گنجور

شمارهٔ ۱۵۱ - در دل‌تنگی و شکایت از روزگار و خوش‌دلی از گوشه‌گیری و قناعت

غصه بندد نفس افغان چکنم؟
لب به فریاد نفس‌ران چکنم؟
غم ز لب باج نفس می‌گیرد
عمر در کار رصدبان چکنم؟
نامرادی است چو معلوم امید
دست ندهد، طلب آن چکنم؟
مشرفان قدرم حسب مراد
چون نرانند به دیوان چکنم؟
رشتهٔ جان مرا صد گره است
واگشادن همه نتوان چکنم؟
دوستانم گره رشتهٔ جان
نگشایند به دندان چکنم؟
کار خود را ز فلک همچو فلک
چون نبینم سر و سامان چکنم؟
از خم پشت و نقطهای سرشک
قد و رخسار فلک‌سان چکنم؟
فلک افعی زمرد سلب است
دفع این افعی پیچان چکنم؟
دور باش دهنش را چو کشف
زاستخوان بیهده خفتان چکنم؟
ایمه دوران چو من آسیمه‌سر است
نسبت جور به دوران چکنم؟
چرخ چون چرخ زنان نالان است
دل ز چرخ این همه نالان چکنم؟
چرخ را هر سحر از دود نفس
همچو شب سوخته دامان چکنم؟
خاک را هر شبی از خون جگر
چون شفق سرخ گریبان چکنم؟
ز آتشین آه بن دریا را
چون تیمم‌گه عطشان چکنم؟
هفت دریا گرو چشم من است
من تیمم به بیابان چکنم؟
قوتم از خوان جهان خون دل است
زلهٔ همت ازین خوان چکنم؟
چون بر این خوان نمک بی‌نمکی است
دیده از غم نمک افشان چکنم؟
بر سر آتش از این بی‌نمکی
گر نمک نیستم افغان چکنم؟
چون به گیتی نه وفا ماند و نه اهل
ذم اهلیت اخوان چکنم؟
خوان گیتی همه قحط کرم است
خضرم از خوان خضر خان چکنم؟
هر شبانگه پر و هر صبح تهی است
خواجه چنین باشد این خوان چکنم؟
نیست در خاک بشر تخم کرم
مدد از دیده به باران چکنم؟
شوره خاکی را کز تخم تهی است
فتح باب از نم مژگان چکنم؟
جوهر حس بر هر خس چه برم؟
پر طاووس، مگس ران چکنم؟
چند نان ریزهٔ خوان‌های خسان
گرنه آبم خس الوان چکنم؟
بستهٔ غار امیدم چو خلیل
شیر از انگشت مزم، نان چکنم؟
همچو ماهی سر خویش از پی نان
بر سر سوزن طفلان چکنم؟
گوئیم نان ز در سلطان جوی
آب رو ریزد بر نان چکنم؟
لب خویش از پی نان چون دو نان
بوسه زن بر در سلطان چکنم؟
همچو زنبور دکان قصاب
در سر کار دهن جان چکنم؟
پیش هر خس چو کرم فرمان یافت
عقل را سخرهٔ فرمان چکنم؟
تب زده زهر اجل خورد و گذشت
گل شکرهای صفاهان چکنم؟
تاج خرسندیم استغنا داد
با چنین مملکه طغیان چکنم؟
نعمتی بهتر از آزادی نیست
بر چنین مائده کفران چکنم؟
مادر بخت فسرده رحم است
خشک دارد سر پستان چکنم؟
آب چون نار هم از پوست خورم
چون نیابم نم نیسان چکنم؟
از درون خانه کنم قوت چو نحل
چون جهان راست زمستان چکنم؟
سنگ بر شیشهٔ دل چون فکنم
روح را طعمهٔ ارکان چکنم؟
آتش اندر تن کشتی چه زنم
نوح را غرقهٔ طوفان چکنم؟
شاه دل را که خرد بیدق اوست
در عری‌خانهٔ خذلان چکنم؟
نی‌نی آزادم ازین لوح دورنگ
عقل را طفل دبستان چکنم؟
چون رسید آیت روز آیت شب
محو کرد آیت ایشان چکنم؟
طبع غمگین چکنم ز آنچه گذشت
دل از آنچ آید شادان چکنم؟
هست نه شهر فلک زندانم
