گنجور

بخش ۱ - بابُ ادابهم فی السّؤالِ وترکه

قوله، عزّ و جلّ: «لایَسْألونَ النّاسَ إلحافاً (۲۷۳/البقره).»

سؤال به الحاف نکنند و چون کسی از ایشان سؤالی کند منع نکنند؛ لقوله، تعالی: «و امّا السّائلَ فلا تَنْهَرْ (۱۰/الضّحی).» و تا توانند سؤال جز از حق تعالی نکنند و غیر وی را در محل سؤال ننهند؛ که سؤال اعراض باشد از حق به غیر حق و چون بنده اعراض کرد بیم آن باشد که ورا اندر محل اعراض بگذارند.

یافتم که یکی گفت از اهل دنیا مر رابعه را رضی اللّه عنها که: «یا رابعه، چیزی بخواه از من تا مرادت حاصل کنم.» وی گفت: «یا هذا! من شرم دارم که از خالقِ دنیا دنیا خواهم شرم ندارم که از چون خویشتنی خواهم؟»

گویندکه: اندر وقت بومسلم مروزی درویشی بیگناه را به تهمت دزدی بگرفتند و به چهار طاق مرو باز داشتند چون شب اندر آمد، بومسلم پیغمبر را علیه السّلام به خواب دید که وی را گفت: «یا با مسلم، مرا خداوند به تو فرستاده است که دوستی از دوستان من بی جرمی اندر زندان توست. برخیز و وی را بیرون آر.» بومسلم از خواب بجست و سر و پای برهنه به در زندان دوید و بفرمود تا در بگشادند و آن درویش را بیرون آورد و از وی عذر خواست و گفت: «حاجتی بخواه.» درویش گفت: «ایّها الأمیر، کسی که او خداوندی دارد که چنین نیم شبان بومسلم را سر و پا برهنه از بستر گرم برانگیزد و بفرستد تا او را از بلاها برهاند روا باشد که او از دیگری سؤال کند و حاجت خواهد؟» بومسلم گریان گشت و درویش برفت.

و باز گروهی گویند که: روا باشد درویش را که از خلق سؤال کند؛ لقوله، تعالی: «لایسألونَ النّاسَ إلْخافاً (۲۷۳/البقره)»، رد می‌کند از سؤال، اما به وجه الحاف.

و قوله،علیه السّلام: «أُطلبُوا الحوائجَ عندَ حِسانِ الوُجُوه.»

و مشایخ رُضِیَ عنهم به سه علت سؤال کردن روا داشته‌اند:

یکی مر فراغت دل را که لابد بود و گفته‌اند که: ما دو گرده را آن قیمت ننهیم که روز و شب در انتظار آن گذاریم؛ از آن‌چه هیچ مشغولی چون شغل طعام نیست و از آن بود که چون بایزید مرید شقیق را پرسید از حال شقیق رضی اللّه عنهم در آن حالت که به زیارت وی آمده بود، مرید گفت: «او از خلق فارغ شده است و بر حکم توکلی نشسته.» بویزید گفت او را که: «چون باز گردی، بگوی او را که: نگر تا خدای را به دو گرده نیازمایی. چون گرسنه گردی دو گرده از همجنس خود بخواه و بارنامهٔ توکل یک سونه تا آن شهر و ولایت از شومی معاملت تو به زمین فرو نشود.»

