گنجور

شمارهٔ ۳۶ - در مدح امیرنظام

جانا چه شود گر تو درِ مِهر گشایی
وز در به در آیی و چو جانم به بر آیی
دانی چه گذشتست و زِ ما حال نپرسی
وز هیچ دَردی هیچ دَرِ ما نگشایی
تایی برِ ما ، ور گذرد عمری و آیی
ننشسته به پا خیزی و چون عمر نپایی
دو بیت ز خاقانیِ شروانی خوانَم
استادِ سخن رانی و ممدوح سِتایی
«هیچ افتدت امشب که برافتادگیِ من
رحم آری و در کاهِشِ جانم نَفَزایی»
«یا بر شِکَرِ خویش مرا داری مهمان
یا بر جگرِ ریش بمهمانِ من آیی»
بدخو نبُدی ، تا که بیاموختت این خو
یا تا چه خطا دیدی ای تُرکِ خطایی
همواره پسِ یکدیگر آیند مه و مهر
ای ماه ندانم که تو بی مهر چرایی
با هیچ کَسَت می نبُوَد مهر و وفا یا
با هر که ترا خواهد بی مهر و وفایی
اوّل که بِنَنمائی با ما تو رُخِ مهر
صد قِصّه به دل گیری ور زان که نمایی
خواهی که دلِ من بربایی و ندانی
کاین دل نه دلی باشد کو را بربایی
من دل به هوای میر دادستم از اول
«هرکس به هوایی شد و سعدی به هوایی»
چرخِ عظمت میر نظام آن که نگردد
الّا که به کامِ دل او چرخِ رَحایی
فرخنده خداوندا از ناخوشیِ تو
شد پیر فلک ، کرد همی پشت دوتایی
یک شهر رها گشت ز بندِ تعب و رنج
کامروز ز بندِ تعب و رنج رهایی
از ضعف رهانید دعایِ ضُعَفایت
زان روی که تو پشت و پناهِ ضعفایی
در لیل و نهارت فقرا جمله دعاگو
زیرا که تو ملجاء و مَلاذِ فقرایی
کس را نبُدی یَد که نرفتی به سویِ حقّ
کس را نبُدی لب که نکردیت دعایی
ایزد به تو در عالم دردی نپسندد
زیرا که به دردِ همه عالم تو دوایی
دادارِ جهان رنج و بلا از تو کند دفع
کز خلقِ جهان دافعِ رنجی و بلایی
حیف است که رانم به زبان نامِ عدویت
هر کس که ترا دوست بود باد فدایی
دافع بُوَدت حق ضرر از خاکی و بادی
نافع بُوَدت آن چه بود ناری و مایی
ار شاخه‌ای افسرده شود باک نباشد
بیخی تو ، که می‌باید سر سبز بپایی
پیوسته بر افراخته باشی و تن آسا
کاندر صف دولت تو فرازنده لِوایی
همواره به جا باشی و هرگز بِنَیُفتی
کاندر کفِ مُلکَت تو بَرازنده عصایی
تا ارض و سما باشد باشیّ و مصون باد
جان و تنت از آفتِ ارضیّ و سَمایی
یک رأیِ تو دو مملکت آسوده نمودی
فرخنده چنین رای و چنین صاحب رایی
دشتی که وزد رایحۀ قهرِ تو آن جا
تا حشر مرویاد در آن مهر گیایی
قارن به تو شمشیر دهد چون تو بجنگی
بهمن سپر اندازد چون تو به وَغایی
در رزم چو کوشش کنی و بزم چو بخشش
چون قهرِ خدا باشی و چون بحرِ عطایی
یک نثرِ تو بهتر ز مقاماتِ حمیدی
یک نظمِ تو خوشتر ز غزل هایِ سنایی
این بیت ز صدر الشعّرایِ پدر خویش
آرم به مدیحِ تو در این چامه گُوایی
«بر حاشیۀ مائدۀ فضلِ تو باشد
کشکولِ گدایی به کفِ شیخ بَهایی»
صدرا و وزیرا و بلند اختر میرا
صَدر الوُزَرایی و امیرُ الأُمَرایی
فَخرالشُعَرا خواندی در عیدِ عزیزم
دیدی چو کرا داعیۀ مَدح سُرایی
چونان که نکردستم از بی لقبی عار
فخری نکنم نیز به فَخرُ الشّعرایی
خود عار بُوَد ، لیکِن فخرست و مُباهات
ممدوح تو چون باشی ، ممدوح ستایی
نز با لقبی بوی و بَهایَم بفزودی
نز بی لقبی کاست ز من بوی و بهایی
فخر من از آنست که همچون تو امیری
نامم به زبان آری و گویی که مَرایی
