گنجور

شمارهٔ ۲۶

عشق است آتشی که بیکدم جهان بسوخت
در قصر دل فتاد و روان شاه جان بسوخت
گفتی ز عقل در مگذر راه دین سپر
کو عقل و دین که عشق هم این و همان بسوخت
ای فتنه زمانه و ای فتنه زمین
جانم مسوز ورنه زمین و زمان بسوخت
من خود شناسمت که ز انوار عارضت
یک شعله برفروخت یقین و گمان بسوخت
گفتی نوازمت چو بسازی بسوز عشق
والله در این امید توان جاودان بسوخت
عشق تو آتش است و دل بنده سوخته
آتش فتاده سوخته دل را روان بسوخت
جان حسین از غم عشقت بسوخت لیک
هرگز دلت نسوخت که آن ناتوان بسوخت

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عشق است آتشی که بیکدم جهان بسوخت
در قصر دل فتاد و روان شاه جان بسوخت
هوش مصنوعی: عشق مانند آتش است که در یک لحظه تمام دنیا را می‌سوزاند. این آتش به دل می‌افتد و جان را نیز می‌سوزاند.
گفتی ز عقل در مگذر راه دین سپر
کو عقل و دین که عشق هم این و همان بسوخت
هوش مصنوعی: گفته‌ای که از عقل و منطق دور نشو و به دین پایبند باش. حالا بگو عقل و دین کجا هستند وقتی که عشق همه چیز را در آتش سوزانده و هر دو را به هم پیوند داده است؟
ای فتنه زمانه و ای فتنه زمین
جانم مسوز ورنه زمین و زمان بسوخت
هوش مصنوعی: ای مصیبت و بلای زمانه، جانم را ناراحت نکن و بسوزان، زیرا که زمین و زمان خود به اندازه کافی در غم و درد سوخته‌اند.
من خود شناسمت که ز انوار عارضت
یک شعله برفروخت یقین و گمان بسوخت
هوش مصنوعی: من خود را می‌شناسم، چرا که نور چهره‌ات شعله‌ای در وجود من روشن کرده است و این آتش، یقین و گمان‌های مرا سوزانده است.
گفتی نوازمت چو بسازی بسوز عشق
والله در این امید توان جاودان بسوخت
هوش مصنوعی: گفتی اگر بیافری، مرا نوازش می‌کنی و به این عشق می‌سوزی. به خدا قسم، در این امید، همیشه و برای همیشه می‌سوزم.
عشق تو آتش است و دل بنده سوخته
آتش فتاده سوخته دل را روان بسوخت
هوش مصنوعی: عشق تو مانند آتش است و دل من که در این آتش سوخته، دیگر تاب و توان ندارد. این آتش دل مرا به شدت سوزانده است.
جان حسین از غم عشقت بسوخت لیک
هرگز دلت نسوخت که آن ناتوان بسوخت
هوش مصنوعی: جان حسین به خاطر عشق تو سوخت، اما دل تو هرگز سوخت، زیرا او که ناتوان بود، به خاطر عشقش سوزانده شد.