار من
سپردی ره چین و ماچین و چین
برون گشتی از راه آئین و دین
به نقشی دل خویش دادی ز دست
به قید غزالی شدی پای بست
فراموش کردی همه کار من
بجستی بدین گونه آزار من
امیدم به یزدان پروردگار
که روی تو بینم دگر آشکار
شوم تازه و خرم اندر جهان
سرافراز گردم میان مهان
چو گفتار شاه اندر آمد به بن
دل دیوزاده بشد زین سخن
بپیچید سر در زمان ره برید
چنین تا به نزدیک دریا رسید
تن زنگیان دید افتاده خوار
سخن کرد از باژبان خواستار
ز بربر نشان دلاور گرفت
به کشتی نشست و ره اندر گرفت
شه بربرش از نشان تا نشان
که شد سوی چین آن سر سرکشان
ز بربر شتابان به خاور رسید
نظر کرد و این لشکر گشن دید
سران را همی بود از وی شگفت
ازو هر کسی لب به دندان گرفت
که این دیو را چون شهنشه کنیم
چگونه ز شاهیش آگه کنیم
که او را نشانیم بر روی تخت
به بحر فنا اندر آریم رخت
ز ره دیوزاده برآمد چو باد
نشان جست از سام فرخنژاد
کس او را نمیداد زین دو جواب
دلش کرد بر رزم کردن شتاب
برآورد چوب و درآمد به چنگ
برآن نامداران جهان کرد تنگ
یکی کارزاری نمود آن دلیر
که شد روی خورشید و مه همچو قیر
فغانش برآمد به چرخ بلند
دو صد تن ز مردان خاور فکند
دلیران ز پیشش گریزان شدند
چو وقت خزان برگریزان شدند
برآمد هیاهوی مردان جنگ
ز هر سو شتابان از آن تیزچنگ
پشیمان شدند اندر آن کار خویش
از آن گونه کردار و افعال خویش
بگفتند این محنت و درد و غم
از آن هر دو تن شد ابا ما ستم
به بند گرانشان فروبستهایم
که اکنون چو ایشان جگر خستهایم
دگرباره آن دیوزاده به جنگ
خروشید شد همچو غران پلنگ
همی گفت گر زانکه گردید رام
دهیدم نشان سرافراز سام
بجویم نبرد و شوم رهسپر
از ایدر به نزدیک آن نامور
وگر زانکه دارید رازش نهان
سرآرم هماکنون شما را زمان
چو گفتار او سرکشان یافتند
پس پاسخش جمله بشتافتند
بگفتند با وی که ای خویشکام
نباشد بر ما نشانی ز سام
ولی شد بر شاه ما نوش، زهر
به ره رو نهادیم یکسر ز شهر
مگر شاهی از نو پدید آوریم
بر قفل بسته کلید آوریم
دو مرد آمد از راه ایران فراز
یکی شد ز شاهنشهی سرفراز
دگر شد یکی پاک دستور او
همانا درخشنده بد نور او
یکی روز شه رفت سوی شکار
سواری همانا بدش خواستار
برو باز خورد و درآمد به شهر
شهنشه ز شادی نمیداشت بهر
شبی رخ نهان کرد و شد ناپدید
از آن گشت رخسار ما شنلبید
از آن هر دو تن را یکی کارجوی
همانا بپیچید از شاه روی
بدین سان به ناگه کمین ساختیم
به بند گرانشان درانداختیم
شتابان نهادیم رخ سوی راه
همه یکسره آرزومند شاه
تو از ره بر ما فراز آمدی
به یکبارگی رزمساز آمدی
بکشتی همه مردمان سر به سر
نترسیدی از داور دادگر
نشان جوئی از سام اندر جهان
نشان زو نداریم اکنون بدان
رخ دیوزاده از آن برشگفت
بدان سروران پاسخ آورد گفت
که نام شه خویش گوئید باز
