شمارهٔ ۱۴ - جنت کوی او
زلف دلدار من، ای سلسله ها گشته اسیرت
هر شکن دام دلی چند ز برنا و ز پیرت
گر تو همخوابه آهوی تتاری ز چه دایم،
طوع طوق آمده همچون دل ما گردن شیرت
نیستی صبح که هم تیره بود روی و روانت
نیستی شام که همسایه بود مهر منیرت
مشک نابی و ز بن گشته عیان معدن سیمت
ظلماتی و ببر گشته روان جدول شیرت
عضو عضو تن عشاق، تو را تابع جنبش
دست جبریل مگر با گل دل کرده خمیرت
اژدهائی و به گنج گهرت آمده مسکن،
بی سبب نیست که مایل شده دل های فقیرت
شامگاهی و به خورشید منیر است مکانت
ور کمان دار نئی، از چه ز مژگان شده تیرت
شد قرارت به دل آتش سوزنده عارض
که جهان پر شده از رایحه دود عبیرت
بار بر دوش نگاری تو ز سنگینی دل ها
همچنان دل بری از ما که قلیل است کثیرت
مو به موی تو زبان آمد و خاموش نشینی
و این عجب تر که به آفاق رود بانگ صفیرت
دل دیوانه ما چند به زنجیر تو باشد
نیست بیمی مگر از تیغ سرافشان امیرت
ای امیری که ستایند تو را احمد مرسل
ممتنع همچو خداوند بود گرچه نظیرت
آسمان کامده این گونه بر از عالم غبرا
خود غباری است که پیدا شده از گرد مسیرت
ماسوی ممتنع آن حلقه نگشتند چگونه
بانگ کن گر نشنفتندی، از لفظ خبیرت
جز رخت هیچ نبیند نه به خورشید و نه ذره
آنکه در کون و مکان بیند، با چشم بصیرت
جای آن است که عیسی طلبد فیض دم از وی
گر ز لب کسب کند نیم نفس طفل صغیرت
از چه بر صفحه امکان نکشیدند قلم را
نشنیدند ز لوح ار اثر بانگ صریرت
تابع بنده امر تو اگر نیست پس از چه
محض تقدیر بود رشته تدبیر مشیرت
دو جهانت به کف راد کم آمد ز دو خردل
این صغیر است ندانم که کدام است کبیرت
ای نم دست شهنشاه ندانم به چه مانی
تو نمی بیش نباشی و خجل یم غزیرت
جا در اوهام نگیری تو که دریای محیطی
ممتنع آمده گنجایش در جوی صغیرت
هفت دریا نه بزرگ است بر قطره جودت
که به بازیگه اطفال بود چند غدیرت
گندم مزرع رویت چه نوال است که آمد
کافی رزق خلایق همگی نیم شعیرت
مهر گردون ازل تا به ابد روشن از آن شد
که بر او تافته یک ذره ز انوار ضمیرت
نه سما کامده بر کشته رزق همه ضامن
دانه ای چند بود ریخته از ابر مطیرت
افسر اردم زند از مدح تو جهلی است مجسم
که به قرآن بستوده است خداوند خبیرت
تا سما آمده سیار و سکون یافته غبرا
این یک از پای وقار، آن دگر از دست اثیرت
جنبش جان احبّا، همه در جنت کویت
جسم دشمن به جحیم، از غضب حی قدیرت
شمارهٔ ۱۳ - شعله دوزخ گُل آید: روی یارم، ای خجل از تابش نور، آفتابتشمارهٔ ۱۵ - داور کشور جان: ای سهی سرو که هر سوی به نازت گذر است
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زلف دلدار من، ای سلسله ها گشته اسیرت
هر شکن دام دلی چند ز برنا و ز پیرت
هوش مصنوعی: زلف معشوق من، ای رشتههای زیبای تو، دلهای بسیاری در چنگ تو گرفتار شدهاند، چه جوان و چه پیر.
گر تو همخوابه آهوی تتاری ز چه دایم،
طوع طوق آمده همچون دل ما گردن شیرت
هوش مصنوعی: اگر تو همخوابه آهوهای تاتاری هستی، چرا همیشه گردن شیر تو مانند دل ما طوقی از مهر و عشق دارد؟
نیستی صبح که هم تیره بود روی و روانت
نیستی شام که همسایه بود مهر منیرت
هوش مصنوعی: تو در سپیدهدم حضور نداری، که در آن زمان چهرهات تاریک است و روح تو نیست. در غروب نیز نیستی، چرا که ستارهام همسایهات است.
