شمارهٔ ۱ - انقلاب ادبی
ای خدا باز شبِ تار آمد
نه طبیب و نه پرستار آمد
باز یاد آمدم آن چَشمِ سیاه
آن سرِ زلف و بُناگوشِ چو ماه
دردم از هر شبِ پیش افزون است
سوزشِ عشق ز حد بیرون است
تندتر گشته ز هر شب تبِ من
بدتر از هر شبِ من امشبِ من
نکند یادِ من آن شوخ پسر
نه به زور و نه به زاری نه به زر
کارِ هر دردِ دگر آسان است
آه از این درد که بی درمان است
یا رب آن شوخ دگر باز کجاست
کاتش از جانِ من امشب برخاست
باز چشمِ که بر او افتاده است
که دلم در تک و پو افتاده است
به بِساطِ که نهاده است قدم؟
که من امشب نشکیبم یک دم
بر دلم دایم از او بیم آمد
تِلگِرافات که بی سیم آمد
ساعتِ ده شد و جانم به لب است
آخر ای شوخ بیا نصف شب است
گر نیایی تو شوم دیوانه
عاشقم بر تو، شنیدی یا نه
هرچه گفتی تو اطاعت کردم
صرفِ جان، بذلِ بِضاعت کردم
حق تو را نیز چو من خوار کند
به یکی چون تو گرفتار کند
دوری و بی مَزِگی باز چرا
من که مُردم ز فِراقت دِ بیا
بکشی همچو من آهِ دگری
بشوی چشمبهراهِ دگری
تا تو هم لَذّتِ دوری نَچَشی
دست از کشتنِ عاشق نَکَشی
این سخنها به که میگویم من
چاره دل ز که میجویم من
دایم اندیشه و تشویش کنم
که چه خاکی به سر خویش کنم
یک طرف خوبیِ رفتار خودم
یک طرف زحمتِ همکارِ بدم
یک طرف پیری و ضعفِ بَصَرم
یک طرف خرجِ فرنگِ پِسَرَم
دایم افکنده یکی خوان دارم
زائر و شاعر و مهمان دارم
هرچه آمد به کَفَم گُم کردم
صرفِ آسایشِ مردُم کردم
بعدِ سی سال قلم فرسایی
نوکری، کیسه بُری، مُلاّیی
گاه حاکم شدن و گاه دبیر
گه ندیمِ شه و گه یارِ وزیر
با سفرهایِ پیاپی کردن
ناقۀ راحت خود پی کردن
گَردِ سرداریِ سلطان رُفتن
بله قربان بله قربان گفتن
گفتنِ این که ملک ظِلِّ خُداست
سینهاش آینهٔ غیبنماست
مدّتی خلوتیِ خاصّ شدن
همسرِ لوطی و رقّاص شدن
مرغ ناپُخته ز دَوری بُردَن
رویِ نان هِشتَن و فوری خوردن
ساختن با کمک و غیر کمک
از برایِ رفقا دوز و کلک
باز هم کیسهام از زر خالی است
کیسهام خالی و همّت عالی است
با همه جُفت و جَلا و تَک و پو
دان ما پُش ایل نیامِم اَن سُلسو
نه سری دارم و نه سامانی
نه دهی، مزرعهای، دُکاّنی
نه سر و کار به یک بانک مراست
نه به یک بانک یکی دانگ مراست
بگریزد ز من از نیمه راه
پول غول آمد و من بسمالله
من به بیسیموزری مأنوسم
لیک از جایِ دگر مأیوسم
کارِ امروزه من کارِ بدی است
کارِ انسانِ قلیلالخردی است
انقلابِ ادبی محکم شد
فارسی با عربی توأم شد
درِ تجدید و تجدّد وا شد
ادبیّاتْ شَلَمشُوربا شد
تا شد از شعر برون وزن ورَوی
یافت کاخِ ادبیّات نُوی
میکُنم قافیهها را پس و پیش
تا شوم نابغهٔ دورهٔ خویش
گلهٔ من بود از مشغَلهام
باشد از مشغَلهٔ من گِلِهام
همه گویند که من اُستادم
در سخن دادِ تجدّد دادم
هر ادیبی به جَلالت نرسد
هر خَری هم به وکالت نرسد
هر دَبَنگُوز که والی نشود
دامَ اِجلالهُ العالی نشَود
هرکه یک حرف بزد ساده و راست
نتوان گفت رئیسالوزراست
تو مپندار که هر احمقِ خر
مُقبِلُالسَّلطَنِه گردد آخَر
کارِ این چرخِِ فلک تودرتوست
کس نداند که چه در باطنِ اوست
نقدِ این عمر که بسیار کم است
راستی بد گذراندن ستم است
این جوانان که تجدّدطلبند
راستی دشمن علم و ادبند
شعر را در نظرِ اهلِ ادب
صَبر باشد وَتَد و عشقْ سَبَب
شاعری طبعِ روان میخواهد
نه معانی نه بیان میخواهد
آن که پیشِ تو خدایِ ادبند
نکتهچینِ کلماتِ عربند
هرچه گویند از آن جا گویند
هرچه جویند از آن جا جویند
یک طرف کاسته شأن و شرفم
یک طرف با همه دارد طرفم
من از این پیش معاون بودم
نه غلطکار نه خائن بودم
جاکِشی آمد و معزولم کرد
............ آواره و بیپولم کرد
چه کنم؟ مرکزیان رِشوَهخورند
همگی کاسهبر و کیسهبُرند
بعد گفتند که این خوب نشد
لایقِ خادمِ محبوب نشد
پیش خود فکر به حالم کردند
اَنپِکتُر زِلزالَم کردند
چند مه رفت و مازرهال آمد
شُشَم از آمدنش حال آمد
یک معاون هم از آن کجکُلَهان
پرورشدیده در امعاء شَهان
جَسته از بینیِ دولت بیرون
شده افراطیِ اِفراطیّون
آمد از راه و مزَن بر دِل شد
کارِ اهلِ دل از او مشکِل شد
چه کُند گر مُتِفَرعِن نشود
پس بگو هیچ معاون نشود!
