چون درویشی اقامت اختیار کند بدون سفر، شرط ادب وی آن بود که چون مسافری بدو رسد به حکم حرمت به شادی پیش وی بازآید و وی را به حرمت قبول کند و چنان داند که وی یکی از آن ضیف ابراهیم خلیل است، علیه السّلام. از مکرمی با وی آن کند که ابراهیم کرد علیه السّلام که بی تکلف آنچه بود وی را پیش آورد؛ چنانکه خدای عزّ و جلّ گفت: «فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمینٍ (۲۶/الذّاریات).» و نپرسد که از کدام سوی آمدی یا کجا میروی و یا چه نامی مر حکم ادب را. آمدنشان از حق بیند و رفتن به سوی حق بیند و نامشان بندهٔ حق داند آنگاه نگاه کند تا راحت وی اندر خلوت بود یا صحبت؛ اگر اختیار وی خلوت بود، جایی خالی کند و اگر اختیار وی صحبت بود، تکلف صحبت کند به حکم انس و عشرت و چون شب سر به بالین بازنهد باید تا مقیم دستی بر پای وی نهد و اگر بنگذارد و گوید: «عادت ندارم»، اندر نیاویزد تا وی گرانبار نشود ودیگر روز گرمابه بر وی عرضه کند و به گرمابهٔ پاکیزهترین بَرَدَش، و جامهٔ وی را از میزرهای گرمابه نگاه دارد و نگذارد که خادم اجنبی وی را خدمت کند، باید که همجنسی ورا خدمت کند به اعتقادی تا به پاک گردانیدن وی آن کس از همه آفات پاک شود. و باید که تا پشت وی بخارد و زانوها و کف پای و دستش بمالد و بیشتر از این شرط نیست.
و اگر این مقیم را دسترس آسان باشد که وی را جامهٔ نو سازد، تقصیر نکند و اگر نباشد تکلف نکند همان خرقهٔ وی را نمازی کند تا چون از گرمابه برآید درپوشد. و چون از گرمابه به جای باز آید و روز دیگر شود اگر در آن شهر پیری بود یا جماعتی از ائمهٔ اسلام وی را گوید: «اگر صواب باشد، تا به زیارت ایشان رویم.» اگر اجابت کند صواب و اگر گوید: «رای و دل آن ندارم»، بر وی انکار نکند؛ از آنچه وقت باشد مر طالبان حق را که دل خود هم ندارند ندیدی که چون ابراهیم خواص را رحمة اللّه علیه گفتند: «از عجایب اسفار خود ما را خبری بگوی.» گفت: عجبتر آن بود که خضر پیغمبر علیه السّلام از من صحبت درخواست، دل وی نداشتم و اندر آن ساعت بدون حق نخواستم که کسی را به نزدیک دل من خطر و مقدار باشد که وی را رعایت باید کرد.»
و البته روا نباشد که مقیم مر مسافر را به سلامگری اهل دنیا برد و یا به ماتمها و عیادتهای ایشان و هر مقیمی را که از مسافران این طمع بود که ایشان را آلت گدایی خود سازد و از این خانه بدان خانه میبردشان، خدمت ناکردن وی مر ایشان را اولیتر از آن که آن ذُلّ بر تن ایشان نهادن و رنج به دل ایشان رسانیدن.
و مرا که علی بن عثمان الجلابیام اندر اسفار خود هیچ رنج و مشقت صعبتر از آن نبود که خادمان جاهل و مقیمان بی باک مرا گاهگاه برداشتندی و از خانهٔ این خواجه به خانهٔ آن دهقان میبردندی و من به باطن بر ایشان سنه میخواندمی و به ظاهر مسامحتی میکردمی. و آنچه مقیمان بر من کردندی از بی طریقتی من نذر کردی که اگر وقتی من مقیم گردم با مسافران این نکنم و از صحبت بی ادبان فایده بیش از این نباشد که آنچه تو را خوش نیاید از معاملت ایشان تو آن نکنی.
