گنجور

شمارهٔ ۱۴۹ - هنگام حبس در عزلت و قناعت و تخلص به مدح خاتم انبیاء

هر صبح پای صبر به دامن درآورم
پرگار عجز، گرد سر و تن درآورم
از عکس خون قرابهٔ پر می‌شود فلک
چون جرعه ریز دیده به دامن درآورم
هر دم هزار بچهٔ خونبن کنم له خاک
چون لعبتان دیده به زادن درآورم
از زعفران چهره مگر نشره‌ای کنم
کبستنی به بخت سترون درآورم
دانم که دهر، خط بلا بر سرم کشید
داند که سر به خط بلا من درآورم
چون آه آتشین زنم از جان آهنین
سیماب وش گداز به آهن درآورم
غم در جگر زد آتش برزین مرا و من
از آب دیده دجله به برزن درآورم
غم بیخ عمر می‌برد و من به برگ آنک
دستی به شاخ لهو به صد فن درآورم
طوفانم از تنور برآمد چه سود از آنک
دامن چو پیرزن به نهنبن درآورم
شد روز عمر ز آن سوی پیشین و روی نیست
کاین روز رفته باز به روزن درآورم
با من فلک به کین سیاوش و من ز عجز
اسبی ز نی به حرب تهمتن درآورم
چون کوه خسته سینه کنندم به جرم آنک
فرزند آفتاب به معدن درآورم
از جور هفت پردهٔ ازرق به اشک لعل
طوفان به هفت رقعهٔ ادکن درآورم
از کشت‌زار چرخ و زمین کاین دو گاو راست
یک جو نیافتم که به خرمن درآورم
از چنگ غم خلاص تمنی کنم ز دهر
کافغان بنای و حلق چو ارغن درآورم
چون زال، بستهٔ قفسم نوحه زان کنم
تا رحمتی به خاطر بهمن درآورم
نی‌نی که با غم است مرا انس لاجرم
مریم صفت بهار به بهمن درآورم
نشگفت اگر چو آهوی چین مشک بردهم
چون سر بخورد سنبل و بهمن درآورم
چون دم برآرم از سر زانو به باغ غم
از شاخ سدره مرغ نوازن درآورم
زانو کنم رصدگه و در بیع خان جان
صد کاروان درد معین درآورم
غم بختی‌ای است توسن و من یار کاروان
از خان بی‌پشت بختی توسن درآورم
دل تنگ‌تر ز دیدهٔ سوزن شده است و من
بختی غم به دیدهٔ سوزن درآورم
غم تخم خرمی است که در یک دل افکنم
دردی است جنس می که ز یک دن درآورم
عنقای مغربم به غریبی که بهر الف
غم را چو زال زر به نشیمن درآورم
در گلشن زمانه نیابم نسیم لطف
دود از سموم غصه به گلشن درآورم
فقر است پیر مائده افکن که نفس را
بر آستان پیر ممکن درآورم
آب حیات از آتش گلخن دمد چو باد
گر نفس خاک پاش به گلخن درآورم
آری ز هند عود قماری برم به روم
گر حمل‌ها به هند ز روین درآورم
چندی نفس به صفهٔ اهل مصفا زدم
یک چند پی به دیر برهمن درآورم
چون کار عالم است شتر گربه من به کف
گه سجده‌گاه ساغر روشن درآورم
از هزل و جد چو طفل بنگزیردم که دست
گاهی به لوح و گه به فلاخن درآورم
جنسی نماند پس من و رندان که بهر راه
چون رخش نیست پای به کودن درآورم
آهوی مشک نیست چه چاره ز گاو و بز
کز هر دو برگ عنبر و لادن درآورم
چون چرخ سرفکنده زیم گرچه سرورم
آغوش از آن به خاک فروتن درآورم
دشمن مرا شکسته کند دوست دارمش
حاشا که من شکست به دشمن درآورم
تهدید تیغ می‌دهد آوخ کجاست تیغ
تا چون حلیش دست به گردن درآورم
کانرا که تیشه رخنه کند فضل کان نهم
رخنه چرا به تیشهٔ کان کن درآورم
در دیولاخ آز مرا مسکن است و من
خط فسون عقل به مسکن درآورم
همت شود حجاب میان من و نظر
گر من نظر به عالم ریمن درآورم
آسیمه سر چو گاو خراسم که چشم بند
نگذاردم که چشم به روغن درآورم
در رنگ و بوی دهر نپیچم که ره روم
