شمارهٔ ۷۷ - و قال ایضاً یمدحه
بزرگوارا! صدرا ! مرا چنان باید
که خاک پای تو بر اوج چرخ بفزاید
مرا خوشست که خاک درت که افسرماست
ببوسۀ لب خورشید و مه بیالاید
اگر نخواهد رای تو ، نیز نتواند
که دست شام بگل آفتاب انداید
خجسته نعل سمندت بصیقلی ماند
که وصمت کلف از روی ماه بزاید
خطاست ، نعل چه باشد، بابرویی ماند
که جبهۀ فلک از زیب آن بیاراید
عجب مدار که زرّین زبان شود چون شمع
کسی که دست ترا گاه جود بستاید
بصدهزار زبان آتش ارچه گوید من
چو طبع تیز توام، دان که ژاژ می خاید
که این بقطرۀ آبی بمیرد و هردم
هزار چشمۀ حیوان از آن برون آید
دهای تو بسر انگشت رای دوراندیش
گره گره زسر وی گوزن بگشاید
بهرکه بازخورد تفّ کینۀ تو چو شمع
وجود خویشتن از دیدگان بپالاید
بنوش داروی لطف تو بار یابد جان
کسی که او را افعّی فقر بگزاید
چو شاخ بید خلاف تو جمله تن تیغست
که تا چو سرو سردشمنت بپیراید
اگر اجازت یابد زحضرت عالی
رهی یکی طرف از حال خویش بنماید
حقوق خدمت و آنچ از نظایر اینست
که شرح قاعدۀ آن زبان بفرساید
شروع می نکنم اندر آن که تا لطفت
نگویدم که فلانی دراز می لاید
عجب بمانده ام از بخت خود که مولانا
ز روی لطف تفقّد شبی نفرماید
فلان کجا شد آخر؟ چه می خورد ؟ چونست؟
چرا بحضرت ما بیشتر نمی آید؟
سه سال در غم دل یار غار ما بودست
کنون بدولت ما چندگه برآساید
چو خاصگان اگرش تربیت نفرمایم
زعامیانش باری تمیز می باید
خود آن مگیر که بعد از سوابق خدمت
زصد هزار توقّع یکیم برناید
کسی بخدمت تو در سفر چنان نزدیک
چنین زحضرت تو دور در حضر شاید
پیاده یی که کند خدمت شه شطرنج
چو هفت منزل در خدمتش بپیماید
چو باز گردد دستور خاص شاه بود
چنانکه پهلو باپهلویش همی ساید
تو شاه عرصۀ فضلی من آن پیاده که او
بجز بخدمت تو هیچ سوی نگراید
از آن سپس که پیمود با تو هفت اقلیم
روا بود که کنون هم پیاده می آید؟
زحسن عهد تو نومید نیستم کآخر
چو حال بنده بداند برو ببخشاید
قرین مدّت عمر تو باد تا به ابد
هرآن نفس که زمانه زصبح برباید
شمارهٔ ۷۶ - و له ایضاً و یهنئه بولادة ابنه جلال الاسلام: مرا ز خواب برانگیخت دوش وقت سحرشمارهٔ ۷۸ - وله ایضاً: خطی زاری بسی ناخوشتر از ریش
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بزرگوارا! صدرا ! مرا چنان باید
که خاک پای تو بر اوج چرخ بفزاید
هوش مصنوعی: ای بزرگوار! ای صدرا! من باید به گونهای باشم که خاک پای تو به بلندای آسمانها افزوده شود.
مرا خوشست که خاک درت که افسرماست
ببوسۀ لب خورشید و مه بیالاید
هوش مصنوعی: من خوشحال میشوم که خاک درگاه تو، که مانند تاجی بر سر ماست، با بوسهای از لب خورشید و ماه آراسته شود.
اگر نخواهد رای تو ، نیز نتواند
که دست شام بگل آفتاب انداید
هوش مصنوعی: اگر او خواستار نظر تو نباشد، حتی نخواهد توانست که به رزهای صبحگاهی نور برساند.