و باز اگر درویشی مسافر منبسط شود و روزی چند صحبت و بایستِ دنیا اظهار کند، مقیم را از آن چاره نباشد که وی را به دمِ بایست وی فرا برد و اگر این مسافر مدعیی بود بی همت، مقیم را نباید که بی همتی کند و متابع وی باشد اندر بایستهای محال وی؛ که این طریقت منقطعان است. چون بایست آمد به بازار باید شد به ستد و داد کردن، و یا به درگاه سلطانی به عوانی. وی را با صحبت منقطعان چه کار باشد؟
و گویند که جنید رضی اللّه عنه با اصحاب خود به حکم ریاضتی نشسته بودند. مسافری درآمد. بر نصیب وی تکلفی کردند و طعامی پیش آوردند. وی گفت: «بهجز این مرا فلان چیز بایستی.» جنید گفت: «تو را به بازار باید شد که تو مرد اسواقی نه از آنِ مساجد و صوامع.»
وقتی من از دمشق با دو درویش قصد زیارت ابن العلا کردم و وی به روستای رَمله میبود اندر راه با یکدیگر گفتیم: که ما هر یکی را با خویشتن واقعهای که داریم، اندیشه باید کرد تا آن پیر از باطن ما را خبر دهد و واقعهٔ ما حق شود. من با خود گفتم: «مرا از وی اشعارو مناجات حسین بن منصور باید.» آن دیگری گفت: «مرا دعایی باید تا طحالم بشود.» و آن دیگری گفت: «مرا حلوای صابونی باید.» چون به نزدیک وی رسیدیم فرموده بود تا جزوی نبشته بودند از اشعار و مناجات حسین منصور. پیش من نهاد و دست بر شکم آن درویش مالید طحال از وی بشد و آن دیگری را گفت: «حلوای صابونی غذای عوانان بود، و تو لباس اولیای خدای داری. لباس اولیا با مطالبت عوانان راست نیاید از دو یکی اختیار کن.»
و درجمله مقیم را جز رعایت آن کس واجب نیاید که او به رعایت حق مشغول بود و تارک حظ خود باشد، و چون کسی به حظوظ خود اقامت کرد دیگری را باید تا وی را خلاف کند و چون باز به ترک حظ خود گرفت وی به حظ وی اقامت کند شاید تا اندر هر دو حال راه برده باشد نه راه زده.
و معروف است اندر اخبار پیغمبر علیه السّلام که وی سلمان را با بوذر غفاری برادری داده بود، و هر دو از سرهنگان اهل صفه بودند و از رئیسان و خداوندان باطن. روزی سلمان به خانهٔ ابوذر اندر آمد به زیارت. عیال بوذر با سلمان از بوذر شکایت کرد که: «برادر تو به روز چیزی نمیخورد و به شب نمیخسبد.» سلمان گفت: «چیزی خوردنی بیار.» چون بیاورد بوذر را گفت: «ای برادر، مرا میباید تا با من موافقت کنی، که این روزه بر تو فریضه نیست.» ابوذر موافقت کرد. چون شب اندر آمد، گفت: «ای برادر، میباید که اندر خفتن با من موافقت کنی.» الاثر: «إنَّ لِجَسَدِکَ علیک حقّاً، و إنَّ لِزَوْجِکَ علیک حقّاً و إنَّ لِرَبُّک علیک حقّاً.»
چون دیگر روز بود، بوذر به نزدیک پیغمبر علیه السّلام آمد. وی گفت: «من همان گویم یا باذر، که دوش سلمان گفت: اِنّ لِجَسَدِکَ علیک حقّاً.» چون بوذر به ترک حظوظ خود بگفته بود، سلمان به حظوظ وی اقامت کرد و ورد خود فرو گذاشت. بر این اصل هرچه کنی صحیح و مستحکم آید.
وقتی من اندر دیار عراق اندر طلب دنیا و فنای آن ناباکی میکردم و اوام بسیار برآمده بود و حشو هر کسی با بایستی روی به من آورده بودند و من اندر رنج حصول هوای ایشان مانده سیدی از سادات وقت به من نامهای نبشت:
«نگر ای پسر، تادل خویش از خدای عزّ و جلّ مشغول نکنی به فراغت دلی که مشغول هواست. پس اگر دلی یابی عزیزتر از دل خود، روا باشد که به فراغت آن دل خود را مشغول گردانی، و الا دست از آن کار بدار؛ که بندگان خدای را خدای عزّ و جلّ بسنده باشد.» اندر وقت مرا بدین سخن فراغتی پدید آمد.