ارقم نیم که یال به چندان درآورم
من نامه بر کبوتر راهم ز همرهان
باز اوفتم چو دیده به ارزن درآورم
گر خاص قرب حق نشوم واثقم بدانک
رخت امان به خلد مزین درآورم
جان و دل و خرد برسانم به باغ خلد
آخر مثلثی به مثمن درآورم
چون خرمگس ز جیفه و خس طعمه چون کنم
نحلم که روزی از گل و سوسن درآورم
چون قوتم آرزو کند از گرم و سرد چرخ
بر خوان جان دو نان ملون درآورم
با آنکه قانعم چو سلیمان ز مهر و ماه
نان ریزه‌ها چو مور به مکمن درآورم
نسرین را به خوشهٔ پروین بپرورند
تا من به خون دو مرغ مسمن درآورم
مرد توکلم، نزنم درگه ملوک
حاشا که شک به بخشش ذو المن درآورم
آن‌کس که داد جان، ندهد نان؟ بلی دهد
پس کفر باشد ار به دل این ظن درآورم
چون موسیم شجر دهد آتش چه حاجت است
کآتش ز تیه وادی ایمن درآورم
گردون ناکس ار نخرد فضل من رواست
نقصی چرا به فضل مبرهن درآورم
بهرام‌وار گر به من آرند دوکدان
غارت چرا به تیغ و به جوشن درآورم
ز آن غم که آفتاب کرم مرد برق‌وار
شب زهره را چو رعد به شیون درآورم
این پیرزن هنوز عروس کرم نزاد
پس سر چرا به خطبهٔ این زن درآورم
گفتم به ترک مدح سلاطین، مبین از آنک
سحر مبین به شعر مبین درآورم
کو شه طغان جود؟ که من بهر اتمکی
پیشش زبان به گفتن سن‌سن درآورم
خاقانی مسیح دمم پس به تیغ نطق
همچون کلیم رخنهٔ الکن درآورم
بهر دو نان ستایش دو نان کنم؟ مباد
کب گهر به سنگ خماهن درآورم
چون موی خوک در زن ترسا بود چرا
تار ردای روح به درزن درآورم
هم نعت حضرت نبوی کان نکوتر است
کاین لعل هم به طوق و به گردن درآورم
کحال دانشم که برند اختران به چشم
کحل الجواهری که به هاون درآورم
گفتم روم به مکه و جویم در آن حرم
گنجی که سر به حصن محصن درآورم
چون نیست وجه‌زر نکنم عزم مکه باز
جلباب نیستی به سر و تن درآورم
تبریز غم فزود مرا آرزوم هست
کاین غم به ارزروم و به ارمن درآورم
خوش مقصدی است ار من و خوش مامن ارزروم
من رخت دل به مقصد و مامن درآورم
چون مور ساز خانه به اخلاط درکشم
چون مرغ برگ دانه به ارزن درآورم
منت برد عراق و ری از من بدین دو جای
بحری ز نظم و نثر مدون درآورم
بس شکر کز منیژه و گیوم رسد که من
شمعی به چاه تیرهٔ بیژن درآورم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر صبح پای صبر به دامن درآورم
پرگار عجز، گرد سر و تن درآورم
هوش مصنوعی: هر صبح با صبر به یاد می‌آورم و احساس ناتوانی را به دور خود می‌چرخانم.
از عکس خون قرابهٔ پر می‌شود فلک
چون جرعه ریز دیده به دامن درآورم
هوش مصنوعی: از تصویر خون، آسمان پر از رنگ و لعاب می‌شود، همان‌طور که وقتی قطره‌ریزی از چشم به دامن می‌افتد.
هر دم هزار بچهٔ خونبن کنم له خاک
چون لعبتان دیده به زادن درآورم
هوش مصنوعی: هر لحظه هزار بچهٔ بی‌گناه را زیر پا می‌گذارم و مثل عروسک‌ها آنها را به خاک می‌کشم، چون که من با دیدنشان احساس زادن و تجدید حیات می‌کنم.
از زعفران چهره مگر نشره‌ای کنم
کبستنی به بخت سترون درآورم
هوش مصنوعی: من می‌خواهم با زعفران چهره‌ای زیبا بسازم و شاید با این کار بتوانم بختی که بی‌بار است را تغییر دهم.
دانم که دهر، خط بلا بر سرم کشید
داند که سر به خط بلا من درآورم
