گنجور

بخش ۶۶ - گرفتن زلیخا سر راه یوسف را و التفات نایافتن و بعد از آن به خانه رفتن و بت را شکستن و ایمان به خدای تعالی آوردن و پس بر سر راه وی آمدن و التفات یافتن

نداند عاشق بیدل قناعت
فزاید حرص وی ساعت به ساعت
دو دم نبود به یک مطلوبش آرام
به هر دم در طلب برتر نهد گام
چو یابد بوی گل خواهد که بیند
چو بیند روی گل خواهد که چیند
زلیخا کرد بعد از ره نشینی
هوای دولت دیدار بینی
شبی سر پیش آن بت بر زمین سود
که عمری در پرستش کارش این بود
بگفت ای قبله جانم جمالت
سر من در عبادت پایمالت
تو را عمریست کز جان می پرستم
برون شد گوهر دانش ز دستم
به چشم خود ببین رسواییم را
به چشمم باز ده بیناییم را
ز یوسف چند باشم مانده مهجور
بده چشمی که رویش بینم از دور
مرا در هیچ وقتی و مقامی
به جز دیدار یوسف نیست کامی
بده کام مرا گر می توانی
چو دادی کام من دیگر تو دانی
در این جان سختیم مپسند چندین
بدین بدبختیم مپسند چندین
چه عمر است این که نابودن ازین به
ره نابود پیمودن ازین به
همی گفت این و بر سر خاک می کرد
ز گریه خاک را نمناک می کرد
چو شاه خور به تخت خاور آمد
صهیل ابلق یوسف برآمد
برون آمد زلیخا چون گدایی
گرفت از راه یوسف تنگنایی
به رسم دادخواهان داد برداشت
ز دل ناله ز جان فریاد برداشت
ز بس بر آسمان می شد ز هر سوی
نفیری چاوشان «طرقوا» گوی
ز بس بر گوشها می زد ز هر جای
صهیل مرکبان راه پیمای
کس از غوغا به حال او نیفتاد
به حالی شد که او را کس مبیناد
ز نومیدی دلی صد پاره گشته
ز کوی خرمی آواره گشته
ز درد دل فغان می کرد و می رفت
ز آه آتشفشان می کرد و می رفت
به محنتخانه خود چون پی آورد
دو صد شعله به یک مشت نی آورد
به پیش آورد آن سنگین صنم را
زبان بگشاد تسکین الم را
که ای سنگ سبوی عز و جاهم
به هر راهی که باشم سنگ راهم
شد از تو راه بختم تنگ بر دل
سزد گر از تو کوبم سنگ بر دل
به پیش روی تو چون سجده بردم
به سر راه وبال خود سپردم
به گریه از تو هر کامی که جستم
ز کام هر دو عالم دست شستم
تو سنگی خواهم از ننگ تو رستن
به سنگی گوهر قدرت شکستن
بگفت این پس به زخم سنگ خاره
خلیل آسا شکستن پاره پاره
چو بشکستش به چالاکی و چستی
به کارش زان شکست آمد درستی
ز شغل بت شکستن چون بپرداخت
به آب چشم و خون دل وضو ساخت
تضرع کرد و رو بر خاک مالید
به درگاه خدای پاک نالید
که ای عشق تو را از زیر دستان
بتان و بتگران و بت پرستان
اگر نه عکس تو بر بت فتادی
به پیش بت کسی کی سر نهادی
دل بتگر به مهر خود خراشی
وز آتش افکنی بر بت تراشی
کسی در پیش بت افتاده پست است
که گوید بت پرست ایزد پرست است
اگر رو در بت آوردم خدایا
بر آن بر خود جفا کردم خدایا
به لطف خود جفای من بیامرز
خطا کردم خطای من بیامرز
ز بس راه خطا پیمایی از من
ستاندی گوهر بینایی از من
چو آن گرد خطا از من فشاندی
به من ده باز آنچ از من ستاندی
بود دل فارغ از داغ تأسف
بچینم لاله ای از باغ یوسف
چو برگشت از ره آن بر مصریان شاه
گرفت افغان کنان بازش سر راه
که پاکا آن که شه را ساخت بنده
ز ذل و عجز کردش سرفکنده
به فرق بنده مسکین محتاج