این است احکام مقیمان اندر صحبت مسافران بر سبیل اختصار. و باللّه التّوفیق.
اطلاعات
منبع اولیه: محمودرضا رجایی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون درویشی اقامت اختیار کند بدون سفر، شرط ادب وی آن بود که چون مسافری بدو رسد به حکم حرمت به شادی پیش وی بازآید و وی را به حرمت قبول کند و چنان داند که وی یکی از آن ضیف ابراهیم خلیل است، علیه السّلام. از مکرمی با وی آن کند که ابراهیم کرد علیه السّلام که بی تکلف آنچه بود وی را پیش آورد؛ چنانکه خدای عزّ و جلّ گفت: «فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمینٍ (۲۶/الذّاریات).» و نپرسد که از کدام سوی آمدی یا کجا میروی و یا چه نامی مر حکم ادب را. آمدنشان از حق بیند و رفتن به سوی حق بیند و نامشان بندهٔ حق داند آنگاه نگاه کند تا راحت وی اندر خلوت بود یا صحبت؛ اگر اختیار وی خلوت بود، جایی خالی کند و اگر اختیار وی صحبت بود، تکلف صحبت کند به حکم انس و عشرت و چون شب سر به بالین بازنهد باید تا مقیم دستی بر پای وی نهد و اگر بنگذارد و گوید: «عادت ندارم»، اندر نیاویزد تا وی گرانبار نشود ودیگر روز گرمابه بر وی عرضه کند و به گرمابهٔ پاکیزهترین بَرَدَش، و جامهٔ وی را از میزرهای گرمابه نگاه دارد و نگذارد که خادم اجنبی وی را خدمت کند، باید که همجنسی ورا خدمت کند به اعتقادی تا به پاک گردانیدن وی آن کس از همه آفات پاک شود. و باید که تا پشت وی بخارد و زانوها و کف پای و دستش بمالد و بیشتر از این شرط نیست.
هوش مصنوعی: وقتی که یک درویش تصمیم به اقامت میگیرد و سفر نمیکند، باید به بعضی آداب توجه کند. وقتی مسافری به نزد او میآید، درویش باید با احترام و خوشحالی از او استقبال کند و او را به خاطر مقامش گرامی بشمارد. مانند حضرت ابراهیم خلیل (علیهالسلام) که به مهمانان خود احترام میگذاشت و بدون هیچ تردیدی از آنها پذیرایی میکرد. درویش نباید از مسافر بپرسد که از کجا آمده یا به کجا میرود و باید او را بندهای از بندگان خدا بداند. سپس باید توجه کند که آیا مسافر دوست دارد تنها باشد یا صحبت کند. اگر مسافر تمایل به خلوت دارد، باید فضایی برای او فراهم کند و اگر صحبت را برگزیده، باید با محبت و صمیمیت با او گفتگو کند.
در شب که مسافر به خواب میرود، درویش باید به او احترام بگذارد و از او حمایت کند و کسی که باید این کار را انجام دهد، باید همجنس او باشد تا بتواند او را به خوبی پاک کند و از آفات دور نگه دارد. درویش باید به او کمک کند و بدن او را ماساژ دهد و تا حد ممکن از دیگران دور نگه دارد.
و اگر این مقیم را دسترس آسان باشد که وی را جامهٔ نو سازد، تقصیر نکند و اگر نباشد تکلف نکند همان خرقهٔ وی را نمازی کند تا چون از گرمابه برآید درپوشد. و چون از گرمابه به جای باز آید و روز دیگر شود اگر در آن شهر پیری بود یا جماعتی از ائمهٔ اسلام وی را گوید: «اگر صواب باشد، تا به زیارت ایشان رویم.» اگر اجابت کند صواب و اگر گوید: «رای و دل آن ندارم»، بر وی انکار نکند؛ از آنچه وقت باشد مر طالبان حق را که دل خود هم ندارند ندیدی که چون ابراهیم خواص را رحمة اللّه علیه گفتند: «از عجایب اسفار خود ما را خبری بگوی.» گفت: عجبتر آن بود که خضر پیغمبر علیه السّلام از من صحبت درخواست، دل وی نداشتم و اندر آن ساعت بدون حق نخواستم که کسی را به نزدیک دل من خطر و مقدار باشد که وی را رعایت باید کرد.»
