شمارهٔ ۱۵۰ - در شکایت و عزلت
به دل در خواص بقا میگریزم
به جان زین خراس فنا میگریزم
از آن چرخ چون باز بر دوخت چشمم
که باز از گزند بلا میگریزم
چو باز ارچه سر کوچکم دل بزرگم
نخواهم کله وز قبا میگریزم
درخت وفا را کنون برگ ریز است
ازین برگ ریز وفا میگریزم
گه از سایهٔ غیر سر میرهانم
گه از خود چو سایه جدا میگریزم
چو بیگانهای مانم از سایهٔ خود
ولی در دل آشنا میگریزم
دلم دردمند است و هم درد بهتر
طبیب دلم کز دوا میگریزم
مرا چشم درد است و خورشید خواهم
که از زحمت توتیا میگریزم
مرا چون خرد بند تکلیف سازد
ز بند خرد در هوا میگریزم
دهان صبا مشک نکهت شد از می
به بوی می اندر صبا میگریزم
بگو با مغان کاب کاری شما راست
که در کار آب شما میگریزم
مرا ز اربعین مغان چون نپرسی
که چل صبح در مغ سرا میگریزم
به انصاف دریاکشانند کانجا
ز جور نهنگ عنا میگریزم
مغان را خرابات کهف صفا دان
در آن کهف بهر صفا میگریزم
من آن هشتم هفت مردان کهفم
که از سرنوشت جفا میگریزم
بده جام فرعونیم کز تزهد
چو فرعونیان ز اژدها میگریزم
به من آشکارا ده آن می که داری
به پنهان مده کز ریا میگریزم
مرا از من و ما به یک رطل برهان
که من، هم ز من، هم ز ما میگریزم
من از باده گویم تو از توبه گویی
مگو کز چنین ماجرا میگریزم
حریف صبوحم نه سبوح خوانم
که از سبحهٔ پارسا میگریزم
مرا سجده گه بیت نبت العنب بس
که از بیت ام القری میگریزم
مرا مرحبا گفتن سفره داران
نباید، کز آن مرحبا میگریزم
قدحها ملا کن به من ده که من خود
ز قوت اللسان برملا میگریزم
نهنه مینگیرم که میگون سرشکم
که خود زین می کم بها میگریزم
سگ ابلق روز و شب جانگزای است
ازین ابلق جانگزا میگریزم
ندارم سر می که چون سگ گزیده
جگر تشنهام از سقا میگریزم
کشش خود نخواهم من آهنین جان
که از سنگ آهن ربا میگریزم
هم از دوست آزردهام هم ز دشمن
پس از هر دو تن در خدا میگریزم
مسیحم که گاه از یهودی هراسم
گه از راهب هرزهلا میگریزم
چنانم دل آزرده از نقش مردم
که از نقش مردمگیا میگریزم
گریزد ز شکل عصا مار و گوید
عصا شکلم و از عصا میگریزم
قفا چون ز دست امل خوردم اکنون
ز تیغ اجل در قفا میگریزم
به بزغاله گفتند بگریز، گفتا:
که قصاب در پی کجا میگریزم
همه حس من یک به یک هست سلطان
از این سگ مشام گدا میگریزم
من آن دانهٔ دست کشت کمالم
کزین عمرسای آسیا میگریزم
من آبم که چون آتشی زیر دارم
ز ننگ زمین در هوا میگریزم
بدیدم عیار جهان کم ز هیچ است
ازین بهرج ناروا میگریزم
سیاه است بختم ز دست سپیدش
ور این پیر ازرقوطا میگریزم
ز بیم فلک در ملک میپناهم
ز ترس تبر در گیا میگریزم
چو روز است روشن که بخت است تاری
به شب زین شبانگه لقا میگریزم
صلای سر و تیغ میگوئی و من
نه سر میکشم، نز صلا میگریزم
گرم ساز یکتا زنی یا دوتائی
در اندازمت کز سه تا میگریزم
وغا در سه و چار بینی نه در یک
من و نقش یک کز وغا میگریزم
قماری زنم بر سر پای وانگه
ز سر پای سازم به پا میگریزم
اسیرم به بندخیالات و جان را
نوا میدهم وز نوا میگریزم