و دیگر ریاضت نفس را سؤال کرده‌اند تا ذُلّ آن بکشند و رنج بر دل خود نهند و قیمت خود بدانند که ایشان مر هر کسی را به چه ارزند، و تکبر نکنند ندیدی که چون شبلی به جنید رضی اللّه عنهما آمد، گفت: «یا بابکر، تو را نخوت آن در سر است که: من پسر حاجب الحُجّاب خلیفه‌‌ام و امیر سامره ازتو هیچ کار نیاید تا به بازار بیرون نشوی و از هر که بینی سؤال نکنی؛ تا قیمت خود بدانی.» چنان کرد. هر روز بازارش سست‌تر بودی تا سرِ سال به درجتی رسید که اندر همه بازار بگشت، هیچ کسش هیچ نداد. باز آمد با جنید رضی اللّه عنهما بگفت. جنید گفت: «یا بابکر، اکنون قیمت خود بدانی؛ که خلق را به هیچ می نیرزی. دل اندر ایشان مبند و ایشان را به هیچ نیز برمگیرد.» و این مر ریاضت را بود نه مر کسب را.

و از ذوالنون مصری رحمه اللّه روایت آرند که گفت: من رفیقی داشتم موافق.

خدای عزّ و جلّ او را پیش خواست و از محنت دنیا به نعمت عقبی رسید. وی را به خواب دیدم، گفتمش: «خدای تعالی با تو چه کرد؟» گفت: «مرا بیامرزید.» گفتم: «به چه خصلت؟» گفت: «مرا بر پای کرد و گفت: بندهٔ من، بسیار ذُلّ و رنج کشیدی از سفلگان و بخیلان و دست پیش ایشان دراز کردی و اندر آن صبر کردی. تو را بدان بخشیدم.»

و سدیگر مر حرمت حق را از خلق سؤال کردند. همه املاک دنیا و مال از آنِ وی دانستند و همه خلقان وکیلان وی دیدند. چیزی که به نصیب نفس ایشان بازگشت از وکیل وی بخواستند و سخن خود با وی بگفتند و اندر شاهد بایستِ بنده که بر وکیل عرضه کند به حرمت و عزت نزدیک‌تر باشد از آن که بر خداوند. پس سؤال ایشان از غیر، علامت حضور و اقبال بود به حق نه غیبت و اعراض از حق.

یافتم که یحیی بن مُعاذ را دختری بود. روزی مر مادر را گفت: «مرا می فلان چیز باید.» مادر گفت: «از خدای بخواه.» گفت: «ای مادر، من شرم دارم که بایست نفسانی خود از حضرت وی بخواهم، و آن‌چه تو دهی هم از آنِ وی بود و روزی مقدر من باشد.»

پس آداب سؤال آن باشد که: اگر مقصود بر آید خرم‌تر از آن نباشی که برنیاید و خلق را اندر میانه نبینی و از زنان و اصحاب اسواق سؤال نکنی، و راز خود جز با آن نگویی که بر حلالی مال وی موقن باشی و تا توانی کرد سؤال بر نصیب خود نکنی و از آن تجمل و کدخدایی نسازی و مر آن را ملک خود نگردانی و مر حکم وقت را باشی حدیث فردا بر دل نگذرانی تا به هلاک جاودانه مأخوذ نشوی و خدای را عزّ و جلّ بر دام گدایی خود نبندی و از خود پارسایی نکنی تا از راه آن تو را چیزی دهند.

یافتم پیری را از محتشمان متصوّفه که از بادیه برآمد فاقه زده و رنج انقطاع کشیده به بازار کوفه اندر آمد، گنجشکی بر دست نشانده و می‌گفت: «از برای این گنجشگک مرا چیزی دهید.» گفتند: «ای هذا! این چه می‌گویی؟» گفت: «محال باشد که من گویم: مرا از بهر خدای چیزی دهید؛ از آن که به دنیا شفیع جز حقیری نتوان آورد.» این اندکی است از بسیار آن‌چه اندر این باب شرط است. والسّلام.