هوش مصنوعی: می‌دانم که روزگار سختی‌ها و بلاها را بر من نازل کرده است، اما می‌دانم که من هم می‌توانم با آن بلاها مقابله کنم و از آنها گذر کنم.
چون آه آتشین زنم از جان آهنین
سیماب وش گداز به آهن درآورم
هوش مصنوعی: وقتی با اندوهی عمیق و سوزناک به زندگی نگاه می‌کنم، احساسات و شور و شوق من می‌تواند حتی سختی‌ها را هم نرم و قابل تغییر کند.
غم در جگر زد آتش برزین مرا و من
از آب دیده دجله به برزن درآورم
هوش مصنوعی: غم در دل من آتشی شعله‌ور کرده و من از اشک‌های خود مانند دجله، کوشش می‌کنم که این آتش را خاموش کنم.
غم بیخ عمر می‌برد و من به برگ آنک
دستی به شاخ لهو به صد فن درآورم
هوش مصنوعی: غم در حال تمام کردن عمر من است و من در عوض به دنبال لذتی هستم که بتوانم با تدابیر مختلفی به آن دست پیدا کنم.
طوفانم از تنور برآمد چه سود از آنک
دامن چو پیرزن به نهنبن درآورم
هوش مصنوعی: من به شدت از درون دچار آشفتگی و هیجان هستم، اما چه فایده‌ای دارد که بخواهم این احساس را پنهان کنم، مانند پیرزنی که دامنش را به دریا می‌زند؟
شد روز عمر ز آن سوی پیشین و روی نیست
کاین روز رفته باز به روزن درآورم
هوش مصنوعی: روزهای عمر من به سرعت گذشت و اکنون فرصتی نیست که بتوانم آن روزهای سپری شده را دوباره به دست آورم.
با من فلک به کین سیاوش و من ز عجز
اسبی ز نی به حرب تهمتن درآورم
هوش مصنوعی: من با آسمان به خاطر انتقام سیاوش در جنگ تهمتن شرکت می‌کنم، هرچند که از ناتوانی همچون اسبی از نی به میدان خواهم آمد.
چون کوه خسته سینه کنندم به جرم آنک
فرزند آفتاب به معدن درآورم
هوش مصنوعی: من مانند کوهی خسته از بار سنگین احساسات و دردهایم، اما به خاطر این که فرزندی از آفتابم، توان دارم که در دل زمین سنگینی‌ها را تحمل کنم و به جلو بروم.
از جور هفت پردهٔ ازرق به اشک لعل
طوفان به هفت رقعهٔ ادکن درآورم
هوش مصنوعی: از ظلم و ستم هفت پردهٔ آبی، با اشک‌های سرخ و نارنجی‌ام، طوفانی ایجاد می‌کنم و این احساسات را در هفت تکه کاغذ می‌نویسم.
از کشت‌زار چرخ و زمین کاین دو گاو راست
یک جو نیافتم که به خرمن درآورم
هوش مصنوعی: از مزرعه و زمین به هیچ چیزی نرسیدم و حتی نتوانستم یک دانه جو پیدا کنم تا به انبار ببرم.
از چنگ غم خلاص تمنی کنم ز دهر
کافغان بنای و حلق چو ارغن درآورم
هوش مصنوعی: از دست غم رهایی می‌طلبم، و اگر نیاز باشد، باید برای مجذوب کردن دهر مانند آواز و نغمه‌سرایی شروع کنم.
چون زال، بستهٔ قفسم نوحه زان کنم
تا رحمتی به خاطر بهمن درآورم
هوش مصنوعی: من همچون زال، اسیر این قفس هستم و با نوحه‌سرایی تلاش می‌کنم تا رحمت و لطفی از جانب بهمن کسب کنم.
نی‌نی که با غم است مرا انس لاجرم
مریم صفت بهار به بهمن درآورم
هوش مصنوعی: ماهی که از غم آکنده است، برای من دوست داشتنی است، بنابراین من مانند مریم، بهار را به بهمن می‌آورم.
نشگفت اگر چو آهوی چین مشک بردهم
چون سر بخورد سنبل و بهمن درآورم
هوش مصنوعی: شگفتی ندارد اگر من مانند آهو در چین عطر مشک را به همراه داشته باشم، زیرا وقتی سر از گلدان سنبل برمی‌دارم، عطر بهمن را به ارمغان می‌آورم.
