شمارهٔ ۱۵۲ - در ستایش مظفر الدین قزل ارسلان ایلدگز
هر صبح که نو جهان ببینم
از منزل جان نشان ببینم
صبح آینهای شود که در وی
نقش دل آسمان ببینم
پویم پی کاروان وسواس
غم بدرقه هم عنان ببینم
هر بار نفس که برگشایم
غم تعبیه در میان ببینم
صحرای دلم هزار فرسنگ
آتشگه کاروان ببینم
خیزم که کمینگه فلک را
یک شیردل از نهان ببینم
جویم که رصدگه زمان را
تنها روی آن زمان ببینم
در کهف نیاز شیرمردان
جان را سگ آستان ببینم
چون سر به سر دو زانو آرم
قرب دو سر کمان ببینم
بس بینمک است عیش، وقت است
کز دیده نمک فشان ببینم
نشگفت که چون نمک بر آتش
لب را مدد از فغان ببینم
از جفتی غم به باد غصه
دل حاملهٔ گران ببینم
خون گریم و از دو هندوی چشم
رومی بچگان روان ببینم
بر هر مژه در چو اشک داود
برکرده به ریسمان ببینم
میجویم داد و نیست ممکن
کاین نادره در جهان ببینم
صورت نکنم که صورت داد
در گوهر انس و جان ببینم
در صد غم تازهتر گریزم
گر یک غم جان ستان ببینم
چو تبخالی که تب نشاند
دل را غم غم نشان ببینم
ترسم که به چشم ابلق عمر
از ناخنه استخوان ببینم
عمر است بهار نخل بندان
کش هر نفسی خزان ببینم
گفتی بروم به وهم نونو
سوز جگر فلان ببینم
تو سوز مرا گران نبینی
من وهم تو را گران ببینم
عمری به کران کنم که اهلی
زین کوچهٔ باستان ببینم
بر غوره چهار مه کنم صبر
تا باده به خمستان ببینم
دل نشکنم از عتاب باری
چون بالش پرنیان ببینم
بر آینه چشم از آن گمارم
کز همجنسی نشان ببینم
سازم دل مرده را حنوطی
کز آینه زعفران ببینم
هر شب که به صفههای افلاک
صفها زده میهمان ببینم
جوشم ز حسد که از ثریا
شش همدم مهربان ببینم
من خود نکنم طمع که شش یار
در شش سوی هفتخوان ببینم
هم ظن نبرم که کعبتین را
شش نقش به سالیان ببینم
اندیک دو دست فرقدان وار
در یک در آشیان ببینم
پس گویم دیده گیر کآخر
هم فرقت فرقدان ببینم
هر مه که به یک وطن مه و خور
با همچو دو عیش ران ببینم
حالی به وداع از اشک هر دو
لون شفق ارغوان ببینم
خور در تب و صرع دار یابم
مه در دق و ناتوان ببینم
از قحط کرم کجا گریزم
کانجا دل میزبان ببینم
جانی چو مزاج مشتری پاک
ز آلایش سوزیان ببینم
طبعی چو بنات نعش ز آمال
دوشیزهٔ جاودان ببینم
دیری است که این فلک نگون است
زودش چو زمین ستان ببینم
گویم که فلک علوفهگاهی است
کورا ره کهکشان ببینم
مه ز آن به اسد رسد به هر ماه
تا در دم شیر نان ببینم
گو چرخ مکن ضمان روزی
همت بدل ضمان ببینم
از شیر شتر خوشی نجویم
چون ترشی ترکمان ببینم
روزی چه طلب کنم به خواری
خود بیطلب و هوان ببینم
گر موم که پاسبان درج است
نگذاشت که لعل کان ببینم
چون بر سر تاج شاه شد لعل
بیمنت پاسبان ببینم
نینی به گمان نیکم از بخت
کارم همه چون گمان ببینم
بختی که سیاه داشت در زین
خنگیش به زیر ران ببینم
دل رفت گر اهل دل بیابم
زین مرهم زخم آن ببینم
خسته نشوم ز خار نااهل
ز آن خار گل جنان ببینم
بهرام نیم که طیره گردم
چون مقنع و دوکدان ببینم
این تازه سخن که کردم ابداع
در روی زمین روان ببینم
دیوان مرا که گنج عرشی است
عین الله گنجبان ببینم
طرارانی که دزد گنجاند
هم دست بریدهشان ببینم
طرار بریده سر چو طیار
آویخته بیزبان ببینم
امید به طالع است کز عمر
هیلاج بقا چنان ببینم
کاندر سنهٔ ثون اختر سعد
در طالع کامران ببینم
شش سال دگر قران انجم
در آذر و مهرگان ببینم
هر هفت رسد به برج میزان
با بیست و یکش قران ببینم
نشگفت که چون نمک بر آتش
لب را مدد از فغان ببینم
کیوان به کناره بینم ار چه
هر هفت به یک مکان ببینم
گر خط شمال خسف گیرد
زی مکه روم امان ببینم
در حد حجاز امن یابم
گر سوی خزر زیان ببینم
در شانهٔ گوسپند گردون
من حکم به از شبان ببینم
تا ظن نبری که هیچ نکبت
زین حکم دروغسان ببینم
ره سوی یقین ندارد این حکم
هر چند ره بیان ببینم
حقا که دروغ داستانی است
بطلانی داستان ببینم
خاقانی را زبان حالت
از نا بده ترجمان ببینم
از خسف چه باک چون پناهم
درگاه خدایگان ببینم
دیدار سپاه دار ایران
در آینهٔ روان ببینم
بر هفت فلک فراخته سر
تاج قزل ارسلان ببینم
با کوکبهٔ مظفر الدین
دین همره و همرهان ببینم
امر ملک الملوک مغرب
هم رتبت کن فکان ببینم
جم ملکت و جم خصال و جم خوست
جم را ملک الزمان ببینم
کیخسرو دین که در سپاهش
صد رستم پهلوان ببینم
