شمارهٔ ۱۵۳ - در شکایت از روزگار و مردم
به درد دلم کاشنائی نبینم
هم از درد، دل را دوایی نبینم
چو تب خال کو تب برد درد دل را
به از درد تسکین فزایی نبینم
شوم هم در انده گریزم ز انده
کز انده به، انده زدایی نبینم
جهان نیست از هیچ جایی که در وی
دل آشنا هیچ جایی نبینم
غلط گفتم ای مه کدام آشنایان
که هیچ آشنا بیریایی نبینم
ازین آشنایان که امروز دارم
دمی نگذرد تا جفایی نبینم
مرا دل گرفت از چنین آشنایان
به جائی روم کاشنایی نبینم
چو عنقا من و کوه قافم قناعت
که چون قاف شد جز عنایی نبینم
پل آبگون فلک باد رخنه
که در جویش آب رضایی نبینم
در آئینهٔ دل خیال فلک را
بجز هاون سرمه سایی نبینم
کلید توکل ز دل جویم ایرا
به از دل، توکل سرایی نبینم
دری تنگ بینم توکل سرا را
ولیک از درون جز فضایی نبینم
برون سرمهای هست بر هاون اما
ز سوی درون سرمهسایی نبینم
توکل سرا هست چو نحلخانه
که الا درش تنگنایی نبینم
منم نحل و دیماه بخل آمد اینجا
بهار کرم را بهایی نبینم
چو مار از نهادم چنین به که آخر
امان بینم ارچه نوایی نبینم
هم از زهر من کس گزندی نبیند
هم از زخم کس هم بلایی نبینم
بدان تا دلم منزل فقر گیرد
به از صبر منزل نمایی نبینم
بلی از پی چار منزل گرفتن
به از فقر سرما زدایی نبینم
یکی از پی جای لنگر گرفتن
به از سرب، آهنربایی نبینم
به صحرای عادی مزاجان عادت
چراغ وفا را ضیایی نبینم
به بازار خلقان فروشان همت
طراز کرم را بهایی نبینم
از آن صف پیشین یمانی و طائی
به حی کرم پیشوایی نبینم
وزین بازپس ماندگان قبائل
بجز غمر عمر الردایی نبینم
از آن موکب امروز مردی نیابم
وز آن انجم اکنون سهایی نبینم
محبت نمیزاید اکنون طبایع
کز این چار زن مردزایی نبینم
نه خاقانیم گر وفا جویم از کس
چه جویم که دانم وفایی نبینم
شمارهٔ ۱۵۲ - در ستایش مظفر الدین قزل ارسلان ایلدگز: هر صبح که نو جهان ببینمشمارهٔ ۱۵۴ - در مرثیهٔ نصرةالدین ابوالمظفر اصفهبد کیالواشیر: ای قبلهٔ جان کجات جویم
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به درد دلم کاشنائی نبینم
هم از درد، دل را دوایی نبینم
هوش مصنوعی: در دل درد و رنج بسیاری دارم و هیچ درمانی برای آرامش یافتن نمیبینم.
چو تب خال کو تب برد درد دل را
به از درد تسکین فزایی نبینم
هوش مصنوعی: وقتی که تب خال فزونی میگیرد، درد دل را بهتر میتوان تحمل کرد؛ زیرا برای من هیچ تسکینی بهتر از این درد نیست.
شوم هم در انده گریزم ز انده
کز انده به، انده زدایی نبینم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از احساس نگرانی و غم گاه به گاه خود سخن میگوید. او بیان میکند که حتی اگر تلاش کند که از غم و اندوه بگریزد، باز هم نمیتواند بهطور کامل آن را از زندگیاش دور کند و در واقع در این مسیر به جایی نمیرسد. در کل، شاعر نکتهای از ناامیدی در مقابله با غم و اندوه را مطرح میکند.
جهان نیست از هیچ جایی که در وی
دل آشنا هیچ جایی نبینم
هوش مصنوعی: در این جهان، هیچ مکانی وجود ندارد که من در آن دل آشنا و دوستانهای را مشاهده کنم.
غلط گفتم ای مه کدام آشنایان
که هیچ آشنا بیریایی نبینم
هوش مصنوعی: من اشتباه میکنم، ای ماه! کدام آشنا وجود دارد که در او صداقت و بیریایی را نبینم؟
ازین آشنایان که امروز دارم
دمی نگذرد تا جفایی نبینم
هوش مصنوعی: از این دوستانی که امروز دارم، لحظهای نمیگذرد که از جانب آنها آزاری نرسم.
مرا دل گرفت از چنین آشنایان
به جائی روم کاشنایی نبینم
هوش مصنوعی: دل من از دیدن این نوع آشنایان گرفته و غمگین است، به جایی میروم که دیگر هیچ آشنایی را نبینم.
چو عنقا من و کوه قافم قناعت
که چون قاف شد جز عنایی نبینم
هوش مصنوعی: من مانند پرندهی افسانهای عنقا هستم و در کوه قاف زندگی میکنم؛ زیرا با قناعت و رضایت، دیگر چیزی جز زیباییها را نمیبینم.
