گنجور

شمارهٔ ۸۶ - سوگند نامه

امید لذّت عیش از مدار چرخ مدار
که در دیار کرم نیست زآدمی دیّار
مباش غرّه بدین خنده‌های صبح که هست
گشادگیّ رخ آفتاب خنجر بار
به مجلسی که درو دور هفت کاسه بود
خراب گردد بنیان مردم هشیار
به گِرد خوان فلک دست آرزو کم یاز
که گرده ییست بر این خوان و اند لقمه شمار
مبند تنگ بر اسب زمانه زین هوس
که از فراخ روی تنگت آورد مضمار
اگرچه رام نماند مرو برش گستاخ
وگرچه خوش رو باشد عنان بدو مسپار
که تا نه بس به تَک پای در سر آوردت
چنانکه از تو نماند نشان به هیچ دیار
کسی که پایۀ او در جفا بلندترست
فزون‌ترست به رتبت مقامش از اغیار
زحل ببین که چو سرمایهٔ نحوست داشت
گرفت جای بر از شش کواکب سیّار
ببین کبودی این کیسۀ سپهر که او
به یک درست چنین تیز میکند بازار
هم از محکّ شب تیره گرددت روشن
درست مغربیش را چگونگی عیار
تو می زنی نفس و خود شمار آن نکنی
که هست هر نفست اژدهای عمر اوبار
ببین که از عدم آباد تا به شهر وجود
چه ره زنند ترا در مکامن اطوار
اگر نه بدرقۀ لطف کردگار بود
چگونه قافلهٔ هستی اوفتد به کنار
به چشم عبرت قارورۀ سپهر ببین
که گشت محرور از تفّ سینۀ احرار
شود ز خون شفق تشت ماه هر شب پر
که هم سپهر بر ابنای دهر گرید زار
رسیل زهرۀ نی زن شود ز آتش مهر
قلم زنی چو عطارد به هر مهی یکبار
مراست از ستم چرخ دون که در دورش
عزیز مصر مروّت چو خاک ره شد خوار
هزار قطرهٔ خونین به جای دل در بر
درو کشیده ز غم پوستی به سان انار
چه جای غم که چنان شد که اهل دانش را
چو شادیی بود، آن روز غم برند به کار
سپهر بر تو چو مهر آورد بترس که او
بدست مهر زند تیغهای عمر شکار
اگر نه لطف خداوند بر زند آبی
ز تاب آتش قهرش کرا بود زنهار!
روان صورت معنی ابوالعلا صاعد
که هست دولت او داعی صغار و کبار
ترا شه چین کمالش سپهر بی سر و پای
نواله خوار نوالش جهان بی بن و بار
دل صبا نفسی نیست خالی از خفقان
از آن سبب که شد از رشک لطف او بیمار
زهی ز معدلتت رمح سر شغب ، بسته
بشکل سنجق در سر، چو خواجگان دستار
ز نام تست دهانش به مهر ازین سبب است
که صامتست ز زنهار خواستن دینار
ثبات مرکز داری ز حلم و پیمودی
به گام عدل محیط زمانه چون پرگار
چو نقطه صدر نشینی از آن همی گردد
به گرد مسند تو چرخ دایره کردار
همای رایت قدر تو نسر طایر را
نهاد نور سعا دت به زُقّه در منقار
حسود جاه ترا جلوه‌گاه دار آمد
چو کرد چهره ز خون جگر به نقش و نگار
هر آن سخن که قضا گفت با قدر در حال
ز کوه حزم تو آمد صدای آن گفتار
به طرف بام وجود آمد آستین پر در
سپهر تا که کند روز مقدم تو نثار
ز دست راد تو آموخت کلک درپاشی
همین اثر کند آری همیشه حسن جوار
مقاومت نتواند با تو گر به مثل
تو فرد باشی و اعدای تو هزار هزار
ستاره گرچه فراوان بوند پشت دهند
چو مهر یک تنه روی آورد سوی پیکار
مهابت تو اگر بانگ بر زمانه زند
قطار هفتۀ ایّام بگسلند مهار
جهان پناها! داد من از فلک بستان
که نیست بر تو ازین جنس کارها دشوار
ز نقره خنگ فلک نیست عاجز آن همّت
که کرد زردۀ خورشید زیر ران رهوار
حسود بر طبق عرضم آن عراضه نهاد
که شاخ خاطرم آن جنس میوه نارد بار
بدان خدای که بنمود زیر نُه رقعه
سه مهره را به مُشَشدر ز نقش هفت و چهار
به صانعی که چو ایجاد آفرینش کرد
نبود قدرت او پای‌بند دست افزار
ز کاینات یکی در عدم درنگ نکرد
چو شد نوشته ز دیوان امر او احضار
محصّل خرد ار برفراز بام دماغ
هزار سال کند درس صنع او تکرار
ز عجز منقطع آید چو در مقام سوال
ز سّر حکمت رمزی کنندش استفسار
ز سیل خیز حوادث خلل پذیر نگشت
چو شد اساس فلک را عنایتش معمار
لطیفۀ کرم اوست آنکه نرگس را
به سعی ابر بهار آتشی جهد ز خیار
کمال قدرت او دان که ناف آهو را
ز چند قطرهٔ خون کرد جُؤنهٔ عطّار
بدان طبیب شفا ده که بهر حاجت خلق
سپرد حقّهٔ تریاک را به مهره مار
چو بر بیاض حدق نقطۀ سیاهه نهاد
سوادیان بصر را روانه شد انظار
چو راست کرد به حکمت عیار نقد وجود
به اعتدال طبیعت سپرد آن معیار
به حفظ او که ز ذرّات کون خالی نیست
طلایهٔ کرمش بالعشی والابکار
به صنع او که کند زیر گردش گردون
همیشه جندرهٔ جامه‌های لیل و نهار
به قهر او که سپهر بلند را بر دوش
ز زرد رقعۀ خورشید و ماه دوخت غیار
جوی ز خرمن هستی حَرث و نسل نماند
در آن دیار که انگیخت خشم او اعصار
به عفو او که جهانی کبایر از سر ذوق
فرو برد که شکسته نگرددش ناهار
به عدل او که فرستاد نظم عالم را
به راستی و درستی ترازوی دینار
به حقّ قابض ارواح و باسط ارزاق
به خالق ظلمات و به فالق انوار
به نقش‌بندی فطرت که در مضیق رحم
بر آب نطفه کند نقش جانور دیدار
دهد به خامهٔ سر تیز خار، قدرت او
عشور نرگس و گل بر صحایف گلزار
بسوزنی که بدان دوخت کسوت اجساد
به رشته‌ای که از آن بافت حلّهٔ زنگار
به کاف کن که از او زاد گوهر هستی
به فرّ نطق کزو یافت آدمی مقدار
به سِتر عصمت دوشیزگان غیب که عقل
ندیده چهرهٔ‌شان از دریچهٔ پندار
به تنگ باری اسرار پردهٔ ملکوت
که در سرادق ایشان ملک نیابد بار
به روز حشر که اندر سراچهٔ عظمت
میان خلق کند حکم واحد قهّار
بدان صواعق هیبت که بگسلد ز نهیب
علاقه‌های نفوس از جهان اهل و تبار
به نفخ صور که گردون کند ز صدمت او
سپید مهرۀ خورشید را سیاه شعار
به شیر قهر که سازد به نیم سر پنجه
ز هفت بختی سر در هوا کشیده شکار
به هول بازپسین منزل از طریق اجل
که منقطع شود آنجا قوافل اعمار
به طوطی قفص وحی، جبرئیل امین
به نور باصرهٔ عقل، احمد مختار
به چشم و ابروی مازاغ و قاب قوسینش
به لطف آیت کبری به کشف آن اسرار
به پردلی که چو مور و ملخ سپاهی را
سه روز داد به یک تار عنکبوت حصار
به نور شیبت بوبکر و مصحف عثمان
به درّهٔ عمر و تیغ حیدر کرّار
به هر دو مردمک چشم خانهٔ عصمت
به اهل صفّه و جمع مهاجر و انصار
به جان پاک شهیدان که قلب لشکرشان
ز حمزه بود و جناحش ز جعفر طیّار
به حقّ کعبه که اسلام راست دارالملک
به شکل حلقه که در دست عصمتست سوار
به آب زمزم و سنگ سیه که گشت سپید
به هر دو از وسخ و زر جامهٔ اخیار
به ظهر کعبه و روی صفا و ضلع حطیم
به بطن مکّه و ناف زمین و معدهٔ غار
به لطف روح پیاده رو فلک پیمای
که کرده‌اندش بر چارپای جسم سوار
به صد قالب و سلطان دل که خیل حواس
گماشته‌ست بر اطراف بهر گیر و بدار
به بسط و قبض وی آن ساکن حدیقهٔ چشم
همی ز نور نظر راند، از سرشک ادرار
به دیده‌بانی چشم و خبرپژوهی گوش
به حاجبیّ دو ابرو و منهیی گفتار
به سروری دماغ و ریاست اعضا
به آب روی زبان و وجاهت رخسار
به آفتاب که از زخم خنجر تیزش
به خون لعل فرو رفت تا کمر کهسار
به روزگار که از ازدحام اضدادش
قران آتش و آبست در دل احجار
به چنبر فلک و پیسه ریسمان زمان
که پشتوارۀ هستی بر او گرفت قرار
به سرفرازی چرخ و فروتنی زمین
به پایداری قطب و سبک سریّ مدار
به آفتاب جهانگرد و ظلّ گوشه نشین
به چرخ نادره‌زای و جهان مردشکار
به هفت زاویه و چار ضلع و شش جدول
به تیغ مهر و عمود صباح و قوس نهار
به چار فصل زمان و به پنج باب حواس
به هفت مهرهٔ زرّین و حقّهٔ دوّار
به آبروی حیات و به خاکپای جهان
به بادپایی اعمار و جنبش ادوار
به نور چشمهٔ طبّاخ و ماه سفره فکن
به شام قرص‌ربای و به چرخ خوانسالار
به نوک تیر شهاب و خم کمان هلال
به کوکب سپر چرخ و جوشن شب تار
به چترداری شام و سپرکشی سحر
به صبح نیزه‌زن و آفتاب تیغ‌گذار
به شام طرّه طراز و هلال ابرو زن
به مهر زیور بخش و به ماه چهره نگار
به آفتاب درم دزد و اختر نان کور
به روزگار دو روی و جهان سفله نجار
به روزِ نامه که در جیب صبح پنهانست
به جامه خانه که شب را بدوست استظهار
به خیط شمس که بوده‌ست آبکش پیوست
به تیغ صبح که بوده‌ست سیمکش هموار
به آفتاب مکابر که دَرشَود همه جای
به روزگار معاند که او کشد همه یار
به باد مهتر فرّاش و آبدار سحاب
به تشت‌داری بدر و به مهر مشعله‌دار
به شام کوکب‌کوب و هلال نعل‌آرای
به صبح صیقلی و آسمان آینه‌دار
به جود صبح که هست او به نان دهی مشهور
به بخل شام که آمد سیاه کاسه چو قار
به خشک مغزی خاک و به آبِ تر دامن
به سردی دم باد و به پشت‌گرمی نار
به زود خیزی صبح و به شب روی قمر
به روزبانی خورشید و چرخ مردم خوار
به تابخانه که در وی نشسته‌اند انجم
به بار نامه که در سر گرفته‌اند اشجار
به بحرِ بلعجب‌آیین و کوهِ راه‌نشین
به برق آتشبار و به ابر آب‌افشار
به چشم آب که آشفته گردد از خاشاک
به تیغ کوه که از نم برآورد زنگار
به جَستن رگِ باران ز زیر نشتر برق
ببه انگ و نالهٔ تندر ز احتقان بخار
به ابر صاحب ادرار و ریگ مستسقی
به تفّ سینۀ نار و کف دهان بحار
به صبح خط بدمیده، به شام ریش‌آور
به ماه وسمه کشیده، به روز ساده عذار
به حلّه‌باف ربیع و خزانِ جامه ستان