بدان تا بیابید از من جواز
چنین گفت هر کس که ای خویشکام
چو شد شاه از ما نهان کرد نام
کنون نام سالار ما آن دو تن
که هستند در بند ایا رزمزن
به شهر اندر آ و پژوهش نما
پژوهش چه سازی بر ما بیا
برو شادمان هر کجا کت سزاست
تو گر شه نباشی به گیتی رواست
سبک دیوزاده درآمد به شهر
ز دیدار آن هر دو تن یافت بهر
از ایشان و از شمسه ماهوش
جدا کرد بند آن گو کینه کش
سگالش ز سام دلاور گرفت
بگفتند هر چیز رفت از شگفت
که او رخ نهان کرد پنهان زما
همانا روان شد به راه ختا
چو بشنید با لشکر خاوری
بگفتا بمانید ازین داوری
مگردید ازین پس به پیکار رام
که شاه شما هست فرخنده سام
چو او رخ نهان کرد شد سوی چین
به قلوش سپارید تخت و نگین
بود پاک دستور قلواد راد
چنین تا بیاید مرآن پاکزاد
مبادا که دیگر بجوئید جنگ
به سر اندر آرید خوی پلنگ
بجوئید یکسر ز من کام را
بدان تا بیارم ز چین سام را
وگرنه به دادار پروردگار
نمانم به خاورزمین یک سوار
ازو درپذیرفت هر کس سخن
نمودند پیمان در آن انجمن
سبک دیوزاده ز خاور زمین
پس سام یل رهسپر شد به چین
بخش ۵۰ - آگاه شدن فغفور (از) ملاقات سام با پریدخت و بند کردن سام را: گرفتند او را هم اندر زمانبخش ۵۲ - باز آمدن بر سر داستان فغفور چین: مرو را به ره بر کنون بازدار
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ولی نغمهساز گلستان راز
نوا زین نشان کرد در پرده ساز
هوش مصنوعی: نغمهساز گلستان با آهنگی دلنشین پردهساز را در اینجا نمایان کرد.
که چون سام فرخپی نامور
ز خاور به چین شد نهان رهسپر
هوش مصنوعی: زمانی که سام، با چهرهای خوشبخت و مشهور، از سوی خاور به چین رفت، به طور پنهانی در راهی قدم گذاشت که همچون سپر محافظ او بود.
که چون صبح نام آوران سپاه
ندیدند شه را بر افراز گاه
هوش مصنوعی: وقتی صبح شد، سربازان هیچ نشانی از شاه را در محل مقرر ندیدند.
بگشتند بسیار در کوه و دشت
نشان و پی شاه پیدا نگشت
هوش مصنوعی: آنها در کوهها و دشتها به جستجوی نشانه و ردپای شاه رفتند، اما نتوانستند هیچ نشانی از او پیدا کنند.
بگشتند قلواد و قلوش بسی
نمیگفت راز نهانی کسی
هوش مصنوعی: قلواد و قلوش به دور خود میچرخیدند و کسی رازهای پنهانی را نمیگفت.
چو از ره رسیدند زی بارگاه
گرانمایه قلوش برآمد به گاه
هوش مصنوعی: وقتی که به درگاه باارزش و مقدس رسیدند، در آن لحظه قلوش (سگ) سر و صدا کرد.
از آن رسم شاهنشهی تازه شد
همه کشور از وی پرآوازه شد
هوش مصنوعی: با ورود و سلطنت این شاه بزرگ، تمامی کشور نامی بلند و آوازه یافت و در بارگاه او، رسم و آیین جدیدی به وجود آمد.
چو دیدند کردار او را سران
سگالش گرفتند اندر نهان
هوش مصنوعی: زمانی که رفتار او را مشاهده کردند، سران قوم به طور مخفیانه به توطئه و برنامهریزی پرداختند.