چون دم برآرم از سر زانو به باغ غم
از شاخ سدره مرغ نوازن درآورم
هوش مصنوعی: وقتی که از زانو بلند می‌شوم و نفس می‌کشم، از درخت سدره در باغ غم صدای پرنده‌ای نوازشگر را به گوش می‌رسانم.
زانو کنم رصدگه و در بیع خان جان
صد کاروان درد معین درآورم
هوش مصنوعی: به زانو می‌نشینم و با دقت به تماشای خطی از زندگی می‌پردازم و در دلم مشکلات و دردهای بسیاری را برای حل کردن آماده می‌کنم.
غم بختی‌ای است توسن و من یار کاروان
از خان بی‌پشت بختی توسن درآورم
هوش مصنوعی: غم و اندوهی که به سرنوشت من مربوط می‌شود، مانند اسب تندرو و من مثل همراه کاروان هستم که از مکانی بدون پشتیبانی و حمایت عبور می‌کنم.
دل تنگ‌تر ز دیدهٔ سوزن شده است و من
بختی غم به دیدهٔ سوزن درآورم
هوش مصنوعی: دل من از غم و تنگدلی بیشتر از یک سوزن در دیده‌ای احساس درد و رنج می‌کند، و من آرزو می‌کنم که بتوانم بختی را در این درد به وجود بیاورم.
غم تخم خرمی است که در یک دل افکنم
دردی است جنس می که ز یک دن درآورم
هوش مصنوعی: غم همچون دانه‌ای از شادی است که در دل می‌کارم. این درد، چون می‌است که از یک دن به وجود می‌آید.
عنقای مغربم به غریبی که بهر الف
غم را چو زال زر به نشیمن درآورم
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر از غم و دلتنگی خود سخن می‌گوید و به نوعی آرزوی بازگشت به سرزمین خود را دارد. او به تصویر کشیده که غم و اندوهش را به اندازه‌ای زیاد می‌بیند که می‌تواند مانند زالی بزرگ، به خانه‌اش بیاورد و آنجا زندگی کند. این احساس جدایی و تنهایی او را به یاد یک پرنده افسانه‌ای می‌اندازد که در جستجوی آرامش و سرزمین خود است.
در گلشن زمانه نیابم نسیم لطف
دود از سموم غصه به گلشن درآورم
هوش مصنوعی: در باغ زندگی، نسیم محبت و خوبی را نمی‌یابم، بلکه بخار غم و درد را به این باغ می‌آورم.
فقر است پیر مائده افکن که نفس را
بر آستان پیر ممکن درآورم
هوش مصنوعی: فقر باعث شده است که به دامنِ پیر، که نماد wisdom و تجربه است، پناه ببرم و احساساتی را که دارم، با او در میان بگذارم.
آب حیات از آتش گلخن دمد چو باد
گر نفس خاک پاش به گلخن درآورم
هوش مصنوعی: آب حیات از گرمای آتش به وجود می‌آید، همانطور که باد می‌تواند خاک را به حرکت درآورد و به درون آتش بکشاند.
آری ز هند عود قماری برم به روم
گر حمل‌ها به هند ز روین درآورم
هوش مصنوعی: بله، از هند چوب عود خوبی می‌برم به روم، اگر که بارها را از هند بیفرازیم.
چندی نفس به صفهٔ اهل مصفا زدم
یک چند پی به دیر برهمن درآورم
هوش مصنوعی: مدتی در جمع افرادی با فکر پاک و آرام گذراندم و سپس تصمیم گرفتم به مکانی بروم که از نظر اعتقادی متفاوت است.
چون کار عالم است شتر گربه من به کف
گه سجده‌گاه ساغر روشن درآورم
هوش مصنوعی: وقتی که به کار‌های دنیوی پرداخته‌ام، در رکاب شتر و گربه‌ام، در مکانی که برای سجده کردن مناسب است، جام روشن را خواهیم آورد.
از هزل و جد چو طفل بنگزیردم که دست
گاهی به لوح و گه به فلاخن درآورم
هوش مصنوعی: اگر مانند کودکی بازیگوش از سر شوخی و جدی جدا شوم، گاه به نوشتن و گاه به سرگرمی مشغول می‌شوم.
جنسی نماند پس من و رندان که بهر راه