به خار سوز زمستان و نخلبند بهار
به بیسراک شباهنگ و لوک ترکی روز
که زیر سبزۀ گردون همی کنند اسفار
به روز عید و شب قدر حرمت رمضان
به اجتهاد بزرگان، به طاعت ابرار
به رقّت دل قندیل و سوز سینهٔ او
به آب دیدهٔ شمع و تن ضعیف نزار
به ناوک سحری از کمانِ پشت دو تا
که باشد از سپر هفت آسمانش گذار
به آه سینهٔ دلخستگان ز سوز جگر
به آب دیدهٔ بیچارگان ز جان فگار
به اجتماع نفوس و تعارف ارواح
به ازدواج عقول و نتایج افکار
به رهبری خرد در مسالک شبهات
به پیروی طمع در مناحج اوطار
بهچشم‌بندی خواب و خیالِ لعبت‌باز
به وهم شعبده‌باز و به عقل شیرین کار
به پردلی قناعت، به دور بینی حرص
به خوشدلیّ تمنّی، به همدمی یسار
به اصطناع مروّت، به احتشام کرم
به نور عین تواضع، به حلم قاف وقار
به ذهن خرده شناس و به فکر دور اندیش
بعقل راست نهاد و خیال کژ رفتار
به خشم آهن روی و به صبر سنگین دل
به حلم آتش خوار و به شرم کم آزار
به عدل مصلحت اندیش و ظلم شهر آشوب
به امن عافیت اندوز و فتنهٔ عیّار
به حرص بوی‌شناس و به شرم رنگ‌آمیز
به یاس گوشه نشین و بصبر غصّه گسار
به سازگاری عقل و ستیزه رویی طبع
به حلم خصم فریب و به لطف کارگزار
به فسحت دل اومید و تنگ چشمی بخل
به خودنمایی فخر و فکندگّی عوار
به شهریاری عقل و به بختیاری بخت
به کامکاری مال و به دوستاری یار
به عشق کیسه گشای و امیدِ خامْ طمع
به هجر دشمن روی و به وصل خوش دیدار
به شادیی که ز باد هوا کند پر و بال
به اندهی که ز جِرم زمین کند بن و بار
به فضل پای برهنه، به علم جیب تهی
به غفلت متّنعم، به جهل دولت یار
به نقطهٔ دل لاله، به خطّ سبز چمن
به مسطر قد سرو و جداول انهار
به زاد سرو که در پاک دامنی بررست
نه همچو نرگس رعنا میان خواب و خمار
به طبله‌ی که از آن بوی می‌کشد سوسن
به حقّه‌ای که از آن رنگ می‌برد گلنار
به استقامت سرو و تمایل شمشاد
به لطف خندهٔ گلبرگ و هول شوکت خار
به لحن نغمهٔ بلبل، به وجد و حالت سرو
به سوز نالهٔ قمری ّ به رقّت اسحار
به کلک مصری کز آب تیره باکش نیست
به تیغ هندی کز آتشش نیاید عار
بدان یتیم که پرورده شد به تلخ و به شور
در اندرون صدف بر کنار دریا بار
بدان ضعیف که در بند چون به تنگ آید
روان شیرین بر دیگران کند ایثار
به حاضران وجود و به غایبان عدم
ز اوج کاهکشان تا به کاه در دیوار
به کوه قاف که چاکر صفت کمر بسته‌ست
ببندگیّ وقار تو ای بلند آثار
به حشمت تو که بی ابتداست همچو ازل
به نعمت تو که بی انتهاست همچو شمار
به عفو تو که عقوبت کند کم از اندک
به بذل تو که فزون است جودش از بسیار
به کلک تو که عروسان بکر خاطر را
به بند گیسو دربافت گوهر شهوار
به هیبت تو چون خنجریست در کف مرگ
به دشمن تو که پیرایه‌ایست بر تن دار
به مسند تو که تا او نشست بر بالش
بخفت فتنه و برخاست دولت بیدار
به خاتم تو که دریاش تا کمرگاهست
به خامه‌ات که به سر می‌رود به هندو بار
به بارگاه نو کز فرط کبریا ننشست
ز کاروان حوادث بر آستانش غبار
به سطوت تو که یک شیب تازیانۀ او
برآورد ز سر توسنِ زمانه دمار
به لطف تو که اگر قهرمان دهر شود
در فنا را یکباره برزند مسمار
که یک زمان بجز از بندگیّ خدمت تو
نبوده‌است مر این بنده را شعار و دثار
چو خرگه ار کمر خدمت تو بسته نیَم
چو خیمه‌ام که میان بسته‌ام به دَه زنّار
زهی تراجع احوال من، بنامیزد!
همین توقّع دارم ز عالم غدّار
منم عطارد تحت الشّعاع خاطر تو
همیشه محترق و راجع از غم و تیمار
از آنک مدح تو بر دل نبشته‌ام دایم
به خود فروشده باشم ز فکر چون طومار
به نام و ننگی گفتم که روز بگذارم
رها نمی‌کند این روزگار ناهموار
کجا روم، چه کنم، از که یاوری خواهم؟
چو حق شناس تویی کم بود پذیرفتار
مرا به جان تو صدرا که زهر شربت مرگ
شد از شماتت اعدا، چو آب نوش گوار
هزار به ز من و کم ز هر شربت مرگ
مرا بپرور و آنگه، هزار و یک انگار
امید عفو گناهی نکرده می‌دارم
تو نیز اگر بتوان کرد همّتی بگمار
وقار حلم تو کان پایمرد هر گنهیست
چه باشد ار بکند بهر ما یکی پیکار
ز جرم عذر فزونتر ولی به طالع من
برون ز سلک قبولست مهرۀ اعذار
مرا به کام دل دشمنان مکن تکلیف
که از تکلّف این بار عاجزم نهمار
مده بسیلی هر سفله گردن هنرم
که اینچنین نگزارند حقّ خدمتکار
تبارک الله بس طرفه طالعی دارم
که قسم من همه خار آمده‌ست از گلزار
پریر چون بشنیدم ز دشمن آن بهتان
که شخص من ز غم آسیمه گشت و سینه فگار
به نزد آن بت مه روی کس فرستادم
که ای نگار نکو عهد و ای مه دلدار
مرا چنین و چنین حالتی فتاد امروز
برون خرام و بیا تا شویم باده گسار
پیام داد مرا کای فلان و ای بهمان
چو دیگری به دلم کرده‌ای مرا بگذار
چو این سخن بشنیدم ز فرط دلتنگی
شدم به نزدش و گفتم که ای مه غدّار
به وادیی که درو گرد کرده شد شلغم
به عرصه‌ای که درو بال برکشیده خیار
بحسن طلعت میمون شیخ بوزینه
به لطف ساق سمن‌گون خواجه بوتیمار
بدان زمان که درآید ز خواب مفلس مست
خمار کرده و جامه به خانهٔ خمار
به اجتهاد خر لنگ در میان خلاب
به اعتقاد سگ زرد در خر مردار
بحقّ اشتر گردن فراز و گاو حمول
به حرمت سگ خوش خوی و روبه طرّار
بدان قطار کلنگان که در شب تاریک
همی روند به بوی گزر سوی برخوار
به لطف صنعت آن دم که ترک سیمین بر
بدان سرین سمن کون فرو کشد شلوار
به هول و هیبت آن دم که... بی رحمت
بدرّد از سر شنگی ... چون گلنار
به خام طبعی و شوخّی بادهٔ بی آب
به پخته کاری یخنی و خوردی خوش خوار
به دیگ چرب زبان آن زمان که زد قلقل
به جام خشک دهان آن زمان که شد بیکار
به دلگرانی ناره، به احتمال قپان
به راستی عمود و درستی طیّار
به تار قندز شب پوش مردم بدوی
به بند و ریشۀ دستار مردم بلغار
به خانه خانهٔ رقعه، به مهره مهرهٔ نرد
به دانه دانهٔ خصل و به گونه گونه قمار
به طاق گلشن...، به حوض و برکهٔ ناف
به جویبار میان ران و ناودان زهار
به سرخ رویی شنگرف و لب کبودی نیل
به زرد فامی زرنیخ و دل سیاهی قار
به علم خضخضه کز یُمن وی نیالوده‌ست
کلاه گوشهٔ ... م به منّت اغیار
به دلسیاهی تعلیق و مدبریّ فقیه
به بیوفایی درس و به محنت تکرار
بدان ظریف که بیرون برد به چالاکی
جواب نکتهٔ: لا عقل لک، بانت حمار
که تا به ... تو دسترس توانم یافت
حرام دارم بر خویش صحبت و گفتار
سخن دراز شد اکنون حقیقتی بشنو
که راست خانه ترست از زبانۀ طیّار
به جدّ این همه سوگند و هزل او، صدرا
وگرنه هستم از انعام شاملت بیزار
که می ندانم سوگند نامه را سببی
که بوده است به تحقیق موجب آزار
ولی چو نیست درین روزگار ممدوحی
که مادحی را دارد به شرط خود تیمار
چو جنس آدمیان را ز خورد نیست گزیر
ز تنگ دستی سوگند میخورم ناچار
بزرگوارا! بی خردگی بود که کنم
به حضرت تو تحدّی به شیوهٔ اشعار
وگرنه دعوی آن کردمی که چون من نبست
به شاعری و نکردی خرد برین انکار
منم سلالۀ صلب خدایگان سخن
عجب نباشد اگر می‌کنم هنر اظهار
دریغ طبع مرا گر مربّیی بودی
زبان ناطقه دادی به بندگیش اقرار
مراست از ندب فضل هفده خصل و هنوز
میان نوزده و بیست می‌کنم رفتار
سزد که سبحه طرازان گنبد اعلی
بدین قصیدۀ غرّا کنند استغفار
از آن گروه که سوگندنامه‌ها گفتند
اگر کسی به ازین گفت، گو به پیش من آر
چو لایقست بدین گفته این دعاگو را
تویی محکّ و دگر ناقدان اولوالابصار
سزای بنده ز دستار و کفش بیرون نیست
تو در کنار رهی نه سزای این گفتار
اگر بدست، ز من گردن و ز دربان کفش
وگر نکوست، زبنده سر و ز تو دستار
همیشه تا چو به میزان رود درست سپهر
به صحن باغ زرافشان بود ز دست چنار
به شاد کامی و دولت بمان فراوان سال
ز عمر و ملک و جوانی و جاه برخوردار

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

امید لذّت عیش از مدار چرخ مدار
که در دیار کرم نیست زآدمی دیّار
هوش مصنوعی: بهتر است به جای اتکا به خوشی‌های زودگذر و دنیوی، به شرایط و واقعیت‌های موجود توجه کنیم؛ زیرا در دنیای انسانی، امکان بهره‌مندی از نعمت‌ها و کرم‌های واقعی وجود ندارد.
مباش غرّه بدین خنده‌های صبح که هست
گشادگیّ رخ آفتاب خنجر بار
هوش مصنوعی: به خود مغرور نشو به خاطر لبخندهای دلنشین صبح که زیبایی روشنایی آفتاب مانند تیغی تیز است.
به مجلسی که درو دور هفت کاسه بود
خراب گردد بنیان مردم هشیار
هوش مصنوعی: مجلسی که در آن هفت کاسه وجود دارد، به راحتی می‌تواند به تیرگی و پریشانی دچار شود، چرا که در آن جمع، مردم باهوش و آگاهی نیستند.
به گِرد خوان فلک دست آرزو کم یاز
که گرده ییست بر این خوان و اند لقمه شمار
هوش مصنوعی: برای رسیدن به آرزوهایتان، امید و تلاش را کنار نگذارید، زیرا در زندگی مانند سفره‌ای گسترده است و هر کس به اندازه‌ای که تلاش کند، از آن بهره‌مند می‌شود.