از شاعری و شعر بَری باشم و خواهم
در سلکِ ادیبان لقبم لطف نمایی
از تربیتت هست به من ، گر به ادیبان
فضل و هنری باید و ذوقی و ذُکایی
شِعرم همه چون شعرِ بُتان چِگِل و چین
نثرم همه چون خطِّ نکویانِ خَتایی
بس سُخره نمایم من و بس ضِحکه زنم من
گر صرف مُبَرَّد بُوَد و نحوِ کِسایی
ایدون که مرا تربیت از شاه بیفزود
شاید که تو هم تربیتِ من بفزایی
گر ساعدِ مُلکِ شه اینجا بُدی امروز
تصدیق مرا کردی از پاک دَهایی
ای ساعدِ مُلک ای که تو از فرّخ حالی
بر ساعدِ مُلک اندر فرخنده همایی
اعیادِ گذشته که مدیح عرضه نمودم
اینجا بُدی امروز ندانم به کجایی
صد حیف که امروز جدا بینمت از میر
ای کاش نبودی ، به جهان نامِ جدایی
نی نی نه جدایی که تو اندر دل اویی
اندر دل او باشی و در دیده نیایی
از بسکه ترا دیده و دل خواهد و جوید
بر هر که نماییم نظر چون تو نمایی
اندر برِ میر ارچه بُوَد خالی جایت
اندر دلِ او خالی نبوَد ز تو جایی
فرخنده دلِ میر یکی خانۀ آنست
کو را به خدا می رسدی خانه خدایی
شاید اگر از فخر بنازی و ببالی
در خانۀ اُنسی تو و همرازِ خدایی
هم مجلسِ عقلی تو و هم صحبتِ عشقی
همخوابۀ صدقی تو و همدوشِ صفایی
در کعبۀ مقصود خود اکنون به طَوافی
در مروۀ آمال خود ایدون به صفایی
کارِ دو جهان سامان زین دل بپذیرفت
زنگِ تعب از این دل یا رب بِزُدایی
ای راد امیری که به گاهِ کرم و جود
آمد به دَرَت حاتمِ طائی به گدایی
بر خِلعتِ شاهی پیِ تبریک سُرایم
فرخنده و فّرخ بُوَدَت خِلعتِ شایی
زین پیش که بودی به امیران و وزیران
اندر سفر و غیرِ سفر مدح سُرایی
از بهرِ ستودنشان بود و ز پیِ مدح
دادندی اگر سیم و زر و برگ و نوایی
تو از پیِ مدحِ خود بر من ندهی زر
خواهی که همه مَکرُمت و جود نمایی
ناچار بُوَد طبع تو از بخشش زان روی
هر لحظه به یک واسطه و عذر برآیی
قدر تو و شأن تو فزونتر بود از این
کز مدح بیفزایی و از هجو بِکایی
من در خورِ فضلِ خود مدحِ تو سُرایم
اما نه بدان سان که بباییّ و بشایی
فرخنده امیرا پیِ این نیک قصیده
خواهم که کنم نیز یکی خوب دعایی
چون وعدۀ مهدی خان عمر تو مطوّل
چون آرزویم دولتِ تو باد بقایی
کان وعده نپندارم هرگز به سر آید
وین آرزویِ من مپذیراد فنایی
استاد منوچهری خوش گفت بدین وزن
«ای تُرکِ من امروز نگویی به کجایی؟»

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جانا چه شود گر تو درِ مِهر گشایی
وز در به در آیی و چو جانم به بر آیی
هوش مصنوعی: دوست عزیز، چه اتفاقی می‌افتد اگر تو درِ محبت را باز کنی و به‌سوی من بیایی و مانند جانم در کنارم باشی؟
دانی چه گذشتست و زِ ما حال نپرسی
وز هیچ دَردی هیچ دَرِ ما نگشایی
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی چه مشکلاتی بر ما گذشته است، در حالی که تو حال ما را نمی‌پرسی و از هیچ دردی برای ما نمی‌گشایی؟
تایی برِ ما ، ور گذرد عمری و آیی
ننشسته به پا خیزی و چون عمر نپایی
هوش مصنوعی: در زندگی ممکن است زمان زیادی بگذرد و تو همچنان بی‌خبر بمانی. اما اگر لحظه‌ای به حقیقت پی ببری، نیازی به منتظر ماندن نخواهد بود و باید اقدام کنی، زیرا زندگی بسیار کوتاه است و نباید از دست برود.