هوش مصنوعی: اگر این شخص مقیم به راحتی بتواند لباس جدیدی تهیه کند، نباید تقصیر کند. اما اگر نتواند، نباید خود را به زحمت بیندازد و میتواند همان لباس کهنهاش را به تن کند تا وقتی از حمام بیرون میآید، بپوشد. زمانی که از حمام بیرون آمد و روز دیگری فرا رسید، اگر در آن شهر شخص پیر یا گروهی از علمای اسلام بودند، میتوانند بگویند: «اگر صلاح باشد، به زیارت آنها برویم.» اگر پاسخ مثبت دهد، خوب است، و اگر بگوید: «من تمایلی ندارم»، نباید بر او خرده گرفت. زیرا در زمانهایی که افرادی به دنبال حقیقت هستند، حتی ممکن است دلشان رغبت نداشته باشد. به یاد دارید که وقتی ابراهیم خلیل(ع) خواسته بودند از عجایب سفرهایش بگوید، گفت: عجب این بود که خضر(ع) از من خواست تا با او صحبت کنم، ولی من تمایلی نداشتم و در آن لحظه بدون خدا نخواستم که کسی برای من اهمیت و ارزشی داشته باشد که نیاز به رعایت او داشته باشم.
و البته روا نباشد که مقیم مر مسافر را به سلامگری اهل دنیا برد و یا به ماتمها و عیادتهای ایشان و هر مقیمی را که از مسافران این طمع بود که ایشان را آلت گدایی خود سازد و از این خانه بدان خانه میبردشان، خدمت ناکردن وی مر ایشان را اولیتر از آن که آن ذُلّ بر تن ایشان نهادن و رنج به دل ایشان رسانیدن.
هوش مصنوعی: نمیتوان انصاف را زیر پا گذاشت و مسافر را به سبک و رفتار دنیاطلبان دعوت کرد یا او را به سوگواریها و عیادتها بکشاند. هر کسی که از مسافران انتظار دارد تا وسیلهای برای نیازهای خود شوند و آنها را از خانهای به خانهای دیگر ببرد، بهتر است که به آنان خدمت نکند تا اینکه با این کار آنان را خوار و رنجیده کند.
و مرا که علی بن عثمان الجلابیام اندر اسفار خود هیچ رنج و مشقت صعبتر از آن نبود که خادمان جاهل و مقیمان بی باک مرا گاهگاه برداشتندی و از خانهٔ این خواجه به خانهٔ آن دهقان میبردندی و من به باطن بر ایشان سنه میخواندمی و به ظاهر مسامحتی میکردمی. و آنچه مقیمان بر من کردندی از بی طریقتی من نذر کردی که اگر وقتی من مقیم گردم با مسافران این نکنم و از صحبت بی ادبان فایده بیش از این نباشد که آنچه تو را خوش نیاید از معاملت ایشان تو آن نکنی.
هوش مصنوعی: من، علی بن عثمان الجلابی، در سفرهایم هیچ رنج و سختی بالاتر از آن را نداشتم که خادمان نادان و افرادی بیپروا گهگاه مرا از خانهای به خانهٔ دیگر میبردند. در این مواقع، من در دل به آنها درس میدادم و در ظاهر با بیتوجهی رفتار میکردم. همچنین، آنچه که مقیمان در حق من انجام میدادند باعث شد که من نذر کنم اگر زمانی مقیم شوم، هرگز با مسافران اینگونه رفتار نکنم و از صحبت با افرادی بیادب تنها به این نتیجه برسم که از رفتار آنها چیزی که نپسندیدم را تکرار نکنم.