مبند تنگ بر اسب زمانه زین هوس
که از فراخ روی تنگت آورد مضمار
هوش مصنوعی: به خودت فشار نیاور و از خواسته‌های بیش از حد خود بپرهیز، زیرا زمان می‌تواند با وسعت و پیروزی‌هایی که به دست آورده‌ای، تو را به مسیری پرچالش و دشوار بکشاند.
اگرچه رام نماند مرو برش گستاخ
وگرچه خوش رو باشد عنان بدو مسپار
هوش مصنوعی: هرچند که او رام و مطیع نیست، نباید او را به خود سخت بگیری و اگرچه چهره‌اش زیبا و دلنواز باشد، نباید کنترل او را به دستش بسپاری.
که تا نه بس به تَک پای در سر آوردت
چنانکه از تو نماند نشان به هیچ دیار
هوش مصنوعی: تا زمانی که به شدت در پی‌ات باشد، به گونه‌ای که هیچ نشانه‌ای از تو در هیچ جا باقی نگذارد.
کسی که پایۀ او در جفا بلندترست
فزون‌ترست به رتبت مقامش از اغیار
هوش مصنوعی: کسی که در بی‌رحمی و آسیب رساندن به دیگران قوی‌تر و بیشتر است، از دیگران در مقام و جایگاهش بالاتر است.
زحل ببین که چو سرمایهٔ نحوست داشت
گرفت جای بر از شش کواکب سیّار
هوش مصنوعی: زحل را ببین که وقتی با بدبختی و نحوستش همراه شد، جایگاهش را در بین شش سیارهٔ دیگر پیدا کرد.
ببین کبودی این کیسۀ سپهر که او
به یک درست چنین تیز میکند بازار
هوش مصنوعی: نگاه کن که چگونه این آسمان، با یک حرکت، بازار را به شدت تحت تأثیر قرار می‌دهد و لباسی کبود بر تن می‌کند.
هم از محکّ شب تیره گرددت روشن
درست مغربیش را چگونگی عیار
هوش مصنوعی: اگر از دل شب تاریک بگذری، می‌توانی به روشنایی برسی و به خواسته‌هایت دست یابی.
تو می زنی نفس و خود شمار آن نکنی
که هست هر نفست اژدهای عمر اوبار
هوش مصنوعی: تو هر بار که نفس می‌زنی، نمی‌دانی که هر نفس تو چقدر ارزشمند است و در واقع مانند اژدهایی است که بار زندگی را به دوش می‌کشد.
ببین که از عدم آباد تا به شهر وجود
چه ره زنند ترا در مکامن اطوار
هوش مصنوعی: ببین که از نیستی تا به وجود و زندگی چه مسیری را باید طی کنی و چه تغییراتی را تجربه خواهی کرد.
اگر نه بدرقۀ لطف کردگار بود
چگونه قافلهٔ هستی اوفتد به کنار
هوش مصنوعی: اگر نبود پشتیبانی و رحمت خداوند، چگونه ممکن بود که کاروان هستی به این راحتی متوقف شود یا از حرکت بایستد؟
به چشم عبرت قارورۀ سپهر ببین
که گشت محرور از تفّ سینۀ احرار
هوش مصنوعی: به چشم عبرت به آسمان نگاه کن و ببین که چگونه از گرمای دل‌های آزادی‌خواهان به شدت دچار تنگی و فشار شده است.
شود ز خون شفق تشت ماه هر شب پر
که هم سپهر بر ابنای دهر گرید زار
هوش مصنوعی: از خون سرخی صبح، در شب، ماه بزرگ و پر می‌شود. به گونه‌ای که آسمان به خاطر حال و روز مردم، به شدت گریه می‌کند.
رسیل زهرۀ نی زن شود ز آتش مهر
قلم زنی چو عطارد به هر مهی یکبار
هوش مصنوعی: زهرۀ نی، مانند آتش عشق می‌سوزد و هر بار که مانند عطارد در آسمان به نمایش در می‌آید، جلب توجه می‌کند.
مراست از ستم چرخ دون که در دورش
عزیز مصر مروّت چو خاک ره شد خوار
هوش مصنوعی: من از ستم روزگار پست رنج می‌برم، که در چرخش‌هایش، حتی عزیز مصر هم به فراموشی و ذلت افتاد و مانند گرد و خاک در راه شد.
هزار قطرهٔ خونین به جای دل در بر
درو کشیده ز غم پوستی به سان انار
هوش مصنوعی: هزاران قطره خون، به جای دل از غم در درون او جاری شده و پوستش مانند پوست انار به رنگ درآمده است.
چه جای غم که چنان شد که اهل دانش را
چو شادیی بود، آن روز غم برند به کار
هوش مصنوعی: در روزی که اهل دانش با شادی مواجه شدند، دیگر جایی برای غم وجود ندارد و غم را به کار می‌برند.
سپهر بر تو چو مهر آورد بترس که او
بدست مهر زند تیغهای عمر شکار
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان به نیکی به تو روی آورد، احتیاط کن؛ زیرا که او با همان نیکی می‌تواند ضرب‌المثل‌هایی از عمرت را به چالش بکشد.
اگر نه لطف خداوند بر زند آبی
ز تاب آتش قهرش کرا بود زنهار!
هوش مصنوعی: اگر خداوند مهربان نبود و آبی برای خاموش کردن آتش خشمش نبود، چه کسی می‌توانست از خشم او در امان باشد!
روان صورت معنی ابوالعلا صاعد
که هست دولت او داعی صغار و کبار
هوش مصنوعی: وجود و شخصیت ابوالعلا صاعد به گونه‌ای است که همگان را به خود جذب می‌کند و در واقع موقعیت او باعث جلب توجه بزرگ‌ترها و کوچکترها می‌شود.
ترا شه چین کمالش سپهر بی سر و پای
نواله خوار نوالش جهان بی بن و بار
هوش مصنوعی: تو را می‌توان به مانند گلی زیبا تصویر کرد که در آسمان به نهایت کمال رسیده است. اما گاهی برای رسیدن به آن زیبایی، ممکن است از حقیقت و واقعیت دور شوی و در دنیایی پر از بی‌پایه و نامعلوم قرار گیری.
دل صبا نفسی نیست خالی از خفقان
از آن سبب که شد از رشک لطف او بیمار
هوش مصنوعی: دل نسیم هیچ لحظه‌ای نیست که از فشار و تنگی خالی باشد، زیرا به خاطر حسرت و خشم لطف او دچار بیماری شده است.
زهی ز معدلتت رمح سر شغب ، بسته
بشکل سنجق در سر، چو خواجگان دستار
هوش مصنوعی: اینا می‌گوید که از بلندی قامت تو، همچون نیزه‌ای تند و تیز، شور و هیجان به وجود می‌آید. سرت مانند سنجاق بر پایه زینت‌ها و تزیینات قرار دارد، درست مثل دستارهای زیبایی که بزرگان به سر می‌گذارند.
ز نام تست دهانش به مهر ازین سبب است
که صامتست ز زنهار خواستن دینار
هوش مصنوعی: او به خاطر نام تو، دهانش پر از مهر و محبت است؛ زیرا از ترس اینکه دیناری درخواست کند، ساکت مانده است.
ثبات مرکز داری ز حلم و پیمودی
به گام عدل محیط زمانه چون پرگار
هوش مصنوعی: پایداری و ثبات تو ناشی از صبر و اندیشه‌ات است، و با قدم‌های متعادل و عادلانه‌ات در شرایط مختلف زندگی، می‌توانی مانند یک پرگار در مرکز خود ثابت بمانی.
چو نقطه صدر نشینی از آن همی گردد
به گرد مسند تو چرخ دایره کردار
هوش مصنوعی: وقتی که نقطه‌ای از مقام بالایی تو در چرخ دایره‌ای عملکرد تو دور می‌شود، نشان دهنده‌ی اهمیت و تاثیرگذاری توست.
همای رایت قدر تو نسر طایر را
نهاد نور سعا دت به زُقّه در منقار
هوش مصنوعی: طیور بهشتی بر شاخسار همای، پرچم شرف و مقام تو را به آرامش و خوشبختی در دهن طایری قرار داده است.
حسود جاه ترا جلوه‌گاه دار آمد
چو کرد چهره ز خون جگر به نقش و نگار
هوش مصنوعی: حسود، نگاه تو را مانند زیباترین جلوه‌ها نشان داد، همچنان که چهره‌اش را با خون دلش تندیس و طراحی کرد.
هر آن سخن که قضا گفت با قدر در حال
ز کوه حزم تو آمد صدای آن گفتار
هوش مصنوعی: هر چه تقدیر و سرنوشت بخواهد، از جبروت و استقامت تو به گوش می‌رسد.
به طرف بام وجود آمد آستین پر در
سپهر تا که کند روز مقدم تو نثار
هوش مصنوعی: به سمت بام آسمان دست دراز می‌کند تا روزی را که شایسته‌ات است، پیشکش کند.
ز دست راد تو آموخت کلک درپاشی
همین اثر کند آری همیشه حسن جوار
هوش مصنوعی: از دست تو، نوشته‌ام را آموختم که چگونه به دیگران آسیب برسانم. این کار همیشه تاثیری دارد و خوبی همسایگی را نشان می‌دهد.
مقاومت نتواند با تو گر به مثل
تو فرد باشی و اعدای تو هزار هزار
هوش مصنوعی: اگر تو همت و اراده‌ای چون خودت داشته باشی، هیچ مقاومتی نمی‌تواند در برابر تو ایستادگی کند، هرچند که دشمنانت بسیار باشند.
ستاره گرچه فراوان بوند پشت دهند
چو مهر یک تنه روی آورد سوی پیکار
هوش مصنوعی: هرچند ستاره‌ها تعداد زیادی دارند و می‌توانند حمایت کنند، اما وقتی که خورشید در کارزار حاضر می‌شود، دیگر هیچ‌کس مانند او نمی‌تواند درخشان و تاثیرگذار باشد.
مهابت تو اگر بانگ بر زمانه زند
قطار هفتۀ ایّام بگسلند مهار
هوش مصنوعی: قدرت و جلال تو به قدری زیاد است که اگر صدایت به گوش دنیا برسد، همه روزهای هفته تحت تأثیر قرار می‌گیرند و نظمشان از هم می‌پاشد.
جهان پناها! داد من از فلک بستان
که نیست بر تو ازین جنس کارها دشوار
هوش مصنوعی: ای جهان! دلتنگی و شکایت من از آسمان زیاد است، زیرا در تو کارهایی از این قبیل دشوار نیست.
ز نقره خنگ فلک نیست عاجز آن همّت
که کرد زردۀ خورشید زیر ران رهوار
هوش مصنوعی: آسمان از نقره خالی نیست، اما کسی که تلاش کند می‌تواند زردی خورشید را زیر پای اسب چابک به دست آورد.
حسود بر طبق عرضم آن عراضه نهاد
که شاخ خاطرم آن جنس میوه نارد بار
هوش مصنوعی: حسود به خاطر حسادتش، آن چیز زیبا را به من تحمیل کرد که درخت خاطرم، میوه‌ای از جنس نارد دارد.
بدان خدای که بنمود زیر نُه رقعه
سه مهره را به مُشَشدر ز نقش هفت و چهار
هوش مصنوعی: به خدایی که زیر نه ورق، سه مهره را به صورت مشخص و معین نشان داد و از نقش‌های هفت و چهار فراتر رفت.
به صانعی که چو ایجاد آفرینش کرد
نبود قدرت او پای‌بند دست افزار
هوش مصنوعی: سازنده‌ای که جهان را آفرید، قدرتش به ابزارهایی که در دست دارد وابسته نیست.