مشک نابی و ز بن گشته عیان معدن سیمت
ظلماتی و ببر گشته روان جدول شیرت
هوش مصنوعی: عطر خوشی از تو به مشام میرسد و حالتی ویژه در تو نمایان است. با این حال، در نفس درونت نوعی درد و تیرگی وجود دارد که مانع از بروز کامل زیباییات میشود. هنگامی که به درونت نگاه میکنم، میبینم که از آن سختیها و مشکلات عبور کردهای، اما هنوز نیاز به آرامش و روشنی برای نشان دادن زیبایی واقعیات داری.
عضو عضو تن عشاق، تو را تابع جنبش
دست جبریل مگر با گل دل کرده خمیرت
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به زیبایی و لطافت عشق اشاره دارد و میگوید که هر اعضای بدن عاشقان تحت تأثیر حرکات و الهامات الهی قرار دارد. اینجا به جبریلی اشاره دارد که نمایانگر عشق و زیبایی است و در نهایت بیان میکند که انجام هنر و خلاقیت، مانند خمیر کردن گل با عشق و احساسات است. به طور کلی، این بیت به ارتباط عمیق بین عشق، زیبایی و خلاقیت میپردازد.
اژدهائی و به گنج گهرت آمده مسکن،
بی سبب نیست که مایل شده دل های فقیرت
هوش مصنوعی: تو شبیه اژدهایی هستی که به گنجی نایاب رسیدهای، و به همین خاطر دلهای فقیر تو بیدلیل به تو میل میکند.
شامگاهی و به خورشید منیر است مکانت
ور کمان دار نئی، از چه ز مژگان شده تیرت
هوش مصنوعی: در یک شب، مکان تو روشن و زیباست، اما اگر کماندار نیستی، پس چرا چشمانت مانند تیر به سمت من میآید؟
شد قرارت به دل آتش سوزنده عارض
که جهان پر شده از رایحه دود عبیرت
هوش مصنوعی: عشق و جذابیت تو قلبم را به آتش کشیده است و این در حالیست که دنیا از بوی خوش عطر تو پر شده است.
بار بر دوش نگاری تو ز سنگینی دل ها
همچنان دل بری از ما که قلیل است کثیرت
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو بر دوش من سنگینی میکند، در حالی که دلهای دیگران نیز تحت تأثیر این سنگینی هستند. تو هنوز از ما فاصله داری، چراکه تعداد افرادی که به تو دل بستهاند، بسیار بیشتر از آن چیزی است که به چشم میآید.
مو به موی تو زبان آمد و خاموش نشینی
و این عجب تر که به آفاق رود بانگ صفیرت
هوش مصنوعی: هر تار موی تو سخن میگوید و تو در سکوتی. این جای تعجب دارد که صدای تو به دوردستها میرسد.
دل دیوانه ما چند به زنجیر تو باشد
نیست بیمی مگر از تیغ سرافشان امیرت
هوش مصنوعی: دل دیوانه ما چقدر میتواند به زنجیر تو باشد؟ نگران نیستیم، جز اینکه از تیغ تیز و قاطع امیر تو بترسیم.
ای امیری که ستایند تو را احمد مرسل
ممتنع همچو خداوند بود گرچه نظیرت
هوش مصنوعی: ای امیری که احمد، پیامبر بزرگ، تو را ستایش میکند، مانند خداوندی ازلی و بینظیر هستی، هرچند که کسی شبیه تو وجود ندارد.
آسمان کامده این گونه بر از عالم غبرا
خود غباری است که پیدا شده از گرد مسیرت
هوش مصنوعی: آسمان به این شکل به ما ناظر است، و این غباری که میبینید، ناشی از گرد و غبار راهی است که تو رفتهای.
ماسوی ممتنع آن حلقه نگشتند چگونه
بانگ کن گر نشنفتندی، از لفظ خبیرت
هوش مصنوعی: چگونه میتوانی فریاد بزنی وقتی که آن حلقه به سمت غیر ممکن نرفتند و از گفتههای دانای تو چیزی نشنیدند؟
جز رخت هیچ نبیند نه به خورشید و نه ذره
آنکه در کون و مکان بیند، با چشم بصیرت
هوش مصنوعی: جز زیبایی تو، چیزی نمیبیند، نه حتی خورشید و نه ذرهای از آن. کسی که با چشم بصیرت به جهان و هستی نگاه میکند، تنها تو را میبیند.