دو بیت ز خاقانیِ شروانی خوانَم
استادِ سخن رانی و ممدوح سِتایی
هوش مصنوعی: من دو بیت از شاعر بزرگ خاقانی شروانی را می‌خوانم، کسی که در فن بیان و سخنوری مهارت بسیاری دارد و مورد ستایش دیگران قرار گرفته است.
«هیچ افتدت امشب که برافتادگیِ من
رحم آری و در کاهِشِ جانم نَفَزایی»
هوش مصنوعی: امشب هیچگونه رحمی بر حال من نکن، چون که در این افتادگی من، تو هم در کاهش جانم مشارکت نخواهی داشت.
«یا بر شِکَرِ خویش مرا داری مهمان
یا بر جگرِ ریش بمهمانِ من آیی»
هوش مصنوعی: یا بر شیرینی خودم مرا مهمان کن، یا بر درد دل من بیا و مهمان من شو.
بدخو نبُدی ، تا که بیاموختت این خو
یا تا چه خطا دیدی ای تُرکِ خطایی
هوش مصنوعی: تو بدخو نبودی، تا این رفتار نامناسب را از تو آموختم یا چه اشتباهی کردی ای ترکِ خطاکار.
همواره پسِ یکدیگر آیند مه و مهر
ای ماه ندانم که تو بی مهر چرایی
هوش مصنوعی: ماه و خورشید همیشه در کنار یکدیگر حرکت می‌کنند، اما ای ماه، نمی‌دانم چرا تو بدون عشق و محبت آمده‌ای.
با هیچ کَسَت می نبُوَد مهر و وفا یا
با هر که ترا خواهد بی مهر و وفایی
هوش مصنوعی: اگر با هیچ‌کس محبت و وفاداری نداری، پس با هر کسی می‌توانی باشد که رابطه‌اش بدون محبت و وفاداری است.
اوّل که بِنَنمائی با ما تو رُخِ مهر
صد قِصّه به دل گیری ور زان که نمایی
هوش مصنوعی: اولین بار که با چهره زیبا و مهربانت خود را به ما نشان دهی، قلب ما پر از داستان‌ها و احساسات می‌شود، و اگر آن زیبایی را دوباره به ما نشان دهی، این احساسات تازه‌تر و عمیق‌تر خواهد شد.
خواهی که دلِ من بربایی و ندانی
کاین دل نه دلی باشد کو را بربایی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی دل من را بگیری، ندانسته که این دل، دلی نیست که به راحتی بتوانی آن را بربایی.
من دل به هوای میر دادستم از اول
«هرکس به هوایی شد و سعدی به هوایی»
هوش مصنوعی: من از ابتدا دل به محبت و زیبایی میر سپردم. هر کسی به چیزی جذب می‌شود و سعدی نیز به همین جذبه می‌کوشد.
چرخِ عظمت میر نظام آن که نگردد
الّا که به کامِ دل او چرخِ رَحایی
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به قدرت و عظمت فردی دارد که تنها به خواسته‌ها و آرزوهای خود می‌چرخد و حرکت می‌کند. در واقع، این فرد بر همه چیز حاکم است و فقط در پی تحقق خواسته‌های خود است.