الغرض باز مرا کار افزود
که مرا تجربه افزونتر بود
چه بگویم که چه همّت کردم
با ماژُرهال چه خدمت کردم
بعد چون کار به سامان افتاد
آدژُوان تازه به کوران افتاد
رشتهٔ کار به دست آوردند
در صفِ بنده شکست آوردند
دُم علم کرد معاوِن که منم
من در اطرافِ ماژر مؤتمنم
کار با مَن بُوَد از سَر تا بُن
بنده گفتم به جهنم تو بِکُن
داد ضمناً ماژرم دلداری
که تو هر کار که بودت داری
باز شد مشغله تفتیش مرا
دارد این مشغله دلریش مرا
کاین اداره به غلط دایره شد
چون یکی از شُعَبِ سایره شد
اندر این دایره یک آدم نیست
پِرسُنِل نیز به آن منعم نیست
شُعَبِ دایرهٔ من کم شد
شیرِ بییالودُمواِشکم شد
من رئیسِ همه بودم وقتی
مایهٔ واهمه بودم وقتی
آن زمان شعر جلودارم بود
اَسبَحی کاتبِ اَسرارم بود
رؤسا جمله مطیعم بودند
تابعِ امرِ منیعم بودند
حالیا گوش به عرضم نکنند
جز یکی چون همه فرضم نکنند
آن کسانی که بُدند اَذنابم
کار برگشت و شدند اربابم
با حقوقِ کم و با خرجِ زیاد
جِقّهٔ چوبیم از رُعب افتاد
روز و شب یک دم آسوده نیم
من دگر ای رفقا مُردَنِیَم
بسکه ردر لیوِر و هنگام لِتِه
دوسیه کردم و کارتُن تِرتِه
بسکه نُت دادم و آنکِت کردم
اشتباه بروت و نت کردم
سوزن آوردم و سنجاق زدم
پونز و پَنس و به اوراق زدم
هی نشستم به مناعت پسِ میز
هی تپاندم دوسیه لایِ شُمیز
هی پاراف هِشتَم و امضا کردم
خاطرِ مُدّعی ارضا کردم
گاه با زنگ و زمانی یا هو
پیشخدمت طلبیدم به بورو
تو بمیری ز آمور افتادم
از شر و شور و شعور افتادم
چه کنم زان همه شیفر و نومِرو
نیست در دست مرا غیر زِرو
هر بده کارتُن و بستان دوسیه
هی بیار از درِ دکّان نسیه
شد گذارِ عَزَبی از درِ باغ
دید در باغ یکی ماده الاغ
باغبان غایب و شهوت غالب
ماده خر بسته به میلِ طالب
سردَرون گرد و به هر سو نگریست
تا بداند به یقین خر خرِ کیست
اندکی از چپ و از راست دَوید
باغ را از سرِ خر خالی دید
ور کسی نیز به باغ اندر بود
هوشِ خر بنده به پیشِ خر بود
اری آن گم شده را سمع و بصر
بود اندر گروِ گادنِ خر
آدمی پیشِ هوس کور و کر است
هرکه دنبال هوس رفت خر است
او چه داند که چه بد یا خوب است
بیند آن را که بر او مطلوب است
الغرض بند ز شلوار گرفت
ماده خر را به دمِ کار گرفت
بود غافل که فلک پرده دَر است
پردهها در پسِ این پرده دَر است
ندهد شربتِ شیرین به کسی
که در آن یافت نگردد مگسی
نوش بینیش میسّر نشود
نیست صافی که مُکَدّر نشود
ناگهان صاحبِ خر پیدا شد
مشت بیچاره خَرگاه وا شد
بانگ برداشت بر او کای جاپیچ
چه کنی با خرمن؟ گفتا: هیچ!
گفت أَامِنَّهُ لِلّه دیدم
معنیِ هیچ کنون فهمیدم
نگذارد فلکِ مینایی
که خری هم به فراغت گایی
گوش کن کامدم امشب به نظر
قصه دیگر از این با مزهتر
اندر آن سال که از جانبِ غرب
شد روان سیل سفت آتشِ حرب
انگلیس از دلِ دریا برخاست
آتشی از سرِ دنیا برخاست
پای بگذاشت به میدانِ وَغا
حافظِ صلحِ جهان آمریکا
گاریِ لیره ز آلمان آمد
به تنِ مردمِ ری جان آمد
جنبش افتاد در احزابِ غیور
آب داخل شد در لانه مور
رشته طاعت ژاندارم گسیخت
عدّهٔی ماند و دگر عدّه گریخت
همه گفتند که از وحدتِ دین
کرد باید کمکِ متّحدین
اهل ری عرضِ شهامت کردند
چه بگویم چه قیامت کردند
لیک از آن ترس که محصور شوند
بود لازم که ز ری دور شوند
لاجرم روی نهادند به قم
یک یک و ده ده و صد صد مردم
مقصدِ عدّه معدودی پول
مقصدِ باقیِ دیگر مجهول
من هم از جمله ایشان بودم
جزءِ آن جمعِ پریشان بودم
من هم از دردِ وطن با رفقا
میروم لیک ندانم به کجا
من و یک جمعِ دگر از احباب
شب رسیدیم به یک دیهِ خراب
کلبهٔی یافته مَأوا کردیم
پا و پاتاوه ز هم وا کردیم
خسته و کوفته و مست و خراب
این به فکرِ خور و آن در پیِ خواب
یکی افسرده و آن یک در جوش
عدّهٔی ناطق و جمعی خاموش
هر کسی هر چه در انبانش بود
خورد و در یک طرفِ حُجره غُنود
همه خفتند و مرا خواب نبُرد
خواب در منزِل ناباب نبرد
ساعتی چند چو از شب بگذشت
خواب بر چشم همه غالب گشت
دیدم آن سیّده نرّه خره
رفته در زیرِ لحافِ پسره
گوید آهسته به گوشش که امیر
مرگِ من لفت بده، تخت بگیر!
این چه بحسّی و بد اخلاقی است
رفته یک ثلث و دو ثلثش باقی است!
تو که همواره خوش اخلاق بدی
چه شد این طور بداخلاق شدی
من چو بشنیدم از او این تقریر
شد جوان در نظرم عالَمِ پیر
هرچه از خُلق نکو بشنیدم
عملاً بینِ رفیقان دیدم
معنی خلق در ایران این است!
بد بُوَد هر که بما بدبین است!