پرویز هدی که در بلادش
صد نعمان مرزبان ببینم
تاج سر خاندان سلجوق
بر تخت زر کیان ببینم
بر شاه کیان گهر فشانم
کورا گهر و کیان ببینم
خورشید اسد سوار یابم
بهرام زحل سنان ببینم
از رایتش آفتاب نصرت
در مشرق دودمان ببینم
در بارگه دوم سلیمان
سیمرغ کرم عیان ببینم
چون خوان سخا نهد سلیمان
عیسیش طفیل خوان ببینم
گر سنگ پذیرد آب جودش
ز آتش زنه ضیمران ببینم
دستارچهٔ سیاه نیزهاش
چتر سر خضرخان ببینم
شیب سر تازیانهش از قدر
حبل الله شه طغان ببینم
در یک سر ناخن از دو دستش
صد شیر نر ژیان ببینم
او شاه سه وقت و چار ملت
بر شاه مدیح خوان ببینم
دهر از فزعش به پنج هنگام
در ششدر امتحان ببینم
از هفت سپهر و هشت خلدش
روز آخور و شب ستان ببینم
نه چرخ ز قلزم کف شاه
مستسقی ده بنان ببینم
روئین تن عالم است و قصدش
هر هفته به هفتخوان ببینم
ماند به هلال شاه مغرب
کافزونش فروتر آن ببینم
نشگفت کز آن هلال دولت
عید دل خاندان ببینم
آری شه مغرب آن هلال است
کاندر حد قیروان ببینم
بر خاک درش ز بوس شاهان
نقش رخ آبدان ببینم
گر بر سر چرخ شد حسودش
هم در بن خاکدان ببینم
کرکس که به مکر شد سوی چرخ
بر خاک چو ماکیان ببینم
گر خصمش امیر مصر گردد
کورا عدن و عمان ببینم
پندار سر خر و بن خار
در عرصهٔ بوستان ببینم
انگار خروس پیرزن را
بر پایهٔ نردبان ببینم
ای تاجور اردشیر اسلام
کاجری خورت اردوان ببینم
ای سایهٔ حق که عقل کل را
ز اخلاق تو دایگان ببینم
گردد فلک المحیط گویت
گر دست تو صولجان ببینم
زیبد فلک البروج کوست
کز نوبه زدن نوان ببینم
کیوانت شها، به عرض پرچم
بر رمح چو خیزران ببینم
از پرز پلاس آخور تو
برجیس به طیلسان ببینم
شمشیر هدی توئی که مریخ
شمشیر تو را فسان ببینم
خورشید ز برق نعل رخشت
ناری است که بیدخان ببینم
ناهید سزد هزاردستان
کایوان تو گلستان ببینم
ز اوصاف تو تیر هندسی را
باد رطب اللسان ببینم
هارون تو ماه وز ثریاش
شش زنگله در میان ببینم
امر تو و ابلق شب و روز
یک فحل و دو مادیان ببینم
محمود کفی که سیستانت
محکوم چو سیسجان ببینم
فتح تو به سومنات یابم
غزو تو به مولتان ببینم
چتر سیه و سپید پیلت
مالش ده سیستان ببینم
چون قصد کنی فتوح قنوج
ملت ز تو شادمان ببینم
گرد سپهت به نهرواله
سهم تو به نهروان ببینم
تو خسرو خاور و ز امرت
تعظیم به خاوران ببینم
تو دامغ روم و از حسامت
زلزال به دامغان ببینم
دریا هبتی و کوه هیبت
کز ذات تو این و آن ببینم
از رای تو صیقل فلک را
هفت آینه در دکان ببینم
گر هیچ سپه کشی سوی شام
آنجا سقر و جنان ببینم
از خلق تو خار و حنظل شام
گل شکر اصفهان ببینم
صور و عکه در امان امرت
چون ارمن و نخجوان ببینم
سگبانت شه فرنگ یابم
دربان شه عسقلان ببینم
تو قاهر مصر و چاوشت را
بر قاهره قهرمان ببینم
روزی که در ابرسان یمینت
برق گهر یمان ببینم
شیر فلک از نهیب گرزت
چون گاو زمین جبان ببینم
از ماه درفش تو مه چرخ
سوزان چو ز مه کتان ببینم
طوفان شود آشکار کز خون
شمشیر تو سیل ران ببینم
خنگ تو روان چو کشتی نوح
اندر طوفان روان ببینم
چون فال برآرمت ز مصحف
نصر الله در قرآن ببینم
در شان تو بینم آیت فتح
کاسباب نزول و شان ببینم
ای عرش سریر آسمان صدر
گر بزم تو خلد جان ببینم
در کعبهٔ خلد صدر بزمت
کوثر، نم ناودان ببینم
بر خاک در تو آب حیوان
چون آتش رایگان ببینم
در خواب جلالت تو دیدم
در بیداری همان ببینم
زین شهر دو رنگ نشکنم دل
کورا دل ایرمان ببینم
زین هفت رصد نیفکنم بار
کانصاف تو دیدهبان ببینم
این هفت رصد بیفکنم باز
تا منزل کاروان ببینم
از جور دو مار بر نجوشم
چون رایت کاویان ببینم
فر تو خبر دهد که چندان
تایید ظفر رسان ببینم
کز عمر هزار ساله چون نوح
صد دولت دیرمان ببینم
برگ همه دوستان بسازم
مرگ همه دشمنان ببینم
بر خاک درت زکات دربان
گنج زر شایگان ببینم
این فال ز سعد مستعار است
هستیش ز مستعان ببینم
شمارهٔ ۱۵۱ - در دلتنگی و شکایت از روزگار و خوشدلی از گوشهگیری و قناعت: غصه بندد نفس افغان چکنم؟شمارهٔ ۱۵۳ - در شکایت از روزگار و مردم: به درد دلم کاشنائی نبینم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هر صبح که نو جهان ببینم
از منزل جان نشان ببینم
هوش مصنوعی: هر روز که صبح جدیدی را میبینم، نشانهای از روح و وجود خود را احساس میکنم.