چون رخش نیست پای به کودن درآورم
هوش مصنوعی: پس از آنکه هیچ چیز دیگری باقی نمانده، من و دیگران به‌راحتی می‌توانیم وارد هر مسیری شویم، زیرا مانند رخش (اسب افسانه‌ای) که در میدان جنگ می‌تازد، بی‌پروا و با شجاعت پیش می‌رویم.
آهوی مشک نیست چه چاره ز گاو و بز
کز هر دو برگ عنبر و لادن درآورم
هوش مصنوعی: آهو مانند حیواناتی چون گاو و بز نیست، چه باید کرد که من از هر دوی این‌ها عطر خوشی مانند عنبر و لادن به دست آورم؟
چون چرخ سرفکنده زیم گرچه سرورم
آغوش از آن به خاک فروتن درآورم
هوش مصنوعی: وقتی که زندگی به ما سخت می‌گیرد و به ما فشار می‌آورد، اگرچه در درون احساس شادی و خوشحالی می‌کنم، اما به خاطر مشکلات و چالش‌ها، خود را باید humble و فروتن نگه دارم.
دشمن مرا شکسته کند دوست دارمش
حاشا که من شکست به دشمن درآورم
هوش مصنوعی: من از اینکه دشمنم مرا به شکست بکشد ناراحت نیستم، اما هرگز اجازه نمی‌دهم که خودم به دشمنانم ضربه بزنم.
تهدید تیغ می‌دهد آوخ کجاست تیغ
تا چون حلیش دست به گردن درآورم
هوش مصنوعی: تیغ به من یادآوری می‌کند که چقدر خطرناک است، اما کجاست تیغ تا بتوانم آن را به عنوان زینتی در گردن خود بیافکنم؟
کانرا که تیشه رخنه کند فضل کان نهم
رخنه چرا به تیشهٔ کان کن درآورم
هوش مصنوعی: اگر کسی با تیشه‌ای بتواند در سنگی رخنه‌ای ایجاد کند، چرا من باید با تیشه‌ای که خودم دارم به جان این سنگ بیفتم؟
در دیولاخ آز مرا مسکن است و من
خط فسون عقل به مسکن درآورم
هوش مصنوعی: در دنیای خودم، جایی آرامش یافته‌ام و سعی می‌کنم با استفاده از عقل و تفکر، به این مکان معنای بیشتری ببخشم.
همت شود حجاب میان من و نظر
گر من نظر به عالم ریمن درآورم
هوش مصنوعی: اگر اراده و تلاش من قوی باشد، مانعی بین من و دیدن حقیقت شکل می‌گیرد و اگر بخواهم به عمق و رازهای عالم برسم، باید از این موانع عبور کنم.
آسیمه سر چو گاو خراسم که چشم بند
نگذاردم که چشم به روغن درآورم
هوش مصنوعی: به حالت پریشان و بی‌قرار، مثل گاوی که در گندمزار است، به سر می‌برم، چون اجازه ندادم چشمانم را ببندم تا بتوانم از این وضعیت بهره‌برداری کنم.
در رنگ و بوی دهر نپیچم که ره روم
ارقم نیم که یال به چندان درآورم
هوش مصنوعی: من در رنگ و بوی دنیا گرفتار نمی‌شوم، چون می‌خواهم به راهی بروم که مختص خودم است و نمی‌خواهم تحت تأثیر دیگران قرار بگیرم.
من نامه بر کبوتر راهم ز همرهان
باز اوفتم چو دیده به ارزن درآورم
هوش مصنوعی: من به سمت عشق و رضایت حرکت می‌کنم، اما وقتی که از جمع دوستانم دور می‌شوم، احساس می‌کنم که چشمم به چیزی بی‌ارزش مانند ارزن دوخته شده است.
گر خاص قرب حق نشوم واثقم بدانک
رخت امان به خلد مزین درآورم
هوش مصنوعی: اگر به مقام نزدیکی حق دست نیابم، لااقل می‌دانم که با این حال لباس امن و آسایش را به بهشت می‌آورم.
جان و دل و خرد برسانم به باغ خلد
آخر مثلثی به مثمن درآورم
هوش مصنوعی: من جان و دل و عقل خود را به بهشت می‌رسانم تا بتوانم مثلثی را درون هشت ضلعی قرار دهم.
چون خرمگس ز جیفه و خس طعمه چون کنم
نحلم که روزی از گل و سوسن درآورم
