شمارهٔ ۲ - باشد این در مدح سلطان بوسعید
دوش چون برد سر ز گردش مهر
ظل مخروطی زمین به سپهر
بود الحق چو خیمه مشکین
سرکشیده بر اوج چرخ برین
ز انجمش میخ و از شهاب طناب
قبه آن ز ماه عالمتاب
من در آن خیمه از همه یکتا
چون ستون پا فشرده بر یک جا
کردم از خاطر سخن پرداز
با خرد گفت و گوی شعر آغاز
گفتم ای فیض بخش طبع نژند
پایه قدر شعرم از تو بلند
تا به شاگردی تو افتادم
ساخت شاگردی تو استادم
گوهر نظمم از تو تاب گرفت
چشمه شعرم از تو آب گرفت
لیک با این همیشه در تابم
کس بر آتش نمی زند آبم
هست ازان آب و تاب حاصل من
آب در دیده تاب در دل من
بر سر چارسوی کون و فساد
هیچ جنسی بدین کساد مباد
گفت بگذار جامی این گله را
امشب از حد مبر مجادله را
گر همی بایدت رواج سخن
نیست زین بیشت احتیاج سخن
خیز و بر رغم ناکسان و کسان
هر چه داری به عرض شاه رسان
زانکه نقد سخن درین بازار
گرچه باشد چو زر تمام عیار
نرود همچو نقدهای روان
تا نباشد بر آن ز سکه نشان
سکه آن اگر نیی آگاه
نیست الا قبول خاطر شاه
شاه روشن ضمیر صافی دل
حامی حق و ماحی باطل
معدن عدل و منبع انصاف
مخزن فضل و مجمع الطاف
شاه سلطان ابوسعید که هست
آسمان پیش قصر قدرش پست
پشت بر پشت شاه و شاه نشان
چاوشانش ز جاه شاهوشان
داده شاهان تاجور باجش
خان خانان کشیده تاراجش
دست جودش چو زر فشان گردد
کیسه پرداز بحر و کان گردد
تیغ قهرش چو در مصاف شود
زهره پردلان شکاف شود
مرغ تیرش چو آسمان گیرد
در دل دشمن آشیان گیرد
نخل رمحش چو بار و برآرد
بار خصم از میانه بردارد
هر طرف کرده رو سکندروار
بوده فتح از یمین ظفر ز یسار
اهل غیبش به منتهای امید
داده در موطن مثال نوید
فیض خاصش ز عالم جبروت
کرده تسخیر ملک تا ملکوت
کرده نص حق ز عدل و رأفت او
همچو داوود بر خلافت او
من چه گویم کزین جمال و جلال
باشد اندیشه گنگ و ناطقه لال
هر چه اندیشه را بر آن دست است
پیش قدر بلند او پست است
نتوان گفت مدح ازین بیشش
که خدا خواند سایه خویشش
حق بود همچو شخص و او سایه
سایه از شخص می برد مایه
هر چه در ذات شخص موجود است
بی تفاوت ز سایه مشهود است
رو نظر کن در آن درخت بلند
که چو بر خاک پست سایه فکند
هر چه بینی ز شاخ و برگ و برش
همه در سایه ظاهر است اثرش
همچنین هر چه ایزد متعال
دارد از معنی جلال و جمال
پرتو ظل آن بود پیدا
از دل و دست خسرو والا
گر نه ز اطناب ترسم و تطویل
کنم آن را یگان یگان تفصیل
لیکن آنجا که فکرت صافی ست
این اشارت که می رود کافی ست
چون نیاورد تنگنای عدم
تاب اشراق آفتاب قدم
شد ز اشراق نور خود نازل
گشت ظاهر به شکل سایه و ظل
تا که خفاش از بصارت دور
کند از سایه استفاضت نور
کیست سایه شهی ستاره سپاه
آفتاب سپهر حشمت و جاه
کیست خفاش فاش گویم فاش
خلق درمانده در معاد و معاش
گرنه ظل ظلیل شاه بود
که جهان را جهان پناه بود
دین و دنیا همه خلل گیرد
تا قیامت صلاح نپذیرد
تا بود در بلندی و پستی
سایه و آفتاب را هستی
یارب این سایه الهی را
آفتاب سپهر شاهی را
بر سریر بقا ممکن دار
بر سپهر خلود روشن دار
شمارهٔ ۱ - یک مثنوی: به نام خدایی که پست و بلندشمارهٔ ۳ - در صفت عمارت شه است این: بنامیزد چه دلکش منزل است این
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دوش چون برد سر ز گردش مهر
ظل مخروطی زمین به سپهر
هوش مصنوعی: دیروز وقتی که خورشید از افق بلند شد و به دور زمین چرخید، سایهای از آن به آسمان افتاد.