که چون شاه ما در جهان رخ نهفت
به شاهی دگر کس چرا گشت جفت
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه ما در دنیا چهرهاش را پنهان کرده، چرا کسی دیگر باید همتای او شود؟
بندیم ازین هر دو تن را به بند
که شاهی ازیشان نیاید پسند
هوش مصنوعی: ما این دو نفر را به زنجیر میکشیم، زیرا هیچ خوبی از آنها به دست نمیآید.
دگر ره همه رو به صحرا کنیم
که شاهی ز نو نیز پیدا کنیم
هوش مصنوعی: بیایید به سوی بیابان برویم تا شاید بتوانیم دوباره پادشاهی را پیدا کنیم.
شنید این سخن شمسه خاوری
بگفتا نزیبد چنین داوری
هوش مصنوعی: شمسهی خاوری با شنیدن این حرف گفت که شایسته نیست چنین قضاوتی انجام شود.
بکوشید در خون این هر دو تن
بپیچید زیشان سر انجمن
هوش مصنوعی: سعی کنید در خون این دو نفر تجزیه و تحلیل کنید و از آنها دوری کنید تا خود را از مشکلات دور نگه دارید.
نپذرفت کس گفته شمسه هیچ
همی رزم کردند هر یک بسیچ
هوش مصنوعی: هیچکس قبول نکرد که شمسه (خورشید) گفته است، و هر یک به نوعی در حال نبرد و پیکار بودند.
سر از بهر کینه برافراختند
زره زیر جامه نهان ساختند
هوش مصنوعی: به خاطر کینهای که داشتند، زرههایشان را به زیر لباس پنهان کردند و آماده نبرد شدند.
چو نومید شد شمسه خاوری
بپیچید بر خود از آن داوری
هوش مصنوعی: وقتی خورشید صبحگاهی ناامید شد، از آن قضاوت به درون خود فشرده شد.
فرستاد کس نزد هر دو تن
که ای سروران سر انجمن
هوش مصنوعی: فرستادند کسی را به سوی هر دو نفر و گفتند: ای سروران جمع و محفل، توجه کنید.
که گردان ز کین سر گران کردهاند
زره زیر جامه نهان کردهاند
هوش مصنوعی: افراد خشمگین و دشمنان، به خاطر دشمنی خود، زره و تجهیزات جنگیشان را زیر لباس پنهان کردهاند تا به طور مخفیانه آماده نبرد باشند.
شما را برون رفت باید ز شهر
وگرنه ز اندوه یابید بهر
هوش مصنوعی: برای رهایی از اندوه، باید از این شهر بیرون بروید.
چو قلواد و قلوش خبر یافتند
همانگه سوی چاره بشتافتند
هوش مصنوعی: وقتی که قلواد و قلوش از وضعیت موجود آگاه شدند، فوراً به سمت حل مشکل رفتند.
نهفتند تن را به ساز نبرد
نشستند بر باره تیز گرد
هوش مصنوعی: تن را پنهان کردند و به صف نبرد رفتند، بر روی تپه تیز ایستادند.
سران در رسیدند از بهر جنگ
بدان سرکشان شد جهان تار و تنگ
هوش مصنوعی: سران به درگیری و نبرد آمدند و نتیجه آن این شد که دنیا پر از آشفتگی و سختی شد.
بسی تن بکشتند از آن جنگیان
در آخر گرفتند آن هردوان
هوش مصنوعی: در پایان جنگ، بسیاری از سربازان کشته شدند و در نهایت آن دو نفر به اسارت گرفته شدند.
سگالش گرفتند آن خودپسند
ببستند آن هر دو تن را به بند
هوش مصنوعی: سگ را گرفتند و آن شخص خودپسند را هم به زنجیر کشیدند و هر دو را به بند کردند.
از آن پس به شمسه کمین ساختند
به بندش ز ناگه درانداختند
هوش مصنوعی: پس از آن، در کمین او نشسته بودند و ناگهان او را به دام انداختند.
