شمارهٔ ۱۳۴
بر نمی تابید شرم او حضور شمع را
داشت بزمش چون گهر از خویش نور شمع را
آفتابی تا نگردد از نزاکت رنگ یار
بیختند از پردهٔ فانوس نور شمع را
شوخ چشمان را به بزم عصمت او راه نیست
طبع او مکروه می دارد ظهور شمع را
از رگ گردن نبیند پیش پای خویشتن
دارد امشب ترک مست من غرور شمع را
الحق امشب حسن او جویا ید بیضا نمود
کرده رخسارش تجلی زار طور شمع را
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بر نمی تابید شرم او حضور شمع را
داشت بزمش چون گهر از خویش نور شمع را
هوش مصنوعی: شرم او اجازه نمیداد که شمع در بزمش حضور داشته باشد، زیرا وجودش مانند مروارید نور میافشاند.
آفتابی تا نگردد از نزاکت رنگ یار
بیختند از پردهٔ فانوس نور شمع را
هوش مصنوعی: تا زمانی که خورشید به خاطر لطافت و نازکی جا برنگردد، رنگ یار را که از نور شمع میدرخشد، از پردهٔ فانوس به نمایش گذاشتهاند.
شوخ چشمان را به بزم عصمت او راه نیست
طبع او مکروه می دارد ظهور شمع را
هوش مصنوعی: چشمهای شوخ و نازکدل به جمعهای پاکی و عصمت او راه ندارند؛ زیرا روح او طبعی زیرک و ناپسند دارد که حتی نور شمع را نمیپذیرد.
از رگ گردن نبیند پیش پای خویشتن
دارد امشب ترک مست من غرور شمع را
هوش مصنوعی: شخصی با حالتی مست و خوشحال به خود میبالد و از شدت احساس لذت، چیزی را نمیبیند که به او نزدیک است. او به نوعی در این حال خود غرق شده و در حال عشق و شوق است.
الحق امشب حسن او جویا ید بیضا نمود
کرده رخسارش تجلی زار طور شمع را
هوش مصنوعی: امشب حقیقتاً زیبایی او مانند دست سفید (یدی بیضا) خود را نمایان کرده و چهرهاش درخشانتر از شمعی است که در کوه طور روشن شده است.

جویای تبریزی