فرخنده خداوندا از ناخوشیِ تو
شد پیر فلک ، کرد همی پشت دوتایی
هوش مصنوعی: خداوند، به خاطر ناتوانی و ناخوشی تو، دنیا به سمت پیری و فرسودگی رفت و تحمل آن را سخت‌تر کرد.
یک شهر رها گشت ز بندِ تعب و رنج
کامروز ز بندِ تعب و رنج رهایی
هوش مصنوعی: امروز، یک شهر از زحمت و درد و رنج آزاد شده است.
از ضعف رهانید دعایِ ضُعَفایت
زان روی که تو پشت و پناهِ ضعفایی
هوش مصنوعی: از ناتوانی و ضعف نجاتم بده، زیرا تو یاری و پشتیبان ناتوانان هستی.
در لیل و نهارت فقرا جمله دعاگو
زیرا که تو ملجاء و مَلاذِ فقرایی
هوش مصنوعی: در شب و روز، فقرا همه برای تو دعا می‌کنند؛ چون تو پناهگاه و refuge آنها هستی.
کس را نبُدی یَد که نرفتی به سویِ حقّ
کس را نبُدی لب که نکردیت دعایی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را نمی‌توانی سرزنش کنی که به سمت حق نرفته است و هیچ‌کس را نمی‌توانی ملامت کنی که دعا نکرده است.
ایزد به تو در عالم دردی نپسندد
زیرا که به دردِ همه عالم تو دوایی
هوش مصنوعی: خداوند هیچ دردی را برای تو نمی‌خواهد، زیرا تو می‌توانی مایه شفای دردهای دیگران باشی.
دادارِ جهان رنج و بلا از تو کند دفع
کز خلقِ جهان دافعِ رنجی و بلایی
هوش مصنوعی: خدایی که در این جهان رنج‌ها و سختی‌ها را دور می‌کند، به خاطر تو این کار را انجام می‌دهد، زیرا تو از میان مردم کسی هستی که دردها و مشکلات را از کسانی می‌زادی.
حیف است که رانم به زبان نامِ عدویت
هر کس که ترا دوست بود باد فدایی
هوش مصنوعی: حیف است که من به زبان خودم نام تو را بیاورم؛ هر کس که تو را دوست دارد باید برایت فداکاری کند.
دافع بُوَدت حق ضرر از خاکی و بادی
نافع بُوَدت آن چه بود ناری و مایی
هوش مصنوعی: تو باعث رفع آسیب‌ها از زمین و باد هستی، و آنچه که نافع است، آتش و آب را شامل می‌شود.
ار شاخه‌ای افسرده شود باک نباشد
بیخی تو ، که می‌باید سر سبز بپایی
هوش مصنوعی: اگر شاخه‌ای پژمرده شود، نگران نباش و بی‌خیال باش، زیرا باید منتظر بمانی تا دوباره سبز و شاداب شود.
پیوسته بر افراخته باشی و تن آسا
کاندر صف دولت تو فرازنده لِوایی
هوش مصنوعی: همواره با عزت و شرف بالا بمان و مانند یک پرچم در اوج قدرت و حکومت خود قرار بگیر.
همواره به جا باشی و هرگز بِنَیُفتی
کاندر کفِ مُلکَت تو بَرازنده عصایی
هوش مصنوعی: همیشه در موقعیت درست و مناسب قرار داشته باشی و هرگز سقوط نکنی، چون در سلطنت و حیطه‌ی خود باید پرچم‌دار و معتبر باشی.
تا ارض و سما باشد باشیّ و مصون باد
جان و تنت از آفتِ ارضیّ و سَمایی
هوش مصنوعی: تا زمانی که زمین و آسمان وجود دارند، تو به خوشبختی و امنیت خود ادامه بده و جان و بدنت را از آسیب‌های زمینی و آسمانی حفظ کن.
یک رأیِ تو دو مملکت آسوده نمودی
فرخنده چنین رای و چنین صاحب رایی
هوش مصنوعی: تو با نظر خود دو سرزمین را در آرامش قرار دادی، برکنده باد این رای و این دارنده‌ی آن!