اطلاعات

منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله، عزّ و جلّ: «لایَسْألونَ النّاسَ إلحافاً (۲۷۳/البقره).»
هوش مصنوعی: خداوند متعال فرموده است که آنها برای درخواست کمک از دیگران، به شدت اصرار نمی‌ورزند.
سؤال به الحاف نکنند و چون کسی از ایشان سؤالی کند منع نکنند؛ لقوله، تعالی: «و امّا السّائلَ فلا تَنْهَرْ (۱۰/الضّحی).» و تا توانند سؤال جز از حق تعالی نکنند و غیر وی را در محل سؤال ننهند؛ که سؤال اعراض باشد از حق به غیر حق و چون بنده اعراض کرد بیم آن باشد که ورا اندر محل اعراض بگذارند.
هوش مصنوعی: سؤال را به طور مکرر مطرح نکنید و اگر کسی از آن‌ها سؤالی پرسید، نباید مانع او شوند؛ زیرا خداوند فرموده است: «و اما سوال‌کننده را از خود نرانید». تا جایی که می‌توانند باید فقط از خداوند سؤال کنند و غیر از او را در موقعیت سؤال قرار ندهند؛ زیرا سؤال از غیر حق، نوعی انصراف از حق به سمت غیر حق است و اگر بنده به غیر حق پناه ببرد، بیم آن می‌رود که در آنجا رها شود.
یافتم که یکی گفت از اهل دنیا مر رابعه را رضی اللّه عنها که: «یا رابعه، چیزی بخواه از من تا مرادت حاصل کنم.» وی گفت: «یا هذا! من شرم دارم که از خالقِ دنیا دنیا خواهم شرم ندارم که از چون خویشتنی خواهم؟»
هوش مصنوعی: شخصی از دنیا به رابعه، که مورد احترام است، گفت: «ای رابعه، از من چیزی بخواه تا خواسته‌ات را برآورده کنم.» رابعه پاسخ داد: «ای این شخص! من از خداوند دنیا چیزی نخواهم. شرم دارم که از خالق دنیا، دنیا بخواهم. چطور از کسی مانند خودم که دارای نفس و نقص است چیزی بخواهم؟»
گویندکه: اندر وقت بومسلم مروزی درویشی بیگناه را به تهمت دزدی بگرفتند و به چهار طاق مرو باز داشتند چون شب اندر آمد، بومسلم پیغمبر را علیه السّلام به خواب دید که وی را گفت: «یا با مسلم، مرا خداوند به تو فرستاده است که دوستی از دوستان من بی جرمی اندر زندان توست. برخیز و وی را بیرون آر.» بومسلم از خواب بجست و سر و پای برهنه به در زندان دوید و بفرمود تا در بگشادند و آن درویش را بیرون آورد و از وی عذر خواست و گفت: «حاجتی بخواه.» درویش گفت: «ایّها الأمیر، کسی که او خداوندی دارد که چنین نیم شبان بومسلم را سر و پا برهنه از بستر گرم برانگیزد و بفرستد تا او را از بلاها برهاند روا باشد که او از دیگری سؤال کند و حاجت خواهد؟» بومسلم گریان گشت و درویش برفت.
هوش مصنوعی: در زمان بومسلم مروزی، درویشی بی‌گناه به falsely اهل اتهام دزدی دستگیر شد و به زندان افتاد. در شب، بومسلم خواب پیامبر را دید که به او گفت: «ای بومسلم، خداوند مرا به تو فرستاده است زیرا یکی از دوستان من به ناحق در زندان تو به سر می‌برد. برخیز و او را آزاد کن.» بومسلم از خواب پرید و با پای برهنه و بدون پوشش به سمت زندان دوید و دستور داد تا در را باز کنند. او درویش را بیرون آورد و از او عذرخواهی کرد و گفت: «هر گونه حاجتی داری، بگو.» درویش پاسخ داد: «ای امیر، کسی که خداوندی داشته باشد که در نیمه‌شب بومسلم را از خواب برانگیزد تا او را از مشکلات نجات دهد، آیا سزاوار است که از کسی دیگری درخواست کند و حاجتی بخواهد؟» بومسلم به خاطر این سخنان گریه کرد و درویش رفت.