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم از زندگی‌ام بهره‌مند شوم و در کنار زحمت و مشقت‌هایی که دارم، روزی به زیبایی و لطافت زندگی نزدیک شوم، در حالی که در دور و برم فقط آلودگی و زشتی وجود دارد؟
چون قوتم آرزو کند از گرم و سرد چرخ
بر خوان جان دو نان ملون درآورم
هوش مصنوعی: وقتی که آرزویم به من قوت می‌بخشد، می‌توانم از تمام اقوانین و شرایط سخت زندگی، دو نان نرم و خوشمزه برای خود تهیه کنم.
با آنکه قانعم چو سلیمان ز مهر و ماه
نان ریزه‌ها چو مور به مکمن درآورم
هوش مصنوعی: با این که از عشق و محبت راضی هستم، اما مانند سلیمان قدرت و ثروت می‌خواهم و حتی کم‌ترین مواد غذایی را هم همچون مورچگان از دل زمین بیرون می‌آورم.
نسرین را به خوشهٔ پروین بپرورند
تا من به خون دو مرغ مسمن درآورم
هوش مصنوعی: برای من ز نسرین، گلی زیبا و خوشبو می‌سازند تا من بتوانم با سرنوشت و تلاش، دو مرغ چاق و آماده برای سفرهٔ زندگی‌ام را پرورش دهم.
مرد توکلم، نزنم درگه ملوک
حاشا که شک به بخشش ذو المن درآورم
هوش مصنوعی: من به مردی که به او اعتماد دارم پناه می‌برم و هرگز درب حاکمان را نکوبم. هرگز به بخششِ کسی که دارای دو ویژگیِ بزرگ است، شک نخواهم کرد.
آن‌کس که داد جان، ندهد نان؟ بلی دهد
پس کفر باشد ار به دل این ظن درآورم
هوش مصنوعی: آیا کسی که جانش را فدای دیگران می‌کند، نان نمی‌دهد؟ بله، او نان هم می‌دهد، و اگر به دل این فکر کنم که نه، این کفر است.
چون موسیم شجر دهد آتش چه حاجت است
کآتش ز تیه وادی ایمن درآورم
هوش مصنوعی: وقتی که درخت من مانند موسی پیوسته آتش می‌زند، دیگر نیازی نیست که آتش را از دره امن بیاورم.
گردون ناکس ار نخرد فضل من رواست
نقصی چرا به فضل مبرهن درآورم
هوش مصنوعی: اگر آسمان نادان باشد و به علم و فضیلت من توجهی نکند، پس چرا من باید به خاطر نقصی که در اوست، فضیلت خود را به نمایش بگذارم؟
بهرام‌وار گر به من آرند دوکدان
غارت چرا به تیغ و به جوشن درآورم
هوش مصنوعی: اگر بر سرم بیفتد مثل بهرام، چرا باید با شمشیر و زره به جنگ بروم وقتی که می‌توانم به آسانی از خودم دفاع کنم؟
ز آن غم که آفتاب کرم مرد برق‌وار
شب زهره را چو رعد به شیون درآورم
هوش مصنوعی: به خاطر غمی که دارم، مانند آفتاب که در روز غمگین می‌تابد، به سرعت و با صدا مانند رعد، شب را پر از زنگ و فریاد می‌کنم.
این پیرزن هنوز عروس کرم نزاد
پس سر چرا به خطبهٔ این زن درآورم
هوش مصنوعی: این زن مسن هنوز هم عروس کسی نشده، پس چرا باید به خواستگاری و ازدواج با او فکر کنم؟
گفتم به ترک مدح سلاطین، مبین از آنک
سحر مبین به شعر مبین درآورم
هوش مصنوعی: گفتم به جای ستایش فرمانروایان، بهتر است که به شعر خود بپردازم و زیبایی‌های آن را نشان دهم.
کو شه طغان جود؟ که من بهر اتمکی
پیشش زبان به گفتن سن‌سن درآورم
هوش مصنوعی: کجاست آن پادشاه بخشش و generosity؟ که من برای جلب توجه او زبانم را به ادا و ناز می‌آورم و صحبت می‌کنم؟
خاقانی مسیح دمم پس به تیغ نطق
همچون کلیم رخنهٔ الکن درآورم
هوش مصنوعی: خاقانی می‌گوید: من همچون مسیح، با کلامی قوی و مؤثر، به شکاف‌های ناشی از ناتوانی‌ها و ضعف‌ها نفوذ می‌کنم.