ز کی تا به کی پایبست وجودم
ندارم سر و دست و پا میگریزم
گریزانم از کائنات اینت همت
نه اکنون، که عمری است تا میگریزم
ز تنگی مکان و دورنگی زمان بس
به جان آمدم زین دو تا میگریزم
مرا منتهای طلب نیست سدره
که زا سدرة المنتهی میگریزم
به آهی بسوزم جهان را ز غیرت
که در حضرت پادشا میگریزم
نه زین هفت ده خاکدانم گریزان
که از هشت شهر سما میگریزم
مرا دان بر از هفت و نه متکائی
که در ظل آن متکا میگریزم
نه عیسی صفت زین خرابات ظلمت
در ایوان شمس الضحی میگریزم
نه ادریس وارم به زندان خوفی
که در هشت باغ رجا میگریزم
صباح و مسا نیست در راه وحدت
منم کز صباح و مسا میگریزم
چو جغد ار برون راندم آسیابان
بر این بام هفت آسیا میگریزم
بقا دوستان را، فنا عاشقان را
من آن عاشقم کز بقا میگریزم
چو هستی است مقصد در او نیست گردم
که از خود همه در فنا میگریزم
شوم نیست در سایهٔ هست مطلق
که در نیستی مطلقا میگریزم
همه نعل مرکب زنم باژگونه
به وقتی کز این تنگ جا میگریزم
بسی زانیانند دور فلک را
ازین دیر دار الزنا میگریزم
وباخانهای چرخ و خلقی ز جیفه
هلاک است، ازان از وبا میگریزم
چو غوغا کند بر دلم نامرادی
من اندر حصار رضا میگریزم
نیاز عطا داشتم تا به اکنون
نیازم نماند از عطا میگریزم
طمع حیض مرد است و من میبرم سر
طمع را کز اهل سخا میگریزم
که خرگوش حیض النسا دارد و من
پلنگم ز حیضالنسا میگریزم
شمارهٔ ۱۴۹ - هنگام حبس در عزلت و قناعت و تخلص به مدح خاتم انبیاء: هر صبح پای صبر به دامن درآورمشمارهٔ ۱۵۱ - در دلتنگی و شکایت از روزگار و خوشدلی از گوشهگیری و قناعت: غصه بندد نفس افغان چکنم؟
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به دل در خواص بقا میگریزم
به جان زین خراس فنا میگریزم
هوش مصنوعی: به دل به ویژگیهای ماندگاری پناه میبرم و از جان به این سرزمین فانی فرار میکنم.
از آن چرخ چون باز بر دوخت چشمم
که باز از گزند بلا میگریزم
هوش مصنوعی: زمانی که چشمم را به آسمان دوختم، متوجه شدم که از خطرات و مشکلات در امان هستم.
چو باز ارچه سر کوچکم دل بزرگم
نخواهم کله وز قبا میگریزم
هوش مصنوعی: اگرچه قد و قامت من کوچک است، اما دلم بزرگ و وسیع است و از ظواهر فریبنده دوری می کنم.
درخت وفا را کنون برگ ریز است
ازین برگ ریز وفا میگریزم
هوش مصنوعی: درخت وفا حالا برگهایش خشک و ریز شده، و من از این جوانههای بیثمر وفا فرار میکنم.
گه از سایهٔ غیر سر میرهانم
گه از خود چو سایه جدا میگریزم
هوش مصنوعی: گاهی خودم را از影 دیگران آزاد میکنم و گاهی از خودم فرار میکنم، درست مانند سایهای که از من جدا میشود.
چو بیگانهای مانم از سایهٔ خود
ولی در دل آشنا میگریزم
هوش مصنوعی: من مانند یک بیگانه از خودم فاصله گرفتهام، اما در درونم احساس آشنایی و نزدیکی دارم و از آن فرار میکنم.
دلم دردمند است و هم درد بهتر
طبیب دلم کز دوا میگریزم
هوش مصنوعی: دلم پر از درد است و از آنجایی که درد را بهتر از هر پزشک میشناسم، از درمان کردن خودم دوری میکنم.