صبح آینهای شود که در وی
نقش دل آسمان ببینم
هوش مصنوعی: صبح به مانند آینهای میشود که در آن تصویر دل آسمان را مشاهده میکنم.
پویم پی کاروان وسواس
غم بدرقه هم عنان ببینم
هوش مصنوعی: من در پی کاروانی هستم که وسوسهی غم همراه آن است و چطور میتوانم همقدم با آن را تماشا کنم.
هر بار نفس که برگشایم
غم تعبیه در میان ببینم
هوش مصنوعی: هر بار که نفسی میکشم، میبینم که غمها در قلبم جا گرفتهاند.
صحرای دلم هزار فرسنگ
آتشگه کاروان ببینم
هوش مصنوعی: در دلم فضایی وسیع و سوزان وجود دارد که گویی کاروانی از آتش در آن در حال حرکت است.
خیزم که کمینگه فلک را
یک شیردل از نهان ببینم
هوش مصنوعی: برمیخیزم تا در کمینگاه آسمان، یک دل شیرین و شجاع را از پنهان ببینم.
جویم که رصدگه زمان را
تنها روی آن زمان ببینم
هوش مصنوعی: میخواهم که فقط در لحظه مناسب و در زمان درست، شاهد اتفاقات و حوادث زندگی باشم.
در کهف نیاز شیرمردان
جان را سگ آستان ببینم
هوش مصنوعی: در جایی که نیاز و طلب وجود دارد، اشخاص شجاع و بزرگمردان، جان خود را فدای دربانان آن میکنند.
چون سر به سر دو زانو آرم
قرب دو سر کمان ببینم
هوش مصنوعی: وقتی که به دو زانو مینشینم و سرم را به زمین میگذارم، احساس نزدیکی و ارتباط عمیقی با معشوق پیدا میکنم.
بس بینمک است عیش، وقت است
کز دیده نمک فشان ببینم
هوش مصنوعی: زندگی بیهیجان و بیلذت است و باید به زودی از چشمانم اشک شوق و شادی بریزد.
نشگفت که چون نمک بر آتش
لب را مدد از فغان ببینم
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد که وقتی نمک بر روی آتش میریزد، با صدای ناله لبها را احساس کنم.
از جفتی غم به باد غصه
دل حاملهٔ گران ببینم
هوش مصنوعی: از شدت ناراحتی و غم، قلبم پر از درد و اندوه شده و احساس سنگینی میکند.
خون گریم و از دو هندوی چشم
رومی بچگان روان ببینم
هوش مصنوعی: من اشک میریزم و از چشمهای زیبای یکی از آن دو هندو، بچههای رومی را زیر نظر میگیرم.
بر هر مژه در چو اشک داود
برکرده به ریسمان ببینم
هوش مصنوعی: بر روی هر مژه، اشکی شبیه به اشک داود وجود دارد که به ریسمانی آویزان شده است.
میجویم داد و نیست ممکن
کاین نادره در جهان ببینم
هوش مصنوعی: من به دنبال حق و انصاف هستم، ولی ممکن نیست که چنین چیز نادری را در این دنیا ببینم.
صورت نکنم که صورت داد
در گوهر انس و جان ببینم
هوش مصنوعی: نمیتوانم ظاهری بیافریند که در آن زیبایی و عمق وجود انسان را ببینم.
در صد غم تازهتر گریزم
گر یک غم جان ستان ببینم
هوش مصنوعی: من اگر به غم تازهای برسم، از آن فرار میکنم، حتی اگر غمی باشد که جانم را بگیرد.
چو تبخالی که تب نشاند
دل را غم غم نشان ببینم
هوش مصنوعی: مانند بیماری که تبش فروکش کرده، حالا دل را غم زیادی احساس میکنم.
ترسم که به چشم ابلق عمر
از ناخنه استخوان ببینم
هوش مصنوعی: میترسم که عمر کوتاه من مانند یک رنگ باخته، تنها به دنبال باقیماندههای استخوانهای خودم بگردم.
عمر است بهار نخل بندان
کش هر نفسی خزان ببینم
هوش مصنوعی: مدت عمر شبیه بهار درختان نخل است، اما هر لحظهای که میگذرد، مانند پاییزی است که خرابی و زوال را نشان میدهد.
گفتی بروم به وهم نونو
سوز جگر فلان ببینم
هوش مصنوعی: گفتی بروم و خیال نان را ببیند که چقدر برای دل سوزاننده است.
تو سوز مرا گران نبینی
من وهم تو را گران ببینم
هوش مصنوعی: تو ممکن است درد و رنج من را خیلی بزرگ و مهم ندانسته و سبک ببینی، اما من در مقابل، مشکلات تو را بزرگ و جدی میدانم.
عمری به کران کنم که اهلی
زین کوچهٔ باستان ببینم
هوش مصنوعی: سالیان طولانی را به انتظار گذراندم تا شاید از این کوچه قدیمی، کسی را ببینم که به آن تعلق دارد.
بر غوره چهار مه کنم صبر
تا باده به خمستان ببینم
هوش مصنوعی: به مدت چهار ماه صبر میکنم تا به نوشیدنی در شیشه نگاه کنم، که از غوره به دست آمده است.
دل نشکنم از عتاب باری
چون بالش پرنیان ببینم
هوش مصنوعی: نمیخواهم دل خود را از خشم دیگری بشکنم، زیرا وقتی که زیبایی را میبینم، مثل نرمی و لطافت بالش پرنیان، همه چیز فراموش میشود.