بود الحق چو خیمه مشکین
سرکشیده بر اوج چرخ برین
هوش مصنوعی: حقیقت مانند یک چادر مشکی است که بر بلندای آسمان کشیده شده و خود را نمایان میکند.
ز انجمش میخ و از شهاب طناب
قبه آن ز ماه عالمتاب
هوش مصنوعی: از ستارهها میخ به سقف آسمان و از شهابها نیز ریسمان آن قبه برآمده از نور ماه تابان.
من در آن خیمه از همه یکتا
چون ستون پا فشرده بر یک جا
هوش مصنوعی: من در آن خیمه به تنهایی استوار و محکم ایستادهام، مانند ستونی که بر یک نقطه ثابت شده است.
کردم از خاطر سخن پرداز
با خرد گفت و گوی شعر آغاز
هوش مصنوعی: من از یاد بردم که با یک فرد صاحبنظر در مورد شعر گفتگو کنم.
گفتم ای فیض بخش طبع نژند
پایه قدر شعرم از تو بلند
هوش مصنوعی: گفتم ای منبع الهام، مرا کمک کن تا شعرم به ارزش و مقام بلندی برسد.
تا به شاگردی تو افتادم
ساخت شاگردی تو استادم
هوش مصنوعی: وقتی به یادگیری و تربیت تو مشغول شدم، همین فرآیند باعث شد که خودم هم به استاد تبدیل شوم.
گوهر نظمم از تو تاب گرفت
چشمه شعرم از تو آب گرفت
هوش مصنوعی: نظم و ترتیب کلامم از تو نشات میگیرد و چشمهی شاعریام از تو nourished میشود.
لیک با این همیشه در تابم
کس بر آتش نمی زند آبم
هوش مصنوعی: اما با این حال، همیشه در حال غمگینی هستم و هیچ کس به من کمک نمیکند تا این آتش درونم خاموش شود.
هست ازان آب و تاب حاصل من
آب در دیده تاب در دل من
هوش مصنوعی: از آن آب و جنبش ناشی از آن، من هم در چشمانم اشکی دارم و هم در دل نگران و پرهیجانم.
بر سر چارسوی کون و فساد
هیچ جنسی بدین کساد مباد
هوش مصنوعی: در چهار گوشه دنیای مادی و فساد، هیچ کالایی نباید به این رکودی برسد.
گفت بگذار جامی این گله را
امشب از حد مبر مجادله را
هوش مصنوعی: گفت اجازه بده امشب یک جام شراب این شکایتها و نزاعها را فراموش کنیم و به آنها دقت نکنیم.
گر همی بایدت رواج سخن
نیست زین بیشت احتیاج سخن
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که سخن تو را بشنوند، دیگر نیازی به صحبت بیشتر نیست.
خیز و بر رغم ناکسان و کسان
هر چه داری به عرض شاه رسان
هوش مصنوعی: بلند شو و با وجود همه مشکلات و حسادتها، هر آنچه را که داری به پادشاه نشان بده.
زانکه نقد سخن درین بازار
گرچه باشد چو زر تمام عیار
هوش مصنوعی: چونکه کلام ارزشمند در این بازار هرچند مانند طلا خالص و باارزش است،
نرود همچو نقدهای روان
تا نباشد بر آن ز سکه نشان
هوش مصنوعی: اگر جنس باارزش و بینقصی همانند سکههای طلا و نقره نباشد، در برابر امتحان زمان پایدار نخواهد ماند و از بین خواهد رفت.
سکه آن اگر نیی آگاه
نیست الا قبول خاطر شاه
هوش مصنوعی: اگر سکهای با کیفیت نباشد، برای کسی جز شاه و خاطر او اهمیت ندارد و او فقط به آن توجه میکند.
شاه روشن ضمیر صافی دل
حامی حق و ماحی باطل
هوش مصنوعی: پادشاهی که دارای تفکری روشن و دل پاک است، از حق حمایت میکند و باطل را محو میسازد.