مرا چشم درد است و خورشید خواهم
که از زحمت توتیا میگریزم
هوش مصنوعی: چشمم به شدت اذیت میشود و تنها به خاطر تو میخواهم از آفتاب دور شوم.
مرا چون خرد بند تکلیف سازد
ز بند خرد در هوا میگریزم
هوش مصنوعی: وقتی که عقل و خرد به من وظایفی واگذار میکند، از قید و بندهای عقل فرار میکنم و در افکار و خیالات خود سیر میکنم.
دهان صبا مشک نکهت شد از می
به بوی می اندر صبا میگریزم
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی بوی خوشی از عطر مشکی به مشام میرساند و من از دیوانگی خاص می به وجد آمدهام.
بگو با مغان کاب کاری شما راست
که در کار آب شما میگریزم
هوش مصنوعی: بگو با مینوشان بگویید که کار شما برای من صحیح است، زیرا من در موضوع شما دلسرد میشوم و از آن دوری میکنم.
مرا ز اربعین مغان چون نپرسی
که چل صبح در مغ سرا میگریزم
هوش مصنوعی: اگر از من درباره آنچه در اربعین مغان میگذرد نپرسی، باید بگویم که من هر روز صبح از خانه مغان فرار میکنم.
به انصاف دریاکشانند کانجا
ز جور نهنگ عنا میگریزم
هوش مصنوعی: من به عدالت دریا میزنم و از ظلم نهنگها در آنجا میگریزم.
مغان را خرابات کهف صفا دان
در آن کهف بهر صفا میگریزم
هوش مصنوعی: مغان را به معبد خراباتی نسبت میدهند که در آنجا آرامش و پاکی وجود دارد؛ و من به خاطر همین آرامش به آن مکان پناه میبرم.
من آن هشتم هفت مردان کهفم
که از سرنوشت جفا میگریزم
هوش مصنوعی: من همان فردی هستم که از سرنوشت نادرست و ستمگرانه فرار میکنم و مانند هشتمین مرد در آن کهف هستم.
بده جام فرعونیم کز تزهد
چو فرعونیان ز اژدها میگریزم
هوش مصنوعی: به من جامی بده که مانند فرعونها زندگی میکنم و از تزهد و زندگی بیرمق دوری میکنم، چون از خطرات و مشکلات میگریزم.
به من آشکارا ده آن می که داری
به پنهان مده کز ریا میگریزم
هوش مصنوعی: به من آن چیزی را که داری با صداقت و به شیوهای روشن بده، زیرا که از تظاهر و ریاکاری پرهیز میکنم.
مرا از من و ما به یک رطل برهان
که من، هم ز من، هم ز ما میگریزم
هوش مصنوعی: مرا از خودم و دیگران آزاد کن، چرا که من هم از وجود خودم فرار میکنم و هم از جمعیتم.
من از باده گویم تو از توبه گویی
مگو کز چنین ماجرا میگریزم
هوش مصنوعی: من در مورد لذتهای زندگی صحبت میکنم، اما تو درباره پشیمانی و بازگشت به راه درست حرف میزنی. بگو، من از چنین موضوعاتی دوری میکنم.
حریف صبوحم نه سبوح خوانم
که از سبحهٔ پارسا میگریزم
هوش مصنوعی: من رفیق میخانم، نه به نامی که تقدس دارد، چون از دست دعا و نیایش پرهیز میکنم.
مرا سجده گه بیت نبت العنب بس
که از بیت ام القری میگریزم
هوش مصنوعی: من برای سجده در کنار انگور نبی (ع) میروم، ولی از مکانی که در آن مرکز شهر و کعبه است، فرار میکنم.
مرا مرحبا گفتن سفره داران
نباید، کز آن مرحبا میگریزم
هوش مصنوعی: نباید سفرهداران به من خوشامد بگویند، چون از آن خوشامد فرار میکنم.
قدحها ملا کن به من ده که من خود
ز قوت اللسان برملا میگریزم
هوش مصنوعی: به من شراب بیشتری بده تا بتوانم به راحتی و با صدای بلند از دست مشکلات و دغدغهها فرار کنم.