از آن پس که و مه برون شد ز شهر
که گردند از شاه نو نیکبهر
هوش مصنوعی: از زمانی که ماه از شهر بیرون رفت، کاخ شاهی با شکوه و زیبایی خاصی گردآورده شد.
سپردند ره چون سران سپاه
نمودار شد دیوزاده ز راه
هوش مصنوعی: ره را به فرمان سران سپاه میپیمایند و در این مسیر، دیوزادهای نمایان میشود.
شنیدم که در دشت آوردگاه
که شد دور از پهلوان سپاه
هوش مصنوعی: شنیدم که در دشت نبرد، دور از جنگجویان و قهرمانان، واقعهای رخ داده است.
فراوان بگشت او ز هر سو شتافت
ز سام دلاور نشانی نیافت
هوش مصنوعی: او به اطراف بسیار گشت و از هر سو شتافت، اما از دلاور سام هیچ نشانهای نیافت.
سرانجام از کارش آگاه شد
ز نخجیرگه زی شهنشاه شد
هوش مصنوعی: در نهایت از کار او مطلع شد و از جایی که در آن شکار میکرد، به مقام پادشاهی رسید.
همه حال او با شهنشاه گفت
شهنشاه از گفت او در شگفت
هوش مصنوعی: همه از حال او برای پادشاه صحبت کردند و پادشاه با شنیدن این صحبتها شگفتزده شد.
که بشتاب از حالش آگاه باش
به قلواد و قلوش نکوخواه باش
هوش مصنوعی: با شتاب به حال او توجه کن و در مورد او و خواستههایش نیکاندیش باش.
پیامی ز من بر به سام دلیر
که ای گرد شیرافکن شیرگیر
هوش مصنوعی: پیامی از من برای دلیر جوان که ای شیر قوی و دلیر، آماده برای مبارزه و بر افراشتن پرچم پیروزی.
دو چشمم پرآبست و جان مستمند
به یاد تو ای پهلوان بلند
هوش مصنوعی: چشمهایم پر از اشک است و جانم دردمند، به یاد تو ای قهرمان بزرگ.
دمی شادمانی نبینم ز غم
از آن رو که کردی دلم را نژند
هوش مصنوعی: لحظهای خوشحالی را نمیبینم چون دلم را به خاطر غم و ناراحتی پر کردی.
برفتی و جانم ز هجرت بسوخت
چو آتش همه سینهام برفروخت
هوش مصنوعی: تو رفتی و من از دوریات بسیار ناراحت شدم، مانند آتش که در سینهام میسوزد و شعلهور شده است.
به هنگام بزم و تماشای باغ
به نخجیرگاه و به هامون و راغ
هوش مصنوعی: در زمان شادی و لذت از تماشای باغ، به مکانهای خوش آب و هوا و سرسبز میروم.
ز مهر تو لافم به نزد کهان
ز وصف تو گویم به نزد مهان
هوش مصنوعی: به خاطر محبت و عشق تو، به بزرگان و اهل فضل میبالم و از تو تعریف میکنم.
تو در عشقبازی و من دلفگار
تو در دلنوازی و من بیقرار
هوش مصنوعی: تو در بازی عشق مهارت داری و من دلم برای تو میتپد. تو در نوازش دلها مشغول هستی و من بیتاب و آرام نیستم.
نمانده مرا طاقت دوریت
دگر نیستم تاب محجوریت
هوش مصنوعی: دیگر نتوانم دوری تو را تحمل کنم و تاب دوری و جداییات را ندارم.
روان سوی ایران درآ همچو باد
که با هم نشینیم در بزم شاد
هوش مصنوعی: روان خود را به ایران برسان، مانند بادی که به آرامی در کنار هم در جشن شادی بنشینیم.