بهر دو نان ستایش دو نان کنم؟ مباد
کب گهر به سنگ خماهن درآورم
هوش مصنوعی: آیا برای ستایش دو نان، هر دو نان را می‌ارزد؟ نگذارید که گوهر گرانبهایم را به سنگ سختی بزنم.
چون موی خوک در زن ترسا بود چرا
تار ردای روح به درزن درآورم
هوش مصنوعی: چرا باید مثل موی خوک، که در زنان ترسا وجود دارد، تار و پود رخت روح خود را به هم بریزم؟
هم نعت حضرت نبوی کان نکوتر است
کاین لعل هم به طوق و به گردن درآورم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر بیان می‌کند که زیبایی و صفات حضرت محمد (ص) به قدری والا و برجسته است که حتی اگر زیورآلاتی گرانبها مانند لعل (یک نوع سنگ قیمتی) را به گردن بیفکند، باز هم نتواند به اندازه عظمت و نیکویی ایشان جلوه کند. به عبارت دیگر، زیبایی و ویژگی‌های پیامبر از هر زیبایی دیگری فراتر است.
کحال دانشم که برند اختران به چشم
کحل الجواهری که به هاون درآورم
هوش مصنوعی: من علم و دانشی دارم که مانند ریختن ستاره‌ها در چشمانم است، مثل جواهراتی که با هاون تفتیش می‌کنم.
گفتم روم به مکه و جویم در آن حرم
گنجی که سر به حصن محصن درآورم
هوش مصنوعی: گفتم که به مکه بروم و در آن حرم ارزشمندی را پیدا کنم که بتوانم به درون آن دژ محکم نفوذ کنم.
چون نیست وجه‌زر نکنم عزم مکه باز
جلباب نیستی به سر و تن درآورم
هوش مصنوعی: چون پول برای سفر به مکه ندارم، تصمیم نمی‌گیرم که بروم و باید پوشش عدم وجود را به تن کنم.
تبریز غم فزود مرا آرزوم هست
کاین غم به ارزروم و به ارمن درآورم
هوش مصنوعی: تبریز بر غم من اضافه کرده است و آرزو دارم که این غم را به ارزروم و ارمن منتقل کنم.
خوش مقصدی است ار من و خوش مامن ارزروم
من رخت دل به مقصد و مامن درآورم
هوش مصنوعی: اگر به هدفی خوب برسم و از مکان ارزروم خوشحال باشم، دل را به آن هدف و مکان می‌برم.
چون مور ساز خانه به اخلاط درکشم
چون مرغ برگ دانه به ارزن درآورم
هوش مصنوعی: من مانند مورچه‌ای که خانه‌اش را از مواد مختلف می‌سازد، تلاش می‌کنم تا از ترکیب‌ عناصر مختلف استفاده کنم و همچون مرغی که از دانه‌ها تغذیه می‌کند، بهترین‌ها را به دست آورم.
منت برد عراق و ری از من بدین دو جای
بحری ز نظم و نثر مدون درآورم
هوش مصنوعی: عراق و ری به من لطف و محبت کرده‌اند، به طوری که می‌توانم به راحتی از این دو مکان، آثار منظوم و منثور خوبی خلق کنم.
بس شکر کز منیژه و گیوم رسد که من
شمعی به چاه تیرهٔ بیژن درآورم
هوش مصنوعی: بسیار سپاسگزارم که از منیژه و گیوم خبر می‌آید، چرا که من می‌توانم مانند شمعی در چاه تاریک بیژن، روشنی ببخشم.

حاشیه ها

1400/01/14 17:04
امیرحسین آقا

گردون ناکس ار نخرد فضل من رواست
نقصی چرا به فضل مبرهن درآورم
ضبط خوبی نیست.
گر دور ناقصان نخرد فضل من رواست
نقصی چرا به فضل مُبرهن درآورم

1400/06/25 13:08
محمدعلی

غم بختی‌ای است توسن و من «بار» کاروان

از خان «به پشت» بختی توسن درآورم

1401/04/05 10:07
نردشیر

بیت 59 دونان باید بدون فاصله نوشته بشه

1402/12/29 18:02
میر نور الدین علوی

مصرع دوم بیت 39 به ضبطی دیگر:

گر من نظر به عالم أیمن درآورم