عیش ده روزه به زندان چکنم؟
کم زنم هفت ده خاکی را
دخل یک هفتهٔ دهقان چکنم؟
همتم بر کیهان خوردآب
ننگ خشک و تر کیهان چکنم؟
کاوه‌ام پتک زنم بر سر دیو
در دکان کوره و سندان چکنم؟
خادمانند و زنان دولت‌یار
چون مرا آن نشد آسان چکنم؟
دولت از خادم و زن چون طلبم
کاملم میل به نقصان چکنم؟
پیش تند استر ناقص چو شگال
شغل سگ‌ساری و دستان چه کنم؟
چیست جز خاک در این کاسهٔ چرخ
طعمه زین کاسهٔ گردان چکنم؟
همه ناکامی دل کام من است
گرد کام این همه جولان چکنم؟
من به همت نه به آمال زیم
با امل دست به پیمان چکنم؟
عیسیم رنگ به معجز سازم
بقم و نیل به دکان چکنم؟
هم عراق آفت شروان چه کشم
هم سفرخانهٔ احزان چکنم؟
گر شرف وان به مثل شروان نیست
خیروان است شرف وان چکنم؟
چون به شروان دل و یاریم نماند
بی‌دل و یار به شروان چکنم؟
مه فرو رفت منازل چه برم
گل فرو ریخت گلستان چکنم؟
درج بی‌گوهر روشن به چه کار
برج بی‌کوکب رخشان چکنم؟
چو به دریا نه صدف ماند و نه در
زحمت ساحل عمان چکنم؟
رفت شیرین ز شبستان وفا
نقش مشکوی و شبستان چکنم؟
چون نه شعری نه سهیل است و نه مهر
یمن و شام و خراسان چکنم؟
فرقت شهد مرا سوخت چو موم
وصلت مهر سلیمان چکنم؟
چون منم گرگ گزیده ز فراق
طلب چشمهٔ حیوان چکنم؟
آه و دردا که به شروان شدنم
دل نفرماید، درمان چکنم؟
گرچه اینجام ز خاقان کبیر
هست نان پاره فراوان چکنم؟
آب شروان به دهان جون زده‌ام
یاد نان پارهٔ خاقان چکنم؟
چون مرا در وطن آسایش نیست
غربت اولیتر از اوطان چکنم؟
دو سه ویرانه در این شهر مراست
چون نیم جغد به ویران چکنم؟
آن همه یک دو سه دیر غم دان
نه سدیر است و نه غمدان چکنم؟
لیک نیم آدمی آنجاست مرا
چون سپردمش به یزدان چکنم؟
اولش کردم تسلیم به حق
باز تسلیم دگرسان چکنم؟

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

غصه بندد نفس افغان چکنم؟
لب به فریاد نفس‌ران چکنم؟
هوش مصنوعی: غصه گریبانم را گرفته و نمی‌دانم چگونه احساساتم را بیان کنم. آیا باید از درون فریاد بزنم و به دیگران بفهمانم که چه حالتی دارم؟
غم ز لب باج نفس می‌گیرد
عمر در کار رصدبان چکنم؟
هوش مصنوعی: غمی که از لبانم ناشی می‌شود، عمرم را می‌گیرد و من نمی‌دانم باید چه اقدامی انجام دهم.
نامرادی است چو معلوم امید
دست ندهد، طلب آن چکنم؟
هوش مصنوعی: وقتی که وضع و حال من مشخص است و امیدی به موفقیت ندارم، چه فایده‌ای دارد که همچنان به دنبال آن چیزی باشم که به دست نخواهد آمد؟
مشرفان قدرم حسب مراد
چون نرانند به دیوان چکنم؟
هوش مصنوعی: وقتی کسانی که به مقام و منزلت من آگاه‌اند به خواسته‌ام توجه نمی‌کنند، من باید چه کنم که به دلخواه خود برسم؟
رشتهٔ جان مرا صد گره است
واگشادن همه نتوان چکنم؟
هوش مصنوعی: جان من به هزار گره بسته شده است و نمی‌توانم همه آنها را باز کنم.