که گیتی همیشه نماند به کس
همان به که شادی نمائیم و بس
هوش مصنوعی: دنیا همیشه به کسی نخواهد ماند، بنابراین بهتر است که فقط شاد باشیم و به همین بسنده کنیم.
شه تاجور آفریدون گرد
مرا با تو از روی یاری سپرد
هوش مصنوعی: پادشاهی به نام آفریدون مرا به تو سپرد تا از روی دوستی و یاری با یکدیگر باشیم.
که باشی به هر انجمن یار من
نجوئی سر موئی آزار من
هوش مصنوعی: تو در هر جمعی که باشی، در دل من وجودت را حس میکنم و حتی یک اشاره هم از ناراحتیام به تو نمیرسد.
سپردی ره چین و ماچین و چین
برون گشتی از راه آئین و دین
هوش مصنوعی: تو شیوههای زندگی و اصول را رها کردی و از مسیر درست و اصول اخلاقی خارج شدی.
به نقشی دل خویش دادی ز دست
به قید غزالی شدی پای بست
هوش مصنوعی: تو با دادن دل خود به یک تصویر، به چنگال غزال گرفتار شدی و به این ترتیب در قید و بند آن قرار گرفتی.
فراموش کردی همه کار من
بجستی بدین گونه آزار من
هوش مصنوعی: تو همه زحمتهایم را نادیده گرفتی و به این شکل به من آسیب زدی.
امیدم به یزدان پروردگار
که روی تو بینم دگر آشکار
هوش مصنوعی: به خداوند مهربان امیدوارم که بار دیگر چهرهی تو را ببینم.
شوم تازه و خرم اندر جهان
سرافراز گردم میان مهان
هوش مصنوعی: من در دنیا با حالتی تازه و شاداب ظاهر میشوم و در میان بزرگان و افراد با اهمیت، سرافراز و با عزت خواهم بود.
چو گفتار شاه اندر آمد به بن
دل دیوزاده بشد زین سخن
هوش مصنوعی: زمانی که سخن شاه به دل دیوانهای رسید، آن شخص از این حرف دچار تغییر و تحول شد.
بپیچید سر در زمان ره برید
چنین تا به نزدیک دریا رسید
هوش مصنوعی: سرت را به دور خود بپیچ و از زمان عبور کن تا به نزدیکی دریا برسی.
تن زنگیان دید افتاده خوار
سخن کرد از باژبان خواستار
هوش مصنوعی: تن زنگیان را که در حال سقوط و ذلت بود، مشاهده کرد و از باژبان، یعنی کسی که سخنران یا اعلان کننده است، درخواست کرد تا درباره او صحبت کند.
ز بربر نشان دلاور گرفت
به کشتی نشست و ره اندر گرفت
هوش مصنوعی: یکی از دلاوران از سرزمین بربرها نشانهای گرفت و سوار کشتی شد و راهی را پیش گرفت.
شه بربرش از نشان تا نشان
که شد سوی چین آن سر سرکشان
هوش مصنوعی: پادشاه از شهری به شهری دیگر رفت و زمانی که به چین رسید، سرنوشت سرکشان را رقم زد.
ز بربر شتابان به خاور رسید
نظر کرد و این لشکر گشن دید
هوش مصنوعی: از سرزمین بربرها با شتاب به شرق آمد و وقتی نگاه کرد، این لشکر گرسنه را دید.
سران را همی بود از وی شگفت
ازو هر کسی لب به دندان گرفت
هوش مصنوعی: سران و بزرگان از او شگفتزده بودند و هر کسی که او را میدید، به ناچار لب به دندان میگرفت.
که این دیو را چون شهنشه کنیم
چگونه ز شاهیش آگه کنیم
هوش مصنوعی: وقتی که ما این دیو را مانند یک پادشاه کنیم، چگونه میتوانیم او را از مقام خود آگاه کنیم؟
که او را نشانیم بر روی تخت
به بحر فنا اندر آریم رخت
هوش مصنوعی: ما او را بر روی تخت مینشانیم و به عمق دریا ایجاد فانی بودن میدهیم.