نهاد از عز و جاه خسروی تاج
چو جا کرد این سخن در گوش یوسف
برفت از هیبت آن هوش یوسف
به حاجب گفت این تسبیح خوان را
که برد از جان من تاب و توان را
به خلوتخانه خاص من آور
به جولانگاه اخلاص من آور
که تا یک شمه از حالش بپرسم
وز این ادبار و اقبالش بپرسم
کزان تسبیح چون شور و شغب کرد
عجب ماندم که تأثیری عجب کرد
گرش دردی نه دامنگیر باشد
کلامش را کی این تأثیر باشد
دو صد جان خاک دریابنده شاهی
که دریابد به آهی یا نگاهی
فروغ صدق صادق دادخواهان
مزور قصه گم کرده راهان
شود مر صبح صادق را تباشیر
مزوررا دهد پاداش تزویر
نه چون شاهان دور این زمانه
که می جویند بهر زر بهانه
ز هر ظالم که یک دینار رنگ است
وگر زو دست صد کس زیر سنگ است
ز دینار زرش صد سرخروییست
تظلم کردن از وی هرزه گوییست

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نداند عاشق بیدل قناعت
فزاید حرص وی ساعت به ساعت
هوش مصنوعی: عاشق بی‌خبر از این است که اگر قناعت کند، حرص و ولع او هر لحظه بیشتر می‌شود.
دو دم نبود به یک مطلوبش آرام
به هر دم در طلب برتر نهد گام
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال دستیابی به یک هدف است، هرگز از تلاش و کوشش باز نمی‌ایستد و در هر لحظه، برای رسیدن به خواسته‌اش گام‌های مؤثری برمی‌دارد.
چو یابد بوی گل خواهد که بیند
چو بیند روی گل خواهد که چیند
هوش مصنوعی: وقتی کسی بوی گل را استشمام کند، خواستار دیدن آن می‌شود و وقتی آن را ببیند، میل دارد که آن را بچیند.
زلیخا کرد بعد از ره نشینی
هوای دولت دیدار بینی
هوش مصنوعی: زلیخا پس از اینکه مدتی در انتظار نشست، آرزوی دیدن یوسف را در سر دارد.
شبی سر پیش آن بت بر زمین سود
که عمری در پرستش کارش این بود
هوش مصنوعی: شبی به احترام آن معشوق بر زمین افتادم، در حالی که تمام عمرم را صرف پرستش او کرده بودم.
بگفت ای قبله جانم جمالت
سر من در عبادت پایمالت
هوش مصنوعی: ای معشوق من، زیبایی‌ات همچون قبله‌ای است که جانم در عشق تو و عبادت تو به ذلت افتاده است.
تو را عمریست کز جان می پرستم
برون شد گوهر دانش ز دستم
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که من به خاطر تو جانم را فدای عشق کرده‌ام، اما حالا دانش و آگاهی‌ام از دستم خارج شده است.
به چشم خود ببین رسواییم را
به چشمم باز ده بیناییم را
هوش مصنوعی: به چشم خود مشاهده کن که چگونه رسوا شده‌ایم و به من نگاه کن تا ببینی که بینایی‌ام دوباره به من بازگردانده شده است.
ز یوسف چند باشم مانده مهجور
بده چشمی که رویش بینم از دور
هوش مصنوعی: چقدر از یوسف (محبوب) دور مانده‌ام و چقدر احساس تنهایی می‌کنم. فقط کافیست نگاهی از دور به من بیندازد تا دلخوش شوم.
مرا در هیچ وقتی و مقامی
به جز دیدار یوسف نیست کامی
هوش مصنوعی: من در هیچ زمان و شرایطی جز زمانی که یوسف را می‌بینم، به خوشی و کامی نمی‌رسم.
بده کام مرا گر می توانی
چو دادی کام من دیگر تو دانی
هوش مصنوعی: اگر می‌تونی به من خوشی بده، چون وقتی که خوشی رو به من دادی، دیگه تو خودت می‌دونی چه کار کردی.