ز کاینات یکی در عدم درنگ نکرد
چو شد نوشته ز دیوان امر او احضار
هوش مصنوعی: از میان تمام موجودات، یک نفر هم در عدم تأمل نکرد و وقتی که فرمان او نوشته شد، به حضور احضار شد.
محصّل خرد ار برفراز بام دماغ
هزار سال کند درس صنع او تکرار
هوش مصنوعی: اگر شخصی باهوش و فهیم، سال‌های طولانی از روی علم و دانش به تحلیل و تفسیر خالقیت بپردازد، باز هم نمی‌تواند به عمق و حقیقت این خلاقیت پی ببرد.
ز عجز منقطع آید چو در مقام سوال
ز سّر حکمت رمزی کنندش استفسار
هوش مصنوعی: وقتی که از ناتوانی‌ام سؤال می‌شود، به خاطر راز حکمت، دیگر نمی‌توانند به راحتی به آن پاسخ دهند و سؤالات را زیر سوال می‌برند.
ز سیل خیز حوادث خلل پذیر نگشت
چو شد اساس فلک را عنایتش معمار
هوش مصنوعی: به دلیل بروز حوادث و تغییرات ناگهانی، پایه‌های زمین دچار اختلال نشد، زیرا معمار آسمان به آن توجه و عنایت ویژه‌ای داشت.
لطیفۀ کرم اوست آنکه نرگس را
به سعی ابر بهار آتشی جهد ز خیار
هوش مصنوعی: لطافت و زیبایی کرم خداوند، سبب شده که نرگس، با تلاش ابرهای بهاری، آتش عشق خیار را برافروزد.
کمال قدرت او دان که ناف آهو را
ز چند قطرهٔ خون کرد جُؤنهٔ عطّار
هوش مصنوعی: قدرت فوق‌العادهٔ او را درک کن که چگونه با چند قطرهٔ خون، ناف آهو را به عطری دل‌انگیز تبدیل کرده است.
بدان طبیب شفا ده که بهر حاجت خلق
سپرد حقّهٔ تریاک را به مهره مار
هوش مصنوعی: بدان که پزشک واقعی کسی است که برای رفع نیاز مردم اقدام کند و درمان را با داروی مؤثر و کمیاب، مانند تریاک که به وسیله مهره مار به دست آمده، آغاز کند.
چو بر بیاض حدق نقطۀ سیاهه نهاد
سوادیان بصر را روانه شد انظار
هوش مصنوعی: وقتی که نقطه‌ای سیاه بر صفحه‌ی سفید گذاشته شد، توجه‌ها به آن جلب شد و نگاه‌ها به سمت آن رفت.
چو راست کرد به حکمت عیار نقد وجود
به اعتدال طبیعت سپرد آن معیار
هوش مصنوعی: وقتی که حکمت راه را درست کرد، ارزش واقعی وجود را به توازن طبیعت واگذار کرد.
به حفظ او که ز ذرّات کون خالی نیست
طلایهٔ کرمش بالعشی والابکار
هوش مصنوعی: به این معناست که وجود او در همه جا جاری است و هیچ چیزی از وجودش خالی نیست. رحمت و کرامت او در صبح و شام به همه می‌رسد.
به صنع او که کند زیر گردش گردون
همیشه جندرهٔ جامه‌های لیل و نهار
هوش مصنوعی: به خلقت او که در زیر دایره آسمان، همیشه پرده‌ای از شب و روز قرار داده است.
به قهر او که سپهر بلند را بر دوش
ز زرد رقعۀ خورشید و ماه دوخت غیار
هوش مصنوعی: به خاطر خشم او، آسمان بلند را بر دوش خود قرار داده و دو ستاره زرد، یعنی خورشید و ماه، را به هم دوخته است.
جوی ز خرمن هستی حَرث و نسل نماند
در آن دیار که انگیخت خشم او اعصار
هوش مصنوعی: در جایی که خشم خدا برانگیخته شود، هیچ نشانی از زندگی و نسل باقی نخواهد ماند و همه چیز به نابودی می‌گراید.
به عفو او که جهانی کبایر از سر ذوق
فرو برد که شکسته نگرددش ناهار
هوش مصنوعی: به رحمت خداوند که از روی لطف و بزرگی، بسیاری از گناهان بزرگ انسان‌ها را می‌پوشاند و نمی‌گذارد که در روزهای سخت از بین بروند.
به عدل او که فرستاد نظم عالم را
به راستی و درستی ترازوی دینار
هوش مصنوعی: به انصاف و حکمت اوست که نظم جهانی را به درستی و عدالت به ترازوی پولی درآورده است.
به حقّ قابض ارواح و باسط ارزاق
به خالق ظلمات و به فالق انوار
هوش مصنوعی: به راستی که تو، که جان‌ها را در دست داری و روزی‌ها را گسترانده‌ای، ای آفریدگار تاریکی‌ها و شکافنده نورها.
به نقش‌بندی فطرت که در مضیق رحم
بر آب نطفه کند نقش جانور دیدار
هوش مصنوعی: درون رحم مادر، ویژگی‌ها و نقوش فطری که برای جانور شکل می‌گیرد، مشاهده می‌شود.
دهد به خامهٔ سر تیز خار، قدرت او
عشور نرگس و گل بر صحایف گلزار
هوش مصنوعی: قلمی تیز همچون خار، قدرتی را به نمایش می‌گذارد که زیبایی‌های گل و نرگس را در صفحات باغ منتقل می‌کند.
بسوزنی که بدان دوخت کسوت اجساد
به رشته‌ای که از آن بافت حلّهٔ زنگار
هوش مصنوعی: به ابزاری اشاره دارد که با آن، پوشاک مردگان را به هم می‌دوزند و نخی که برای دوختن جا زنگار دار است. این تصویر به نوعی از بی‌رحمی و سختی در فرایند آماده‌کردن اجساد اشاره می‌کند.
به کاف کن که از او زاد گوهر هستی
به فرّ نطق کزو یافت آدمی مقدار
هوش مصنوعی: به آن کسی که منبع وجود و ارزش‌های انسانیت است، توجه داشته باش که از او سخن و کلامی به دست آمده که به انسانیت معنا و اندازه می‌بخشد.
به سِتر عصمت دوشیزگان غیب که عقل
ندیده چهرهٔ‌شان از دریچهٔ پندار
هوش مصنوعی: دوشیزگان پاک و معصوم مانند سِتر غیبی هستند که عقل و اندیشه نمی‌توانند زیبایی و چهرهٔ آن‌ها را از دریچهٔ تصور درک کنند.
به تنگ باری اسرار پردهٔ ملکوت
که در سرادق ایشان ملک نیابد بار
هوش مصنوعی: در میان محدودیت‌های دنیای مادی، حقایق و اسرار عمیق الهی و آسمانی وجود دارد که انسان نمی‌تواند به راحتی آن‌ها را درک کند یا حمل کند. در واقع، این رازها فراتر از فهم دنیوی هستند و نمی‌توانند به طور کامل در اختیار کسانی قرار گیرند که صرفاً در سطح ظاهری زندگی می‌کنند.
به روز حشر که اندر سراچهٔ عظمت
میان خلق کند حکم واحد قهّار
هوش مصنوعی: در روز قیامت که در عرصهٔ بزرگی میان مردم، فرمانی واحد و قوی صادر خواهد شد.
بدان صواعق هیبت که بگسلد ز نهیب
علاقه‌های نفوس از جهان اهل و تبار
هوش مصنوعی: بدان که رعد و برق سهمگینی وجود دارد که می‌تواند ارتباطات عاطفی و وابستگی‌های انسانی را از هم بگسلد و بر دنیای ما تأثیر بگذارد.
به نفخ صور که گردون کند ز صدمت او
سپید مهرۀ خورشید را سیاه شعار
هوش مصنوعی: در هنگامه‌ای که شیپور قیامت به صدا درآید و آسمان‌ها به خاطر اثرات او تغییر کنند، مهره‌ای که نماد خورشید است، به رنگ سیاه درمی‌آید و نشانه‌هایی از مشقت و سختی را به نمایش می‌گذارد.
به شیر قهر که سازد به نیم سر پنجه
ز هفت بختی سر در هوا کشیده شکار
هوش مصنوعی: شیر خشمگین با قدرت و قوا، به سمتی که در آن هفت بخت خوشبختی وجود دارد، نگاه می‌کند و در گوشه‌ای از آسمان در جستجوی طعمه است.
به هول بازپسین منزل از طریق اجل
که منقطع شود آنجا قوافل اعمار
هوش مصنوعی: در آخرین منزل که به وسیله مرگ از هم گسسته می‌شود، کاروان‌هایی از اعمال و کردارها به آنجا می‌رسند.
به طوطی قفص وحی، جبرئیل امین
به نور باصرهٔ عقل، احمد مختار
هوش مصنوعی: این شعر اشاره به انتقال وحی و پیام الهی از جانب جبرئیل دارد. جبرئیل به عنوان فرشته‌ای که پیام‌ها را به پیامبران می‌رساند، به نوعی طوطی است که در قفسی از وحی قرار دارد. همچنین، احمد مختار (پیامبر اسلام) با بینش و درکی قوی، این پیام‌ها را درک کرده و به انسان‌ها منتقل می‌کند. در کل، این بیت به ارتباط میان وحی، عقل و نبوت اشاره دارد.
به چشم و ابروی مازاغ و قاب قوسینش
به لطف آیت کبری به کشف آن اسرار
هوش مصنوعی: به زیبایی و جذابیت چشم و ابروی مازاغ و قوس‌های اطراف آن، که به لطف یک نشانه بزرگ، رازهای نهفته‌ای را نمایان می‌کند.
به پردلی که چو مور و ملخ سپاهی را
سه روز داد به یک تار عنکبوت حصار
هوش مصنوعی: شخصی شجاع و دلاور به مانند موریانه و ملخ، توانسته است که در برابر یک سپاه، سه روز مقاومت کند و این کار را با تکیه بر یک تار نازک عنکبوت انجام داده است.
به نور شیبت بوبکر و مصحف عثمان
به درّهٔ عمر و تیغ حیدر کرّار
هوش مصنوعی: این بیت به ویژگی‌ها و صفات برجسته شخصیت‌های اسلامی اشاره دارد. نور و روشنایی به نشانۀ علم و هدایت آنهاست، در حالی که به نام‌های شخصیت‌های مهمی چون ابوبکر، عثمان، عمر و علی اشاره می‌کند. ابوبکر و عثمان نمایانگر دو نفر از خلفای راشدین هستند که نقش مهمی در تاریخ اسلام داشتند. عمر به عنوان یک پیشوای قوی و علی به عنوان جنگجویی شجاع و مدافع دین معرفی شده است. به‌طور کلی، این بیت به اتحاد و کمال در رهبری اسلامی اشاره دارد.
به هر دو مردمک چشم خانهٔ عصمت
به اهل صفّه و جمع مهاجر و انصار
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی به جایگاه و اهمیت دو گروه از مردم اشاره دارد. یکی اهل صفه که به عنوان جمعی از مهاجران و انصار در دین اسلام شناخته می‌شوند، و دیگر، به مقام و منزلت عصمت اشاره دارد. به طور کلی، این بیت نشان‌دهنده‌ی توجه به مقام والای افرادی است که در حفظ و گسترش دین نقش داشته‌اند.
به جان پاک شهیدان که قلب لشکرشان
ز حمزه بود و جناحش ز جعفر طیّار
هوش مصنوعی: به روح پاک شهیدان قسم که دل‌های سربازانشان از حمزه الهام گرفته و پرچم‌شان از جعفر طیّار بوده است.
به حقّ کعبه که اسلام راست دارالملک
به شکل حلقه که در دست عصمتست سوار
هوش مصنوعی: به حقّ کعبه، که نماد دیانت و تقدس است، اسلام به عنوان مرکز اصلی حکومت در قالبی درست و منظم قرار دارد و این ساختار مانند حلقه‌ای است که در دست پاکی و معصومیت قرار دارد.