و باز اگر درویشی مسافر منبسط شود و روزی چند صحبت و بایستِ دنیا اظهار کند، مقیم را از آن چاره نباشد که وی را به دمِ بایست وی فرا برد و اگر این مسافر مدعیی بود بی همت، مقیم را نباید که بی همتی کند و متابع وی باشد اندر بایستهای محال وی؛ که این طریقت منقطعان است. چون بایست آمد به بازار باید شد به ستد و داد کردن، و یا به درگاه سلطانی به عوانی. وی را با صحبت منقطعان چه کار باشد؟
هوش مصنوعی: اگر فردی درویش و مسافری باشد که مدتی را در بحث و گفتوگو دربارهٔ دنیا سپری کند، فرد مقیم نمیتواند او را به سمتی که او میخواهد ببرد. اگر این مسافر ادعایی بدون پشتوانه داشته باشد، فرد مقیم نباید از او پیروی کند و خود را به موقعیتهای غیرممکن وا دارد؛ زیرا این یک روش اشتباه است. زمانی که به بازار میرویم، باید به خرید و فروش پرداخته یا به درگاه سلطان برویم. پس چه نیازی به گفتوگو با افرادی که از مسیر اصلی منحرف شدهاند، وجود دارد؟
و گویند که جنید رضی اللّه عنه با اصحاب خود به حکم ریاضتی نشسته بودند. مسافری درآمد. بر نصیب وی تکلفی کردند و طعامی پیش آوردند. وی گفت: «بهجز این مرا فلان چیز بایستی.» جنید گفت: «تو را به بازار باید شد که تو مرد اسواقی نه از آنِ مساجد و صوامع.»
هوش مصنوعی: گویند که جنید و همراهانش در حال راز و نیاز و تمرینات معنوی نشسته بودند. در این حین، مسافری وارد شد و به او احترام گذاشتند و غذایی برایش آوردند. او جواب داد: «من به غیر از این به چیز دیگری نیاز دارم.» جنید به او گفت: «تو باید به بازار بروی، زیرا تو مردی هستی که در بازار بودهای نه در مساجد و مکانهای عبادت.»
وقتی من از دمشق با دو درویش قصد زیارت ابن العلا کردم و وی به روستای رَمله میبود اندر راه با یکدیگر گفتیم: که ما هر یکی را با خویشتن واقعهای که داریم، اندیشه باید کرد تا آن پیر از باطن ما را خبر دهد و واقعهٔ ما حق شود. من با خود گفتم: «مرا از وی اشعارو مناجات حسین بن منصور باید.» آن دیگری گفت: «مرا دعایی باید تا طحالم بشود.» و آن دیگری گفت: «مرا حلوای صابونی باید.» چون به نزدیک وی رسیدیم فرموده بود تا جزوی نبشته بودند از اشعار و مناجات حسین منصور. پیش من نهاد و دست بر شکم آن درویش مالید طحال از وی بشد و آن دیگری را گفت: «حلوای صابونی غذای عوانان بود، و تو لباس اولیای خدای داری. لباس اولیا با مطالبت عوانان راست نیاید از دو یکی اختیار کن.»
هوش مصنوعی: زمانی که از دمشق به سمت زیارت ابن العلا به همراه دو درویش راه میافتادیم، در میانهی راه به این فکر کردیم که هر یک از ما باید موضوعی که در دل دارد را با خود مرور کند تا آن پیر بتواند از درون ما خبر بگیرد و حقیقت وجود ما آشکار شود. من به خودم گفتم که باید از اشعار و مناجات حسین بن منصور کمک بگیرم. یکی دیگر گفت که دعا نیاز دارد تا طحال او بهتر شود و دیگری گفت که به حلوای صابونی نیاز دارد. وقتی به نزد ابن العلا رسیدیم، او فرموده بود که مجموعهای از اشعار و مناجات حسین منصور تهیه کردهاند. او آن مجموعه را به من داد و با دستش بر شکم آن درویش کشید و طحال او بهبود یافت. سپس به آن دیگری گفت که حلوای صابونی مناسب افراد نوجوان است و تو لباسی همچون اولیا صادر کردهای. او به او گفت که این دو دنیا با هم سازگار نیستند و باید یکی را انتخاب کند.