دوستانم گره رشتهٔ جان
نگشایند به دندان چکنم؟
هوش مصنوعی: دوستانم اجازه نخواهند داد که از بند روح و جانم آزاد شوم؛ آیا باید دندان به دندان بفشارم؟
کار خود را ز فلک همچو فلک
چون نبینم سر و سامان چکنم؟
هوش مصنوعی: اگر کار خود را از آسمان به خوبی نبیند، چه باید کرد؟ چگونه می‌توانم سر و سامان بگیرم؟
از خم پشت و نقطهای سرشک
قد و رخسار فلک‌سان چکنم؟
هوش مصنوعی: با دیدن قامت و چهره‌ای زیبا مانند آسمان، چه بگویم و چه کاری از دستم برمی‌آید؟
فلک افعی زمرد سلب است
دفع این افعی پیچان چکنم؟
هوش مصنوعی: آسمان مانند یک آفتابی سبز و سمی است و من اکنون باید فکر کنم چگونه می‌توانم این مار خطرناک و فریبنده را دور کنم؟
دور باش دهنش را چو کشف
زاستخوان بیهده خفتان چکنم؟
هوش مصنوعی: در دوری او، چگونه می‌توانم بیهوده به سخنانش گوش دهم و یا به او فکر کنم؟
ایمه دوران چو من آسیمه‌سر است
نسبت جور به دوران چکنم؟
هوش مصنوعی: من در دورانی زندگی می‌کنم که به سختی و بی‌عدالتی دچار است. حالا چه کاری از دستم برمی‌آید که با این دگرگونی‌ها و ناملایمات مقابله کنم؟
چرخ چون چرخ زنان نالان است
دل ز چرخ این همه نالان چکنم؟
هوش مصنوعی: چرخ (سرنوشت یا اتفاقات زندگی) مانند دایره‌ای در حال گردش است و از آن به صدای ناله‌ای دست می‌یابیم. در این حالت، دل من به خاطر این چرخش و ناله‌ها نگران و ناراحت است. حال من چه باید بکنم با این دل پر از غم و اندوه؟
چرخ را هر سحر از دود نفس
همچو شب سوخته دامان چکنم؟
هوش مصنوعی: هر صبح با نفس‌های خود، شمع زندگی را روشن می‌کنم و همچون شبی که سوخته، تلاش می‌کنم تا روز جدیدی را آغاز کنم.
خاک را هر شبی از خون جگر
چون شفق سرخ گریبان چکنم؟
هوش مصنوعی: هر شب، از درد و رنج درونم، خاک را به رنگ سرخ خونم می‌آمیزم، آیا این کار را کنم؟
ز آتشین آه بن دریا را
چون تیمم‌گه عطشان چکنم؟
هوش مصنوعی: از ناله سوزان خود، چگونه می‌توانم دریا را مثل تیمم، که برای رفع تشنگی استفاده می‌شود، نوازش کنم؟
هفت دریا گرو چشم من است
من تیمم به بیابان چکنم؟
هوش مصنوعی: چشم من، همانند هفت دریا گران‌قدر است و من چگونه می‌توانم در بیابان به تیمم کردن خود بپردازم؟
قوتم از خوان جهان خون دل است
زلهٔ همت ازین خوان چکنم؟
هوش مصنوعی: قدرت من از گرفتن خون دل دیگران به دست آمده است. حالا باید چگونه از این سفره زندگی بهره‌برداری کنم؟
چون بر این خوان نمک بی‌نمکی است
دیده از غم نمک افشان چکنم؟
هوش مصنوعی: وقتی که در این میهمانی نمکی وجود ندارد، باید چه کنم تا اشکم را از غم نریزم؟
بر سر آتش از این بی‌نمکی
گر نمک نیستم افغان چکنم؟
هوش مصنوعی: اگر در میان آتش قرار دارم و از من هیچ طعمی نیست، اگر نمکی وجود نداشته باشد، من چه صدایی باید ارسال کنم؟
چون به گیتی نه وفا ماند و نه اهل
ذم اهلیت اخوان چکنم؟
هوش مصنوعی: وقتی در این دنیا نه وفایی باقی مانده و نه کسانی که شایستگی دوستی را داشته باشند، چه کاری باید بکنم؟
خوان گیتی همه قحط کرم است
خضرم از خوان خضر خان چکنم؟
هوش مصنوعی: در اینجا، شاعر به وضعیت دنیا و فراوانی نیکوکاری و رحمت اشاره می‌کند. او احساس می‌کند که در این دنیا، کمبود خوبی‌ها و مهربانی‌های الهی وجود دارد و از آنچه در سرزمین خضر وجود دارد، امید و انتظار دارد. در واقع، او می‌خواهد بگوید که اگر در زندگی‌اش به دنبال نیکی و خرمشیدی است، باید به سراغ منابع و الهامات الهی برود.