نهنه مینگیرم که میگون سرشکم
که خود زین می کم بها میگریزم
هوش مصنوعی: به طور خلاصه، در این بیت شاعر میگوید که من از زیبایی و شادی که ممکن است از عشق یا دوستی به دست آورم، دل نمیکنم. او به خود میگوید که به خاطر ارزش پایین بعضی چیزها نباید از لذتهای زندگی دور باشم. در واقع اشاره به این دارد که گاهی باید با تمام وجود از زیباییها و خوشیها بهرهبرداری کرد و نترسید.
سگ ابلق روز و شب جانگزای است
ازین ابلق جانگزا میگریزم
هوش مصنوعی: سگی رنگارنگ و خطرناک در طول روز و شب وجود دارد، و به همین دلیل از این سگ خطرناک فاصله میگیرم.
ندارم سر می که چون سگ گزیده
جگر تشنهام از سقا میگریزم
هوش مصنوعی: من سرمی ندارم که برایم شبیه به جگر تشنهای باشد که از سقا میگریزد.
کشش خود نخواهم من آهنین جان
که از سنگ آهن ربا میگریزم
هوش مصنوعی: من نمیخواهم به نیرویی که از جنس آهن است وابسته شوم، زیرا از چیزی که سخت و بیرحم است، فرار میکنم.
هم از دوست آزردهام هم ز دشمن
پس از هر دو تن در خدا میگریزم
هوش مصنوعی: من هم از دوستم خاطرناآرم و هم از دشمنم ناراحتم، بنابراین از هر دوی آنها به سوی خداوند فرار میکنم.
مسیحم که گاه از یهودی هراسم
گه از راهب هرزهلا میگریزم
هوش مصنوعی: گاه از یهودی میترسم و گاه از راهب بیمحتوا فرار میکنم.
چنانم دل آزرده از نقش مردم
که از نقش مردمگیا میگریزم
هوش مصنوعی: دلم از رفتار و ظاهر مردم به شدت ناراحت و آزرده شده است، به طوریکه حتی از دیدن زیباییهای طبیعی و گیاهان نیز دوری میکنم.
گریزد ز شکل عصا مار و گوید
عصا شکلم و از عصا میگریزم
هوش مصنوعی: این بخش بیان میکند که مار از شکل عصا فرار میکند و به عصا میگوید که من هم شکلی مانند تو دارم و این باعث میشود که از تو دور شوم. بهعبارتی، این جمله به نوعی از ترس و فرار کردن از چیزی که شبیه خودمان است اشاره دارد.
قفا چون ز دست امل خوردم اکنون
ز تیغ اجل در قفا میگریزم
هوش مصنوعی: پس از اینکه از دست امید و آرزوها آسیب دیدم، اکنون از چنگال مرگ در حال فرار هستم.
به بزغاله گفتند بگریز، گفتا:
که قصاب در پی کجا میگریزم
هوش مصنوعی: به بزغاله گفتند فرار کن، اما او پاسخ داد که قصاب کجا را برای فرار انتخاب کنم، وقتی که او به دنبالم است؟
همه حس من یک به یک هست سلطان
از این سگ مشام گدا میگریزم
هوش مصنوعی: حس من به ترتیب و یکنواخت است، ای پادشاه، به خاطر این که بوی بد و ناگواری از این گدا به مشامم میرسد، از او دوری میکنم.
من آن دانهٔ دست کشت کمالم
کزین عمرسای آسیا میگریزم
هوش مصنوعی: من آن دانهای هستم که در باغ کمال کاشته شدهام و از این دنیا و مشکلاتش فرار میکنم.
من آبم که چون آتشی زیر دارم
ز ننگ زمین در هوا میگریزم
هوش مصنوعی: من مانند آبی هستم که در درونم آتشی پنهان دارم. از خجالت و شرم زمین، به سمت آسمان پر میکشم.
بدیدم عیار جهان کم ز هیچ است
ازین بهرج ناروا میگریزم
هوش مصنوعی: من درک کردم که طبیعت انسانیت و دنیا به گونهای است که ارزش آن کمتر از هیچ است، به همین دلیل از هر نوع نفع نادرست دوری میکنم.
سیاه است بختم ز دست سپیدش
ور این پیر ازرقوطا میگریزم
هوش مصنوعی: بختم بسیار بد و ناپسند است، و اگر از این پیر مکار دوری کنم، شاید کمی از غم و اندوهم کاسته شود.