جای آن است که عیسی طلبد فیض دم از وی
گر ز لب کسب کند نیم نفس طفل صغیرت
هوش مصنوعی: جای تعجب است که عیسی (پیامبر) باید از خداوند بخواهد که یک لحظه از فیض و رحمت او بهرهمند شود، در حالی که تو (مقصود طفل صغیر) میتوانی با یک نفس از آن رحمت بهرهمند شوی.
از چه بر صفحه امکان نکشیدند قلم را
نشنیدند ز لوح ار اثر بانگ صریرت
هوش مصنوعی: چرا قلم را نتوانستند بر صفحهی هستی بنویسند و صدای نغمهی تو را از لوح وجود نشنیدند؟
تابع بنده امر تو اگر نیست پس از چه
محض تقدیر بود رشته تدبیر مشیرت
هوش مصنوعی: اگر من فرمان تو را اطاعت نمیکنم، پس دلیل وجود تقدیر و سرنوشتی که برای من رقم زده شده چیست؟
دو جهانت به کف راد کم آمد ز دو خردل
این صغیر است ندانم که کدام است کبیرت
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به مقایسهای میان دو جهان و یک دانه خردل کوچک میپردازد. او بیان میکند که حتی اگر تمامی داراییهای دو جهان در دستش باشد، ارزش آنها در مقابل یک دانه خردل ناچیز است. همچنین، او در نهایت به این نتیجه میرسد که نمیداند این دانه خردل کوچک کدام یک از چیزهای بزرگ و مهمی که در نظر دارد را نمایندگی میکند. بهطور کلی، این شعر به مسألهٔ ارزش و اهمیت در زندگی اشاره دارد.
ای نم دست شهنشاه ندانم به چه مانی
تو نمی بیش نباشی و خجل یم غزیرت
هوش مصنوعی: ای قطره باران، نمیدانم تو چه حالتی داری! وقتی تو نیستی، من هم خجالت زده و محزون هستم.
جا در اوهام نگیری تو که دریای محیطی
ممتنع آمده گنجایش در جوی صغیرت
هوش مصنوعی: در این دنیا نباید در خیالهایت گم شوی، زیرا تو به مانند دریایی بزرگ هستی که نمیتواند در یک جوی کوچک جای بگیرد.
هفت دریا نه بزرگ است بر قطره جودت
که به بازیگه اطفال بود چند غدیرت
هوش مصنوعی: دریاهای هفتگانه به اندازه قطرهای از generosity تو نیستند که همانند مکان بازی بچهها باشد و چندین کلمه تو را درخود جای دهد.
گندم مزرع رویت چه نوال است که آمد
کافی رزق خلایق همگی نیم شعیرت
هوش مصنوعی: گندم در مزرعه تو چه نعمت بزرگی است که به دیگران از آن بهره میرسد، حتی مقداری از دانههای کوچکتر هم کافی است تا نیاز مردم برطرف شود.
مهر گردون ازل تا به ابد روشن از آن شد
که بر او تافته یک ذره ز انوار ضمیرت
هوش مصنوعی: نور و روشنی آسمان از ابتدای زمان تا همیشه به همین دلیل است که یک ذره از نور وجود تو بر آن تابیده است.
نه سما کامده بر کشته رزق همه ضامن
دانه ای چند بود ریخته از ابر مطیرت
هوش مصنوعی: اگر باران نیاید، چطور میتوان انتظار داشت که دانهها و منابع زندگی رشد کنند؟ هر کدام از ما به اندازهای که بر روی زمین داریم، به آن نیاز داریم و باید با دقت از آن استفاده کنیم.
افسر اردم زند از مدح تو جهلی است مجسم
که به قرآن بستوده است خداوند خبیرت
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد به خاطر تمجید و مدح تو شعری بگوید، در واقع با این کار خود را به نوعی در جهالت و نادانی قرار میدهد، چون خداوند خود در قرآن از تو یاد کرده و تو را ستوده است.
تا سما آمده سیار و سکون یافته غبرا
این یک از پای وقار، آن دگر از دست اثیرت
هوش مصنوعی: سما به زمین آمده، هم حرکت دارد و هم آرامش پیدا کرده است. یکی از افرادی که با وقار ایستاده، در حالی که دیگری از دست تأثیرات عالم معنوی دستخوش تغییر شده است.
جنبش جان احبّا، همه در جنت کویت
جسم دشمن به جحیم، از غضب حی قدیرت
هوش مصنوعی: حرکت روح دوستان در بهشت کوی توست، در حالی که جسم دشمنان به سبب خشم و قدرت تو به جهنم میرود.