ز ره دیوزاده برآمد چو باد
نشان جست از سام فرخنژاد
هوش مصنوعی: از راه دیوصفتی به سرعت آمد و آثار سام، پدر فرخنژاد را جستجو کرد.
کس او را نمیداد زین دو جواب
دلش کرد بر رزم کردن شتاب
هوش مصنوعی: هیچکس به او پاسخی نداد، اما دلش او را به جنگ و نبرد ترغیب کرد.
برآورد چوب و درآمد به چنگ
برآن نامداران جهان کرد تنگ
هوش مصنوعی: چوپانان و مردان بزرگ دنیا برای به دست آوردن درآمد و زندگی بهتر، دندان تنگ کرده و تلاش میکنند.
یکی کارزاری نمود آن دلیر
که شد روی خورشید و مه همچو قیر
هوش مصنوعی: یک جنگجویی به میدان رفت که چهرهاش مانند خورشید و ماه به شدت درخشان و تیره شده بود، مثل قیر.
فغانش برآمد به چرخ بلند
دو صد تن ز مردان خاور فکند
هوش مصنوعی: صدای فریادش به آسمان بلند رسید و دو صد نفر از مردان سرزمین شرق را به زمین انداخت.
دلیران ز پیشش گریزان شدند
چو وقت خزان برگریزان شدند
هوش مصنوعی: دلیران از او دور شدند، مانند اینکه در فصل خزان، برگها میریزند.
برآمد هیاهوی مردان جنگ
ز هر سو شتابان از آن تیزچنگ
هوش مصنوعی: هیاهوی مردان جنگ از هر طرف به گوش میرسید، آنها با سرعت و شور و شوق به سمت میدان نبرد میشتافتند.
پشیمان شدند اندر آن کار خویش
از آن گونه کردار و افعال خویش
هوش مصنوعی: آنها از کارهایی که انجام دادهاند، پشیمان شدند و بابت اعمال و رفتاری که داشتند، ناخرسند هستند.
بگفتند این محنت و درد و غم
از آن هر دو تن شد ابا ما ستم
هوش مصنوعی: گفتند این رنج و غم و درد از آن دو نفر است که به ما ستم کردهاند.
به بند گرانشان فروبستهایم
که اکنون چو ایشان جگر خستهایم
هوش مصنوعی: ما در سختی و زنجیر فرود آمدهایم و حالا مثل آنها در دلمان درد و رنج داریم.
دگرباره آن دیوزاده به جنگ
خروشید شد همچو غران پلنگ
هوش مصنوعی: بار دیگر آن دیو، با صدای بلندی به جنگ آمد و مانند پلنگ غران و بانفوذی رفتار کرد.
همی گفت گر زانکه گردید رام
دهیدم نشان سرافراز سام
هوش مصنوعی: میگفت اگر به خاطر این که رام میشوم، نشانی از سرافراز سام به من بدهید.
بجویم نبرد و شوم رهسپر
از ایدر به نزدیک آن نامور
هوش مصنوعی: میخواهم در میدان نبرد حاضر شوم و از آنجا به نزد شخص معروفی بروم.
وگر زانکه دارید رازش نهان
سرآرم هماکنون شما را زمان
هوش مصنوعی: اگر رازی دارید که پنهان است، اکنون زمان آن رسیده که آن را فاش کنید.
چو گفتار او سرکشان یافتند
پس پاسخش جمله بشتافتند
هوش مصنوعی: وقتی سخنان او را سرکشان شنیدند، همه به سرعت برای پاسخ دادن به او شتافتند.
بگفتند با وی که ای خویشکام
نباشد بر ما نشانی ز سام
هوش مصنوعی: گفتند با او که ای نزدیکترین ما، نشانی از سام (نسبت یا خانوادگی) بر ما نیست.