در این جان سختیم مپسند چندین
بدین بدبختیم مپسند چندین
هوش مصنوعی: در این زندگی دشوار و پرچالش، نباید اجازه دهیم مشکلات و سختی‌ها ما را به ذلت بکشند. نباید به بدبختی‌هایمان عادت کنیم.
چه عمر است این که نابودن ازین به
ره نابود پیمودن ازین به
هوش مصنوعی: این مدت زندگی که در حال گذر است، چه ارزشی دارد وقتی که در مسیر زوال و نابودی پیش می‌رویم؟
همی گفت این و بر سر خاک می کرد
ز گریه خاک را نمناک می کرد
هوش مصنوعی: او به گفتن ادامه می‌داد و بر روی خاک ایستاده بود، طوری که از گریه‌اش خاک را مرطوب کرده بود.
چو شاه خور به تخت خاور آمد
صهیل ابلق یوسف برآمد
هوش مصنوعی: وقتی خورشید مانند پادشاهی بر فراز مشرق طلوع کرد، ستاره‌ای درخشان و زیبا مانند يوسف پدیدار شد.
برون آمد زلیخا چون گدایی
گرفت از راه یوسف تنگنایی
هوش مصنوعی: زلیخا مانند یک گدا از جایی که یوسف در تنگنا قرار داشت، بیرون آمد.
به رسم دادخواهان داد برداشت
ز دل ناله ز جان فریاد برداشت
هوش مصنوعی: بر اساس سنت درخواست‌کنندگان، از دل احساسات عمیق خود بر می‌خیزد و فریادی از جان برمی‌آورد.
ز بس بر آسمان می شد ز هر سوی
نفیری چاوشان «طرقوا» گوی
هوش مصنوعی: از شدت صدای بلند و نغمه‌های شدید، آسمان پر از ندا و صداهای چاوشان شده بود که همگی به سمت آسمان می‌وزیدند.
ز بس بر گوشها می زد ز هر جای
صهیل مرکبان راه پیمای
هوش مصنوعی: به خاطر صدای بلندش که از هر سمت به گوش می‌رسید، مرکب‌ها همیشه در حال حرکت بودند.
کس از غوغا به حال او نیفتاد
به حالی شد که او را کس مبیناد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از سر و صدای اطرافش متوجه حال او نشد، او به وضعیتی رسید که دیگران هیچ چیزی از او نمی‌بینند.
ز نومیدی دلی صد پاره گشته
ز کوی خرمی آواره گشته
هوش مصنوعی: از ناامیدی، قلبی به صد تکه تبدیل شده و از مسیر خوشی‌ها بی‌خانمان و سرگردان شده است.
ز درد دل فغان می کرد و می رفت
ز آه آتشفشان می کرد و می رفت
هوش مصنوعی: او از شدت درد دلش ناله و فریاد می‌کشید و با زبانه‌های آتشینش به حرکت ادامه می‌داد.
به محنتخانه خود چون پی آورد
دو صد شعله به یک مشت نی آورد
هوش مصنوعی: وقتی به خانه‌ی درد و رنج خود برمی‌گردد، دوصد شعله‌ی آتش را با یک مشت نی نمی‌تواند خاموش کند.
به پیش آورد آن سنگین صنم را
زبان بگشاد تسکین الم را
هوش مصنوعی: او به جلو آمد و با زیبایی خیره‌کننده‌اش، دل‌های نگران را آرامش بخشید.
که ای سنگ سبوی عز و جاهم
به هر راهی که باشم سنگ راهم
هوش مصنوعی: هر جا که بروم و در هر مسیری که باشم، سنگی که نماد عزت و مقام من است همیشه در کنار من خواهد بود.
شد از تو راه بختم تنگ بر دل
سزد گر از تو کوبم سنگ بر دل
هوش مصنوعی: به خاطر تو، سرنوشتم تنگ و سخت شده است، و اگر بخواهم، می‌توانم از شدت این درد، سنگی را بر دل خود بکوبم.