بر آینه چشم از آن گمارم
کز همجنسی نشان ببینم
هوش مصنوعی: من در آینهی چشمم چیزی میگذارم تا از همجنس خود نشانهای ببینم.
سازم دل مرده را حنوطی
کز آینه زعفران ببینم
هوش مصنوعی: دل مردهام را سر و سامان میدهم تا از آینه زعفران، زیباییاش را ببینم.
هر شب که به صفههای افلاک
صفها زده میهمان ببینم
هوش مصنوعی: هر شب که به آسمان نگاه میکنم، مهمانانی را میبینم که صف کشیدهاند.
جوشم ز حسد که از ثریا
شش همدم مهربان ببینم
هوش مصنوعی: احساس حسرت و حسد میکنم وقتی میبینم که از بلندیها، شش نفر را در کنار هم به محبت و دوستی میبینم.
من خود نکنم طمع که شش یار
در شش سوی هفتخوان ببینم
هوش مصنوعی: من به خود امید ندارم که شش دوست را در شش طرف هفت خوان ببینم.
هم ظن نبرم که کعبتین را
شش نقش به سالیان ببینم
هوش مصنوعی: من تصور نمیکنم که در سالهای آینده باز هم بتوانم نشانهها و ظواهر دو قبله را ببینم.
اندیک دو دست فرقدان وار
در یک در آشیان ببینم
هوش مصنوعی: دو دست را مانند پرندهای که در یک آشیانه نشسته، میبینم.
پس گویم دیده گیر کآخر
هم فرقت فرقدان ببینم
هوش مصنوعی: پس میگویم چشمانت را تیز کن تا در نهایت جدایی ستارگان را ببینم.
هر مه که به یک وطن مه و خور
با همچو دو عیش ران ببینم
هوش مصنوعی: هر بار که در سرزمینی با زیبایی و لذتهای خاصی روبرو میشوم، مانند دو جشن و شادی بزرگ آن را تجربه میکنم.
حالی به وداع از اشک هر دو
لون شفق ارغوان ببینم
هوش مصنوعی: در لحظه وداع، اشکهای من به رنگ قرمز غروب آفتاب شبیه است.
خور در تب و صرع دار یابم
مه در دق و ناتوان ببینم
هوش مصنوعی: خورشید در حال تپش و لرزش است و من ماه را در حالت بیماری و ناتوانی میبینم.
از قحط کرم کجا گریزم
کانجا دل میزبان ببینم
هوش مصنوعی: از کمبود میهمانی چطور میتوانم فرار کنم، در جایی که دل میزبان را میبینم؟
جانی چو مزاج مشتری پاک
ز آلایش سوزیان ببینم
هوش مصنوعی: روحی که همانند مشتری صاف و پاک باشد، بیگناهی و زیبایی را از آلودگیها و جریانات سوزان مشاهده میکند.
طبعی چو بنات نعش ز آمال
دوشیزهٔ جاودان ببینم
هوش مصنوعی: طبع من مانند دختران زیبا و بینقص است که آرزوهای یک دختر جوان جاودانه را مینگرد.
دیری است که این فلک نگون است
زودش چو زمین ستان ببینم
هوش مصنوعی: مدت زمانی طولانی است که این آسمان دچار سقوط و نابودی است. زودتر از آنکه به زمین بیفتد، میخواهم این وضعیت را ببینم.
گویم که فلک علوفهگاهی است
کورا ره کهکشان ببینم
هوش مصنوعی: میگویم که آسمان مکانی است کور و بیفایده، و از آن درخشش کهکشان را مشاهده نمیکنم.
مه ز آن به اسد رسد به هر ماه
تا در دم شیر نان ببینم
هوش مصنوعی: هر ماه از ماه کامل، به قدری زیبا و پرنور است که دوست دارم در هر لحظه، در کنار شیر، غذای خوشمزهای را ببینم.
گو چرخ مکن ضمان روزی
همت بدل ضمان ببینم
هوش مصنوعی: اگر روزی را به گردونه سرنوشت واگذار کنی، تلاش و ارادهات را به عنوان پایه و اساس زندگیات قرار بده تا آیندهات را رقم بزنی.
از شیر شتر خوشی نجویم
چون ترشی ترکمان ببینم
هوش مصنوعی: من به دنبال لذت از شیر شتر نیستم، زیرا وقتی گرمی و شوری ترشی ترکمان را ببینم، دیگر برای من شادیای باقی نمیماند.
روزی چه طلب کنم به خواری
خود بیطلب و هوان ببینم
هوش مصنوعی: روزی چه چیزی را از دیگران بخواهم، وقتی که به خاطر خودم شرمندهام و بیتوجهی دیگران را مشاهده میکنم؟
گر موم که پاسبان درج است
نگذاشت که لعل کان ببینم
هوش مصنوعی: اگر موم به عنوان نگهبان در نگارهای قرار گرفته باشد، اجازه نداد که من زیبایی لعل را ببینم.
چون بر سر تاج شاه شد لعل
بیمنت پاسبان ببینم
هوش مصنوعی: وقتی که بر روی تاج شاه، سنگی قیمتی مانند لعل قرار گیرد، مانند یک نگهبان بدون درخواست پاداش یا قدردانی، توجه من را جلب میکند.
نینی به گمان نیکم از بخت
کارم همه چون گمان ببینم
هوش مصنوعی: من تصور میکنم که از بخت خوبم، همه چیز طبق انتظار من پیش میرود.
بختی که سیاه داشت در زین
خنگیش به زیر ران ببینم
هوش مصنوعی: شانس بدی که داشت به خاطر نادانیاش، حالا از زیر پایم به وضوح میبینم.
دل رفت گر اهل دل بیابم
زین مرهم زخم آن ببینم
هوش مصنوعی: اگر اهل دل را بیابم، زخم دلم را با مرهمی که دارم درمان میکنم و در آن صورت درد و رنج خود را فراموش میکنم.