به آب زمزم و سنگ سیه که گشت سپید
به هر دو از وسخ و زر جامهٔ اخیار
هوش مصنوعی: آب زمزم و سنگ سیاه در اثر آلودگی و کثیفی به رنگ سفید در آمده‌اند و هر دو از آلودگی و زرق و برق پاک شده‌اند.
به ظهر کعبه و روی صفا و ضلع حطیم
به بطن مکّه و ناف زمین و معدهٔ غار
هوش مصنوعی: در اینجا به مکان‌های مقدس و مهم در مکه اشاره شده است. ظهر کعبه موقعیتی معنوی و خاص دارد و صفا و حطیم نیز به نقاط قابل توجه در نزدیکی کعبه اشاره می‌کند. همچنین، مراد از بطن مکه و ناف زمین، عمق و مرکزیت این شهر در جهان است و معدهٔ غار به یک مکان دیگر در مکه اشاره دارد که برای زائران اهمیت دارد. در کل، این بیت به هم‌جواری و اهمیت این مکان‌ها پرداخته و رابطهٔ آن‌ها با معنویت و مراسم مذهبی را نشان می‌دهد.
به لطف روح پیاده رو فلک پیمای
که کرده‌اندش بر چارپای جسم سوار
هوش مصنوعی: به خاطر لطف و مهربانی روح، که مانند مسافری در آسمان به سفر می‌پردازد و بر بدن مادی سوار شده است.
به صد قالب و سلطان دل که خیل حواس
گماشته‌ست بر اطراف بهر گیر و بدار
هوش مصنوعی: به تعداد زیادی از ظاهرها و بزرگان دل که مجموعه‌ای از حواس را در اطراف خود قرار داده‌اند، توجه کن و آن‌ها را در دست بگیر و نگه‌دار.
به بسط و قبض وی آن ساکن حدیقهٔ چشم
همی ز نور نظر راند، از سرشک ادرار
هوش مصنوعی: با توجه به حالتی که او دارد، چشم‌هایم گویی همیشه در حال سیطره و نفوذ او هستند، و این تأثیر آنقدر قوی است که از اشک و نگرانی‌های دل برمی‌خیزد.
به دیده‌بانی چشم و خبرپژوهی گوش
به حاجبیّ دو ابرو و منهیی گفتار
هوش مصنوعی: به معنای این بیت می‌توان گفت: با چشمی که دائما نظاره‌گر است و گوشی که همیشه در جستجوی خبر و آگاهی است، دو ابرو به عنوان حجاب و جلوگیری‌کننده‌ای برای کلام مطرح شده‌اند. در واقع، این تصویر بیانگر دقت و توجه به جزئیات و همچنین احتیاط در بیان کلمات است.
به سروری دماغ و ریاست اعضا
به آب روی زبان و وجاهت رخسار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که برای رسیدن به مقام و جایی در زندگی، تنها داشتن دانش و قدرت نمی‌تواند کافی باشد. بلکه زیبایی و جذابیت ظاهری نیز نقشی مهم در تأثیرگذاری روی دیگران و به دست آوردن احترام و توجه آن‌ها دارد. به عبارتی، هم دانش و هم زیبایی می‌توانند در شکل‌گیری موقعیت اجتماعی فرد مؤثر باشند.
به آفتاب که از زخم خنجر تیزش
به خون لعل فرو رفت تا کمر کهسار
هوش مصنوعی: خورشید که به خاطر زخم تیز خنجر، خونین و فرومانده، تا نیمه به دل کوه‌ها فرو رفته است.
به روزگار که از ازدحام اضدادش
قران آتش و آبست در دل احجار
هوش مصنوعی: در زمانه‌ای که تضادها به شدت وجود دارد و آتش و آب در دل سنگ‌ها به هم آمیخته شده‌اند.
به چنبر فلک و پیسه ریسمان زمان
که پشتوارۀ هستی بر او گرفت قرار
هوش مصنوعی: به دایره‌ی آسمان و رشته‌های زمان که پایه و اساس زندگی بر آن استوار شده است.
به سرفرازی چرخ و فروتنی زمین
به پایداری قطب و سبک سریّ مدار
هوش مصنوعی: به عظمت آسمان و افتادگی زمین، به ثبات قطب و ناپایداری مدار توجه کن.
به آفتاب جهانگرد و ظلّ گوشه نشین
به چرخ نادره‌زای و جهان مردشکار
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر دو نوع زندگی و نگرش در دنیا است. یکی از زندگی درخشان و فعال، شبیه به سفر کردن در زیر نور خورشید و کشف کردن دنیا، و دیگری نشستن در گوشه‌ای و تماشای زیبایی‌های زندگی در سکوت. همچنین به چرخش زمان و تغییرات زندگی اشاره دارد که هر شخص می‌تواند به طریقی متفاوت با آن روبرو شود. در واقع، این دو حالت نشان‌دهنده دو نوع مواجهه با زندگی و تجربیات آن هستند.
به هفت زاویه و چار ضلع و شش جدول
به تیغ مهر و عمود صباح و قوس نهار
هوش مصنوعی: در این عبارت، به اشیاء و مفاهیمی اشاره شده که نمادهای زمان و فضا را نمایان می‌سازند. "هفت زاویه" می‌تواند به تنوع و گستردگی زندگی اشاره کند. "چار ضلع" نماد ساختار و سازماندهی است. "شش جدول" ممکن است به نوعی تقسیم‌بندی و ترتیب در فضا یا زمان اشاره داشته باشد. "تیغ مهر" به نور خورشید و روشنی روز اشاره دارد و "عمود صباح" به صبح و شروع روز می‌پردازد. "قوس نهار" به شکل گیری روز و گذر زمان اشاره می‌کند. در کل، این عبارت تصویری از ترکیب زمان و فضا در زندگی را به ما ارائه می‌دهد.
به چار فصل زمان و به پنج باب حواس
به هفت مهرهٔ زرّین و حقّهٔ دوّار
هوش مصنوعی: این بیت به ایجاد توازن و تنوع در زندگی اشاره دارد. چهار فصل سال و پنج حس انسان، به همراه هفت مهرهٔ زرین و یک توپ گرد نمادِ زیبایی و پیچیدگی تجربیات بشری هستند. به طور کلی، این تصویر نمادین به ما یادآوری می‌کند که زندگی شامل جنبه‌های مختلفی است که باید آن‌ها را درک و تجربه کنیم.
به آبروی حیات و به خاکپای جهان
به بادپایی اعمار و جنبش ادوار
هوش مصنوعی: به احترام زندگی و ارزش‌های آن، و با نگاهی به تاریخ و تحولات آن، اشاره به اهمیت تلاش و حرکت در گذر زمان می‌شود.
به نور چشمهٔ طبّاخ و ماه سفره فکن
به شام قرص‌ربای و به چرخ خوانسالار
هوش مصنوعی: به نور چشمهٔ طبّاخ و ماه سفره را در شام پخش کن و به دور میز مراسم مهمانی بچین.
به نوک تیر شهاب و خم کمان هلال
به کوکب سپر چرخ و جوشن شب تار
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی شب و آسمان اشاره دارد. ستاره‌ها مانند تیرک‌های شهاب می‌درخشند و هلال ماه، شکل خمیده‌ای دارد که به کمان می‌ماند. سپر آسمان و زره شب هم نماد محافظت و زیبایی این فضا هستند. این تصویرها حس زیبای شب را به تصویر می‌کشند و بر اعجاز آسمان و ستاره‌ها تأکید می‌کنند.
به چترداری شام و سپرکشی سحر
به صبح نیزه‌زن و آفتاب تیغ‌گذار
هوش مصنوعی: در شب شما به تنهایی، بیدار و آماده‌اید و در صبح نیز از سوی آفتاب، با روحیه‌ای تازه به میدان می‌آیید.
به شام طرّه طراز و هلال ابرو زن
به مهر زیور بخش و به ماه چهره نگار
هوش مصنوعی: زنی با موهای زیبا و ابروهای هلالی در شام به زیبایی خود می‌افزاید، مانند ماهی که چهره‌ای زیبا دارد و با محبت همگان را مجذوب می‌کند.
به آفتاب درم دزد و اختر نان کور
به روزگار دو روی و جهان سفله نجار
هوش مصنوعی: در این دنیا، نفع و ثروت ممکن است به دست کسانی بیفتد که شایستگی ندارند یا در مواقعی نادرست قرار دارند. زندگی پر از تبعیض و نفاق است و افراد با تلاش‌های غیرمعقول ممکن است راهی برای دستیابی به اهداف خود پیدا کنند.
به روزِ نامه که در جیب صبح پنهانست
به جامه خانه که شب را بدوست استظهار
هوش مصنوعی: در روزی که یادداشت‌ها و اخبار در جیب صبح مخفی‌اند، به خانه‌ای اشاره می‌کند که شب برای آن ارزش و اهمیت دارد.
به خیط شمس که بوده‌ست آبکش پیوست
به تیغ صبح که بوده‌ست سیمکش هموار
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی صبح و تغییراتی که در طبیعت اتفاق می‌افتد، می‌پردازد. در آن به نور خورشید (شمس) و تیغ صبح اشاره می‌شود که به تدریج صبح را روشن و صاف می‌کند. به نوعی نشان‌دهنده طراوت و روشنی‌ای است که با رسیدن صبح در عالم پدید می‌آید.
به آفتاب مکابر که دَرشَود همه جای
به روزگار معاند که او کشد همه یار
هوش مصنوعی: در این بیت به روشنایی آفتاب اشاره شده که در هر مکانی پخش می‌شود و همگان را تحت تاثیر قرار می‌دهد. همچنین، به این موضوع اشاره می‌شود که در زمان‌های دشوار و در برابر دشمنان، نور و حمایت آفتاب همگان را متحد می‌کند و از آن‌ها حمایت می‌کند.
به باد مهتر فرّاش و آبدار سحاب
به تشت‌داری بدر و به مهر مشعله‌دار
هوش مصنوعی: به نسیم شاداب و دلپذیر و باران‌آور، همچون یک خدمتکار ماهر و متبحر، و به نور خورشید مانند یک مشعل درخشان.
به شام کوکب‌کوب و هلال نعل‌آرای
به صبح صیقلی و آسمان آینه‌دار
هوش مصنوعی: در شام، ستاره‌ها مانند کوکب درخشان و هلال ماه شبیه نعل اسب می‌درخشند، و در صبح، آسمان مانند آینه صاف و روشن است.
به جود صبح که هست او به نان دهی مشهور
به بخل شام که آمد سیاه کاسه چو قار
هوش مصنوعی: در صبح، سخاوتمندی او به نیکی شناخته شده است و همه از او یاد می‌کنند، اما در شب وقتی که می‌رسد، مانند کسی که دستش خالی و سیاه به نظر می‌رسد، به شدت بخیل می‌شود.
به خشک مغزی خاک و به آبِ تر دامن
به سردی دم باد و به پشت‌گرمی نار
هوش مصنوعی: به سختی و خشک بودن زمین، و به رطوبت آب، و به خنکی وزش باد، و به گرمی آتش توجه کن.
به زود خیزی صبح و به شب روی قمر
به روزبانی خورشید و چرخ مردم خوار
هوش مصنوعی: به زودی با طلوع صبح و در شب با درخشش ماه، روز را نگهداری کن و به گردش زمین و سرنوشت انسان‌ها توجه داشته باش.
به تابخانه که در وی نشسته‌اند انجم
به بار نامه که در سر گرفته‌اند اشجار
هوش مصنوعی: در جایی که ستاره‌ها نشسته‌اند و به تماشای زیبایی‌های طبیعت پرداخته‌اند، درختان نیز به شکوفه‌زاری و نشان دادن زیبایی‌های خود مشغولند.
