گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳۱

تو را نازی است اندر سر که عالم برنمی‌تابد
مرا دردی است اندر دل که مرهم برنمی‌تابد
سگ کوی تو را هر روز صد جان تحفه می‌سازم
که دندان‌مزد چون اوئی ازین کم برنمی‌تابد
مرا کی روی آن باشد که در کوی تو ره یابم
که از تنگی که هست آن ره نفس هم برنمی‌تابد
مرا با عشق تو در دل هوای جان نمی‌گنجد
مگر یک رخش در میدان دو رستم برنمی‌تابد
مرا کشتی به تیر غمزه وانگه طره ببریدی
مکن، طره مبر کاین قدر ماتم برنمی‌تابد
که باشد جان خاقانی که دارد تاب درد تو
که بردابرد حسن تو دو عالم برنمی‌تابد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تو را نازی است اندر سر که عالم برنمی‌تابد
مرا دردی است اندر دل که مرهم برنمی‌تابد
هوش مصنوعی: تو زیبایی خاصی داری که هیچ کس نمی‌تواند تحمل کند، و من در درونم دردی دارم که هیچ درمانی نمی‌تواند آن را تسکین دهد.
سگ کوی تو را هر روز صد جان تحفه می‌سازم
که دندان‌مزد چون اوئی ازین کم برنمی‌تابد
هوش مصنوعی: هر روز برای سگ کوی تو هدیه‌ای از جان می‌آورم، زیرا دندان‌هایش به هیچ چیز دیگری جز این کم بها عادت نکرده است.
مرا کی روی آن باشد که در کوی تو ره یابم
که از تنگی که هست آن ره نفس هم برنمی‌تابد
هوش مصنوعی: من چه امیدی دارم که بتوانم در کوی تو راهی بیابم، چرا که این راه به قدری تنگ است که حتی نفس کشیدن در آن هم دشوار است.
مرا با عشق تو در دل هوای جان نمی‌گنجد
مگر یک رخش در میدان دو رستم برنمی‌تابد
هوش مصنوعی: عشق تو آنقدر در دل من گسترده است که جایی برای هیچ چیز دیگر ندارد. تنها یک رخش می‌تواند در میدان دو رستم قرار بگیرد و این عشق نیز چون رخت در عمق وجود من جا دارد.
مرا کشتی به تیر غمزه وانگه طره ببریدی
مکن، طره مبر کاین قدر ماتم برنمی‌تابد
هوش مصنوعی: غمزه‌ات مثل تیری به قلبم زخم زده و موهایت را رها نکن، چون این درد و حال بد را دیگر نمی‌توانم تحمل کنم.
که باشد جان خاقانی که دارد تاب درد تو
که بردابرد حسن تو دو عالم برنمی‌تابد
هوش مصنوعی: کسی که جان خاقانی را دارد، چگونه می‌تواند درد تو را تحمل کند؟ زیبایی و حسن تو آنقدر زیاد است که هیچ چیز این دو عالم نمی‌تواند آن را تحمل کند.