گنجور

شمارهٔ ۴۲۵

دل که در او سوز عشق راه ندارد
روشنیی از چراغ آه ندارد
خانه به دوش فنا به رنگ حباب است
هر که عنان نفس نگاه ندارد
هست دلم راز پهلوی زر داغت
دولت نقدی که پادشاه ندارد
گوهر آن گوشواره مهر فروغ است
روشنی این ستاره ماه ندارد
هست مرا عالمی ز ضعف که در وی
کاه ربا زور جذب کاه ندارد
نالهٔ من چون جرس شکافت فلک را
هیچ اثر در دل تو آه ندارد

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل که در او سوز عشق راه ندارد
روشنیی از چراغ آه ندارد
هوش مصنوعی: دل در جایی که عشق آتش می‌زند، جایی برای آرامش و سکون ندارد و مثل اینکه آتش اشک و حسرت، هیچ نوری برای روشنایی نمی‌آورد.
خانه به دوش فنا به رنگ حباب است
هر که عنان نفس نگاه ندارد
هوش مصنوعی: زندگی همچون حبابی ناپایدار و زودگذر است و هر کس که نتواند برخواسته‌های درونی خود کنترل داشته باشد، در این دنیا دچار سردرگمی و نابودی خواهد شد.
هست دلم راز پهلوی زر داغت
دولت نقدی که پادشاه ندارد
هوش مصنوعی: دل من پر از راز و رمزهایی است که مانند زر داغی در دست دارد. این ثروت و قدرتی که در اختیار دارم، به اندازه‌ای ارزشمند است که حتی پادشاه هم از آن بی‌بهره است.
گوهر آن گوشواره مهر فروغ است
روشنی این ستاره ماه ندارد
هوش مصنوعی: این گوشواره از جواهرات عشق ساخته شده است و نور آن به اندازه‌ای درخشان است که حتی نور این ستاره نیز نمی‌تواند با آن رقابت کند.
هست مرا عالمی ز ضعف که در وی
کاه ربا زور جذب کاه ندارد
هوش مصنوعی: وجود من مملو از ضعفی است که در آن، حتی کاه نرم هم نمی‌تواند به خود جذب کند.
نالهٔ من چون جرس شکافت فلک را
هیچ اثر در دل تو آه ندارد
هوش مصنوعی: نالهٔ من مانند صدای زنگ، آسمان را می‌شکافد، اما هیچ تاثیری در دل تو ندارد و آهی از تو برنمی‌خیزد.