گنجور

شمارهٔ ۸۵۹

به شهربند تعلق دمی قرار ندارم
سر مصاحبت اهل این دیار ندارم
دماغ دیدن اغیار و جور یار ندارم
منم که با بد و نیک زمانه کار ندارم
مربی ام بود آب و هوای مملکت عشق
چو نخل عشق بجز شعله برگ و بار ندارم
زنی گرم سرپایی به دامن تو زنم دست
اگرچه خاک رهم، طبع برد بار ندارم
مراست کنج قناعت هزار شکر خدا را
که چشم لطفی از ابنای روزگار ندارم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به شهربند تعلق دمی قرار ندارم
سر مصاحبت اهل این دیار ندارم
هوش مصنوعی: من به این شهر وابسته نیستم و لحظه‌ای آرامش ندارم، زیرا نمی‌توانم با مردم این سرزمین هم صحبتی داشته باشم.
دماغ دیدن اغیار و جور یار ندارم
منم که با بد و نیک زمانه کار ندارم
هوش مصنوعی: من به خاطر رفتارهای دیگران و نیک و بد دوستی‌ها اهمیت نمی‌دهم و در واقع، هیچ توجهی به زندگی و شرایط زمانه ندارم.
مربی ام بود آب و هوای مملکت عشق
چو نخل عشق بجز شعله برگ و بار ندارم
هوش مصنوعی: محیط و فضای پر از عشق، معلم من بوده است. مانند درخت نخل که تنها میوه‌اش شعله عشق است، من نیز جز عشق چیزی دیگر ندارم.
زنی گرم سرپایی به دامن تو زنم دست
اگرچه خاک رهم، طبع برد بار ندارم
هوش مصنوعی: اگرچه در مسیر من خاک و مشکلاتی وجود دارد، اما با همه وجودم و با محبتم، دلم می‌خواهد به تو نزدیک شوم و دستت را بگیرم.
مراست کنج قناعت هزار شکر خدا را
که چشم لطفی از ابنای روزگار ندارم
هوش مصنوعی: مرا به رضایت از کمترین‌ها بسنده کن و خدا را هزار بار شکر بگذار که من از افراد روزگار هیچ امیدی به کمک ندارم.