ولی شد بر شاه ما نوش، زهر
به ره رو نهادیم یکسر ز شهر
هوش مصنوعی: اما به شاه ما شراب نوشاندیم و زهر را به طور کامل در مسیر قرار دادیم تا از شهر بگذرد.
مگر شاهی از نو پدید آوریم
بر قفل بسته کلید آوریم
هوش مصنوعی: شاید بتوانیم شاهی جدید بسازیم و قفل بسته را با کلید جدیدی باز کنیم.
دو مرد آمد از راه ایران فراز
یکی شد ز شاهنشهی سرفراز
هوش مصنوعی: دو مرد از سمت ایران به سوی ما آمدند. یکی از آنها به مقام شاهنشاهی دست یافته و سرفراز شده بود.
دگر شد یکی پاک دستور او
همانا درخشنده بد نور او
هوش مصنوعی: یکی دیگر از فرامین او به روشنی درخشید و نورش تابان شد.
یکی روز شه رفت سوی شکار
سواری همانا بدش خواستار
هوش مصنوعی: روزی پادشاهی به سوی شکار رفت و یکی از سواران هم به ظاهر دوست داشت که همراه او باشد.
برو باز خورد و درآمد به شهر
شهنشه ز شادی نمیداشت بهر
هوش مصنوعی: برو و بازگرد و به شهر پادشاه وارد شو، اما هیچ شادیای برایت نمانده است.
شبی رخ نهان کرد و شد ناپدید
از آن گشت رخسار ما شنلبید
هوش مصنوعی: یک شب چهرهاش را پنهان کرد و ناپدیده شد و از آن پس، چهرهام غمناک و افسرده گشت.
از آن هر دو تن را یکی کارجوی
همانا بپیچید از شاه روی
هوش مصنوعی: در اینجا دو نفر که در جستجوی یک هدف مشترک هستند، به طرز ماهرانهای اوضاع را تحت کنترل خود درآورده و از قدرت یکدیگر بهرهبرداری میکنند.
بدین سان به ناگه کمین ساختیم
به بند گرانشان درانداختیم
هوش مصنوعی: به این ترتیب ناگهان تماشایی را تدارک دیدیم و آنان را به دام سنگینی گرفتار کردیم.
شتابان نهادیم رخ سوی راه
همه یکسره آرزومند شاه
هوش مصنوعی: با شتاب به سوی راه رفتیم و همه ما یکدل و یکصدا به دنبال دستیابی به آرزوهای خود بودیم.
تو از ره بر ما فراز آمدی
به یکبارگی رزمساز آمدی
هوش مصنوعی: تو ناگهان از راه رسیدی و با خود آوای جنگ و نبرد را آوردی.
بکشتی همه مردمان سر به سر
نترسیدی از داور دادگر
هوش مصنوعی: تو برای رسیدن به هدف خود، بیتوجه به پیامدها و بدون ترس از قضاوت و عدالت خداوند، اقدام کردهای.
نشان جوئی از سام اندر جهان
نشان زو نداریم اکنون بدان
هوش مصنوعی: در جهان نشانی از سام پیدا نیست، اکنون باید به این موضوع توجه کرد.
رخ دیوزاده از آن برشگفت
بدان سروران پاسخ آورد گفت
هوش مصنوعی: چهره دختر دیو را با شگفتی توصیف کرد و به آن بزرگان پاسخ داد و گفت.
که نام شه خویش گوئید باز
بدان تا بیابید از من جواز
هوش مصنوعی: اگر کسی میخواهد از من اجازهای بگیرد، باید بار دیگر نام پادشاه خود را بر زبان بیاورد.
چنین گفت هر کس که ای خویشکام
چو شد شاه از ما نهان کرد نام
هوش مصنوعی: هر کسی که با تو نسبت خویشاوندی دارد، وقتی که به مقام پادشاهی رسید، نام و اعتبار ما را از یاد برد.