ز بیم فلک در ملک میپناهم
ز ترس تبر در گیا میگریزم
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از آسمان در سرزمین خود پناه میگیرم و از ترس تبر در میان گیاهان فرار میکنم.
چو روز است روشن که بخت است تاری
به شب زین شبانگه لقا میگریزم
هوش مصنوعی: روز روشن نشان دهنده روشنی و امید است، اما در شب که در آن بخت ما تیره است و غمناک، من از این شب تار به سوی وصال و دیدار معشوق فرار میکنم.
صلای سر و تیغ میگوئی و من
نه سر میکشم، نز صلا میگریزم
هوش مصنوعی: صدا و نعرههای رسای می را میشنوی، اما من نه به آن سر میزنم و نه به صداها توجه میکنم.
گرم ساز یکتا زنی یا دوتائی
در اندازمت کز سه تا میگریزم
هوش مصنوعی: اگر تو فقط یک زن را به من نشان دهی یا دو نفر را کنار هم قرار دهی، من فرار میکنم چون از سه نفر دوری میکنم.
وغا در سه و چار بینی نه در یک
من و نقش یک کز وغا میگریزم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این مساله اشاره میکند که در دنیای پر از هیاهو و شلوغی، نمیتواند تنها به یک چیز ساده و بیاهمیت بسنده کند. او به جستجوی عمیقتری در زندگی پرداخته و میخواهد از زرق و برقها و جنجالهای سطحی بگریزد. برای او، درک واقعیتهای عمیقتر از آنچه که در سطح ظاهر دیده میشود، اهمیت بیشتری دارد.
قماری زنم بر سر پای وانگه
ز سر پای سازم به پا میگریزم
هوش مصنوعی: من ریسک بزرگی بر سر پاهایم میکنم و سپس از این موقعیت نجات پیدا میکنم و به پا میزنم.
اسیرم به بندخیالات و جان را
نوا میدهم وز نوا میگریزم
هوش مصنوعی: من در دام افکار گرفتارم و با این حال به روح خود جان میدهم، اما از این حالت نیز فرار میکنم.
ز کی تا به کی پایبست وجودم
ندارم سر و دست و پا میگریزم
هوش مصنوعی: از چه زمانی تا کنون، من وابسته به وجود خود نیستم و نمیتوانم به سر، دست و پا خود بچسبم؛ بلکه از آنها فرار میکنم.
گریزانم از کائنات اینت همت
نه اکنون، که عمری است تا میگریزم
هوش مصنوعی: من از جهانیان فرار میکنم، نه فقط اکنون، بلکه مدتهاست که به دنبال فرار از آن هستم.
ز تنگی مکان و دورنگی زمان بس
به جان آمدم زین دو تا میگریزم
هوش مصنوعی: به خاطر فضای تنگ و تغییرات مداوم زمان، به شدت احساس خستگی و نارضایتی میکنم و از این دو عامل فرار میکنم.
مرا منتهای طلب نیست سدره
که زا سدرة المنتهی میگریزم
هوش مصنوعی: من به دنبال نهایت خواستههای خود نیستم و از درخت سدره المنتهی دوری میکنم.
به آهی بسوزم جهان را ز غیرت
که در حضرت پادشا میگریزم
هوش مصنوعی: من با حسرت و غم به سوز و گداز میافتم و این دنیا را میسوزانم، زیرا در برابر محبوب و بزرگ من، از دیگران بیخبرم و فقط به او فکر میکنم.
نه زین هفت ده خاکدانم گریزان
که از هشت شهر سما میگریزم
هوش مصنوعی: من از این هفت سرزمین خاکی فراری نیستم؛ بلکه از هشت آسمان نیز دوری میکنم.
مرا دان بر از هفت و نه متکائی
که در ظل آن متکا میگریزم
هوش مصنوعی: من به دنبال مکانی برای آرامش هستم، جایی که از همه چیز دور شوم و در سایهی آن پناه بگیرم.