خسته نشوم ز خار نااهل
ز آن خار گل جنان ببینم
هوش مصنوعی: خسته نمیشوم از زخمهای کسانی که نابلد هستند؛ زیرا از آن زخمها به گلهای بهشتی میرسم.
بهرام نیم که طیره گردم
چون مقنع و دوکدان ببینم
هوش مصنوعی: من مانند بهرام نیستم که در میانه میدان جنگ قرار بگیرم؛ اما اگر مقنعه و دوکدان را ببینم، برایم جالب خواهد بود.
این تازه سخن که کردم ابداع
در روی زمین روان ببینم
هوش مصنوعی: اینکه تازه درباره چیزی صحبت کردم، مثل این است که یک ابداع جدید را در دنیای واقعی مشاهده میکنم.
دیوان مرا که گنج عرشی است
عین الله گنجبان ببینم
هوش مصنوعی: ببینم که دیوان من که همچون گنجی آسمانی و الهی است، در دست نگهبانش قرار دارد.
طرارانی که دزد گنجاند
هم دست بریدهشان ببینم
هوش مصنوعی: من افرادی را میبینم که دزد گنج هستند و دستهای بریدهشان را نیز مشاهده میکنم.
طرار بریده سر چو طیار
آویخته بیزبان ببینم
هوش مصنوعی: هواپیمای کوچک و زیبایی که بیزبان و بیحرکت آویزان شده، مانند پرندهای به نظر میرسد که سرش را بریدهاند.
امید به طالع است کز عمر
هیلاج بقا چنان ببینم
هوش مصنوعی: امید دارم که سرنوشت و تقدیر به من اجازه دهد تا عمر طولانی و پایداری را ببینم.
کاندر سنهٔ ثون اختر سعد
در طالع کامران ببینم
هوش مصنوعی: در سالی که ستاره سعد در چرخ فلک درسرنوشت خوشبختی میدرخشد، مرا ببین.
شش سال دگر قران انجم
در آذر و مهرگان ببینم
هوش مصنوعی: من شش سال دیگر را در فصلهای آذر و مهر میگذرانم و کارکرد ستارهها را مشاهده میکنم.
هر هفت رسد به برج میزان
با بیست و یکش قران ببینم
هوش مصنوعی: هر هفت سال به دقت در سنجش و توازن قرار میگیرد و با عدد بیست و یک، شاهد تغییرات و تحولات میشوم.
نشگفت که چون نمک بر آتش
لب را مدد از فغان ببینم
هوش مصنوعی: زیرا میدانم وقتی که نمک بر آتش میریزد، شعلهها به شدت بالا میروند و چه بسیار درد و فریادی از دل برمیخیزد.
کیوان به کناره بینم ار چه
هر هفت به یک مکان ببینم
هوش مصنوعی: میتوانم کیوان را در کنار ببینم، هرچند که همهٔ سیارات در یک مکان قرار داشته باشند.
گر خط شمال خسف گیرد
زی مکه روم امان ببینم
هوش مصنوعی: اگر شمال زمین دچار خسف شود، از مکه به روم پناه میبرم و تماشا میکنم.
در حد حجاز امن یابم
گر سوی خزر زیان ببینم
هوش مصنوعی: اگر در حجاز در امان باشم، حتی اگر به سمت خزر بروم و زیان ببینم، برایم مهم نیست.
در شانهٔ گوسپند گردون
من حکم به از شبان ببینم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به تصویر کشیدن وضعیت خود به شکلی خاص پرداخته است. او میگوید که در شانههای گوسفند، من دستوری دارم که بیشتر از آنچه شبان میبیند اهمیت دارد. این بیان نشاندهنده بالاتربودن جایگاه او نسبت به شبان و زیرکی و بصیرت بیشتری است که دارد. شاعر در واقع به نوعی خود را در مقام و موقعیتی برتر از شبان قرار میدهد.
تا ظن نبری که هیچ نکبت
زین حکم دروغسان ببینم
هوش مصنوعی: نگذار که تصور کنی من هیچ بدی و نکبتی از این حکم دروغین میبینم.
ره سوی یقین ندارد این حکم
هر چند ره بیان ببینم
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هیچ کدام از قوانین و احکام، به یقین و یقینپذیری منتهی نمیشوند، حتی اگر توضیحات و بیانات دقیقی در مورد آنها وجود داشته باشد. در واقع، میگوید که صرف داشتن توضیحات و بیانهای متعدد، نمیتواند به حقیقت و واقعیات قطعی منجر شود.
حقا که دروغ داستانی است
بطلانی داستان ببینم
هوش مصنوعی: واقعاً که دروغ، داستانی باطل و غیر واقعی است که من به وضوح مشاهده میکنم.
خاقانی را زبان حالت
از نا بده ترجمان ببینم
هوش مصنوعی: من میخواهم حال و احوال خاقانی را ببینم و نیازی ندارم که کسی توضیح بدهد یا ترجمه کند.
از خسف چه باک چون پناهم
درگاه خدایگان ببینم
هوش مصنوعی: از تلخیها و مشکلات زندگی نمیترسم چون پناهگاه من در نزد خداوند است و به او اعتماد دارم.
دیدار سپاه دار ایران
در آینهٔ روان ببینم
هوش مصنوعی: میخواهم در آینهای از خیال، سپاه دار ایران را ببینم.
بر هفت فلک فراخته سر
تاج قزل ارسلان ببینم
هوش مصنوعی: در آسمانهای بلند، تاج زیبای قزل ارسلان را میبینم.
با کوکبهٔ مظفر الدین
دین همره و همرهان ببینم
هوش مصنوعی: با جلال و شکوه مظفر الدین، دین و دوستانش را مینگرم.
امر ملک الملوک مغرب
هم رتبت کن فکان ببینم
هوش مصنوعی: فرماندهی سلطنتها را یا به سوی مغرب بفرست و آن را در سطحی برابر قرار ده تا من آن را ببینم.