هر که دم بیشتر از خُلق زند
قصدش این است که تا بیخ کُند
گفت آن چاه کن اندر بُنِ چاه
کای خدا تا به کی این چاهِ سیاه
نه از این دلو شود پاره رسن
نه مرا جان به در آید ز بدن
رفت از دست به کلّی بدنم
تا به کی کار؟ مگر من چُدنم
کاش چرخ از حرکت خسته شود
درِ فابریکِ فلک بسته شود
موتورِ ناحیه از کار افتد
ترنِ رُشد ز رفتار افتد
زین زلازل که در این فرش افتد
کاش یک زلزله در عرش افتد
تا که بردارد دست از سرِ ناس
شرِّ این خلقت بیاصل و اساس
گر بود زندگی این، مردن چیست
این همه بردن و آوردن چیست
تو چو آن کوزه گرِ بوالهوسی
که کند کوزه به هر روز بسی
خوب چون سازد و آماده کند
به زمین کوبد و در هم شکند
باز مرغِ هوسش پر گیرد
عملِ لغوِ خود از سر گیرد
آخدا خوب که سنجیدم من
از تو هم هیچ نفهمیدم من
تو گر آن ذاتِ قدیمِ فردی
....................... نامردی
یا تو آن نیستی ای خالقِ کُلّ
که به ما وصف نمودند رسل
کاش مرغی شده پر باز کنم
تا لبِ بامِ تو پرواز کنم
این بزرگان که طلبکارِ من اند
طالبِ طبعِ گهربار من اند
کس نشد کِم ز غم آزاده کند
فکر حالِ من افتاده کند
در دهی گوشه باغی بدهد
گوسفندی و الاغی بدهد
نگذارد که من آزرده شوم
با چنین ذوق دل افسرده شوم
فتنهها در سرِ دین و وطن است
این دو لفظ است که اصلِ فِتَن است
صحبتِ دین و وطن یعنی چه؟
دینِ تو موطن من یعنی چه؟
همه عالم همه کس را وطن است
همه جا موطنِ هر مرد و زن است
چیست در کلّه تو این دو خیال
که کند خونِ مرا بر تو حلال
گرچه در مالیهام حالیه من
متأذّی شدم از مالیه من
حیف باشد که مرا فکرِ بلند
صرف گردد به خُرافاتی چند
حیف امروز گرفتارم من
ورنه مجموعه افکارم من
جهل از ملّتِ خود بردارم
منتی بر سرشان بگذارم
آنچه را گفتهام از زشت و نفیس
نیست فرصت که کنم پاک نویس
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: همراهان گنجور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای خدا باز شبِ تار آمد
نه طبیب و نه پرستار آمد
هوش مصنوعی: ای خدا، دوباره شب سیاه آمد و نه کسی هست که به دردهایم رسیدگی کند و نه پرستاری در کنارم است.
باز یاد آمدم آن چَشمِ سیاه
آن سرِ زلف و بُناگوشِ چو ماه
هوش مصنوعی: دوباره یاد آن چشمهای سیاه و آن سر زلف و گوشهای زیبا که مانند ماه است، به سراغم آمد.
دردم از هر شبِ پیش افزون است
سوزشِ عشق ز حد بیرون است
هوش مصنوعی: درد من از هر شب گذشته بیشتر شده و سوزش عشق از حد و اندازه فراتر رفته است.
تندتر گشته ز هر شب تبِ من
بدتر از هر شبِ من امشبِ من
هوش مصنوعی: امشب حال من از هر شب بدتر شده و احساس تب و تندی بیشتری دارم.
نکند یادِ من آن شوخ پسر
نه به زور و نه به زاری نه به زر
هوش مصنوعی: شاید آن پسر بازیگوش هیچگاه به یاد من نیفتد، نه با فشار و نه با غم و نه با ثروت.
کارِ هر دردِ دگر آسان است
آه از این درد که بی درمان است
هوش مصنوعی: هر نوع دردی را میتوان راحتتر تحمل کرد، اما این درد خاصی که ندارم هیچ درمانی، بسیار سخت و ناتوانکننده است.
یا رب آن شوخ دگر باز کجاست
کاتش از جانِ من امشب برخاست
هوش مصنوعی: ای پروردگار، آن معشوق بازیگوش کجاست که امشب آتش عشقش در دل من شعلهور شده است؟
باز چشمِ که بر او افتاده است
که دلم در تک و پو افتاده است
هوش مصنوعی: چشمم به کسی افتاده که دل من بیقرار و آشفته شده است.
به بِساطِ که نهاده است قدم؟
که من امشب نشکیبم یک دم
هوش مصنوعی: به چه کسی اشاره میکند که در این جمع جایگاه خود را مشخص کرده است؟ من امشب طاقت انتظار یک لحظه را ندارم.
بر دلم دایم از او بیم آمد
تِلگِرافات که بی سیم آمد
هوش مصنوعی: همیشه از او در دلم ترسی وجود دارد، مانند خبرهایی که بیسیم به دستم میرسد.
ساعتِ ده شد و جانم به لب است
آخر ای شوخ بیا نصف شب است
هوش مصنوعی: ساعت ده شده و من به شدت خسته و نگرانم، ای عزیز، بیا که نیمه شب است و من منتظرت هستم.
گر نیایی تو شوم دیوانه
عاشقم بر تو، شنیدی یا نه
هوش مصنوعی: اگر تو نیایی، من دیوانه میشوم. آیا شنیدی که من چقدر عاشق تو هستم؟
هرچه گفتی تو اطاعت کردم
صرفِ جان، بذلِ بِضاعت کردم
هوش مصنوعی: هرچه تو گفتی، من حرف تو را گوش دادم و حتی جانم را نیز فدای تو کردم و هر چه داشتم را در راه تو صرف کردم.
حق تو را نیز چو من خوار کند
به یکی چون تو گرفتار کند
هوش مصنوعی: اگر حق تو هم مانند من تباه شود، به این صورت میافتد که تو نیز به کسی شبیه من گرفتار خواهی شد.
دوری و بی مَزِگی باز چرا
من که مُردم ز فِراقت دِ بیا
هوش مصنوعی: من از دوری و بیحالی در عذابم، پس چرا نمیآیی؟ من از فقدانت به شدت رنج میبرم و سرانجام به مرگ نزدیک شدم.
بکشی همچو من آهِ دگری
بشوی چشمبهراهِ دگری
هوش مصنوعی: اگر مانند من کسی را از دست بدهی، بگذار تا دیگری بیاید و چشم به راه او بمانی.
تا تو هم لَذّتِ دوری نَچَشی
دست از کشتنِ عاشق نَکَشی
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو طعم تلخ دوری را تجربه نکنی، از آزار و آتش عشق در دل عاشق دست نخواهی کشید.
این سخنها به که میگویم من
چاره دل ز که میجویم من
هوش مصنوعی: من این صحبتها را به کِی میزنم و به دنبال چه کسی هستم تا برای دلم چارهای پیدا کنم؟
دایم اندیشه و تشویش کنم
که چه خاکی به سر خویش کنم
هوش مصنوعی: همیشه در حال فکر کردن و نگران هستم که چه کار باید بکنم یا چه تصمیمی بگیرم.
یک طرف خوبیِ رفتار خودم
یک طرف زحمتِ همکارِ بدم
هوش مصنوعی: من به خوبی رفتار خودم افتخار میکنم، اما در مقابل، زحماتی که همکارم میکشد را هم نمیتوانم نادیده بگیرم.