هر شبانگه پر و هر صبح تهی است
خواجه چنین باشد این خوان چکنم؟
هوش مصنوعی: هر شب پر از نعمت و هر صبح خالی است. ای صاحب، با این حال چه کار کنم؟
نیست در خاک بشر تخم کرم
مدد از دیده به باران چکنم؟
هوش مصنوعی: در دنیای انسانی، در دل خاک هیچ نشانه‌ای از زندگی و رشد وجود ندارد. آیا می‌توانم با چشم‌های خود بر این وضعیت ببارانم و به آن کمک کنم؟
شوره خاکی را کز تخم تهی است
فتح باب از نم مژگان چکنم؟
هوش مصنوعی: من در دل این زمین خشک و بی‌باران، با اشک چشمانم، در جست‌وجوی حیات و بهار هستم.
جوهر حس بر هر خس چه برم؟
پر طاووس، مگس ران چکنم؟
هوش مصنوعی: من برای چه چیزی باید به حس و احساس خود بها دهم؟ چه نیازی به پر طاووس، در حالی که فقط یک مگس هستم؟
چند نان ریزهٔ خوان‌های خسان
گرنه آبم خس الوان چکنم؟
هوش مصنوعی: چند تکه نان که بر سر سفره‌های فقراست، آیا من می‌توانم آنها را با آب خیس کرده و تبدیل به چیزی دیگر کنم؟
بستهٔ غار امیدم چو خلیل
شیر از انگشت مزم، نان چکنم؟
هوش مصنوعی: در غار امیدم، مانند ابراهیم خلیل، وقتی شیر از انگشتانم بخواهد، چگونه می‌توانم نان دربیاورم؟
همچو ماهی سر خویش از پی نان
بر سر سوزن طفلان چکنم؟
هوش مصنوعی: آیا من مانند ماهی باید برای تأمین نیازهای خود، با زحمت و به سختی از سوزن عبور کنم و خودم را به خطر بیندازم؟
گوئیم نان ز در سلطان جوی
آب رو ریزد بر نان چکنم؟
هوش مصنوعی: می‌گوییم به سراغ نان برو، اما آیا آب روی نان نمی‌ریزد؟
لب خویش از پی نان چون دو نان
بوسه زن بر در سلطان چکنم؟
هوش مصنوعی: من برای تأمین روزی خود، باید لب خود را به ذلت و تواضع بکشم و مانند کسی که دو نان را بوسه می‌زند، بر درگاه سلطان بیفتم.