و باز گروهی گویند که: روا باشد درویش را که از خلق سؤال کند؛ لقوله، تعالی: «لایسألونَ النّاسَ إلْخافاً (۲۷۳/البقره)»، رد می‌کند از سؤال، اما به وجه الحاف.
هوش مصنوعی: برخی افراد بر این باورند که درویش حق دارد از مردم درخواست کمک کند، زیرا در قرآن آمده است که مردم نباید از یکدیگر بترسند. این سخن به این معنی است که سؤال کردن در شرایط خاصی ممکن است، اما نیاز به توجه خاصی دارد.
و قوله،علیه السّلام: «أُطلبُوا الحوائجَ عندَ حِسانِ الوُجُوه.»
هوش مصنوعی: امام علیه‌السلام فرمودند: «درخواست‌های خود را از افرادی که چهره‌های زیبایی دارند، مطرح کنید.»
و مشایخ رُضِیَ عنهم به سه علت سؤال کردن روا داشته‌اند:
هوش مصنوعی: علمای دین به سه دلیل پرسش از دیگران را مجاز دانسته‌اند:
یکی مر فراغت دل را که لابد بود و گفته‌اند که: ما دو گرده را آن قیمت ننهیم که روز و شب در انتظار آن گذاریم؛ از آن‌چه هیچ مشغولی چون شغل طعام نیست و از آن بود که چون بایزید مرید شقیق را پرسید از حال شقیق رضی اللّه عنهم در آن حالت که به زیارت وی آمده بود، مرید گفت: «او از خلق فارغ شده است و بر حکم توکلی نشسته.» بویزید گفت او را که: «چون باز گردی، بگوی او را که: نگر تا خدای را به دو گرده نیازمایی. چون گرسنه گردی دو گرده از همجنس خود بخواه و بارنامهٔ توکل یک سونه تا آن شهر و ولایت از شومی معاملت تو به زمین فرو نشود.»
هوش مصنوعی: این متن به یکی از نکات مهم در زندگی اشاره دارد، که نشان می‌دهد نباید همه چیز را فدای شکم و غذا کرد. در اینجا به دو مفهوم اساسی اشاره می‌شود: یکی اینکه انسان باید به دنبال آرامش و فراغت روحی باشد و دیگر اینکه بسیاری از مشغولیت‌های زندگی، به‌ویژه در مورد غذا، می‌تواند باعث ایجاد فاصله از معنویت و توکل به خدا شود. داستانی از بایزید و مریدش نقل می‌شود که مرید به وضعیت شقیق اشاره می‌کند؛ فردی که به مقام توکل رسیده و از دنیا فاصله گرفته است. در نهایت، توصیه‌ای به مرید می‌شود که تا زمانی که به خدا توکل نکند، نباید بیمه‌اش را فراموش کند و البته باید در زندگی به انتخاب‌های خود دقت کند تا از ناپاکی‌ها دور بماند.
و دیگر ریاضت نفس را سؤال کرده‌اند تا ذُلّ آن بکشند و رنج بر دل خود نهند و قیمت خود بدانند که ایشان مر هر کسی را به چه ارزند، و تکبر نکنند ندیدی که چون شبلی به جنید رضی اللّه عنهما آمد، گفت: «یا بابکر، تو را نخوت آن در سر است که: من پسر حاجب الحُجّاب خلیفه‌‌ام و امیر سامره ازتو هیچ کار نیاید تا به بازار بیرون نشوی و از هر که بینی سؤال نکنی؛ تا قیمت خود بدانی.» چنان کرد. هر روز بازارش سست‌تر بودی تا سرِ سال به درجتی رسید که اندر همه بازار بگشت، هیچ کسش هیچ نداد. باز آمد با جنید رضی اللّه عنهما بگفت. جنید گفت: «یا بابکر، اکنون قیمت خود بدانی؛ که خلق را به هیچ می نیرزی. دل اندر ایشان مبند و ایشان را به هیچ نیز برمگیرد.» و این مر ریاضت را بود نه مر کسب را.