یک طرف پیری و ضعفِ بَصَرم
یک طرف خرجِ فرنگِ پِسَرَم
هوش مصنوعی: یک طرف، من با پیری و ناتوانیام رو به رو هستم و از سوی دیگر، خرج و مخارج زندگی پسرم در خارج از کشور را باید تأمین کنم.
دایم افکنده یکی خوان دارم
زائر و شاعر و مهمان دارم
هوش مصنوعی: همواره برای من یک سفره گسترده است که در آن زائران، شاعران و مهمانان حضور دارند.
هرچه آمد به کَفَم گُم کردم
صرفِ آسایشِ مردُم کردم
هوش مصنوعی: هر چیزی که به دستم رسید را از دست دادم و تمام تلاش خود را صرف راحتی و آسایش مردم کردم.
بعدِ سی سال قلم فرسایی
نوکری، کیسه بُری، مُلاّیی
هوش مصنوعی: پس از سی سال نوشتن و کار کردن به عنوان خدمتکار و مکتبدار، آیا چیزی به دست آوردهام؟
گاه حاکم شدن و گاه دبیر
گه ندیمِ شه و گه یارِ وزیر
هوش مصنوعی: گاهی انسان به مقام و قدرت میرسد و گاهی در مقام نوکری و دبیری قرار میگیرد؛ گاهی دوست نزدیک پادشاه است و گاهی یاری برای وزیر.
با سفرهایِ پیاپی کردن
ناقۀ راحت خود پی کردن
هوش مصنوعی: با سفرهای مکرر، به آرامش و آسایش بیشتری دست پیدا خواهیم کرد.
گَردِ سرداریِ سلطان رُفتن
بله قربان بله قربان گفتن
هوش مصنوعی: رفتن به گرد سَرِ یک فرمانروا و از روی احترام و تعظیم صحبت کردن و اظهار ارادت کردن.
گفتنِ این که ملک ظِلِّ خُداست
سینهاش آینهٔ غیبنماست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی میگوییم که یک ملک نماینده خدا بر روی زمین است، قلب و روح او مانند آینهای است که واقعیتهای پنهان را نمایش میدهد.
مدّتی خلوتیِ خاصّ شدن
همسرِ لوطی و رقّاص شدن
هوش مصنوعی: مدتی تنهایی و انزوا گذراندن، در حالی که همسر لوطی به رقاصی مشغول میشود.
مرغ ناپُخته ز دَوری بُردَن
رویِ نان هِشتَن و فوری خوردن
هوش مصنوعی: پرندهای که هنوز آماده نیست، به خاطر دوری از غذا، به سرعت روی نان مینشیند و آن را میخورد.
ساختن با کمک و غیر کمک
از برایِ رفقا دوز و کلک
هوش مصنوعی: با همکاری و بدون همکاری، برای دوستان باید تلاش کنیم و تدبیر کنیم.
باز هم کیسهام از زر خالی است
کیسهام خالی و همّت عالی است
هوش مصنوعی: کیسهام هنوز از طلا خالی است، اما ارادهام کم از طلا نیست و بلندپروازیام زیاد است.
با همه جُفت و جَلا و تَک و پو
دان ما پُش ایل نیامِم اَن سُلسو
هوش مصنوعی: با وجود تمام زیباییها و جاذبههایی که دارم، به دلیل وضعیت ناخوشایند و رنجی که میکشم، از زندگی لذت نمیبرم.
نه سری دارم و نه سامانی
نه دهی، مزرعهای، دُکاّنی
هوش مصنوعی: من نه اوج و مقام خاصی دارم و نه دارای خانه یا مزرعهای هستم و نه حتی مغازهای برای کسب و کار.
نه سر و کار به یک بانک مراست
نه به یک بانک یکی دانگ مراست
هوش مصنوعی: من به هیچ بانکی وابسته نیستم و هیچ نوع رابطهای با آنها ندارم.
بگریزد ز من از نیمه راه
پول غول آمد و من بسمالله
هوش مصنوعی: میگوید: وقتی که پول و ثروت به سمت من آمد، ناگهان به سمت دیگر فرار کرد و من در آغاز کار، با بسمالله شروع کردم.
من به بیسیموزری مأنوسم
لیک از جایِ دگر مأیوسم
هوش مصنوعی: من به زندگی و حالتی که دارم عادت کردهام، ولی از هر فرصتی که ممکن است در جای دیگر پیش بیاید ناامید هستم.
کارِ امروزه من کارِ بدی است
کارِ انسانِ قلیلالخردی است
هوش مصنوعی: امروز من در حال انجام کاری هستم که اصلاً خوب نیست و نشاندهنده کمخردی و نادانی من است.
انقلابِ ادبی محکم شد
فارسی با عربی توأم شد
هوش مصنوعی: در جریان تغییر و تحول ادبی، زبان فارسی به شکل قویتری شکل گرفت و تحت تأثیر زبان عربی قرار گرفت.
درِ تجدید و تجدّد وا شد
ادبیّاتْ شَلَمشُوربا شد
هوش مصنوعی: درِ نوآوری و تحول گشوده شد و ادبیات به طور چشمگیری دگرگون گردید.
تا شد از شعر برون وزن ورَوی
یافت کاخِ ادبیّات نُوی
هوش مصنوعی: وقتی شعر از قید وزن آزاد شد، دروازهای به دنیای جدید ادبیات گشوده شد.
میکُنم قافیهها را پس و پیش
تا شوم نابغهٔ دورهٔ خویش
هوش مصنوعی: من قافیهها را به هر طریقی جابهجا میکنم تا در یادها به عنوان نابغهٔ زمان خود شناخته شوم.
گلهٔ من بود از مشغَلهام
باشد از مشغَلهٔ من گِلِهام
هوش مصنوعی: نارضایتی من از شغل و فعالیتهایم است، چون همین مشغلهها باعث ایجاد ناراحتی در من شدهاند.
همه گویند که من اُستادم
در سخن دادِ تجدّد دادم
هوش مصنوعی: همه میگویند که من در سخن گفتن استاد هستم و در برابر دگرگونی و نوآوری، موضع خود را بیان کردهام.
هر ادیبی به جَلالت نرسد
هر خَری هم به وکالت نرسد
هوش مصنوعی: هر نویسندهای به جایگاه بلند و ارجمند نخواهد رسید و هر فرد نادانی هم نمیتواند به مقام وکالت دست یابد.
هر دَبَنگُوز که والی نشود
دامَ اِجلالهُ العالی نشَود
هوش مصنوعی: هر کسی که نتواند به مقام و جایگاه بالا دست یابد، نمیتواند به شکوه و عظمت واقعی برسد.
هرکه یک حرف بزد ساده و راست
نتوان گفت رئیسالوزراست
هوش مصنوعی: هر کسی که به سادگی و صداقت حرفی بزند، نمیتوان به راحتی گفت که او رئیسالوزراست.