به بحرِ بلعجب‌آیین و کوهِ راه‌نشین
به برق آتشبار و به ابر آب‌افشار
هوش مصنوعی: در دل دریاهای شگفت‌انگیز و بر دامنه‌ی کوه‌هایی که راه را نشان می‌دهند، به نور آتش و بارش باران نگاه کن.
به چشم آب که آشفته گردد از خاشاک
به تیغ کوه که از نم برآورد زنگار
هوش مصنوعی: وقتی آب چشمه به خاطر زباله‌ها و خاشاک بی‌نظم می‌شود، مانند تیغ کوهی که از رطوبت زنگ می‌زند و دچار تغییر می‌شود.
به جَستن رگِ باران ز زیر نشتر برق
ببه انگ و نالهٔ تندر ز احتقان بخار
هوش مصنوعی: باران از رگ‌های آسمان می‌ریزد و قطراتش با شدت بر سطح زمین می‌خورند، در حالی که رعد و برق به گوش می‌رسد و صدای تندر از انبوه بخارها به گوش می‌آید.
به ابر صاحب ادرار و ریگ مستسقی
به تفّ سینۀ نار و کف دهان بحار
هوش مصنوعی: ابر به عنوان یک موجودیت باردار می‌تواند به بارش باران اشاره کند، در حالی که ریگ مستسقی به حالتی اشاره دارد که در آن آب به سختی جمع می‌شود. سینه‌ی نار به آتش و کف دهان بحار به آب دریا و دریاها می‌پردازد. به طور کلی، این جمله به تضاد و تنوع عناصر طبیعی و حالت‌های مختلف آنها اشاره دارد.
به صبح خط بدمیده، به شام ریش‌آور
به ماه وسمه کشیده، به روز ساده عذار
هوش مصنوعی: در آغاز روز، نوری نرم و ملایم می‌تابد و در پایان روز، ظاهری پخته و با وقار ایجاد می‌شود. چهره‌ای زیبا و بی‌آلایش در طی روز نمایان است.
به حلّه‌باف ربیع و خزانِ جامه ستان
به خار سوز زمستان و نخلبند بهار
هوش مصنوعی: در بهار و پاییز، زندگی به زیبایی جلوه می‌کند و لباس‌ها به زیبایی بافته می‌شوند، اما در زمستان، hardships و مشکلات مانند خارهای سوزان خود را نشان می‌دهند. زندگی بهار و پاییز مملو از زیبایی‌ها و شکوفایی‌هاست، اما زمستان با چالش‌ها و سختی‌هایش همراه است.
به بیسراک شباهنگ و لوک ترکی روز
که زیر سبزۀ گردون همی کنند اسفار
هوش مصنوعی: در دل شب وقتی ستاره شباهنگ و روز لوک ترکی دیده می‌شود، زیر آسمان آبی، سفرها و ماجراجویی‌ها در حال انجام است.
به روز عید و شب قدر حرمت رمضان
به اجتهاد بزرگان، به طاعت ابرار
هوش مصنوعی: در روز عید و شب قدر که از اهمیت بالایی برخوردارند، حرمت ماه رمضان به تلاش و اجتهاد بزرگانی که در دین می‌کوشند و به عبادت نیکوکاران بستگی دارد.
به رقّت دل قندیل و سوز سینهٔ او
به آب دیدهٔ شمع و تن ضعیف نزار
هوش مصنوعی: دل او به خاطر لطافت و نرمش، مانند قندیل روشن است و سینه‌اش در آتش احساس می‌سوزد. همچنین، اشک‌هایش مانند آب شمعی است که به آرامی ذوب می‌شود و جسمش ضعیف و شکننده است.
به ناوک سحری از کمانِ پشت دو تا
که باشد از سپر هفت آسمانش گذار
هوش مصنوعی: به تیر زنی در غروب سحر، که از قوس کمان که دو شاخه دارد، می‌تواند از سپر هفت آسمان عبور کند.
به آه سینهٔ دلخستگان ز سوز جگر
به آب دیدهٔ بیچارگان ز جان فگار
هوش مصنوعی: در آه و ناله‌ی کسانی که دل‌شکسته‌اند، به خاطر درد و رنجی که دارند، و در اشک و گریه‌ی افراد بیچاره‌ای که جان‌شان به خاطر مشکلات به شدت under فشار است.
به اجتماع نفوس و تعارف ارواح
به ازدواج عقول و نتایج افکار
هوش مصنوعی: به هم‌نشینی مردم و احترام به روح‌ها و اتحاد فکرها و نتایج اندیشه‌ها اشاره دارد.
به رهبری خرد در مسالک شبهات
به پیروی طمع در مناحج اوطار
هوش مصنوعی: با هدایت عقل در مسیرهای تردید و تفسیرها، به دنبال خواسته‌های دنیوی و لذت‌ها رفتن.
بهچشم‌بندی خواب و خیالِ لعبت‌باز
به وهم شعبده‌باز و به عقل شیرین کار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توهمات و خیالاتی اشاره می‌کند که در اثر زیبایی یک معشوق یا بازیگری به وجود می‌آید. او این خیالات را با نوعی فریب و جادو مقایسه می‌کند که ممکن است از عقل و منطق دور شود. در واقع، زیبایی و جذابیت دنیای عشق می‌تواند انسان را به سوی تصورات و احساسات غیر واقعی بکشاند.
به پردلی قناعت، به دور بینی حرص
به خوشدلیّ تمنّی، به همدمی یسار
هوش مصنوعی: به شجاعت قناعت کردن، به دوراندیشی از حرص و آز، با خوشرویی آرزو داشتن و با رفیق خوب زندگی کردن.
به اصطناع مروّت، به احتشام کرم
به نور عین تواضع، به حلم قاف وقار
هوش مصنوعی: در اینجا به صفات مثبتی اشاره شده است. مروت به معنای انسانیت و خیرخواهی است، احتشام یعنی بزرگ‌منشی و آراستگی در رفتار، کرم نمایانگر بخشش و سخاوت است. نور عین تواضع به معنای فروتنی و ادب است و حلم به صبر و بردباری اشاره دارد. قاف وقار نیز نشان از وقار و معقولیت در رفتار است. به طور کلی، این کلمات صفات نیکو و پسندیده‌ای هستند که باید در زندگی انسانی مورد توجه قرار گیرند.
به ذهن خرده شناس و به فکر دور اندیش
بعقل راست نهاد و خیال کژ رفتار
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که ذهن کسانی که به جزئیات دقت دارند و همچنین افراد با تفکر عمیق، با عقل صحیح و اندیشه درست هماهنگ شده‌اند و از اوهام و تفکرات نادرست دوری می‌کنند.
به خشم آهن روی و به صبر سنگین دل
به حلم آتش خوار و به شرم کم آزار
هوش مصنوعی: با چهره‌ای سرسخت مانند آهن و دلی صبور همچون سنگ، با آرامش و خرد رفتار کن، و در کنار این‌ها، با شرم و متانت کم‌ضرر رفتار کن.
به عدل مصلحت اندیش و ظلم شهر آشوب
به امن عافیت اندوز و فتنهٔ عیّار
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که اگر کسی با انصاف و تدبیر به کارها بپردازد، به نفع جامعه عمل کرده است. در مقابل، اگر ظلم و فساد به وجود آید، امنیت و آرامش جامعه را مختل می‌کند و باعث ایجاد هرج و مرج می‌شود.
به حرص بوی‌شناس و به شرم رنگ‌آمیز
به یاس گوشه نشین و بصبر غصّه گسار
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ویژگی‌های مختلف افراد می‌پردازد. شخصی که به بوی خوش علاقه‌مند است و خود را به دقت در شناخت عطرها مشغول می‌کند. فردی دیگر که به زیبایی و رنگ‌ها اهمیت می‌دهد و از رنگ‌آمیزی شرمنده است. همچنین، به کسی اشاره می‌شود که مانند گل یاس در تنهایی زندگی می‌کند و با صبر و حوصله، غم‌ها را به تدریج از خود دور می‌کند.
به سازگاری عقل و ستیزه رویی طبع
به حلم خصم فریب و به لطف کارگزار
هوش مصنوعی: عقل با طبیعت ستیزه‌جو به خوبی کنار می‌آید و در برابر دشواری‌ها با وقار و صبر رفتار می‌کند و همچنین با مهربانی و تدبیر، کارها را پیش می‌برد.
به فسحت دل اومید و تنگ چشمی بخل
به خودنمایی فخر و فکندگّی عوار
هوش مصنوعی: دل هر کس با امید گشاده و روشن است، اما کسانی که خسیس و تنگ‌نظرند، معمولاً به خودنمایی و فخر فروشی روی می‌آورند و این رفتارهای خودبزرگ‌بینانه را به نمایش می‌گذارند.
به شهریاری عقل و به بختیاری بخت
به کامکاری مال و به دوستاری یار
هوش مصنوعی: در اینجا به اهمیت عقل و خرد، خوشبختی و ثروت، و همچنین دوستی و روابط خوب اشاره شده است. بیانگر این است که برای رسیدن به موفقیت و کامیابی در زندگی، داشتن عقل و درایت، بخت و شانس مناسب، ثروت و همچنین دوستان خوب و وفادار نیاز است.
به عشق کیسه گشای و امیدِ خامْ طمع
به هجر دشمن روی و به وصل خوش دیدار
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، خود را بی‌پروا نشان می‌دهی و امیدهای بی‌جا در دل داری، اما در عوض، باید با جدایی دشمن و رویارویی با لحظات شیرین وصال کنار بیایی.
به شادیی که ز باد هوا کند پر و بال
به اندهی که ز جِرم زمین کند بن و بار
هوش مصنوعی: به خوشی‌ای که با نسیم هوا شوق و آزادی می‌آورد، و به اندوهی که از سنگینی و سختی زمین نشئت می‌گیرد.
به فضل پای برهنه، به علم جیب تهی
به غفلت متّنعم، به جهل دولت یار
هوش مصنوعی: با کمک نعمت‌های الهی و به رغم بی‌پولی، با دانشی که به آن دست یافته‌ام و در شرایطی که دچار غفلت هستم، از زندگی بهره‌مند می‌شوم و در عین حال، نادانی برخی از افراد می‌تواند برای من فایده‌ای به همراه داشته باشد.
به نقطهٔ دل لاله، به خطّ سبز چمن
به مسطر قد سرو و جداول انهار
هوش مصنوعی: به قلب لاله نگاه کن، به خط سبز چمن، به قامت راست سرو و به جریان آب‌ها.
به زاد سرو که در پاک دامنی بررست
نه همچو نرگس رعنا میان خواب و خمار
هوش مصنوعی: سرو پاک و بی‌آلایش، برتری دارد بر نرگسی زیبا که در خواب و بی‌خبری است.
به طبله‌ی که از آن بوی می‌کشد سوسن
به حقّه‌ای که از آن رنگ می‌برد گلنار
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و جذابیت گل‌ها و عطر آنها اشاره دارد. ساز و کار طبیعت را به تصویر می‌کشد که چگونه عطر و رنگ از گل‌ها و گیاهان به وجود می‌آید. در واقع، در این تصویر، بوی خوش گل‌ها و رنگ‌های زیبا به هم مرتبط شده‌اند و احساس دل‌انگیزی را منتقل می‌کنند.
به استقامت سرو و تمایل شمشاد
به لطف خندهٔ گلبرگ و هول شوکت خار
هوش مصنوعی: سرو نشانه‌ی استقامت و پایداری است، در حالی که شمشاد به خاطر لطافت خود خم می‌شود. همچنین خندهٔ گلبرگ نشان از زیبایی دارد و خار نیز با وجود ظاهری خشن، به شکوه خود ادامه می‌دهد. این تصویرها نشان‌دهنده‌ی تضادها و زیبایی‌های طبیعت هستند که هر کدام به نوعی جذبه و ارزش‌های خاص خود را دارند.