همچو زنبور دکان قصاب
در سر کار دهن جان چکنم؟
هوش مصنوعی: چگونه مثل زنبوری که در مغازه قصاب مشغول کار است، جان و روح خود را در دست بگیرم؟
پیش هر خس چو کرم فرمان یافت
عقل را سخرهٔ فرمان چکنم؟
هوش مصنوعی: در برابر هر فرد پست و بی‌ارزش، عقل خود را زیر سئوال می‌برم و به چه دلیلی باید از او پیروی کنم؟
تب زده زهر اجل خورد و گذشت
گل شکرهای صفاهان چکنم؟
هوش مصنوعی: زهر مرگ سبب تب و ailments او شد که گل‌های شیرین و خوشبو از اصفهان را می‌نگرم و به چه چیزی می‌توانم دل خوش کنم؟
تاج خرسندیم استغنا داد
با چنین مملکه طغیان چکنم؟
هوش مصنوعی: تاج خوشنودی من به من احساس بی‌نیازی بخشید، با این حال در چنین سرزمین و کشوری چه باید کنم؟
نعمتی بهتر از آزادی نیست
بر چنین مائده کفران چکنم؟
هوش مصنوعی: بهترین نعمت، آزادی است و من چگونه می‌توانم از این نعمت بزرگ غفلت کنم؟
مادر بخت فسرده رحم است
خشک دارد سر پستان چکنم؟
هوش مصنوعی: مادر بختی که همیشه غمگین و ناامید است، دیگر جایی برای امیدواری ندارد و نمی‌توانم از او چیزی بگیرم.
آب چون نار هم از پوست خورم
چون نیابم نم نیسان چکنم؟
هوش مصنوعی: آب را مانند آتش در پوست خود حس می‌کنم. اگر نتوانم در بهار رطوبتی پیدا کنم، چه باید بکنم؟
از درون خانه کنم قوت چو نحل
چون جهان راست زمستان چکنم؟
هوش مصنوعی: در خانه خود به دنبال معیشت و تأمین نیازهایم، مانند زنبور عسل که به سختی کار می‌کند، اما وقتی که دنیا در فصل سرد زمستان است، چه باید کنم؟
سنگ بر شیشهٔ دل چون فکنم
روح را طعمهٔ ارکان چکنم؟
هوش مصنوعی: اگر با سنگ به شیشهٔ دل ضربه بزنم، چگونه می‌توانم روح را به دست تقدیر بسپارم؟
آتش اندر تن کشتی چه زنم
نوح را غرقهٔ طوفان چکنم؟
هوش مصنوعی: در دل آتش می‌سوزم، چگونه می‌توانم نوح را که به شدت در طوفان گرفتار شده نجات دهم؟
شاه دل را که خرد بیدق اوست
در عری‌خانهٔ خذلان چکنم؟
هوش مصنوعی: چه کسی را می‌توانم رها کنم که دلش پادشاه است و در دنیا دچار بی‌حالی و ناامیدی شده است؟
نی‌نی آزادم ازین لوح دورنگ
عقل را طفل دبستان چکنم؟
هوش مصنوعی: من از این صفحه دو رنگ عقل آزاد هستم، آیا باید مانند یک بچه دبستانی در اینجا دردسر درست کنم؟
چون رسید آیت روز آیت شب
محو کرد آیت ایشان چکنم؟
هوش مصنوعی: وقتی که نشانه‌ی روز رسید، نشانه‌ی شب آن را محو کرد. حالا من باید چه کار کنم؟
طبع غمگین چکنم ز آنچه گذشت
دل از آنچ آید شادان چکنم؟
هوش مصنوعی: آیا بهتر نیست که ذهن خود را از غم‌ها و یادآوری‌های گذشته رها کنم و به چیزهایی که موجب شادیش می‌شود بپردازم؟
هست نه شهر فلک زندانم
عیش ده روزه به زندان چکنم؟
هوش مصنوعی: آیا تنها به خاطر چند روز خوشی در زندانی که زندگی من را محدود کرده، باید در این دنیا بی‌هدف بگردم؟
کم زنم هفت ده خاکی را
دخل یک هفتهٔ دهقان چکنم؟
هوش مصنوعی: من چقدر باید زحمت بکشم تا تنها یک هفته از درآمد یک دهقان را به دست بیاورم؟
همتم بر کیهان خوردآب
ننگ خشک و تر کیهان چکنم؟
هوش مصنوعی: من به تلاش خود در برابر عظمت و بزرگی آسمان فکر می‌کنم و از خود می‌پرسم که چگونه می‌توانم به این گستردگی و لحن خشک و تر آن دست یابم؟
کاوه‌ام پتک زنم بر سر دیو
در دکان کوره و سندان چکنم؟
هوش مصنوعی: من مثل کاوه هستم، پتک را بر سر دیو می‌زنم و در کوره و روی سندان، کار می‌کنم.