تو مپندار که هر احمقِ خر
مُقبِلُالسَّلطَنِه گردد آخَر
هوش مصنوعی: هرگز گمان نکن که هر شخص نادانی به مقامهای بالای اجتماعی خواهد رسید.
کارِ این چرخِِ فلک تودرتوست
کس نداند که چه در باطنِ اوست
هوش مصنوعی: کار این چرخ زندگی و سرنوشت به دست توست و هیچکس نمیداند که در عمق وجود این چرخ چه رازهایی نهفته است.
نقدِ این عمر که بسیار کم است
راستی بد گذراندن ستم است
هوش مصنوعی: عمر کوتاه و باارزش ما به سرعت میگذرد، و اگر آن را به طور نادرست و بیهدف بگذرانیم، واقعاً ظلم به خودمان است.
این جوانان که تجدّدطلبند
راستی دشمن علم و ادبند
هوش مصنوعی: این جوانان که به دنبال تغییرات و نوگرایی هستند، حقیقتاً با علم و فرهنگ مخالفت میکنند.
شعر را در نظرِ اهلِ ادب
صَبر باشد وَتَد و عشقْ سَبَب
هوش مصنوعی: شعر از دیدگاه ادب دوستان نیازمند صبوری و استقامت است و عشق، عامل اصلی آن محسوب میشود.
شاعری طبعِ روان میخواهد
نه معانی نه بیان میخواهد
هوش مصنوعی: شاعر باید دارای روحی روان و آزاد باشد، نه اینکه تنها به دنبال معانی و الفاظ باشد.
آن که پیشِ تو خدایِ ادبند
نکتهچینِ کلماتِ عربند
هوش مصنوعی: آن کسی که در مقابل تو، ادب را بسیار محترم میشمارد و به خوبی سخن میگوید، از کسانی است که با دقت و ظرافت به انتخاب و ترکیب واژههای عربی میپردازند.
هرچه گویند از آن جا گویند
هرچه جویند از آن جا جویند
هوش مصنوعی: هر چیزی که از آنجا گفته میشود، از همانجا بیان میشود و هر آنچه که دنبال آن هستند، از همان نقطه جستجو میشود.
یک طرف کاسته شأن و شرفم
یک طرف با همه دارد طرفم
هوش مصنوعی: یک طرف من از مقام و منزلتم کاسته شده است و در طرف دیگر، با همه چیزم در ارتباط و تعامل هستم.
من از این پیش معاون بودم
نه غلطکار نه خائن بودم
هوش مصنوعی: من از قبل به عنوان دستیار و کمککننده حضور داشتم و نه خطا کردم و نه به کسی خیانت کردم.
جاکِشی آمد و معزولم کرد
............ آواره و بیپولم کرد
هوش مصنوعی: یک شخص قدرتمند به من آسیب زد و باعث شد که بیخانمان و بیپول شوم.
چه کنم؟ مرکزیان رِشوَهخورند
همگی کاسهبر و کیسهبُرند
هوش مصنوعی: چه کنم؟ در اینجا همه افرادی که در مرکز هستند، رشوه میگیرند و به دنبال منافع خودشان هستند.
بعد گفتند که این خوب نشد
لایقِ خادمِ محبوب نشد
هوش مصنوعی: سپس گفتند که این کار خوب از آب درنیامد و شایستهی خدمت به محبوب نبود.
پیش خود فکر به حالم کردند
اَنپِکتُر زِلزالَم کردند
هوش مصنوعی: آنها درباره وضع من فکر کردند و مانند یک زلزله به من حمله کردند.
چند مه رفت و مازرهال آمد
شُشَم از آمدنش حال آمد
هوش مصنوعی: چند ماه سپری شد و حالا بهار آمد. من از آمدن بهار حال و هوای تازهای پیدا کردهام.
یک معاون هم از آن کجکُلَهان
پرورشدیده در امعاء شَهان
هوش مصنوعی: یک همراه یا دستیار هم از میان افرادی که روحیهای منحرف و کج دارند و در دامن پادشاهان پرورش یافتهاند، به شمار میآید.
جَسته از بینیِ دولت بیرون
شده افراطیِ اِفراطیّون
هوش مصنوعی: دولت به شدت و به طور افراطی تحت فشار قرار گرفته و از سرنوشت خود خارج شده است.
آمد از راه و مزَن بر دِل شد
کارِ اهلِ دل از او مشکِل شد
هوش مصنوعی: کسی از راه رسید و دل اهل دل را به دردسر انداخت.
چه کُند گر مُتِفَرعِن نشود
پس بگو هیچ معاون نشود!
هوش مصنوعی: اگر کسی قدرتمند و خودخواه نشود، پس هیچ یاری و کمکی از دیگران نخواهد داشت!
الغرض باز مرا کار افزود
که مرا تجربه افزونتر بود
هوش مصنوعی: خلاصه اینکه، دوباره به من کار بیشتری داده شد چون تجربهام بیشتر شده بود.
چه بگویم که چه همّت کردم
با ماژُرهال چه خدمت کردم
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه بگویم که با تلاش و زحمت زیاد چه کاری انجام دادم و چه خدمتی ارائه کردم.
بعد چون کار به سامان افتاد
آدژُوان تازه به کوران افتاد
هوش مصنوعی: پس از آن که همه چیز به خوبی روی روال خود قرار گرفت، بزم و شادی تازهای آغاز شد.
رشتهٔ کار به دست آوردند
در صفِ بنده شکست آوردند
هوش مصنوعی: آنها توانستند کار را به دست بگیرند و در صف بندگی بر من غلبه کردند.
دُم علم کرد معاوِن که منم
من در اطرافِ ماژر مؤتمنم
هوش مصنوعی: معاونی که در اطراف ما قرار دارد، به خود میبالد و میگوید که من همان کسی هستم که به این مسئولیت اعتماد شدهام.
کار با مَن بُوَد از سَر تا بُن
بنده گفتم به جهنم تو بِکُن
هوش مصنوعی: من از ابتدای کار تا انتها تماماً به تو وابستهام، اما به تو گفتم که هر کاری خواستی انجام بده، حتی اگر به بدبختی من منجر شود.
داد ضمناً ماژرم دلداری
که تو هر کار که بودت داری
هوش مصنوعی: گفتن شکایت هم که دلت را آرام کند، تو هر کاری که لازم باشد، انجام میدهی.
باز شد مشغله تفتیش مرا
دارد این مشغله دلریش مرا
هوش مصنوعی: مشغلهای که من دارم، به من اجازه نمیدهد به کارهای دیگرم بپردازم و این موضوع دردی برای دل من شده است.