نه عیسی صفت زین خرابات ظلمت
در ایوان شمس الضحی میگریزم
هوش مصنوعی: من از این محیط تاریک و ویرانگری که شبیه به عیسی نیست، به سوی روشنایی و روشنی که همان شمس الضحی است، میگریزم.
نه ادریس وارم به زندان خوفی
که در هشت باغ رجا میگریزم
هوش مصنوعی: من مانند ادریس نیستم که از ترس زندان فرار کنم، بلکه در باغهای پر امید و خوشبینی میگریزم.
صباح و مسا نیست در راه وحدت
منم کز صباح و مسا میگریزم
هوش مصنوعی: صبح و عصر برای من اهمیتی ندارد، زیرا من در جستجوی وحدت هستم و از روز و شب فرار میکنم.
چو جغد ار برون راندم آسیابان
بر این بام هفت آسیا میگریزم
هوش مصنوعی: اگر مانند جغد از اینجا برانم آسیابان را، از این بام که هفت آسیاب دارد، فرار میکنم.
بقا دوستان را، فنا عاشقان را
من آن عاشقم کز بقا میگریزم
هوش مصنوعی: دوستیها ماندگارند، اما عشق به فنا میانجامد. من عاشق هستم که از ماندگاری فراریام.
چو هستی است مقصد در او نیست گردم
که از خود همه در فنا میگریزم
هوش مصنوعی: زمانی که هدف تنها وجود است، من به خودم نمیپردازم و از همه چیزهای فانی فاصله میگیرم.
شوم نیست در سایهٔ هست مطلق
که در نیستی مطلقا میگریزم
هوش مصنوعی: در سایه هستی بینهایت، ترس و نگرانی وجود ندارد؛ چرا که من از نبودن و عدم کاملاً دوری میجویم.
همه نعل مرکب زنم باژگونه
به وقتی کز این تنگ جا میگریزم
هوش مصنوعی: من تمام تلاش خود را میکنم تا هر زحمتی را که به دوش دارم، به گونهای مدیریت کنم که وقتی از این وضعیت نجات مییابم، به راحتی بتوانم حرکت کنم.
بسی زانیانند دور فلک را
ازین دیر دار الزنا میگریزم
هوش مصنوعی: بسیاری از زانیان در گردونه زمان وجود دارند، از این مکان منحوس که پر از خطاست فرار میکنم.
وباخانهای چرخ و خلقی ز جیفه
هلاک است، ازان از وبا میگریزم
هوش مصنوعی: در اینجا به تصوری از زندگی و شرایط انسانی اشاره شده است. به نظر میرسد که انسانها در محیطی پر از مشکلات و خطرات قرار دارند، که این مشکلات میتوانند به مرگ و نابودی آنها منجر شوند. بنابراین، فرد از این شرایط ناگوار و خطرناک فرار میکند و به دنبال راهی برای نجات و رهایی از آن است.
چو غوغا کند بر دلم نامرادی
من اندر حصار رضا میگریزم
هوش مصنوعی: وقتی که در دل من غوغای ناامیدی بهپا میشود، به حصار رضایت و آرامش پناه میبرم.
نیاز عطا داشتم تا به اکنون
نیازم نماند از عطا میگریزم
هوش مصنوعی: من در گذشته به عطا و بخشش نیاز داشتم، اما اکنون دیگر نیازی به آن ندارم و از عطا فرار میکنم.
طمع حیض مرد است و من میبرم سر
طمع را کز اهل سخا میگریزم
هوش مصنوعی: طمع، ویژگی مردان است و من تصمیم دارم که از آن دوری کنم، زیرا از افرادی که سخاوت دارند، فاصله میگیرم.
که خرگوش حیض النسا دارد و من
پلنگم ز حیضالنسا میگریزم
هوش مصنوعی: خرگوش در دورههای خاصی دچار تغییراتی میشود و من به عنوان یک پلنگ، از این تغییرات دوری میکنم و فرار میکنم.
حاشیه ها
1398/01/06 23:04
سعید سلطانی
روح حسان عجم شاد ...
1399/11/24 20:01
صادق نیکسر
نیاز عطا داشتم یعنی چه؟
1403/07/18 01:10
جلال ارغوانی
نیاز عطا داشتم یعنی اینکه نیازمند بودم که چیزی به من ببخشند.