خجسته نعل سمندت بصیقلی ماند
که وصمت کلف از روی ماه بزاید
هوش مصنوعی: نعل خوشبوی اسب تو همچون درخشش صیقلی است که زیباییاش از چهره ماه سر بر میآورد.
خطاست ، نعل چه باشد، بابرویی ماند
که جبهۀ فلک از زیب آن بیاراید
هوش مصنوعی: این شعر میگوید که زیبایی و شکوه ظاهری فراتر از هر چیزی است و نمیتوان آن را با چیزی که در ظاهر به چشم میآید مقایسه کرد. زیبایی برخی افراد به قدری چشمگیر است که میتواند حتی آسمان را تحت تأثیر قرار دهد و آن را زیباتر کند. در واقع، زیبایی حقیقی غیرقابل اندازهگیری است و به طور خاص به ویژه در افراد خاصی بروز میکند.
عجب مدار که زرّین زبان شود چون شمع
کسی که دست ترا گاه جود بستاید
هوش مصنوعی: ناباوری نداشته باش که زبان طلا مانند شمع میدرخشد، زیرا کسی که دستی به کمک تو دارد، همواره فضیلت و بخشندگی تو را ستایش میکند.
بصدهزار زبان آتش ارچه گوید من
چو طبع تیز توام، دان که ژاژ می خاید
هوش مصنوعی: اگر آتش با صد هزار زبان هم بگوید که من مانند طبیعت تند تو هستم، بدان که فقط در حال سخنسرایی است و حرفش بیاساس است.
که این بقطرۀ آبی بمیرد و هردم
هزار چشمۀ حیوان از آن برون آید
هوش مصنوعی: این قطرهی آب از بین میرود و در هر لحظه هزاران چشمهی زندگی از آن به وجود میآید.
دهای تو بسر انگشت رای دوراندیش
گره گره زسر وی گوزن بگشاید
هوش مصنوعی: اگر به مهارت و دوراندیشی شما نگاهی بیندازیم، میتوانیم بگوییم که مشکلات و مسایل پیچیده را با تدبیر و فکر میتوان برطرف کرد. حتی یک گام کوچک و حسابشده میتواند راهگشای بسیاری از دشواریها باشد.
بهرکه بازخورد تفّ کینۀ تو چو شمع
وجود خویشتن از دیدگان بپالاید
هوش مصنوعی: برای کسی که از کینهات انتقام بگیرد، مانند شمعی خواهد بود که از چشمانش نور وجودش را میزداید.
بنوش داروی لطف تو بار یابد جان
کسی که او را افعّی فقر بگزاید
هوش مصنوعی: آنگاه که شخصی درگیر فقر و سختی میشود، تنها با نوشیدن لطف و محبت تو میتواند جانش تازه شود و به آرامش برسد.
چو شاخ بید خلاف تو جمله تن تیغست
که تا چو سرو سردشمنت بپیراید
هوش مصنوعی: مانند شاخه بید، هر چیزی که برخلاف تو باشد، همگی مانند تیغ و زخم هستند. اما وقتی که سرو سردسمنت در خزان بپیچد و پریشان شود، دیگر بر آن تأثیر نخواهد گذاشت.
اگر اجازت یابد زحضرت عالی
رهی یکی طرف از حال خویش بنماید
هوش مصنوعی: اگر اجازه بگیرد از شما، میخواهد که یک گوشهای از حال و وضعیت خود را نشان بدهد.
حقوق خدمت و آنچ از نظایر اینست
که شرح قاعدۀ آن زبان بفرساید
هوش مصنوعی: این جمله به ما یادآوری میکند که حقوق و خدمات یکدیگر را باید به درستی و با دقت توصیف و تبیین کنیم تا تمام ابعاد و جزئیات آن روشن شود. به عبارت دیگر، اگر بخواهیم قوانین و اصول مربوط به یک موضوع خاص را توضیح دهیم، باید به اندازه کافی در مورد آن تحقیق و بررسی کنیم تا نکات کلیدی و ظریف آن از دست نرود.