کاین اداره به غلط دایره شد
چون یکی از شُعَبِ سایره شد
هوش مصنوعی: این اداره به اشتباه به شکل دایره درآمد، چون یکی از شاخههای دیگر گردید.
اندر این دایره یک آدم نیست
پِرسُنِل نیز به آن منعم نیست
هوش مصنوعی: در این دایره هیچ انسانی وجود ندارد و حتی شخصیتهای برجسته نیز در آن جایی ندارند.
شُعَبِ دایرهٔ من کم شد
شیرِ بییالودُمواِشکم شد
هوش مصنوعی: شاخ وBranches...)...بیدرنگ دخلش به حداقل رسید.
من رئیسِ همه بودم وقتی
مایهٔ واهمه بودم وقتی
هوش مصنوعی: من در زمانی که به عنوان فردی تاثیرگذار و قابل توجه شناخته میشدم، در مرکز توجه و قدرت بودم.
آن زمان شعر جلودارم بود
اَسبَحی کاتبِ اَسرارم بود
هوش مصنوعی: در آن زمان، شعر برای من مانند یک پیشوای راهنما بود و نوشتن اسرار زندگیام را به عهده داشت.
رؤسا جمله مطیعم بودند
تابعِ امرِ منیعم بودند
هوش مصنوعی: همه رؤسا و بزرگترها به دستورات من گوش میدادند و از من پیروی میکردند.
حالیا گوش به عرضم نکنند
جز یکی چون همه فرضم نکنند
هوش مصنوعی: اکنون کسی به حرفم توجه نمیکند، جز یک نفر. چرا که همه به من اهمیت نمیدهند.
آن کسانی که بُدند اَذنابم
کار برگشت و شدند اربابم
هوش مصنوعی: آن افرادی که روزی زیر دست من بودند، حالا کارشان به جایی رسیده که بر من تسلط یافتهاند.
با حقوقِ کم و با خرجِ زیاد
جِقّهٔ چوبیم از رُعب افتاد
هوش مصنوعی: با حقوق کم و هزینههای زیاد، مانند تکه چوبی هستیم که به خاطر ترس و نگرانی به زمین افتادهایم.
روز و شب یک دم آسوده نیم
من دگر ای رفقا مُردَنِیَم
هوش مصنوعی: من نه در روز و نه در شب لحظهای آرامش ندارم، ای دوستان، من در حال از دست دادن زندگیام هستم.
بسکه ردر لیوِر و هنگام لِتِه
دوسیه کردم و کارتُن تِرتِه
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه زیاد درگیر مسائل و شرایط مختلف بودم و وقت خود را صرف کارهای مختلف کردم، حالا احساس میکنم خستهام و کمی در همریختگی در امورم دارم.
بسکه نُت دادم و آنکِت کردم
اشتباه بروت و نت کردم
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه به تو زیاد توجه کردم و اشتباهاتی در ارتباط با تو انجام دادم، حالا از اینکه با تو در ارتباط هستم پشیمانم.
سوزن آوردم و سنجاق زدم
پونز و پَنس و به اوراق زدم
هوش مصنوعی: سوزن و سنجاق آوردم و با استفاده از پونز و پنس، آنها را به کاغذها وصل کردم.
هی نشستم به مناعت پسِ میز
هی تپاندم دوسیه لایِ شُمیز
هوش مصنوعی: من نشستهام با خودبزرگبینی و درحالیکه دستم را به روی میز میزنم، دوسیهای را داخل دامنم قرار میدهم.
هی پاراف هِشتَم و امضا کردم
خاطرِ مُدّعی ارضا کردم
هوش مصنوعی: من از روی سرنوشت و تقدیر خودم به راحتی عبور کردم و به خواستهی کسی که مدعی بود پاسخ مثبت دادم.
گاه با زنگ و زمانی یا هو
پیشخدمت طلبیدم به بورو
هوش مصنوعی: گاهی با صدای زنگ، و زمانی با فریاد، خدمتکاری را به سوی خود فراخواندهام.
تو بمیری ز آمور افتادم
از شر و شور و شعور افتادم
هوش مصنوعی: وقتی تو از دنیا بروی، من از درد و آزار و هیجان و دانش و آگاهیام بیخبر میشوم.
چه کنم زان همه شیفر و نومِرو
نیست در دست مرا غیر زِرو
هوش مصنوعی: چه کنم که از همه چیزهایی که دارم، هیچکس جز خودم قدرتی در دست ندارد.
هر بده کارتُن و بستان دوسیه
هی بیار از درِ دکّان نسیه
هوش مصنوعی: هر چیزی که بدهی را به اینجا بیاور و در عوض، دو نسخه از آن را از در دکان نسیه بگیر.
شد گذارِ عَزَبی از درِ باغ
دید در باغ یکی ماده الاغ
هوش مصنوعی: در راه باغ، فردی تنها به در باغ رسید و در آنجا یک الاغ ماده را مشاهده کرد.
باغبان غایب و شهوت غالب
ماده خر بسته به میلِ طالب
هوش مصنوعی: باغبان غایب است و عشق و تمایل در حال حاکمیت است و ماده خر به خواستهی طالب بسته شده است.
سردَرون گرد و به هر سو نگریست
تا بداند به یقین خر خرِ کیست
هوش مصنوعی: او سرش را بالا گرفت و به اطراف نگاه کرد تا بفهمد صدا و خرخر از چه کسی است.
اندکی از چپ و از راست دَوید
باغ را از سرِ خر خالی دید
هوش مصنوعی: اندکی به چپ و راست نگاه کرد و باغ را از روی خر خالی دید.
ور کسی نیز به باغ اندر بود
هوشِ خر بنده به پیشِ خر بود
هوش مصنوعی: اگر کسی در باغ باشد، اما عقلش به اندازه عقل خر باشد، در واقع او به اندازه خر نادان است.
اری آن گم شده را سمع و بصر
بود اندر گروِ گادنِ خر
هوش مصنوعی: بیتردید آن گمشده، گوش و چشمش در دست سنگین بار خر است.
آدمی پیشِ هوس کور و کر است
هرکه دنبال هوس رفت خر است
هوش مصنوعی: آدمی که به خواستههای زودگذر و هوسهایش اهمیت میدهد، از واقعیتها غافل میشود و نمیتواند درست تصمیم بگیرد. چنین فردی در واقع در مسیر اشتباهی قرار دارد و به نوعی باعث آسیب به خود میشود.
او چه داند که چه بد یا خوب است
بیند آن را که بر او مطلوب است
هوش مصنوعی: او نمیداند که چه چیزی خوب است یا بد، چون تنها چیزی را میبیند که برایش جذاب و خواستنی است.
