گنجور

بخش ۲۸۹ - نگه کردن فریدون و قارن در کار کوش

چو بنهاد پاسخ در آن پیشگاه
نگه کرد و برخواند دستور شاه
فریدون همه جُستنی باز جُست
یکایک بگفت آنچه دید او درست
از آن افسر و تخت زرّین اوی
وزآن بارگاه به آیین اوی
وزآن استواری آن جایگاه
وزآن کشور و ساز و چندان سپاه
فریدون فروماند از این گفت و گوی
سوی قارن پهلوان کرد روی
بدو گفت رو بازخوان آن سپاه
که با کوش رفتند از این بارگاه
شکیب از دل پهلوان دور شد
چو شاه جهاندار رنجور شد
چو ایشان بیایند لشکر کشم
مر آن دیو را جان ز تن برکشم
چو من خشت پولاد لرزان کنم
بدان دیو چهره بتر ز آن کنم
که کردم به چین اندر آورد و کین
که از پُشت اسبش زدم بر زمین
همی بود دیر اندر اندیشه شاه
وزآن پس بدو گفت کای نیکخواه
همان دان که در کشور باختر
زمین و درختش نیاورد بر
مرآن مرز گیریم بیران هنوز
گذرگاه ببران و شیران هنوز
چو خود شاه دیگر ز فرمانبری
بکردند و خوار آید این داوری
ولیکن ازاو باز خواهم سپاه
مگر لختی آزرم دارم نگاه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو بنهاد پاسخ در آن پیشگاه
نگه کرد و برخواند دستور شاه
هوش مصنوعی: پس از آنکه پاسخ را در آنجا گفت، به چهره‌ی آن فرد نگاه کرد و فرمان شاه را خواند.
فریدون همه جُستنی باز جُست
یکایک بگفت آنچه دید او درست
هوش مصنوعی: فریدون به دنبال تمامی جستجوها رفت و هر یک را به دقت بررسی کرد و آنچه را که مشاهده کرد به درستی بیان کرد.
از آن افسر و تخت زرّین اوی
وزآن بارگاه به آیین اوی
هوش مصنوعی: از آن مقام و جایگاه باارزش او و از آن کاخ با شکوه و زیبایی او.
وزآن استواری آن جایگاه
وزآن کشور و ساز و چندان سپاه
هوش مصنوعی: از آن تحکیم و استواری آن مکان و از آن سرزمین و تجهیزات و نیروی فراوان.
فریدون فروماند از این گفت و گوی
سوی قارن پهلوان کرد روی
هوش مصنوعی: فریدون پس از این گفت و گو، به سمت قارن، پهلوان، روی آورد.
بدو گفت رو بازخوان آن سپاه
که با کوش رفتند از این بارگاه
هوش مصنوعی: به او گفتند که برو و آن گروه را بازخوانی کن، همان‌هایی که از این مکان با تلاش و کوشش رفته‌اند.
شکیب از دل پهلوان دور شد
چو شاه جهاندار رنجور شد
هوش مصنوعی: وقتی دل قهرمان به ناامیدی و بی‌حوصلگی می‌افتد، مانند زمانی است که پادشاه جهان در حال رنج و درد است.
چو ایشان بیایند لشکر کشم
مر آن دیو را جان ز تن برکشم
هوش مصنوعی: وقتی آنها بیایند، لشکری به راه می‌اندازم و آن دیو را از جانم بیرون می‌آورم.
چو من خشت پولاد لرزان کنم
بدان دیو چهره بتر ز آن کنم
هوش مصنوعی: من چنان از خود بی‌خود می‌شوم که حتی اگر با سخت‌ترین و محکم‌ترین چیزها هم مواجه شوم، باز هم می‌توانم قوی‌تر و تاثیرگذارتر از آن‌ها عمل کنم.
که کردم به چین اندر آورد و کین
که از پُشت اسبش زدم بر زمین
هوش مصنوعی: من در چین کارهایی انجام دادم و نیرویی که از پشت اسبش به زمین زدم.
همی بود دیر اندر اندیشه شاه
وزآن پس بدو گفت کای نیکخواه
هوش مصنوعی: شاه در دل خود به فکر و اندیشه فرو رفته بود و سپس به او گفت: ای نیکوکار و خیرخواه.
همان دان که در کشور باختر
زمین و درختش نیاورد بر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در کشور باختر زمین، درختی نیاورده است.
مرآن مرز گیریم بیران هنوز
گذرگاه ببران و شیران هنوز
هوش مصنوعی: ما هنوز هم در سرزمینی خالی و بی‌نقش زندگی می‌کنیم، جایی که راه‌هایی برای رفت و آمد شیران و درندگان وجود دارد.
چو خود شاه دیگر ز فرمانبری
بکردند و خوار آید این داوری
هوش مصنوعی: وقتی خود شاه از اطاعت و فرمانبری دست برداشت و این قضاوت ناپسند به نظر رسید، به نظر می‌آید که سرنوشت تغییر کرده است.
ولیکن ازاو باز خواهم سپاه
مگر لختی آزرم دارم نگاه
هوش مصنوعی: اما از او خواهم که سپاهی را به من بدهد، مگر اینکه کمی درس ادب را در نظر داشته باشم.