معدن عدل و منبع انصاف
مخزن فضل و مجمع الطاف
هوش مصنوعی: او منبع عدالت و انصاف است، جایی که فضائل جمع شده و محلی برای الطاف و مهربانیهاست.
شاه سلطان ابوسعید که هست
آسمان پیش قصر قدرش پست
هوش مصنوعی: شاه سلطان ابوسعید عظمت و مقام بالایی دارد، به طوری که حتی آسمان نیز در برابر او و جایگاهش کمارزش و پایین به نظر میرسد.
پشت بر پشت شاه و شاه نشان
چاوشانش ز جاه شاهوشان
هوش مصنوعی: در اینجا به وضوح به قدرت و مقام شاه و کسانی که او را حمایت میکنند اشاره شده است. شاه و کسانی که به او خدمت میکنند، نشاندهندهی عظمت و مقام بالای او هستند. این تصویر به ما احساس سلطنت و نفوذ آن حاکم را منتقل میکند.
داده شاهان تاجور باجش
خان خانان کشیده تاراجش
هوش مصنوعی: شاهان تاج و تخت خود را به او دادهاند، و خانها و بزرگان به دلیل قدرت او به او احترام میگذارند و در عین حال قصد دارند از او بهرهبرداری کنند.
دست جودش چو زر فشان گردد
کیسه پرداز بحر و کان گردد
هوش مصنوعی: وقتی که دست بخشش او مانند زر و طلا پخش شود، او به مانند دریا و معدن ثروت تبدیل میشود.
تیغ قهرش چو در مصاف شود
زهره پردلان شکاف شود
هوش مصنوعی: زمانی که تیغ خشم و غضب او در میدان نبرد به کار گرفته شود، دلهای شجاعان و زورمندان دچار ترس و وحشت میشود.
مرغ تیرش چو آسمان گیرد
در دل دشمن آشیان گیرد
هوش مصنوعی: وقتی مرغی تیرش را پرواز میکند، مثل پرواز در آسمان است و در دل دشمن، لانهای میسازد.
نخل رمحش چو بار و برآرد
بار خصم از میانه بردارد
هوش مصنوعی: وقتی نخل شمشیری را به دوش میکشد، دشمن نمیتواند بار خود را از وسط بردارد.
هر طرف کرده رو سکندروار
بوده فتح از یمین ظفر ز یسار
هوش مصنوعی: در هر سو، چهرهها به گونهای هستند که در آنجا فتح و پیروزی از سمت راست و چپ به چشم میخورد.
اهل غیبش به منتهای امید
داده در موطن مثال نوید
هوش مصنوعی: افراد صاحب نظر در عالم غیب، به اوج امیدواری دست یافتهاند و در مکان مثال، بشارت و نوید فراهم آوردهاند.
فیض خاصش ز عالم جبروت
کرده تسخیر ملک تا ملکوت
هوش مصنوعی: خوشی و برکت ویژهاش از دنیای قدرت، باعث شده تا ملک به دست آوردن حاکمیت بر عالم بالاتر.
کرده نص حق ز عدل و رأفت او
همچو داوود بر خلافت او
هوش مصنوعی: خداوند با لطف و عدالت خود، حکمرانی را به گونهای عطا کرده که مانند داوود باشد، یعنی با حکمت و رحمت.
من چه گویم کزین جمال و جلال
باشد اندیشه گنگ و ناطقه لال
هوش مصنوعی: من نمیدانم چه بگویم دربارهی این زیبایی و عظمت، زیرا زبانم قاصر است و فکر کردن به آن برایم دشوار است.
هر چه اندیشه را بر آن دست است
پیش قدر بلند او پست است
هوش مصنوعی: هر چیزی که فکر و اندیشه بر آن تسلط دارد، در مقایسه با جایگاه والای او، در مرتبه پایینتری قرار دارد.
نتوان گفت مدح ازین بیشش
که خدا خواند سایه خویشش
هوش مصنوعی: نمیتوان ستایش بیشتری از او بیان کرد، چرا که خدا او را سایه خودش نامیده است.
حق بود همچو شخص و او سایه
سایه از شخص می برد مایه
هوش مصنوعی: حقیقت مانند خود شخص است و او همچون سایهای در پی شخص میباشد و از او نشأت میگیرد.