خادمانند و زنان دولت‌یار
چون مرا آن نشد آسان چکنم؟
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که خادمان و زنان دربار من را بسیار خوب می‌شناسند، اما آیا من می‌توانم با آن‌ها به راحتی ارتباط برقرار کنم یا نه؟
دولت از خادم و زن چون طلبم
کاملم میل به نقصان چکنم؟
هوش مصنوعی: اگر من از خادم و همسرم سعادت و خوشبختی را بخواهم، چرا باید به کمبود و نقصان تمایل داشته باشم؟
پیش تند استر ناقص چو شگال
شغل سگ‌ساری و دستان چه کنم؟
هوش مصنوعی: این بیت به بررسی وضعیت و عملکردی نامناسب اشاره دارد. با توجه به اشاره به "استر ناقص" و "شغالی با شغل سگ‌ساری"، به نظر می‌رسد که شاعر درباره افسوس و ناکامی‌هایی صحبت می‌کند که در مسیر زندگی با آن‌ها روبه‌رو شده است. این بیان به نوعی سردرگمی و تردید در مواجهه با چالش‌ها و وظایف اشاره دارد و از ناتوانی در بهبود اوضاع حکایت می‌کند.
چیست جز خاک در این کاسهٔ چرخ
طعمه زین کاسهٔ گردان چکنم؟
هوش مصنوعی: در این دنیای فانی چه چیز جز خاک و غبار باقی می‌ماند؟ از این چرخ گردان زندگی چه باید کرد و چگونه باید به آن پاسخ داد؟
همه ناکامی دل کام من است
گرد کام این همه جولان چکنم؟
هوش مصنوعی: تمام ناکامی‌ها و ناامیدی‌هایم موجب دلخوشی من شده است. حال چگونه می‌توانم از این همه بی‌قراری و حرکت‌های پرشور و شوق بگذرم؟
من به همت نه به آمال زیم
با امل دست به پیمان چکنم؟
هوش مصنوعی: من به خاطر تلاش و اراده‌ام زندگی می‌کنم، نه به خاطر آرزوها. آیا می‌توانم با امید بر عزم و اراده‌ام پیمانی ببندم؟
عیسیم رنگ به معجز سازم
بقم و نیل به دکان چکنم؟
هوش مصنوعی: من مانند عیسی با معجزه‌ها رنگین می‌شوم، و به مانند نیل در دکان لعابین می‌زنم.
هم عراق آفت شروان چه کشم
هم سفرخانهٔ احزان چکنم؟
هوش مصنوعی: در اینجا گوینده به ناراحتی و درد خود اشاره می‌کند، اینکه هم از مشکلات عراق رنج می‌برد و هم از غصه‌ها و اندوه‌هایی که در سفرخانه‌ای که پر از خاطرات تلخ است، تحمل می‌کند. او در واقع در بین دو فاجعه و مشکل گرفتار شده و نمی‌داند چگونه با این وضعیت کنار بیاید.
گر شرف وان به مثل شروان نیست
خیروان است شرف وان چکنم؟
هوش مصنوعی: اگر مقام و شرافتی که برای من از شروان بیشتر نیست، پس من چه کنم با این شرافت؟
چون به شروان دل و یاریم نماند
بی‌دل و یار به شروان چکنم؟
هوش مصنوعی: وقتی که در شروان دیگر دل و یاری برایم نمانده، پس در شروان چه باید بکنم؟
مه فرو رفت منازل چه برم
گل فرو ریخت گلستان چکنم؟
هوش مصنوعی: ماه در حال غروب است و من نمی‌دانم به کجا بروم؛ گل‌ها از درختان ریخته و حالا نمی‌دانم چه کنم برای حفظ زیبایی باغ.