الغرض بند ز شلوار گرفت
ماده خر را به دمِ کار گرفت
هوش مصنوعی: در نهایت، او به شلوار خود بند زد و خر را به دمی که داشت، مشغول کار کرد.
بود غافل که فلک پرده دَر است
پردهها در پسِ این پرده دَر است
هوش مصنوعی: آدمی غافل است که دنیا یک پرده است و پردههای دیگری در پس این دنیای ظاهری وجود دارد.
ندهد شربتِ شیرین به کسی
که در آن یافت نگردد مگسی
هوش مصنوعی: هیچ کس شربت شیرینی را دریافت نمیکند اگر در آن شربت مگسی پیدا نشود. به عبارت دیگر، لذت و خوشی حقیقی تنها زمانی قابل دستیابی است که در آن چالشها و مشکلاتی وجود داشته باشد.
نوش بینیش میسّر نشود
نیست صافی که مُکَدّر نشود
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن لذت و شادی واقعی، باید مشکلات و موانع را کنار گذاشت. بدون حذف ناخالصیها و مسائل، نمیتوان به خوشیهای خالص و شیرین دست یافت.
ناگهان صاحبِ خر پیدا شد
مشت بیچاره خَرگاه وا شد
هوش مصنوعی: ناگهان صاحب خر پیدا شد و در نتیجه، درِ خرگاه باز شد و همه چیز به حالت طبیعی برگشت.
بانگ برداشت بر او کای جاپیچ
چه کنی با خرمن؟ گفتا: هیچ!
هوش مصنوعی: صدا بلند شد که ای جاپیچ، با خرمن چه کار میکنی؟ پاسخ داد: هیچ!
گفت أَامِنَّهُ لِلّه دیدم
معنیِ هیچ کنون فهمیدم
هوش مصنوعی: گفت که آیا به خدا اطمینان داری؟ حالا متوجه شدم که هیچ چیز برای من مفهوم ندارد.
نگذارد فلکِ مینایی
که خری هم به فراغت گایی
هوش مصنوعی: آسمان زیبا اجازه نمیدهد که حتی خر هم در آرامش و استراحت باشد.
گوش کن کامدم امشب به نظر
قصه دیگر از این با مزهتر
هوش مصنوعی: گوش کن، امشب آمدهام و داستانی دیگر برایت دارم که از این قصهها هم جالبتر است.
اندر آن سال که از جانبِ غرب
شد روان سیل سفت آتشِ حرب
هوش مصنوعی: در آن سالی که از طرف غرب، سیل خروشان و سختی به راه افتاد و آتش جنگ شعلهور شد.
انگلیس از دلِ دریا برخاست
آتشی از سرِ دنیا برخاست
هوش مصنوعی: انگلیس از عمق دریا به وجود آمد و آتشی در سطح جهان شعلهور شد.
پای بگذاشت به میدانِ وَغا
حافظِ صلحِ جهان آمریکا
هوش مصنوعی: آمریکا به میدان جنگ قدم گذاشت و خود را به عنوان حافظ صلح جهان معرفی کرد.
گاریِ لیره ز آلمان آمد
به تنِ مردمِ ری جان آمد
هوش مصنوعی: گاری لیره از آلمان به ایران آمد و جان تازهای به مردم ری بخشید.
جنبش افتاد در احزابِ غیور
آب داخل شد در لانه مور
هوش مصنوعی: حرکت و فعالیتی در جمعهای پرشور و غیرتمند آغاز شده است، مانند اینکه آب به لانهی موری راه پیدا کرده باشد.
رشته طاعت ژاندارم گسیخت
عدّهٔی ماند و دگر عدّه گریخت
هوش مصنوعی: رشته فرمانبری و کنترل از هم گسسته شد، گروهی باقی ماندند و گروهی دیگر فرار کردند.
همه گفتند که از وحدتِ دین
کرد باید کمکِ متّحدین
هوش مصنوعی: همه گفتند که برای همبستگی و اتحاد در دین، باید از کسانی که در این زمینه متحد هستند، یاری بگیریم.
اهل ری عرضِ شهامت کردند
چه بگویم چه قیامت کردند
هوش مصنوعی: اهل ری نشان دادند که چه شجاعتهایی از خود بروز دادهاند و من نمیدانم چه بگویم یا چه حوادثی را رقم زدند.
لیک از آن ترس که محصور شوند
بود لازم که ز ری دور شوند
هوش مصنوعی: اما از آنجا که ترس وجود دارد که به دام بیفتند، ضروری است که از ری فاصله بگیرند.
لاجرم روی نهادند به قم
یک یک و ده ده و صد صد مردم
هوش مصنوعی: به ناچار مردم به سمت قم آمده و به صورتهای مختلف و با تعدادهای گوناگون جمع شدهاند.
مقصدِ عدّه معدودی پول
مقصدِ باقیِ دیگر مجهول
هوش مصنوعی: هدف جمعی از افراد به وضوح مشخص است، اما هدف دیگران هنوز نامعلوم و مشخص نیست.
من هم از جمله ایشان بودم
جزءِ آن جمعِ پریشان بودم
هوش مصنوعی: من نیز جزو آنها بودم و به جمع آشفته و ناآرام تعلق داشتم.
من هم از دردِ وطن با رفقا
میروم لیک ندانم به کجا
هوش مصنوعی: من هم به خاطر درد وطن با دوستانم حرکت میکنم، اما نمیدانم به کدام سمت میرویم.
من و یک جمعِ دگر از احباب
شب رسیدیم به یک دیهِ خراب
هوش مصنوعی: من و گروهی از دوستانم در شب به یک روستای ویران و خراب رسیدیم.
کلبهٔی یافته مَأوا کردیم
پا و پاتاوه ز هم وا کردیم
هوش مصنوعی: ما یک کلبه را به عنوان پناهگاه انتخاب کردیم و پا و پایمان را از هم جدا کردیم.
خسته و کوفته و مست و خراب
این به فکرِ خور و آن در پیِ خواب
هوش مصنوعی: شخصی خسته و فارغ از حال و هوای خودش به فکر غذا است، در حالی که دیگری در تلاش برای خوابیدن است.
یکی افسرده و آن یک در جوش
عدّهٔی ناطق و جمعی خاموش
هوش مصنوعی: یک نفر غمگین و یک نفر در حال خروش و هیجان است، تعدادی زبان باز و سخنگو وجود دارند و گروهی دیگر خاموش و ساکت هستند.
هر کسی هر چه در انبانش بود
خورد و در یک طرفِ حُجره غُنود
هوش مصنوعی: هر کسی آنچه داشته است را مصرف کرده و در یک گوشه اتاق استراحت کرده است.