هر چه در ذات شخص موجود است
بی تفاوت ز سایه مشهود است
هوش مصنوعی: هر آنچه که در وجود یک انسان نهفته است، بدون توجه به ظاهر و سایهاش بهراحتی قابل شناسایی و درک است.
رو نظر کن در آن درخت بلند
که چو بر خاک پست سایه فکند
هوش مصنوعی: به آن درخت بلند نگاه کن که سایهاش بر روی زمین پست افتاده است.
هر چه بینی ز شاخ و برگ و برش
همه در سایه ظاهر است اثرش
هوش مصنوعی: هر چیزی را که از شاخ و برگ و زیباییهای یک درخت میبینی، همه اثرات آن در سایه آن درخت نمایان است.
همچنین هر چه ایزد متعال
دارد از معنی جلال و جمال
هوش مصنوعی: هر چیزی که خداوند بزرگ از زیبایی و grandeur دارد، نیز در وجود او وجود دارد.
پرتو ظل آن بود پیدا
از دل و دست خسرو والا
هوش مصنوعی: نور سایه او از دل و دستان خسرو بزرگ نمایان بود.
گر نه ز اطناب ترسم و تطویل
کنم آن را یگان یگان تفصیل
هوش مصنوعی: اگر از طولانی کردن و بیان جزئیات زیاد نترسم، میتوانم هر یک از این موضوعات را به طور جداگانه و مفصل توضیح دهم.
لیکن آنجا که فکرت صافی ست
این اشارت که می رود کافی ست
هوش مصنوعی: اما جایی که فکر تو روشن و بدون برداشتهای نادرست است، همین اشاره کافی است و نیازی به توضیحات بیشتر نیست.
چون نیاورد تنگنای عدم
تاب اشراق آفتاب قدم
هوش مصنوعی: زمانی که وضعیت سخت و تاریک عدم، تاب و توان تابش نور آفتاب را ندارد، قدمی به جلو گذاشته نمیشود.
شد ز اشراق نور خود نازل
گشت ظاهر به شکل سایه و ظل
هوش مصنوعی: از نور اشراق خود نازل شد و به صورت سایه و سایهوار ظاهر گشت.
تا که خفاش از بصارت دور
کند از سایه استفاضت نور
هوش مصنوعی: تا زمانی که خفاش از دید و بصیرت به دور است، از سایهها بهرهبرداری میکند و نور را جذب مینماید.
کیست سایه شهی ستاره سپاه
آفتاب سپهر حشمت و جاه
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف یک شخصیت برجسته و مهم میپردازد که مانند سایهای از یک پادشاه، درخشش و عظمت خاصی دارد. او همچون ستارهای در آسمان میدرخشد و به عنوان نمایندهای از قدرت و جاه در سپهر میباشد. این شاعر به شکوه و جلال این شخص اشاره کرده و او را نماد قهرمانی و شرافت میداند.
کیست خفاش فاش گویم فاش
خلق درمانده در معاد و معاش
هوش مصنوعی: کیست که به وضوح بگوید، در حالی که مردم از سر درماندگی در زندگی و پس از مرگ درگیرند؟
گرنه ظل ظلیل شاه بود
که جهان را جهان پناه بود
هوش مصنوعی: اگر حمایت و سایهبان پادشاه نبود، جهان محلی برای پناهندگی نداشت و در خطر میافتاد.
دین و دنیا همه خلل گیرد
تا قیامت صلاح نپذیرد
هوش مصنوعی: تا قیامت، اگر دین و دنیا دچار مشکل شوند، هیچ چیز به سامان نخواهد رسید و اصلاح نخواهد شد.
تا بود در بلندی و پستی
سایه و آفتاب را هستی
هوش مصنوعی: تا زمانی که در زندگی، هم نور و هم سایه وجود دارد، بودن و هستی برقرار است.
یارب این سایه الهی را
آفتاب سپهر شاهی را
هوش مصنوعی: ای خدا، این سایهٔ رحمت تو را بر ما بگستران، و نور پادشاهی را بر ما بتابان.
بر سریر بقا ممکن دار
بر سپهر خلود روشن دار
هوش مصنوعی: بر تخت جاودانی ممکن است که بر آسمان ابدیت روشنی ببخشد.