به پیش روی تو چون سجده بردم
به سر راه وبال خود سپردم
هوش مصنوعی: من در برابر تو سجده کردم و تمام بار سنگین گناهانم را به پای تو گذاشتم.
به گریه از تو هر کامی که جستم
ز کام هر دو عالم دست شستم
هوش مصنوعی: از آنچه که در جستجوی تو بودم، به جز اشک و غم چیزی نصیبم نشد و از تمام بهرمندی‌ها و لذت‌های دنیا دست کشیدم.
تو سنگی خواهم از ننگ تو رستن
به سنگی گوهر قدرت شکستن
هوش مصنوعی: من از ننگ تو به سنگ پناه می‌برم، زیرا سنگ می‌تواند جواهر قدرت را بشکند.
بگفت این پس به زخم سنگ خاره
خلیل آسا شکستن پاره پاره
هوش مصنوعی: او گفت که این کار بهتر از آن است که بر اثر زخم تیرهای تند و سخت، دل شکسته و دردکشیده باشم.
چو بشکستش به چالاکی و چستی
به کارش زان شکست آمد درستی
هوش مصنوعی: وقتی او با سرعت و چابکی کارش را انجام داد، از همان شکست هم نتیجه مثبتی به دست آورد.
ز شغل بت شکستن چون بپرداخت
به آب چشم و خون دل وضو ساخت
هوش مصنوعی: کسی که به شکستن بت‌ها مشغول است، با اشک و غم دل خود وضو می‌سازد.
تضرع کرد و رو بر خاک مالید
به درگاه خدای پاک نالید
هوش مصنوعی: با ناله و گریه به درگاه خداوند دعا و استغاثه کرد و صورتش را بر خاک نهاد.
که ای عشق تو را از زیر دستان
بتان و بتگران و بت پرستان
هوش مصنوعی: ای عشق، تو را از زیر دست‌های بت‌ها و پرستندگان آنها نجات بده.
اگر نه عکس تو بر بت فتادی
به پیش بت کسی کی سر نهادی
هوش مصنوعی: اگر تصویر تو بر بت نیفتاده بود، هیچ‌گاه پیش کسی سر نمی‌نهاد.
دل بتگر به مهر خود خراشی
وز آتش افکنی بر بت تراشی
هوش مصنوعی: دل عاشق با عشق خود زخم‌هایی می‌زند و با شعله عشق، بر مجسمه محبوب خود می‌افزاید.
کسی در پیش بت افتاده پست است
که گوید بت پرست ایزد پرست است
هوش مصنوعی: کسی که در برابر بت زانو زده و در مقام ذلت است، اگر بگوید که پرستش بت بهتر از پرستش خداوند است، در حقیقت خود را در سطحی پایین قرار داده است.
اگر رو در بت آوردم خدایا
بر آن بر خود جفا کردم خدایا
هوش مصنوعی: اگر به معشوق نزدیک شوم، خدایا، بر خود ستم کرده‌ام، خدایا.
به لطف خود جفای من بیامرز
خطا کردم خطای من بیامرز
هوش مصنوعی: به خاطر مهربانی‌ات، نادانی و رفتار نادرستم را ببخش. من اشتباه کرده‌ام، لطفاً خطای من را ببخش.
ز بس راه خطا پیمایی از من
ستاندی گوهر بینایی از من
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه به اشتباهات و انحرافات زیادی دچار شدم، بینش و درک من را از من گرفتی.
چو آن گرد خطا از من فشاندی
به من ده باز آنچ از من ستاندی
هوش مصنوعی: وقتی تو به من آسیب زدی و خطاهایی را از من دور کردی، حالا دوباره آنچه را که از من گرفته‌ای به من بازگردان.
بود دل فارغ از داغ تأسف
بچینم لاله ای از باغ یوسف
هوش مصنوعی: دل بی‌غم و رنج به من اجازه می‌دهد که گل لاله‌ای از باغ یوسف بچینم.
چو برگشت از ره آن بر مصریان شاه
گرفت افغان کنان بازش سر راه
هوش مصنوعی: وقتی شاه از سفر برگشت و به مصر رسید، در حالی که با صدای بلند فریاد می‌زد، در میانه راه دوباره متوقف شد.