همه خفتند و مرا خواب نبُرد
خواب در منزِل ناباب نبرد
هوش مصنوعی: همه در خواب به سر میبردند ولی من خوابم نبرد، چون شرایط و مکان اطرافم نامناسب و نگرانکننده بود.
ساعتی چند چو از شب بگذشت
خواب بر چشم همه غالب گشت
هوش مصنوعی: مدتی که از شب گذشت، خواب بر چشم همه غلبه کرد.
دیدم آن سیّده نرّه خره
رفته در زیرِ لحافِ پسره
هوش مصنوعی: دیدم آن خانم سوار بر الاغی در زیر پتوی پسر جوانی خوابیده است.
گوید آهسته به گوشش که امیر
مرگِ من لفت بده، تخت بگیر!
هوش مصنوعی: او به آرامی در گوشش میگوید که ای امیر، مرگ من را به تعویق بینداز و بر تخت بنشین!
این چه بحسّی و بد اخلاقی است
رفته یک ثلث و دو ثلثش باقی است!
هوش مصنوعی: این چه وضعی است و چه رفتار بدی است که یک سوم کار را انجام دادهای و دو سوم دیگرش هنوز مانده است!
تو که همواره خوش اخلاق بدی
چه شد این طور بداخلاق شدی
هوش مصنوعی: چرا اینقدر بدخلق شدی وقتی همیشه از نظر اخلاقی خوب و خوش برخورد بودی؟
من چو بشنیدم از او این تقریر
شد جوان در نظرم عالَمِ پیر
هوش مصنوعی: وقتی از او این صحبتها را شنیدم، در نظرم جوانی زنده و پرنشاط جایگزین دنیای پیر و کهنه شد.
هرچه از خُلق نکو بشنیدم
عملاً بینِ رفیقان دیدم
هوش مصنوعی: هر آنچه درباره رفتارهای خوب شنیدم، در عمل و در میان دوستانم مشاهده کردم.
معنی خلق در ایران این است!
بد بُوَد هر که بما بدبین است!
هوش مصنوعی: معنای این جمله این است که در ایران، شخصیت و رفتار مردم به گونهای است که هر کسی که نسبت به آنها بدبین باشد، در واقع وضعیت خوبی ندارد و از نظر اخلاقی ناپسند تلقی میشود.
هر که دم بیشتر از خُلق زند
قصدش این است که تا بیخ کُند
هوش مصنوعی: هر که بیشتر از زبانش صحبت میکند، هدفش این است که دیگران را به شدت تحت تاثیر قرار دهد.
گفت آن چاه کن اندر بُنِ چاه
کای خدا تا به کی این چاهِ سیاه
هوش مصنوعی: چاه کن در دل چاه بابیان میکند که ای خدا، تا کی باید در این چاه تاریک و غمانگیز بمانیم؟
نه از این دلو شود پاره رسن
نه مرا جان به در آید ز بدن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نه تنها هیچ چیزی از آن دلو پاره نمیشود، بلکه من نیز از بدنم جان به در نخواهم آورد. به عبارتی، به نظر میرسد که هیچ چیز در حال تغییر نیست و همه چیز در جای خود باقی مانده است.
رفت از دست به کلّی بدنم
تا به کی کار؟ مگر من چُدنم
هوش مصنوعی: بدنم کاملاً از دست رفته و دیگر نمیتوانم کار کنم. آیا من از آهن هستم که اینقدر بیاحساس شدهام؟
کاش چرخ از حرکت خسته شود
درِ فابریکِ فلک بسته شود
هوش مصنوعی: ای کاش زمان از حرکت بازایستد و درِ کارگاه آسمان مسدود گردد.
موتورِ ناحیه از کار افتد
ترنِ رُشد ز رفتار افتد
هوش مصنوعی: اگر موتور مکان خود از کار بیافتد، قطار پیشرفت هم از حرکت باز میماند.
زین زلازل که در این فرش افتد
کاش یک زلزله در عرش افتد
هوش مصنوعی: ای کاش زلزلههایی که بر روی زمین رخ میدهد، به عرش نیز برسد.
تا که بردارد دست از سرِ ناس
شرِّ این خلقت بیاصل و اساس
هوش مصنوعی: تا زمانی که از سر این مردم بدجنس و آشفتهی بیریشه و بیپایه دست برندارد.
گر بود زندگی این، مردن چیست
این همه بردن و آوردن چیست
هوش مصنوعی: اگر زندگی به این صورت است، پس مرگ چه معنایی دارد؟ این همه آمدن و رفتن برای چیست؟
تو چو آن کوزه گرِ بوالهوسی
که کند کوزه به هر روز بسی
هوش مصنوعی: تو همچون آن کوزهگری هستی که هر روز کوزههای زیادی میسازد، ولی هر کدام از آنها در نهایت بیارزش و بیکیفیت خواهند بود.
خوب چون سازد و آماده کند
به زمین کوبد و در هم شکند
هوش مصنوعی: زمانی که چیزی به درستی ساخته و آماده شود، آن را با قدرت به زمین میکوبد و از هم میپاشد.
باز مرغِ هوسش پر گیرد
عملِ لغوِ خود از سر گیرد
هوش مصنوعی: پرندهای که تحت تأثیر خواستههایش قرار دارد، از کارهای بیهودهاش دست برمیدارد و دوباره به پرواز در میآید.
آخدا خوب که سنجیدم من
از تو هم هیچ نفهمیدم من
هوش مصنوعی: ای کاش که خوب میسنجدی، چون من از تو هیچ چیز نفهمیدم.
تو گر آن ذاتِ قدیمِ فردی
....................... نامردی
هوش مصنوعی: اگر تو آن ذات قدیمی و یکتا هستی، پس در حقیقت بیرحمی و نامردی.
یا تو آن نیستی ای خالقِ کُلّ
که به ما وصف نمودند رسل
کاش مرغی شده پر باز کنم
هوش مصنوعی: آیا تو همان خالق بزرگ نیستی که پیامبران به ما شناساندند؟ ای کاش میتوانستم مانند پرندهای پرواز کنم و به سوی تو بروم.
حاشیه ها
1402/12/15 20:03
sia j
درود. متأسفانه از وسط این شعر ایرج میرزا یک مصراع افتاده است و باعث شده کل بیت های بعد از آن به هم بریزد:
بکشی همچو من آهِ دگری
تا تو هم لَذّتِ دوری نَچَشی
لطفا با توجه به متن دیوان چاپی این یک مصراع افتاده را اضافه کنید تا بیت های بعدی در جای خود قرار گیرد.
1403/08/24 18:10
علیرضا سالم
از بیت ۱۶ به بعد شماره گذاری نشده و مصرع ها به هم ریخته ، لطفا بررسی کنید .