پل آبگون فلک باد رخنه
که در جویش آب رضایی نبینم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف ویژگیهای عالم هستی میپردازد و از آن به عنوان پلی که در آسمان وجود دارد یاد میکند. او احساس میکند که در این پل، آب خالص و رضایتبخشی وجود ندارد و به نوعی ناامیدی و کمحالی در مواجهه با واقعیت زندگی را بیان میکند. در واقع، او از کمبود زیبایی یا حقیقت در آنچه که در اطرافش میبیند، نگران است.
در آئینهٔ دل خیال فلک را
بجز هاون سرمه سایی نبینم
هوش مصنوعی: در دل من، تنها تصویری که از آسمان میبینم، صدای هاونی است که سرمه میسازد.
کلید توکل ز دل جویم ایرا
به از دل، توکل سرایی نبینم
هوش مصنوعی: به دنبال کلید توکل هستم، ای کاش آن را نه در دل، که در جایی بهتر پیدا کنم. در واقع، جایی نمیبینم که بتوانم به درستی به توکل دست یابم.
دری تنگ بینم توکل سرا را
ولیک از درون جز فضایی نبینم
هوش مصنوعی: من در نگاه اول، در ورودی کوچکی به این مکان میبینم، اما وقتی به درون آن میروم، جز یک فضای خالی احساس نمیکنم.
برون سرمهای هست بر هاون اما
ز سوی درون سرمهسایی نبینم
هوش مصنوعی: در بیرون چیزی شبیه سرمه وجود دارد که بر روی هاون است، اما از درون هیچگونه سرمهسایی نمیبینم.
توکل سرا هست چو نحلخانه
که الا درش تنگنایی نبینم
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که معنای این بیت به نوعی به مفهوم توکل و اعتماد به خداوند اشاره دارد. انسان میتواند مانند زنبورهایی که در کندو زندگی میکنند، با توکل بر خداوند در محیطی با محدودیتها و تنگناها، احساس آرامش و امنیت کند. در اینجا، درک این نکته مهم است که با وجود مشکلات، همیشه راهی برای رشد و پیشرفت وجود دارد.
منم نحل و دیماه بخل آمد اینجا
بهار کرم را بهایی نبینم
هوش مصنوعی: من مانند زنبوری هستم که در دیماه، فصل سرما و خشکی، به میهمانی آمدهام. در اینجا، بهار و روزهای پررونق برایم ارزشی ندارند.
چو مار از نهادم چنین به که آخر
امان بینم ارچه نوایی نبینم
هوش مصنوعی: مثل ماری که از دل من بیرون آمده، این طور به نظرم میرسد که بالاخره به آرامش میرسم، حتی اگر صدایی نشنوم.
هم از زهر من کس گزندی نبیند
هم از زخم کس هم بلایی نبینم
هوش مصنوعی: نه من آسیبی به کسی میزنم و نه از کسی آسیب میبینم. من نه زخم کسی را تحمل میکنم و نه بلایِ کسی بر سرم میآید.
بدان تا دلم منزل فقر گیرد
به از صبر منزل نمایی نبینم
هوش مصنوعی: بدان که اگر دلم در فقر و تنگدستی سکونت کند، دیگر صبر کردن را نمیبینم.
بلی از پی چار منزل گرفتن
به از فقر سرما زدایی نبینم
هوش مصنوعی: بله، بهتر است برای رسیدن به هدفهای خود زحمت بکشیم تا اینکه در فقر و سختی زندگی کنیم.
یکی از پی جای لنگر گرفتن
به از سرب، آهنربایی نبینم
هوش مصنوعی: بهتر است که برای رسیدن به مقصود و آرامش، به دنبال دنبال کردن نشانهها و راههای مطمئن باشیم، نه اینکه فقط به قدرت و جذابیت ظاهری چیزها توجه کنیم.
به صحرای عادی مزاجان عادت
چراغ وفا را ضیایی نبینم
هوش مصنوعی: در دشت افرادی که عادتهای معمولی دارند، نوری از وفا و وفاداری نمیبینم.
به بازار خلقان فروشان همت
طراز کرم را بهایی نبینم
هوش مصنوعی: در بازار مردم، من ارزشی برای فروشندگان بزرگوار و با همت نمیبینم.
از آن صف پیشین یمانی و طائی
به حی کرم پیشوایی نبینم
هوش مصنوعی: من در جمع یمن و طایف، کسی را در مقام رهبری و بخشندگی نمیبینم.
وزین بازپس ماندگان قبائل
بجز غمر عمر الردایی نبینم
هوش مصنوعی: در میان بازماندگان قبایل، جز عمر الردایی کسی را نمیبینم که شایسته باشد.
از آن موکب امروز مردی نیابم
وز آن انجم اکنون سهایی نبینم
هوش مصنوعی: امروز دیگر نمیتوانم مردی مانند او را پیدا کنم و از آن ستارهها هم دیگر سهاها را نمیبینم.
محبت نمیزاید اکنون طبایع
کز این چار زن مردزایی نبینم
هوش مصنوعی: عشق و محبت امروز در دلها نمیزاید، چرا که از این چهار زن، من هیچ مردی نمیبینم که به دنیا آمده باشد.
نه خاقانیم گر وفا جویم از کس
چه جویم که دانم وفایی نبینم
هوش مصنوعی: من نه پادشاه هستم که از دیگران وفا بخواهم، پس چه انتظاری دارم وقتی میدانم وفایی وجود ندارد.