که پاکا آن که شه را ساخت بنده
ز ذل و عجز کردش سرفکنده
هوش مصنوعی: آنکه توانسته است شاه را به عنوان بنده‌ای از ذلت و ناتوانی به زیر کشد، واقعاً پاک و شایسته است.
به فرق بنده مسکین محتاج
نهاد از عز و جاه خسروی تاج
هوش مصنوعی: خداوند بر سر بنده‌ی فقیر و نیازمند، از عزت و مقام سلطنت، تاجی نهاده است.
چو جا کرد این سخن در گوش یوسف
برفت از هیبت آن هوش یوسف
هوش مصنوعی: وقتی این حرف در ذهن یوسف جا گرفت، با هیبت و تأثیر آن، از هوش و حواسش پریشان شد.
به حاجب گفت این تسبیح خوان را
که برد از جان من تاب و توان را
هوش مصنوعی: به نگهبان گفت این تسبیح‌خوان را که از جان من، طاقت و توان را گرفته است.
به خلوتخانه خاص من آور
به جولانگاه اخلاص من آور
هوش مصنوعی: من را به مکانی خصوصی و آرام ببر، جایی که خلوص و صداقت من در آنجا نمود پیدا کند.
که تا یک شمه از حالش بپرسم
وز این ادبار و اقبالش بپرسم
هوش مصنوعی: می‌خواهم کمی درباره‌ی او بپرسم و از وضعیت تغییرات خوب و بدی که برایش پیش آمده، اطلاعی بگیرم.
کزان تسبیح چون شور و شغب کرد
عجب ماندم که تأثیری عجب کرد
هوش مصنوعی: از کجا آمده که این تسبیح به هم ریخته و سر و صدا به پا کرده است؟ شگفت‌زده شدم که این بسیار عجیب است.
گرش دردی نه دامنگیر باشد
کلامش را کی این تأثیر باشد
هوش مصنوعی: اگر درد و رنجی به ما نرسد، کلام او چگونه می‌تواند تاثیری داشته باشد؟
دو صد جان خاک دریابنده شاهی
که دریابد به آهی یا نگاهی
هوش مصنوعی: دو صد جان را در خاک بگذراندی، ای پادشاهی که با یک آه یا یک نگاه همه چیز را درک می‌کنی.
فروغ صدق صادق دادخواهان
مزور قصه گم کرده راهان
هوش مصنوعی: روشنی صداقت از سخنان درست‌کاران، به کسانی می‌رسد که دروغ‌گویان حق‌طلب را به چالش می‌کشند و خود را در داستانی گم کرده‌اند.
شود مر صبح صادق را تباشیر
مزوررا دهد پاداش تزویر
هوش مصنوعی: صبح روشن و واقعی، نشانه‌های فریبکارانه را با خود می‌آورد و به فریبکاران پاداش می‌دهد.
نه چون شاهان دور این زمانه
که می جویند بهر زر بهانه
هوش مصنوعی: نه مانند پادشاهان امروز که به دنبال بهانه‌ای برای جمع کردن ثروت هستند،
ز هر ظالم که یک دینار رنگ است
وگر زو دست صد کس زیر سنگ است
هوش مصنوعی: از هر ظالم که یک دینار به رنگ می‌آورد، اگر از او دست کسی زیر سنگ باشد. این جمله به این معناست که ظلم و ستمی که به دیگران می‌شود، تنها به خاطر یک پول ناچیز و رنگین است و در این میان انسان‌هایی به طرز دردناکی زیر بار ظلم قرار می‌گیرند.
ز دینار زرش صد سرخروییست
تظلم کردن از وی هرزه گوییست
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که اگرچه پول و ثروت می‌تواند مانع از مشکلات و ناعدالتی‌ها باشد، اما شکایت کردن از آن، بیهوده و بی‌معناست. در واقع، باید به جای گلایه از ثروت و زیبایی ظاهری، به درون انسان‌ها و ارزش‌های واقعی آن‌ها توجه کرد.