شروع می نکنم اندر آن که تا لطفت
نگویدم که فلانی دراز می لاید
هوش مصنوعی: من نمیخواهم شروع کنم به صحبت کردن در مورد اینکه آیا تو لطف میکنی یا نه، زیرا نمیخواهم بگویم که فلانی بسیار معطل میکند.
عجب بمانده ام از بخت خود که مولانا
ز روی لطف تفقّد شبی نفرماید
هوش مصنوعی: من از سرنوشت خود شگفتزدهام که مولانا به خاطر لطف و محبتش در شب، برایم سخن نمیگوید.
فلان کجا شد آخر؟ چه می خورد ؟ چونست؟
چرا بحضرت ما بیشتر نمی آید؟
هوش مصنوعی: فلانی کجاست؟ چه کار میکند؟ چرا بیشتر به دیدن ما نمیآید؟
سه سال در غم دل یار غار ما بودست
کنون بدولت ما چندگه برآساید
هوش مصنوعی: سه سال در غم و اندوه یار خود به سر بردیم، حالا که خوشبختی به ما روی آورده، چند بار باید شاد شویم؟
چو خاصگان اگرش تربیت نفرمایم
زعامیانش باری تمیز می باید
هوش مصنوعی: اگر من به تربیت کسانی که در مقامهای خاص قرار دارند نپردازم، باید بپذیرم که در آینده ویژگیهای بارز و تمایز آنها را با دقتی جدی مورد بررسی قرار دهم.
خود آن مگیر که بعد از سوابق خدمت
زصد هزار توقّع یکیم برناید
هوش مصنوعی: به دستاوردهای گذشته خود هیچ گونه انتظاری نداشته باش، زیرا از آنچه که پیشتر انجام دادهای، نمیتوان انتظار زیادی داشت.
کسی بخدمت تو در سفر چنان نزدیک
چنین زحضرت تو دور در حضر شاید
هوش مصنوعی: کسی که در سفر به تو نزدیک است، ممکن است در حضور تو دور از تو باشد.
پیاده یی که کند خدمت شه شطرنج
چو هفت منزل در خدمتش بپیماید
هوش مصنوعی: پیادهای که برای خدمت به پادشاه میکوشد، مانند شطرنجی است که در هفت مرحله، مسیر خدمت را میپیماید.
چو باز گردد دستور خاص شاه بود
چنانکه پهلو باپهلویش همی ساید
هوش مصنوعی: زمانی که دستور ویژه شاه برگشت، بهگونهای خواهد بود که دو طرف با هم تماس خواهند داشت.
تو شاه عرصۀ فضلی من آن پیاده که او
بجز بخدمت تو هیچ سوی نگراید
هوش مصنوعی: تو در میدان فضیلت، مانند پادشاهی هستی، و من مثل یک سرباز هستم که جز به خدمت تو توجهی ندارم و به هیچ سمت دیگری نگاه نمیکنم.
از آن سپس که پیمود با تو هفت اقلیم
روا بود که کنون هم پیاده می آید؟
هوش مصنوعی: پس از اینکه او با تو هفت سرزمین را طی کرد، آیا این درست است که اکنون همچنان به صورت پیاده میآید؟
زحسن عهد تو نومید نیستم کآخر
چو حال بنده بداند برو ببخشاید
هوش مصنوعی: از زیبایی و خوبی عهد و پیمانت ناامید نیستم، زیرا در آخر کار، اگر حال من را بداند، حتماً مرا میبخشد.
قرین مدّت عمر تو باد تا به ابد
هرآن نفس که زمانه زصبح برباید
هوش مصنوعی: به همراه طول عمر تو باشد تا همیشه، هر نفس که زمان از صبح میگیرد.