جم ملکت و جم خصال و جم خوست
جم را ملک الزمان ببینم
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که شما فردی با ویژگیها و صفات برجستهای هستید، و من میخواهم شما را چون فرمانروای زمان ببینم.
کیخسرو دین که در سپاهش
صد رستم پهلوان ببینم
هوش مصنوعی: در زمانی که کیخسرو، پادشاه بزرگ، در سپاهش دیدم که صد رستم، پهلوان معروف، حضور دارد.
پرویز هدی که در بلادش
صد نعمان مرزبان ببینم
هوش مصنوعی: پرویز هدی که در سرزمینش، صد نفر مانند نعمان مرزبان را مشاهده کنم.
تاج سر خاندان سلجوق
بر تخت زر کیان ببینم
هوش مصنوعی: میخواهم تاج و مقام خاندان سلجوق را بر تخت زرین و با شکوه ببینم.
بر شاه کیان گهر فشانم
کورا گهر و کیان ببینم
هوش مصنوعی: من برای شاهان ایران جواهراتی میافشانم تا بتوانم به زیبایی و شکوه آنها بنگرم.
خورشید اسد سوار یابم
بهرام زحل سنان ببینم
هوش مصنوعی: میخواهم خورشید را مانند سوار کار ببینم و نشانههایی از سیارگان را مشاهده کنم.
از رایتش آفتاب نصرت
در مشرق دودمان ببینم
هوش مصنوعی: از پرچمش نور پیروزی را در شرق خاندان مشاهده میکنم.
در بارگه دوم سلیمان
سیمرغ کرم عیان ببینم
هوش مصنوعی: در صفحه دوم کتاب سلیمان، پرنده افسانهای سیمرغ را میبینم که کرمش آشکار شده است.
چون خوان سخا نهد سلیمان
عیسیش طفیل خوان ببینم
هوش مصنوعی: زمانی که سلیمان سفرهی بخشش و سخاوت خود را میگستراند، من هم تصویر عیسی را به عنوان مهمان آن سفره میبینم.
گر سنگ پذیرد آب جودش
ز آتش زنه ضیمران ببینم
هوش مصنوعی: اگر آب با نرمی و لطف خود سنگ را میپذیرد، من هم میخواهم در برابر آتش زنه، مهربانی و محبت را از خود نشان دهم.
دستارچهٔ سیاه نیزهاش
چتر سر خضرخان ببینم
هوش مصنوعی: میخواهم ببینم که دستارچهٔ سیاه نیزهٔ او مانند چتری بر روی سر خضرخان است.
شیب سر تازیانهش از قدر
حبل الله شه طغان ببینم
هوش مصنوعی: شیب سر تازیانهاش را از اهمیت ریسمان الهی میبینم، که بر بزرگی سلطنت او اشاره دارد.
در یک سر ناخن از دو دستش
صد شیر نر ژیان ببینم
هوش مصنوعی: در یک نقطهی کوچک از ناخن او، شاهد قدرت و شجاعت صد شیر نر و fierce زندگی هستم.
او شاه سه وقت و چار ملت
بر شاه مدیح خوان ببینم
هوش مصنوعی: او در هر سه زمان و چهار ملت بر شاه، مدح و ستایش میخواند و من این را میبینم.
دهر از فزعش به پنج هنگام
در ششدر امتحان ببینم
هوش مصنوعی: دنیا را به خاطر ترس و اضطرابش در پنج وقت متفاوت از شش جهت امتحان میکنم.
از هفت سپهر و هشت خلدش
روز آخور و شب ستان ببینم
هوش مصنوعی: از آسمانهای بلند و باغهای زیبا، روزها را میچشم و شبها را میگیرم.
نه چرخ ز قلزم کف شاه
مستسقی ده بنان ببینم
هوش مصنوعی: من نمیتوانم زیبایی و عظمت شاه را در آبهای عمیق بیابم، اما میتوانم با انگشتانم بر سطح آن اشاره کنم.
روئین تن عالم است و قصدش
هر هفته به هفتخوان ببینم
هوش مصنوعی: او در تلاش است تا به طور مداوم و مکرر به موانع و چالشهای بزرگ زندگی رویارویی کند و هر هفته از این مراحل عبور نماید.
ماند به هلال شاه مغرب
کافزونش فروتر آن ببینم
هوش مصنوعی: به دنبال دیدن هلال زیبا و کمی پایینتر از آن هستم که در غرب قرار دارد.
نشگفت کز آن هلال دولت
عید دل خاندان ببینم
هوش مصنوعی: شگفتانگیز نیست که وقتی عید میرسد، دل خانوادهها از شادی و خوشحالی پر شود و حال و هوای آنها تحت تاثیر این جشن قرار گیرد.
آری شه مغرب آن هلال است
کاندر حد قیروان ببینم
هوش مصنوعی: بله، در غرب، آن ماه زیبایی وجود دارد که در قلمرو قیروان میتوانم آن را ببینم.
بر خاک درش ز بوس شاهان
نقش رخ آبدان ببینم
هوش مصنوعی: بر روی خاک در این مکان، اثر صورت پادشاهان را که مانند آینه میدرخشد، میبینم.
گر بر سر چرخ شد حسودش
هم در بن خاکدان ببینم
هوش مصنوعی: اگر حسود بر بالای آسمان پرواز کند، من او را در ته خاکدان میبینم.
کرکس که به مکر شد سوی چرخ
بر خاک چو ماکیان ببینم
هوش مصنوعی: وقتی کرکس با نیرنگ به آسمان پرواز میکند، در زمین همچون مرغهای خاکزیر میماند.
گر خصمش امیر مصر گردد
کورا عدن و عمان ببینم
هوش مصنوعی: اگر دشمنش امیر مصر شود، من سرزمینهای عدن و عمان را کور میبینم.