هوش مصنوعی: در مورد ریاضت نفس سوال کرده‌اند تا از طریق آن خود را به ذلت بکشند و رنج بر دل خود نهند و ارزش خود را بشناسند و از این رو به دیگران تکبر نکنند. به یاد داریم که شبلی به جنید آمد و به او گفت: «ای بابکر، تو به خاطر اینکه پسر یکی از مقامات عالی‌رتبه هستی، به خود می‌بالید و فکر می‌کنی چون فرزند حاجب الحجاب خلیفه هستی، دیگران برایت اهمیت ندارند و تا زمانی که به بازار نروی و از کسی درخواست کمک نکنی، نمی‌فهمی که ارزش تو چقدر است.» او این کار را کرد و هر روز از اعتبارش کاسته شد تا اینکه پس از یک سال به نقطه‌ای رسید که در بازار همه جا را گشت و هیچ‌کس به او چیزی نداد. وقتی به جنید برگشت و این موضوع را گفت، جنید به او گفت: «اکنون ارزش خود را می‌دانی؛ چون دیگران به تو هیچ اهمیتی نمی‌دهند. دل خود را به محبت آنها بسته نکن و از آنها توقعی نداشته باش.» این موضوع به مبحث ریاضت مربوط می‌شود و نه به کسب و کار.
و از ذوالنون مصری رحمه اللّه روایت آرند که گفت: من رفیقی داشتم موافق.
هوش مصنوعی: ذوالنون مصری رحمه الله نقل کرده که می‌گوید: من دوستی داشتم که تمام فکر و احساساتش با من سازگار بود.
خدای عزّ و جلّ او را پیش خواست و از محنت دنیا به نعمت عقبی رسید. وی را به خواب دیدم، گفتمش: «خدای تعالی با تو چه کرد؟» گفت: «مرا بیامرزید.» گفتم: «به چه خصلت؟» گفت: «مرا بر پای کرد و گفت: بندهٔ من، بسیار ذُلّ و رنج کشیدی از سفلگان و بخیلان و دست پیش ایشان دراز کردی و اندر آن صبر کردی. تو را بدان بخشیدم.»
هوش مصنوعی: خدای بزرگ او را به نزد خود طلب کرد و از سختی‌های دنیا به نعمت‌های آخرت دست یافت. من او را در خواب دیدم و از او پرسیدم: «خداوند با تو چه کرد؟» او پاسخ داد: «مرا مورد بخشش قرار داد.» سؤال کردم: «به چه دلیلی؟» او گفت: «خداوند مرا به پا ایستاده کرد و فرمود: بنده من، تو بسیار از افراد پست و بخیل رنج کشیدی و دست نیاز به سوی آنها دراز کردی و در این میان صبر کردی. به همین خاطر تو را بخشیدم.»
و سدیگر مر حرمت حق را از خلق سؤال کردند. همه املاک دنیا و مال از آنِ وی دانستند و همه خلقان وکیلان وی دیدند. چیزی که به نصیب نفس ایشان بازگشت از وکیل وی بخواستند و سخن خود با وی بگفتند و اندر شاهد بایستِ بنده که بر وکیل عرضه کند به حرمت و عزت نزدیک‌تر باشد از آن که بر خداوند. پس سؤال ایشان از غیر، علامت حضور و اقبال بود به حق نه غیبت و اعراض از حق.
هوش مصنوعی: سؤال کردند که آیا حق بر خلق حرمت دارد. همه مردم به این نتیجه رسیدند که تمام املاک و دارایی‌های دنیا از آنِ حق است و همه خلق را وکیل او دانستند. آنچه که به نصیب خودشان برمی‌گشت، از وکیلش خواستند و حرف‌هایشان را با او زدند. همچنین تصریح کردند که نزدیک‌تر است که بنده در مقام شهادت، خواسته‌اش را به وکیل بیان کند تا اینکه مستقیم به خداوند بگوید. بنابراین، سؤال کردن آن‌ها از غیر، نشان‌دهنده حضور و توجه به حق بود و نه نشانه‌ای از فرار و غفلت از او.