درج بی‌گوهر روشن به چه کار
برج بی‌کوکب رخشان چکنم؟
هوش مصنوعی: چرا باید به چیز بی‌ارزش و کم‌نور اهمیت دهم، وقتی که می‌توانم بر روی برج زیبایی که در آسمان درخشان است، تمرکز کنم؟
چو به دریا نه صدف ماند و نه در
زحمت ساحل عمان چکنم؟
هوش مصنوعی: وقتی به دریا می‌روم، دیگر نه صدفی وجود دارد و نه تلاش بی‌فایده برای ساحل عمان؛ حالا چه باید بکنم؟
رفت شیرین ز شبستان وفا
نقش مشکوی و شبستان چکنم؟
هوش مصنوعی: شیرین از مکان وفا رفت و حالا من چه کنم با این یادگارهایی که از او باقی مانده است؟
چون نه شعری نه سهیل است و نه مهر
یمن و شام و خراسان چکنم؟
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم کاری کنم وقتی که نه شاعر هستم و نه ستاره سهیل و نه مهر یمن و شام و خراسان؟
فرقت شهد مرا سوخت چو موم
وصلت مهر سلیمان چکنم؟
هوش مصنوعی: جدایی شیرینی‌ام را مانند مومی در آتش می‌سوزاند، حالا چه کنم با محبت سلیمان که به من رسیده است؟
چون منم گرگ گزیده ز فراق
طلب چشمهٔ حیوان چکنم؟
هوش مصنوعی: من که از درد جدایی مانند گرگی گزیده شده‌ام، چگونه می‌توانم به دنبال چشمه حیات بروم؟
آه و دردا که به شروان شدنم
دل نفرماید، درمان چکنم؟
هوش مصنوعی: چه درد و اندوهی که دلم نمی‌خواهد به شروان بروم، پس چطور باید درمان کنم؟
گرچه اینجام ز خاقان کبیر
هست نان پاره فراوان چکنم؟
هوش مصنوعی: با وجود اینکه در اینجا تحت فرمان یک پادشاه بزرگ هستم، آیا برای من نان کم است؟
آب شروان به دهان جون زده‌ام
یاد نان پارهٔ خاقان چکنم؟
هوش مصنوعی: من آب شروان را در دهانم مزه کرده‌ام، حالا چطور می‌توانم یاد نان پارهٔ شاه را از ذهنم بردارم؟
چون مرا در وطن آسایش نیست
غربت اولیتر از اوطان چکنم؟
هوش مصنوعی: وقتی در سرزمین خودم آرامش ندارم، چرا باید در سرزمین‌های دیگر زندگی کنم؟
دو سه ویرانه در این شهر مراست
چون نیم جغد به ویران چکنم؟
هوش مصنوعی: در این شهر دو یا چند ویرانه وجود دارد که متعلق به من است. آیا من مانند نیمه جغدی می‌توانم در این ویرانه‌ها زندگی کنم یا پرواز کنم؟
آن همه یک دو سه دیر غم دان
نه سدیر است و نه غمدان چکنم؟
هوش مصنوعی: همه‌ آن چیزهایی که می‌گفتی به راحتی و بی‌دردسر نمی‌گذرد و نه این است که بی‌درد باشم و نه چاره‌ای برای غم‌هایم داشته باشم. حالا چه باید بکنم؟
لیک نیم آدمی آنجاست مرا
چون سپردمش به یزدان چکنم؟
هوش مصنوعی: اما نیمه‌ای از وجودم در آنجا قرار دارد، وقتی که آن را به خدا سپردم، حالا چه کار کنم؟
اولش کردم تسلیم به حق
باز تسلیم دگرسان چکنم؟
هوش مصنوعی: در ابتدا، خود را تسلیم حقیقت کردم، اما حالا چه باید بکنم که تسلیم دیگری شوم؟

حاشیه ها

1396/06/29 08:08
پسند

هر شبانگه پر و هر صبح تهی است
خواجه چنین باشد این خوان چه کنم
وزن مصرع دوم اشکال دارد..شاید بوده: خواجه این باشد این خوان چه کنم یا خوانچه این باشد این خوان چه کنم.
والله اعلم بالصواب

1402/08/14 10:11
امیر رشید

سلام وقت بخیر 

وزن بیت فاعلاتن فعلاتن فعلن هست نه فاعلاتن مفاعلن فعلن