پندار سر خر و بن خار
در عرصهٔ بوستان ببینم
هوش مصنوعی: در باغ، فکر میکنم که خر سرش را از بین خارها بیرون آورده است.
انگار خروس پیرزن را
بر پایهٔ نردبان ببینم
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که من در حال مشاهده یک تصویر غیرمعمول و شاید خندهدار هستم، به ویژه دیدن یک خروس که به نوعی در حال تجربهٔ وضعیت خاصی است.
ای تاجور اردشیر اسلام
کاجری خورت اردوان ببینم
هوش مصنوعی: ای تاجی که بر سر اردشیر، پرچم اسلام را به دوش میکشی، آرزو دارم که اردوان را ببینم.
ای سایهٔ حق که عقل کل را
ز اخلاق تو دایگان ببینم
هوش مصنوعی: ای سایهٔ خدا، من عقل کامل را در اخلاق تو وامدار میبینم.
گردد فلک المحیط گویت
گر دست تو صولجان ببینم
هوش مصنوعی: اگر به گردونه جهانی نگاه کنی و دست تو را ببینم که به مانند یک چوب جادو میچرخد.
زیبد فلک البروج کوست
کز نوبه زدن نوان ببینم
هوش مصنوعی: از زیباییهای آسمان و ستارگان میگوید که وقتی نغمهها و نواها به گوش میرسند، دلم میخواهد آنها را ببینم.
کیوانت شها، به عرض پرچم
بر رمح چو خیزران ببینم
هوش مصنوعی: اینجا اشاره به یک تصویر زیبا و قدرتمند است. گوینده از این میگوید که با دیدن پرچم، یاد مظهر قدرت و شجاعت، مانند تیرکها و نشانههایی از عزم و اراده میافتد، که نشاندهندهی زیبایی و پویایی است. به عبارت دیگر، گوینده به روحیه سروی و بارز قدرت در نمای پرچم اشاره میکند.
از پرز پلاس آخور تو
برجیس به طیلسان ببینم
هوش مصنوعی: از پلاس آخور تو برجیس به طیلسان ببینم
من از چادر پشمی تو برجی را میبینم که در بالای آن ظاهری چون پنبه دارد.
شمشیر هدی توئی که مریخ
شمشیر تو را فسان ببینم
هوش مصنوعی: تو همچون شمشیری هستی که به دست مریخ قرار گرفته است. من آرزو میکنم که بتوانم زیبایی و شکوه این شمشیر را ببینم.
خورشید ز برق نعل رخشت
ناری است که بیدخان ببینم
هوش مصنوعی: خورشید مانند نوری است که از نعل اسب تو میتابد و این نور را بدون دودی میبینم.
ناهید سزد هزاردستان
کایوان تو گلستان ببینم
هوش مصنوعی: من شایستهام که هزار دست به مسیحا و بهشت تو را ببینم.
ز اوصاف تو تیر هندسی را
باد رطب اللسان ببینم
هوش مصنوعی: به زیباییها و ویژگیهای تو، همچون تیر و کمان دقیق و هدفمند، نگاهم به وسعتی مینگرد که میخواهد به دل و زبان شیرین و لطیف تو برسد.
هارون تو ماه وز ثریاش
شش زنگله در میان ببینم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به هارون الرشید اشاره میکند و شباهت او را به ماه میداند. او همچنین به زیبایی و درخشش هارون اشاره میکند که مانند شش زنگوله در میان ستارهها میدرخشد و تاثیر خاصی دارد.
امر تو و ابلق شب و روز
یک فحل و دو مادیان ببینم
هوش مصنوعی: من به توجه به تو و در کنار شب و روز، یک نر و دو مادیان را میبینم.
محمود کفی که سیستانت
محکوم چو سیسجان ببینم
هوش مصنوعی: محمود، من کسی را که از سیستان میآید، در حالتی میبینم که مانند سیسجان محکوم است.
فتح تو به سومنات یابم
غزو تو به مولتان ببینم
هوش مصنوعی: من پیروزی تو را در سومنات میخواهم و حمله تو را به مولتان میبینم.
چتر سیه و سپید پیلت
مالش ده سیستان ببینم
هوش مصنوعی: چتر مشکی و سفیدی که بر سر دارم را بر روی سیستان بگذار تا آن را ببینم.
چون قصد کنی فتوح قنوج
ملت ز تو شادمان ببینم
هوش مصنوعی: وقتی که تصمیم به فتح قنوج میگیری، میبینم که مردم آنجا از تو خوشحال خواهند بود.
گرد سپهت به نهرواله
سهم تو به نهروان ببینم
هوش مصنوعی: سربازانت را در کنار رودخانه نهروان میبینم و سهم تو را در این جنگ مشاهده میکنم.
تو خسرو خاور و ز امرت
تعظیم به خاوران ببینم
هوش مصنوعی: تو مانند خسرو هستی و من از مقام تو در خاور زمین تقدیر و احترام میکنم.
تو دامغ روم و از حسامت
زلزال به دامغان ببینم
هوش مصنوعی: به دلیل حسادت تو، زمین لرزهای در دامغان ایجاد میشود و من این را میبینم.
دریا هبتی و کوه هیبت
کز ذات تو این و آن ببینم
هوش مصنوعی: دریا و کوه هر کدام صفات خاصی دارند؛ دریا عظمت و شکوه دارد و کوه نیز جلال و استحکام. من این خصوصیات را از وجود تو میبینم.
از رای تو صیقل فلک را
هفت آینه در دکان ببینم
هوش مصنوعی: به دلایل خوشگلی و زیبایی که به خاطر نظر و ایدههای تو دارم، هفت آینه در مغازه فلک را میبینم.
گر هیچ سپه کشی سوی شام
آنجا سقر و جنان ببینم
هوش مصنوعی: اگر هیچ فرماندهای به سوی شام برود، آنجا دوزخ و بهشت را میبینم.