یافتم که یحیی بن مُعاذ را دختری بود. روزی مر مادر را گفت: «مرا می فلان چیز باید.» مادر گفت: «از خدای بخواه.» گفت: «ای مادر، من شرم دارم که بایست نفسانی خود از حضرت وی بخواهم، و آن‌چه تو دهی هم از آنِ وی بود و روزی مقدر من باشد.»
هوش مصنوعی: یحیی بن معاذ دختری داشت. یک روز، دختر به مادرش گفت که به چیزی نیاز دارد. مادرش به او توصیه کرد که از خداوند بخواهد. اما دختر با شرم گفت که نمی‌خواهد چیزی را برای خود از خدا بخواهد، زیرا معتقد بود هر آنچه مادرش به او می‌دهد، در واقع از آن خداوند است و روزی‌اش نیز از جانب او تقدیر شده است.
پس آداب سؤال آن باشد که: اگر مقصود بر آید خرم‌تر از آن نباشی که برنیاید و خلق را اندر میانه نبینی و از زنان و اصحاب اسواق سؤال نکنی، و راز خود جز با آن نگویی که بر حلالی مال وی موقن باشی و تا توانی کرد سؤال بر نصیب خود نکنی و از آن تجمل و کدخدایی نسازی و مر آن را ملک خود نگردانی و مر حکم وقت را باشی حدیث فردا بر دل نگذرانی تا به هلاک جاودانه مأخوذ نشوی و خدای را عزّ و جلّ بر دام گدایی خود نبندی و از خود پارسایی نکنی تا از راه آن تو را چیزی دهند.
هوش مصنوعی: آداب سؤال به این صورت است که: اگر در خواسته‌ات به نتیجه نرسی، در دل خود شادتر از زمانی نباشی که به نتیجه رسیده‌ای و دیگران را در میان خود نبینی و از زنان و فروشندگان سؤال نکنی. راز خود را فقط با کسی در میان بگذار که نسبت به حلال بودن مال او مطمئن باشی. تا حد امکان در مورد نصیب خود سؤال نکن و از آن موضوع تجمل و ریاست نسازی و آن را به عنوان مالکیت خود در نظر نگیر. همچنین نباید در مورد آینده، قضاوت کنی تا به عذاب دائمی گرفتار نشوی و خداوند متعال را به گدایی خود وابسته نکنی و از خود پارسایی نداری تا چیزی به تو بدهند.
یافتم پیری را از محتشمان متصوّفه که از بادیه برآمد فاقه زده و رنج انقطاع کشیده به بازار کوفه اندر آمد، گنجشکی بر دست نشانده و می‌گفت: «از برای این گنجشگک مرا چیزی دهید.» گفتند: «ای هذا! این چه می‌گویی؟» گفت: «محال باشد که من گویم: مرا از بهر خدای چیزی دهید؛ از آن که به دنیا شفیع جز حقیری نتوان آورد.» این اندکی است از بسیار آن‌چه اندر این باب شرط است. والسّلام.
هوش مصنوعی: روزی پیرمردی از بزرگان صوفی به بازار کوفه آمد. او در حالی که درد و رنج زیادی را پشت سر گذاشته بود، گنجشکی را روی دستش نشاند و از مردم خواست که به خاطر این گنجشک، چیزی به او بدهند. مردم از او پرسیدند: «این چه حرفی است که می‌زنی؟» او پاسخ داد: «غیر ممکن است بگویم: چیزی به خاطر خدا به من بدهید؛ زیرا هیچ شفیعی در دنیا جز کسی که خود او را کوچک می‌شمارد نمی‌تواند به من کمک کند.» این تنها بخشی از آن است که در این مورد وجود دارد. والسلام.