دشتی که وزد رایحۀ قهرِ تو آن جا
تا حشر مرویاد در آن مهر گیایی
هوش مصنوعی: دشت و بیابانی که بوی قهر تو در آن فضا پراکنده است، تا روز قیامت در آن محبت و عشق تو باقی می‌ماند.
قارن به تو شمشیر دهد چون تو بجنگی
بهمن سپر اندازد چون تو به وَغایی
هوش مصنوعی: اگر تو بجنگی، شمشیر به دست می‌گیری و آماده نبرد می‌شوی و در این حال، بهمن هم برای تو سپر می‌سازد تا از تو محافظت کند.
در رزم چو کوشش کنی و بزم چو بخشش
چون قهرِ خدا باشی و چون بحرِ عطایی
هوش مصنوعی: اگر در میدان جنگ تلاش و کوشش کنی و در مجالس خوشی و مهمانی بخشنده باشی، به مانند خشم و قدرت خداوند و همچنین مانند دریای بخشش و کرامت خواهی بود.
یک نثرِ تو بهتر ز مقاماتِ حمیدی
یک نظمِ تو خوشتر ز غزل هایِ سنایی
هوش مصنوعی: یک نوشته از تو ارزشش از سخنرانی‌های حمیدی بیشتر است و یک شعر تو برتری‌اش به غزل‌های سنایی بیشتر است.
این بیت ز صدر الشعّرایِ پدر خویش
آرم به مدیحِ تو در این چامه گُوایی
هوش مصنوعی: من این شعر زیبا را از پدرم، شاعر بزرگ، به تو تقدیم می‌کنم تا در ستایش و مدح تو سخن بگویم.
«بر حاشیۀ مائدۀ فضلِ تو باشد
کشکولِ گدایی به کفِ شیخ بَهایی»
هوش مصنوعی: بر لبه‌ی سفره‌ی نعمت و کرم تو، قرص نان گدایی در دست شیخ بهایی است.
صدرا و وزیرا و بلند اختر میرا
صَدر الوُزَرایی و امیرُ الأُمَرایی
هوش مصنوعی: صدرا و وزیر و ستاره‌های بلند مرتبه، صدر وزرا و امیر فرمانروایان هستند.
فَخرالشُعَرا خواندی در عیدِ عزیزم
دیدی چو کرا داعیۀ مَدح سُرایی
هوش مصنوعی: در روز عید بزرگم، تو هم دیدی که چه کسی را به ستایش دعوت کرده‌اند و او را بزرگ‌ترین شاعر نامیدند.
چونان که نکردستم از بی لقبی عار
فخری نکنم نیز به فَخرُ الشّعرایی
هوش مصنوعی: من به خاطر نداشتن عنوان و مقام، از کسی عیب نمی‌گیرم و به همین شکل، به خودم نیز به خاطر شهرت در شعر فخر نمی‌فروشم.
خود عار بُوَد ، لیکِن فخرست و مُباهات
ممدوح تو چون باشی ، ممدوح ستایی
هوش مصنوعی: اگرچه خودستایی عیب محسوب می‌شود، اما وقتی کسی چون تو را ستایش می‌کنم، این کار به نوعی موجه و افتخارآمیز است.
نز با لقبی بوی و بَهایَم بفزودی
نز بی لقبی کاست ز من بوی و بهایی
هوش مصنوعی: اگر با نام و لقبی به من توجه شود، ارزش و عزت من افزوده می‌شود؛ اما اگر بدون نام و عنوان باشد، از من بوی خوش و ارزشی کاسته خواهد شد.
فخر من از آنست که همچون تو امیری
نامم به زبان آری و گویی که مَرایی
هوش مصنوعی: من به خود می‌بالم که مانند تو دارای مقام و منزلت هستم؛ نام من بر زبان‌هاست و گویی که من هم یکی از بزرگان هستم.
از شاعری و شعر بَری باشم و خواهم
در سلکِ ادیبان لقبم لطف نمایی
هوش مصنوعی: من از شاعری و شعر فاصله می‌گیرم و می‌خواهم در جمع ادیبان به من لقبی نیکو بدهی.