کنون نام سالار ما آن دو تن
که هستند در بند ایا رزمزن
هوش مصنوعی: اکنون نام فرمانده ما، آن دو نفر هستند که در بند دشمن به جنگ مشغولند.
به شهر اندر آ و پژوهش نما
پژوهش چه سازی بر ما بیا
هوش مصنوعی: به شهر بیا و تحقیق کن، ببین چه چیزهایی میتوانی برای ما به ارمغان بیاوری.
برو شادمان هر کجا کت سزاست
تو گر شه نباشی به گیتی رواست
هوش مصنوعی: به هر کجا که میروید، با خوشحالی بروید، زیرا اگر شما پادشاه هم نباشید، زندگی در این دنیا اشکالی ندارد و قابل قبول است.
سبک دیوزاده درآمد به شهر
ز دیدار آن هر دو تن یافت بهر
هوش مصنوعی: دیوزاده به شهر آمد و از دیدن آن دو نفر به وجد آمد و خوشحال شد.
از ایشان و از شمسه ماهوش
جدا کرد بند آن گو کینه کش
هوش مصنوعی: جدا شدن از آنها و از زنی که مانند ماه زیباست، تو را از بند کینه و دشمنی آزاد میکند.
سگالش ز سام دلاور گرفت
بگفتند هر چیز رفت از شگفت
هوش مصنوعی: دوست قوی و شجاعی از سام به دست آمد که دربارهی هر چیزی گفتند که از شگفتی و حیرت خارج شده است.
که او رخ نهان کرد پنهان زما
همانا روان شد به راه ختا
هوش مصنوعی: او چهرهاش را از ما پنهان کرد و به یاد او، جانم به سوی سرزمین ختا پرواز کرد.
چو بشنید با لشکر خاوری
بگفتا بمانید ازین داوری
هوش مصنوعی: وقتی او صدای لشکر آبی را شنید، به آنها گفت که در این قضاوت بمانید و صبر کنید.
مگردید ازین پس به پیکار رام
که شاه شما هست فرخنده سام
هوش مصنوعی: از این پس به جنگ و نبرد نروید، چرا که پادشاه شما فرخنده سام است.
چو او رخ نهان کرد شد سوی چین
به قلوش سپارید تخت و نگین
هوش مصنوعی: وقتی او چهرهاش را پنهان کرد، به سمت چین رفت و تخت و جواهرات را به قلوچ سپرد.
بود پاک دستور قلواد راد
چنین تا بیاید مرآن پاکزاد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تا زمانی که اصول و دستورات پاک و درست وجود دارد، ظهور کسی پاکزاد و نیکوکار مقدر خواهد بود.
مبادا که دیگر بجوئید جنگ
به سر اندر آرید خوی پلنگ
هوش مصنوعی: مراقب باشید که دیگر دنبال جنگ نروید و خوی حیوانی خود را بروز ندهید.
بجوئید یکسر ز من کام را
بدان تا بیارم ز چین سام را
هوش مصنوعی: بخواهید از من بهطور کامل نیازتان را تا بتوانم گنجینهای از زیبایی را برایتان فراهم کنم.
وگرنه به دادار پروردگار
نمانم به خاورزمین یک سوار
هوش مصنوعی: اگر به کمک خداوند و پروردگار نرسم، حتی در زمین خاور، یک سوار هم نخواهم داشت.
ازو درپذیرفت هر کس سخن
نمودند پیمان در آن انجمن
هوش مصنوعی: هر کسی که در آن جمع صحبت کرد، از او پذیرش گرفت و بر سر پیمان توافق کردند.
سبک دیوزاده ز خاور زمین
پس سام یل رهسپر شد به چین
هوش مصنوعی: فرزند دیو از سمت شرق زمین به سمت چین حرکت کرد و سام یل به عنوان پیشقراول راه شد.