به لحن نغمهٔ بلبل، به وجد و حالت سرو
به سوز نالهٔ قمری ّ به رقّت اسحار
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و حس و حال طبیعی اشاره دارد. صدای دلنواز بلبل، شور و شوق سرو در دلتنگی، نالهٔ غمگین قمری و لطافت ساعات سحر را توصیف می‌کند. به طور کلی، این کلمات احساسات عمیق و زیبایی‌های موجود در طبیعت را به تصویر می‌کشند.
به کلک مصری کز آب تیره باکش نیست
به تیغ هندی کز آتشش نیاید عار
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به تضاد میان دو مشخصه و ویژگی اشاره دارد. شخصی که به طور طبیعی به سرنوشت و وضعیت خود بی‌اعتناست، چه در مورد وسایل و ابزار کاری که به کار می‌برد و چه در خصوص خطرات ناشی از آنها. او نسبت به ناملایمات و چالش‌ها مقاوم است و به جرأت می‌گوید که برای او اهمیت ندارد که از چه ابزاری استفاده کند یا اینکه ممکن است با موقعیت‌های دشواری روبرو شود. در واقع، او بر این باور است که نباید از خطرها یا مشکلات هراسی داشته باشد.
بدان یتیم که پرورده شد به تلخ و به شور
در اندرون صدف بر کنار دریا بار
هوش مصنوعی: به یتیمی که در سختی و تلخی بزرگ شده است، درون صدف کنار دریا گوهری با ارزش در انتظار است.
بدان ضعیف که در بند چون به تنگ آید
روان شیرین بر دیگران کند ایثار
هوش مصنوعی: آدمی که در شرایط سختی قرار گیرد و تحت فشار باشد، ممکن است توانایی‌ها و احساسات خوب خود را به دیگران هدیه دهد و به نوعی ایثارگر باشد.
به حاضران وجود و به غایبان عدم
ز اوج کاهکشان تا به کاه در دیوار
هوش مصنوعی: وجود برای کسانی است که حاضرند و عدم برای آنانی است که غایبند؛ از اوج کاهکشان تا کاه در دیوار.
به کوه قاف که چاکر صفت کمر بسته‌ست
ببندگیّ وقار تو ای بلند آثار
هوش مصنوعی: به کوه قاف که خدمتگذار و وفادار است، کمر بسته و آماده است تا به تو، ای کسی که آثار بلندی داری، ادای احترام کند.
به حشمت تو که بی ابتداست همچو ازل
به نعمت تو که بی انتهاست همچو شمار
هوش مصنوعی: عظمت و شکوه تو بر هیچ آغاز و انتهایی دلالت ندارد، و نعمت‌های تو نیز به حد و مرز نمی‌شناسند و همیشه ادامه دارند.
به عفو تو که عقوبت کند کم از اندک
به بذل تو که فزون است جودش از بسیار
هوش مصنوعی: به بخشش تو که عذابش کمتر از ناچیز است و به بخشندگی تو که نیکویی‌اش بسیار بیش از فراوانی است.
به کلک تو که عروسان بکر خاطر را
به بند گیسو دربافت گوهر شهوار
هوش مصنوعی: با خطت که زیبایی را به دام گیسوانش می‌کشاند، دل‌های پاک و خام را به شوق وادار می‌کنی.
به هیبت تو چون خنجریست در کف مرگ
به دشمن تو که پیرایه‌ایست بر تن دار
هوش مصنوعی: شما به قدری قوی و تاثیرگذار هستید که مانند یک خنجر در دست مرگ، دشمنانتان را نابود می‌کنید؛ به گونه‌ای که آن‌ها تنها به زینتی روی بدن شما تبدیل می‌شوند.
به مسند تو که تا او نشست بر بالش
بخفت فتنه و برخاست دولت بیدار
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که هنگامی که شخصی در جایگاه و مقام بالایی قرار می‌گیرد، آرامش و ثبات به وجود می‌آید و مشکلات و ناآرامی‌ها خوابیده و در عوض، امکانات و فرصت‌های جدید بیدار و فعال می‌شوند. به عبارتی، حضور فردی با صلاحیت می‌تواند به بهبود وضعیت و رفع اضطراب‌ها منجر شود.
به خاتم تو که دریاش تا کمرگاهست
به خامه‌ات که به سر می‌رود به هندو بار
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و عظمت هنر و خلاقیت اشاره شده است. به نوعی به این نکته پرداخته می‌شود که هنر تو مانند دریا عمیق و وسیع است و قلم تو می‌تواند احساسات و تصاویر را به زیبایی به تصویر بکشد. مانند بار هندی که به خاطر زیبایی و ارزشش معروف است، هنر تو نیز با جذابیت و توانمندی‌های خاصش درخشان و بی‌نظیر است.
به بارگاه نو کز فرط کبریا ننشست
ز کاروان حوادث بر آستانش غبار
هوش مصنوعی: در درگاه جدیدی که به خاطر عظمتش هیچ واقعیتی از رویدادها بر آستان آن نشسته نیست.
به سطوت تو که یک شیب تازیانۀ او
برآورد ز سر توسنِ زمانه دمار
هوش مصنوعی: با قدرت و عظمت تو، حتی یک ضربه از تازیانه‌ات می‌تواند سر اسب زمان را به خاک بکشاند.
به لطف تو که اگر قهرمان دهر شود
در فنا را یکباره برزند مسمار
هوش مصنوعی: به خاطر رحمت تو، حتی اگر بزرگ‌ترین قهرمان زمان هم ظاهر شود، می‌تواند یک‌باره تمام میخ‌های فنا را از زمین بیرون بکشد.
که یک زمان بجز از بندگیّ خدمت تو
نبوده‌است مر این بنده را شعار و دثار
هوش مصنوعی: در یک زمان، این بندۀ تو جز خدمت و بندگی تو چیزی نداشته که به عنوان نشانه و علامتش به کار ببرد.
چو خرگه ار کمر خدمت تو بسته نیَم
چو خیمه‌ام که میان بسته‌ام به دَه زنّار
هوش مصنوعی: اگر نتوانم به خدمت تو بیایم، مانند خیمه‌ای هستم که در میانه‌ی فضای بسته قرار دارد و به دور خود زنجیری بسته‌ام.
زهی تراجع احوال من، بنامیزد!
همین توقّع دارم ز عالم غدّار
هوش مصنوعی: وای بر حال من که از آنچه می‌گذرد، غمگینم! فقط همین انتظار را از جهان فریبکار دارم.
منم عطارد تحت الشّعاع خاطر تو
همیشه محترق و راجع از غم و تیمار
هوش مصنوعی: من همان ستاره عطارد هستم که همیشه تحت تأثیر خاطرات تو قرار دارم و در آتش غم و نگرانی می‌سوزم.
از آنک مدح تو بر دل نبشته‌ام دایم
به خود فروشده باشم ز فکر چون طومار
هوش مصنوعی: از زمانی که درباره تو ستایش نوشته‌ام، دائماً ذهنم مشغول است و همچون طوماری در خود پیچیده‌ام.
به نام و ننگی گفتم که روز بگذارم
رها نمی‌کند این روزگار ناهموار
هوش مصنوعی: الگویی از زندگی و چالش‌ها را مطرح می‌کند که به رغم تلاش برای فراموش کردن یا رها شدن از آن‌ها، زندگی پر از ناملایمات و سختی‌هاست و این شرایط از ما دور نمی‌شود.
کجا روم، چه کنم، از که یاوری خواهم؟
چو حق شناس تویی کم بود پذیرفتار
هوش مصنوعی: نمی‌دانم به کجا بروم و چه کار کنم، و از چه کسی کمک بگیرم. چون تو که شناسای حق هستی، کمبود افرادی را که بتوانند در این موقعیت به من کمک کنند، حس می‌کنم.
مرا به جان تو صدرا که زهر شربت مرگ
شد از شماتت اعدا، چو آب نوش گوار
هوش مصنوعی: دوست عزیز، جان من به عشق تو معجزه‌ای می‌کند که زهر مرگ، به دلیل حسد و کینه دشمنان، برایم مانند آب گواراست.
هزار به ز من و کم ز هر شربت مرگ
مرا بپرور و آنگه، هزار و یک انگار
هوش مصنوعی: هزار بار بهتر است از من و کمتر از هر نوشیدنی، مرگ من را پرورش ده و سپس، هزار و یک تصور ایجاد کن.
امید عفو گناهی نکرده می‌دارم
تو نیز اگر بتوان کرد همّتی بگمار
هوش مصنوعی: من به بخشش خود از خطاهای نداشته‌ام امید دارم، تو هم اگر امکانش را داری، تلاشت را به کار بگیر.
وقار حلم تو کان پایمرد هر گنهیست
چه باشد ار بکند بهر ما یکی پیکار
هوش مصنوعی: خونسردی و صبر تو باعث استقامت من در برابر هر گناهی است. حال اگر کسی بر ما بی‌احترامی کند، چه اشکالی دارد که برای دفاع از خود با او مقابله کنیم؟
ز جرم عذر فزونتر ولی به طالع من
برون ز سلک قبولست مهرۀ اعذار
هوش مصنوعی: به خاطر خطاهایم بیشتر از آنچه باید عذر و justification دارم، اما به سرنوشت من برمی‌گردد که از سوی محبت و پذیرش، در وضعیت خاصی قرار دارم که این عذرها از من پذیرفته نمی‌شود.
مرا به کام دل دشمنان مکن تکلیف
که از تکلّف این بار عاجزم نهمار
هوش مصنوعی: به من کار نداشته باش که دشمنانم به مقصودشان نرسند، زیرا من از این وضعیت سخت و دردناک خسته‌ام.
مده بسیلی هر سفله گردن هنرم
که اینچنین نگزارند حقّ خدمتکار
هوش مصنوعی: به دیگران اجازه نده که به خاطر خست و سستی‌شان، هنرت را تحت‌الشعاع قرار دهند، زیرا اینگونه نمی‌توانند حق زحمات و خدمات تو را درک کنند.
تبارک الله بس طرفه طالعی دارم
که قسم من همه خار آمده‌ست از گلزار
هوش مصنوعی: به راستی جای شگفتی است که من چه سرنوشتی دارم؛ قسم می‌خورم که همه چیزهایی که در زندگی‌ام بوده، از گلزار زیبایی جدا شده و به شکل خار درآمده‌اند.
پریر چون بشنیدم ز دشمن آن بهتان
که شخص من ز غم آسیمه گشت و سینه فگار
هوش مصنوعی: وقتی که پریر خبر آن تهمت را از دشمن شنیدم، که به خاطر غم و اندوه، دلم شکسته و قلبم آشفته شد.
به نزد آن بت مه روی کس فرستادم
که ای نگار نکو عهد و ای مه دلدار
هوش مصنوعی: به نزد آن معشوق زیبایی که چهره‌اش مانند ماه است، پیامی فرستادم و در آن به او گفتم: ای محبوب نیکوکار و ای دلبر عزیزم.
مرا چنین و چنین حالتی فتاد امروز
برون خرام و بیا تا شویم باده گسار
هوش مصنوعی: امروز حالتی خاص و عجیبی به من دست داده است، بیا تا به بیرون برویم و از خوشی و شادابی لذت ببریم و باده بنوشیم.
پیام داد مرا کای فلان و ای بهمان
چو دیگری به دلم کرده‌ای مرا بگذار
هوش مصنوعی: پیام داده بود که ای کسی که نامت را می‌برم، وقتی دیگری در دل من جا گرفته‌ای، مرا رها کن.
چو این سخن بشنیدم ز فرط دلتنگی
شدم به نزدش و گفتم که ای مه غدّار
هوش مصنوعی: وقتی این حرف را شنیدم، از شدت ناراحتی به نزد او رفتم و گفتم، ای ماه فریبکار!