از تربیتت هست به من ، گر به ادیبان
فضل و هنری باید و ذوقی و ذُکایی
هوش مصنوعی: تو با تربیت و آموختگی خود، به من کمک کردی و اگر بخواهم به هنرمندان و فرهیختگان دست پیدا کنم، نیاز به ذوق و استعداد دارم.
شِعرم همه چون شعرِ بُتان چِگِل و چین
نثرم همه چون خطِّ نکویانِ خَتایی
هوش مصنوعی: شعر من مانند شعر بت‌ها زیبا و دلرباست، و نثر من مثل خط خوش نویسندگان چینی است.
بس سُخره نمایم من و بس ضِحکه زنم من
گر صرف مُبَرَّد بُوَد و نحوِ کِسایی
هوش مصنوعی: من خیلی شوخی می‌کنم و به دیگران می‌خندم، حتی اگر موضوع جدی باشد و شرایط خطیر باشد.
ایدون که مرا تربیت از شاه بیفزود
شاید که تو هم تربیتِ من بفزایی
هوش مصنوعی: وقتی که از شاه برای من تربیت و رشد فراهم شد، شاید تو هم بتوانی در رشد و تربیت من کمک کنی.
گر ساعدِ مُلکِ شه اینجا بُدی امروز
تصدیق مرا کردی از پاک دَهایی
هوش مصنوعی: اگر دست حمایت پادشاه امروز اینجا بود، مرا از پاک دانستن خود تأیید می‌کرد.
ای ساعدِ مُلک ای که تو از فرّخ حالی
بر ساعدِ مُلک اندر فرخنده همایی
هوش مصنوعی: ای بازوی سرزمین، تو که به خوشبختی و شادکامی خود، بر این سرزمین سروری و شادی می‌آوری.
اعیادِ گذشته که مدیح عرضه نمودم
اینجا بُدی امروز ندانم به کجایی
هوش مصنوعی: روزهای جشن و شادی که من درباره‌شان شعر می‌سرودم، اکنون در اینجا نیستند و نمی‌دانم امروز کجا هستند.
صد حیف که امروز جدا بینمت از میر
ای کاش نبودی ، به جهان نامِ جدایی
هوش مصنوعی: چه حسرتی است که امروز از تو جدا می‌شوم، ای میر، ای کاش هرگز جدایی در جهان وجود نداشت.
نی نی نه جدایی که تو اندر دل اویی
اندر دل او باشی و در دیده نیایی
هوش مصنوعی: نیازی به جدایی نیست، چون تو در دل او قرار داری. اگرچه او تو را در چشم نمی‌بیند، اما همچنان در قلبش حضور داری.
از بسکه ترا دیده و دل خواهد و جوید
بر هر که نماییم نظر چون تو نمایی
هوش مصنوعی: چون تو را دیده‌ام و دل‌تنگ تو هستم، هر کسی را که ببینم، تو را در او جستجو می‌کنم.
اندر برِ میر ارچه بُوَد خالی جایت
اندر دلِ او خالی نبوَد ز تو جایی
هوش مصنوعی: در کنار مقام و قدرت اگر هم جای تو خالی باشد، در دل او برای تو فضایی خالی نخواهد بود.
فرخنده دلِ میر یکی خانۀ آنست
کو را به خدا می رسدی خانه خدایی
هوش مصنوعی: دل شاد آن انسانی است که خانه‌اش محلی است که به خداوند می‌رسد و در واقع، همانند خانه‌ای است که به خداوند نزدیک است.
شاید اگر از فخر بنازی و ببالی
در خانۀ اُنسی تو و همرازِ خدایی
هوش مصنوعی: شاید اگر از برتری و زیبایی خود ببالیم و فخر کنیم، در محیط دوستانه‌ات و در کنار همسایه‌ای که با خداوند ارتباط دارد، تاثیری نداشته باشد.
هم مجلسِ عقلی تو و هم صحبتِ عشقی
همخوابۀ صدقی تو و همدوشِ صفایی
هوش مصنوعی: تو هم در محافل عقلانی من هستی و هم در گفتگوهای عاشقانه‌ام. با صدق و راستی در کنارم قرار داری و در دوستی با من همپاییم.