از خلق تو خار و حنظل شام
گل شکر اصفهان ببینم
هوش مصنوعی: از میان زیباییهای تو، تلخیهایی همچون خار و حنظل را در کنار شیرینی گل شکر اصفهان مشاهده میکنم.
صور و عکه در امان امرت
چون ارمن و نخجوان ببینم
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، میتوانی مانند ارمن و نخجوان، همیشه در آرامش و امنیت زندگی کنی و از زیباییها لذت ببری.
سگبانت شه فرنگ یابم
دربان شه عسقلان ببینم
هوش مصنوعی: من میخواهم دربان یک شهر بزرگ را ببینم و او را در کنار کسی که مانند سگ وفادار به من است بیابم.
تو قاهر مصر و چاوشت را
بر قاهره قهرمان ببینم
هوش مصنوعی: تو را در مصر میبینم که قهرمان قاهره هستی و سرسختی و قدرت تو را در این شهر احساس میکنم.
روزی که در ابرسان یمینت
برق گهر یمان ببینم
هوش مصنوعی: روزی را تصور میکنم که در آسمان، نور درخشان و زیبای گوهر تو را مشاهده کنم.
شیر فلک از نهیب گرزت
چون گاو زمین جبان ببینم
هوش مصنوعی: وقتی صدای نعره و ضربهی گرز تو به گوش میرسد، حتی شیر آسمان هم مثل یک گاو ترسو زانو میزند و دریغ میکند.
از ماه درفش تو مه چرخ
سوزان چو ز مه کتان ببینم
هوش مصنوعی: چهرهی درخشان تو مانند ماهی است که در آسمان میدرخشد و وقتی به آن نگاه میکنم، احساس گرما و زیبایی میکنم.
طوفان شود آشکار کز خون
شمشیر تو سیل ران ببینم
هوش مصنوعی: طوفان ناشی از خون شمشیر تو را به وضوح میبینم که سیلابی را به راه میاندازد.
خنگ تو روان چو کشتی نوح
اندر طوفان روان ببینم
هوش مصنوعی: تو مثل کشتی نوح در طوفان میمانی و در این حال، من تو را مشاهده میکنم که احوالت نگرانکننده است.
چون فال برآرمت ز مصحف
نصر الله در قرآن ببینم
هوش مصنوعی: وقتی برای تو پیشگویی میکنم و به کتاب نصر الله در قرآن نگاه میکنم، میخواهم ببینم چه نوشتهای در آن وجود دارد.
در شان تو بینم آیت فتح
کاسباب نزول و شان ببینم
هوش مصنوعی: من در مقام و ارزش تو نشانههای پیروزی را میبینم و همچنین ویژگیهای تو را مورد توجه قرار میدهم.
ای عرش سریر آسمان صدر
گر بزم تو خلد جان ببینم
هوش مصنوعی: ای آسمان بلند و سرسبز، اگر میتوانم، در جشن و شادی تو وارد شوم و نشاط زندگی را درک کنم.
در کعبهٔ خلد صدر بزمت
کوثر، نم ناودان ببینم
هوش مصنوعی: در بهشت، در کعبهای که همانند کوثر پر از خیر و برکت است، میتوانم نم و رطوبت چشمهای را ببینم که در آن جاری است.
بر خاک در تو آب حیوان
چون آتش رایگان ببینم
هوش مصنوعی: من در خاک دلت آبی میبینم که همچون آتشِ بیهزینه میدرخشد.
در خواب جلالت تو دیدم
در بیداری همان ببینم
هوش مصنوعی: در خواب دیدم که چقدر عظمت و بزرگواری تو را درک کردم، حالا در بیداری هم میخواهم همان احساس را تجربه کنم.
زین شهر دو رنگ نشکنم دل
کورا دل ایرمان ببینم
هوش مصنوعی: من از این شهر دو رنگ دل شکستهام و نمیخواهم از آن چشمپوشی کنم، اما به دلیران این دیار مینگرم.
زین هفت رصد نیفکنم بار
کانصاف تو دیدهبان ببینم
هوش مصنوعی: من از این هفت نقطه نظر دور نمیشوم، زیرا نمیخواهم از دیدن تو و انصاف تو غافل بمانم.
این هفت رصد بیفکنم باز
تا منزل کاروان ببینم
هوش مصنوعی: من این هفت نقطه را رها میکنم تا دوباره کاروان را ببینم.
از جور دو مار بر نجوشم
چون رایت کاویان ببینم
هوش مصنوعی: من از درد و ظلم دو مار نمیلرزم، زیرا که وقتی پرچم کاویان را میبینم، قوت مییابم.
فر تو خبر دهد که چندان
تایید ظفر رسان ببینم
هوش مصنوعی: چهرهات به من نشان میدهد که چقدر پیروزی و موفقیت نصیبم خواهد شد.
کز عمر هزار ساله چون نوح
صد دولت دیرمان ببینم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم هزار سال زندگی کنم، مانند نوح، میخواهم صد بار حکومت و سلطنت را تجربه کنم.
برگ همه دوستان بسازم
مرگ همه دشمنان ببینم
هوش مصنوعی: میخواهم تمام دوستانم را زنده و شاد ببینم و در عوض، آرزو میکنم که دشمنانم به مرگ و نابودی دچار شوند.
بر خاک درت زکات دربان
گنج زر شایگان ببینم
هوش مصنوعی: بخشی از زمین تو را میبینم که مانند گنجی ارزشمند با ارزش و زینت خود، روح و جان من را پر میکند.
این فال ز سعد مستعار است
هستیش ز مستعان ببینم
هوش مصنوعی: این فال از خوشبختی به امانت گرفته شده و وجود آن ناشی از یاری و کمک دیگران است که من آن را مشاهده میکنم.