به وادیی که درو گرد کرده شد شلغم
به عرصه‌ای که درو بال برکشیده خیار
هوش مصنوعی: به زمین‌هایی که در آنها شلغم جمع‌آوری شده، و به میدان‌هایی که در آنها خیار به خوبی رشد کرده و به سمت بالا رفته‌اند اشاره دارد.
بحسن طلعت میمون شیخ بوزینه
به لطف ساق سمن‌گون خواجه بوتیمار
هوش مصنوعی: در این بیت، به زیبایی و خوش‌فرمی یک فرد اشاره شده است که با نیکی و صفای چهره‌اش می‌تواند افکار و دل‌ها را مسحور کند. همچنین، حضور شخصیتی مهربان و دلنشین توصیف شده که با لطافت و محبت، بیننده را تحت تاثیر قرار می‌دهد. به طور کلی، حس زیبایی و محبت در این توصیف به‌وضوح حس می‌شود.
بدان زمان که درآید ز خواب مفلس مست
خمار کرده و جامه به خانهٔ خمار
هوش مصنوعی: در زمانی که فردی بی‌پول و بی‌چیز از خواب بیدار می‌شود، تحت تأثیر نوشیدنی‌های الکلی قرار گرفته و در حالتی نابسامان قرار دارد، همچنین لباس‌هایش به شکلی آشفته و نامناسب است.
به اجتهاد خر لنگ در میان خلاب
به اعتقاد سگ زرد در خر مردار
هوش مصنوعی: در میان آشفته‌گی‌ها، یک خر لنگ بر اساس تلاش خود سعی می‌کند، و در کنار آن، یک سگ زرد با اطمینان به مرداری که در کنار است، باور دارد.
بحقّ اشتر گردن فراز و گاو حمول
به حرمت سگ خوش خوی و روبه طرّار
هوش مصنوعی: به حق، الاغی که گردن افراشته است و گاوی که بارکش است، به احترام سگی که خوش‌خوی است و روباهی که در تردستی ماهر است.
بدان قطار کلنگان که در شب تاریک
همی روند به بوی گزر سوی برخوار
هوش مصنوعی: بدان که گروهی از کارگران که در شب تاریک به سمت گزر می‌روند، با کلنگ‌های خود در حال فعالیت هستند.
به لطف صنعت آن دم که ترک سیمین بر
بدان سرین سمن کون فرو کشد شلوار
هوش مصنوعی: در لحظه‌ای که زیبایی و جذابیت یک دختر با موهای نقره‌ای‌اش توجهی را جلب می‌کند، جذابیت او مانند یک شال زیبا بر روی کمرش نمایان می‌شود.
به هول و هیبت آن دم که... بی رحمت
بدرّد از سر شنگی ... چون گلنار
هوش مصنوعی: در لحظه‌ای که ترس و وحشت بر جان آدمی حاکم می‌شود، به طوری بی‌رحمانه و سخت از او جدا می‌شود، مانند جدا شدن گلناری از درخت.
به خام طبعی و شوخّی بادهٔ بی آب
به پخته کاری یخنی و خوردی خوش خوار
هوش مصنوعی: در این بیت به نوعی ناپختگی و بچگانه بودن اشاره شده است، به خصوص در زمینهٔ لذت بردن از نوشیدنی‌های بدون کیفیت. در مقابل، از پختگی و مهارت در تهیهٔ غذا و لذت بردن از خوراکی‌های خوشمزه صحبت می‌شود. به طور کلی، تفاوت بین سادگی و ناپختگی در یک طرف و بلوغ و تجربه در طرف دیگر بیان شده است.
به دیگ چرب زبان آن زمان که زد قلقل
به جام خشک دهان آن زمان که شد بیکار
هوش مصنوعی: در زمانه‌ای که غذا به دیگ پخته می‌شود و ایجاد صدا می‌کند، در زمانی که دهان از تشنگی خشک است و کسی بیکار است، این لحظات به یاد می‌آید.
به دلگرانی ناره، به احتمال قپان
به راستی عمود و درستی طیّار
هوش مصنوعی: به دلگرمی و اعتماد، احتمال وزن و حقیقت در پرواز را ببینید.
به تار قندز شب پوش مردم بدوی
به بند و ریشۀ دستار مردم بلغار
هوش مصنوعی: در شب تاریک و شیرین مثل قند، مردمی بی‌خبر و ساده زندگی می‌کنند و در همین حال، مردمی دیگر از بلغارها هم هستند که با زندگی و فرهنگ خاص خودشان شناخته می‌شوند.
به خانه خانهٔ رقعه، به مهره مهرهٔ نرد
به دانه دانهٔ خصل و به گونه گونه قمار
هوش مصنوعی: به خانه و مکان‌های مختلف توجه شده است، از جمله مکان‌های خاص و بازی‌هایی که با مهره و دانه انجام می‌شوند. در اینجا به دقت به تنوع و انواع بازی و ویژگی‌ها اشاره شده است.
به طاق گلشن...، به حوض و برکهٔ ناف
به جویبار میان ران و ناودان زهار
هوش مصنوعی: در باغی زیبا و پر گل، در کنار حوض و برکه‌ای که آب زلال در آن جاری است، در مکانی بین ران و چاله‌های آب، می‌توان زیبایی طبیعت را مشاهده کرد.
به سرخ رویی شنگرف و لب کبودی نیل
به زرد فامی زرنیخ و دل سیاهی قار
هوش مصنوعی: صورتش سرخ و شاداب است و لب‌هایش آبی مانند نیل، رنگش زردی مثل زرنیخ را دارد و دلش تیره و سیاه است.
به علم خضخضه کز یُمن وی نیالوده‌ست
کلاه گوشهٔ ... م به منّت اغیار
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف دانشی اشاره دارد که از خاستگاه مثبتی به دست آمده و به نوعی به تأثیرات و لطف دیگران اشاره می‌کند. در واقع، شاعر می‌خواهد بگوید که این علم و دانش چگونه به محیطی پاک و بی‌نقص مربوط می‌شود و از نیکی و خوبی اطرافیان نشأت می‌گیرد.
به دلسیاهی تعلیق و مدبریّ فقیه
به بیوفایی درس و به محنت تکرار
هوش مصنوعی: دل در سیاهی گرفتار است و تدبیر فقیه به بی‌فایده بودن درس و رنج ناشی از تکرار برمی‌گردد.
بدان ظریف که بیرون برد به چالاکی
جواب نکتهٔ: لا عقل لک، بانت حمار
هوش مصنوعی: بدان ای زیبا که به سرعت و چالاکی به خارج رفتی و پاسخ این نکته را فهمیدی: عقل تو به کار نمی‌آید، مانند الاغ می‌مانی.
که تا به ... تو دسترس توانم یافت
حرام دارم بر خویش صحبت و گفتار
هوش مصنوعی: تا زمانی که به تو دسترسی نیابم، بر خودم حرام کرده‌ام که صحبت و گفت و گو داشته باشم.
سخن دراز شد اکنون حقیقتی بشنو
که راست خانه ترست از زبانۀ طیّار
هوش مصنوعی: اکنون که حرف‌ها طولانی شد، حقیقتی را بشنو که درست و واقعی‌تر از آنچه می‌گویی، به واسطهٔ اساس و ریشهٔ کلام است.
به جدّ این همه سوگند و هزل او، صدرا
وگرنه هستم از انعام شاملت بیزار
هوش مصنوعی: من به شدت به این موضوع قسم می‌خورم که اگر او دروغ بگوید، از نعمت‌های تو بی‌زار خواهم بود.
که می ندانم سوگند نامه را سببی
که بوده است به تحقیق موجب آزار
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چرا این سوگند نامه باعث آزار من شده است.
ولی چو نیست درین روزگار ممدوحی
که مادحی را دارد به شرط خود تیمار
هوش مصنوعی: در این روزگار، کسی وجود ندارد که مورد ستایش باشد و ستایشگر بتواند او را با توجه و محبت خود نوازش دهد.
چو جنس آدمیان را ز خورد نیست گزیر
ز تنگ دستی سوگند میخورم ناچار
هوش مصنوعی: وقتی که انسان‌ها از خوردن و داشتن زندگی مرفه محروم هستند، قسم می‌خورم که چاره‌ای جز تحمل فقر ندارند.
بزرگوارا! بی خردگی بود که کنم
به حضرت تو تحدّی به شیوهٔ اشعار
هوش مصنوعی: ای بزرگوار! نادانی من این بود که بخواهم در برابر شما با این اشعار به مبارزه بپردازم.
وگرنه دعوی آن کردمی که چون من نبست
به شاعری و نکردی خرد برین انکار
هوش مصنوعی: اگر قرار بود که ادعایی در این زمینه کنم، می‌گفتم که هیچ‌کس به اندازه من در شاعری توانمند نیست و نمی‌توانی به سادگی از این امر غافل شوی.
منم سلالۀ صلب خدایگان سخن
عجب نباشد اگر می‌کنم هنر اظهار
هوش مصنوعی: من نسل بزرگ‌ترین سخن‌سرایان هستم، پس تعجبی ندارد که هنر و استعداد خود را به نمایش می‌گذارم.
دریغ طبع مرا گر مربّیی بودی
زبان ناطقه دادی به بندگیش اقرار
هوش مصنوعی: ای کاش کسی بود که مرا تربیت می‌کرد، تا بتوانم به زبان بیاورم و از بندگیش سخن بگویم.
مراست از ندب فضل هفده خصل و هنوز
میان نوزده و بیست می‌کنم رفتار
هوش مصنوعی: من از ویژگی‌های خوب، هفده مورد دارم و هنوز در بین سن نوزده و بیست هستم و در این سن، رفتار خود را شکل می‌دهم.
سزد که سبحه طرازان گنبد اعلی
بدین قصیدۀ غرّا کنند استغفار
هوش مصنوعی: شایسته است که تسبیحداران آسمان‌های بلند به خاطر این قصیده‌ی زیبا طلب بخشش کنند.
از آن گروه که سوگندنامه‌ها گفتند
اگر کسی به ازین گفت، گو به پیش من آر
هوش مصنوعی: اگر کسی از آن گروهی که سوگند یاد کردند، حرفی بهتر از این بزند، به من بیاورد.
چو لایقست بدین گفته این دعاگو را
تویی محکّ و دگر ناقدان اولوالابصار
هوش مصنوعی: هرکه شایستگی دارد، در این دعا با توست و تویی که می‌توانی او را ارزیابی کنی، و دیگرانی که بهتر از تو نمی‌توانند به درستی قضاوت کنند.
سزای بنده ز دستار و کفش بیرون نیست
تو در کنار رهی نه سزای این گفتار
هوش مصنوعی: پاداش و نتیجه کار من، فراتر از لباس و کفش نیست و تو در مسیری که پیش رو داری، سزاوار این صحبت‌ها نیستی.
اگر بدست، ز من گردن و ز دربان کفش
وگر نکوست، زبنده سر و ز تو دستار
هوش مصنوعی: اگر کسی به من بی‌احترامی کند و با دستی نامناسب به من نزدیک شود، می‌توانم با کمال ادب و احترام به او پاسخ دهم و نشان دهم که رفتار او نادرست است.
همیشه تا چو به میزان رود درست سپهر
به صحن باغ زرافشان بود ز دست چنار
هوش مصنوعی: همیشه زمانی که آسمان به درستی برآورده می‌شود، در باغ نور و روشنایی از دستان درخت چنار منتشر می‌شود.
به شاد کامی و دولت بمان فراوان سال
ز عمر و ملک و جوانی و جاه برخوردار
هوش مصنوعی: به خوشی و ثروت، سال‌های زیادی از عمر و جوانی و مقام و prestige خود بهره‌مند باشی.