در کعبۀ مقصود خود اکنون به طَوافی
در مروۀ آمال خود ایدون به صفایی
هوش مصنوعی: اکنون به دور کعبۀ آرزوهایت قدم می‌زنی و در جایگاه مروۀ خواسته‌ها، به آرامش و صفا دست یافته‌ای.
کارِ دو جهان سامان زین دل بپذیرفت
زنگِ تعب از این دل یا رب بِزُدایی
هوش مصنوعی: دل به سامان کارهای دو جهان پرداخته و از این دل، ای خدا، زنگ و غم را دور کن.
ای راد امیری که به گاهِ کرم و جود
آمد به دَرَت حاتمِ طائی به گدایی
هوش مصنوعی: ای راد، ای امیری که در زمان بخشش و generosity، حاتم طایی هم برای گدایی به درِ تو می‌آید.
بر خِلعتِ شاهی پیِ تبریک سُرایم
فرخنده و فّرخ بُوَدَت خِلعتِ شایی
هوش مصنوعی: برای لباس شاهانه‌ات نیکوترین و شادترین پیام‌ها را می‌سرایم، که در واقع، پوشش پادشاهی‌ات باید مبارک و خوش‌یمن باشد.
زین پیش که بودی به امیران و وزیران
اندر سفر و غیرِ سفر مدح سُرایی
هوش مصنوعی: قبل از این، تو فقط در محضر امیران و وزیران، چه در سفر و چه در وقت‌های دیگر، شعر می‌گفتی و آنان را مورد ستایش قرار می‌دادی.
از بهرِ ستودنشان بود و ز پیِ مدح
دادندی اگر سیم و زر و برگ و نوایی
هوش مصنوعی: آنها به خاطر ستایش و تمجید از دیگران، اگرچه در زندگی‌اشان ثروت و نعمت و زیبایی وجود دارد، به این مدح و ستایش بی‌توجهی نمی‌کنند.
تو از پیِ مدحِ خود بر من ندهی زر
خواهی که همه مَکرُمت و جود نمایی
هوش مصنوعی: تو برای ستایش خودت از من چیزی نمی‌خواهی، اما باید بدانی که همه بزرگواری و بخشندگی‌ات به خاطر همین است.
ناچار بُوَد طبع تو از بخشش زان روی
هر لحظه به یک واسطه و عذر برآیی
هوش مصنوعی: طبع تو ناچار باید به بخشش بیفتد، زیرا هر لحظه به یک دلیلی و بهانه‌ای از تو انتظار می‌رود.
قدر تو و شأن تو فزونتر بود از این
کز مدح بیفزایی و از هجو بِکایی
هوش مصنوعی: ارزش و جایگاه تو بسیار بیشتر از آن است که تنها با تعریف و تمجید یا طعنه زدن به دیگران شناخته شوی.
من در خورِ فضلِ خود مدحِ تو سُرایم
اما نه بدان سان که بباییّ و بشایی
هوش مصنوعی: من به خاطر لطف خودم، تو را می ستایم، اما نه به گونه‌ای که ناپسندی یا شتاب‌زده به نظر برسد.
فرخنده امیرا پیِ این نیک قصیده
خواهم که کنم نیز یکی خوب دعایی
هوش مصنوعی: من به دنبال این شعر زیبا هستم تا بتوانم دعایی خوب نیز برای آن بسازم.
چون وعدۀ مهدی خان عمر تو مطوّل
چون آرزویم دولتِ تو باد بقایی
هوش مصنوعی: به دلیل وعده‌ای که به مهدی خان داده‌ام، عمر من همچنان طولانی و امیدوارم که حکومت تو پایدار بماند.
کان وعده نپندارم هرگز به سر آید
وین آرزویِ من مپذیراد فنایی
هوش مصنوعی: هرگز فکر نمی‌کنم که وعده‌ام به پایان برسد و این آرزوی من را از بین نبر.
استاد منوچهری خوش گفت بدین وزن
«ای تُرکِ من امروز نگویی به کجایی؟»
هوش مصنوعی: ای دختر زیبای من، امروز به من نگو که به کجا می‌روی؟