و درجمله مقیم را جز رعایت آن کس واجب نیاید که او به رعایت حق مشغول بود و تارک حظ خود باشد، و چون کسی به حظوظ خود اقامت کرد دیگری را باید تا وی را خلاف کند و چون باز به ترک حظ خود گرفت وی به حظ وی اقامت کند شاید تا اندر هر دو حال راه برده باشد نه راه زده.
هوش مصنوعی: در این متن به این موضوع اشاره شده است که اقامت و ماندن در یک جا وظیفه کسی است که در حال رعایت حقوق دیگران میباشد و از منفعتهای خود چشمپوشی کرده است. وقتی کسی به دنبال منافع خود باشد، باید انتظار داشته باشد که فرد دیگری ممکن است به او مخالفت کند. اما اگر شخصی دوباره از منافع خود دست بکشد، شاید بتواند با همکار دیگر به توافق برسد و اینگونه هر دو به نوعی به مسیر درست ادامه دهند، بدون اینکه راهشان را بیهدف ترک کنند.
و معروف است اندر اخبار پیغمبر علیه السّلام که وی سلمان را با بوذر غفاری برادری داده بود، و هر دو از سرهنگان اهل صفه بودند و از رئیسان و خداوندان باطن. روزی سلمان به خانهٔ ابوذر اندر آمد به زیارت. عیال بوذر با سلمان از بوذر شکایت کرد که: «برادر تو به روز چیزی نمیخورد و به شب نمیخسبد.» سلمان گفت: «چیزی خوردنی بیار.» چون بیاورد بوذر را گفت: «ای برادر، مرا میباید تا با من موافقت کنی، که این روزه بر تو فریضه نیست.» ابوذر موافقت کرد. چون شب اندر آمد، گفت: «ای برادر، میباید که اندر خفتن با من موافقت کنی.» الاثر: «إنَّ لِجَسَدِکَ علیک حقّاً، و إنَّ لِزَوْجِکَ علیک حقّاً و إنَّ لِرَبُّک علیک حقّاً.»
هوش مصنوعی: معروف است که پیامبر (ص) سلمان و ابوذر غفاری را به عنوان برادر انتخاب کرده بود. هر دو نفر از سرهنگان اهل صفه بودند و از رهبران بزرگ بودند. روزی سلمان به خانه ابوذر رفت تا دیدنش. همسر ابوذر از او شکایت کرد که «برادرت در طول روز چیزی نمیخورد و شبها هم نمیخوابد.» سلمان از او خواست تا چیزی بیاورد که بتوانند بخورند. وقتی خوردنی آوردند، سلمان به ابوذر گفت: «ای برادر، باید با من موافقت کنی، چون این روزه بر تو واجب نیست.» ابوذر پذیرفت. وقتی شب فرا رسید، سلمان دوباره گفت: «ای برادر، باید در خوابیدن هم با من همراهی کنی.» و در ادامه به او یادآوری کرد که بدن، همسر و خداوند هر یک حقهایی بر او دارند.
چون دیگر روز بود، بوذر به نزدیک پیغمبر علیه السّلام آمد. وی گفت: «من همان گویم یا باذر، که دوش سلمان گفت: اِنّ لِجَسَدِکَ علیک حقّاً.» چون بوذر به ترک حظوظ خود بگفته بود، سلمان به حظوظ وی اقامت کرد و ورد خود فرو گذاشت. بر این اصل هرچه کنی صحیح و مستحکم آید.
هوش مصنوعی: در روز بعد، بوذر به نزد پیامبر آمد و گفت: «من همان چیزی را میگویم که دیشب سلمان به من گفت: «بدن تو حقوقی بر تو دارد.» از آنجایی که بوذر از لذات خود صرفنظر کرده بود، سلمان نیز به لذات او توجه کرد و ذکر خود را کنار گذاشت. بنابراین، هر عملی که انجام دهی، درست و محکم خواهد بود.
وقتی من اندر دیار عراق اندر طلب دنیا و فنای آن ناباکی میکردم و اوام بسیار برآمده بود و حشو هر کسی با بایستی روی به من آورده بودند و من اندر رنج حصول هوای ایشان مانده سیدی از سادات وقت به من نامهای نبشت:
هوش مصنوعی: وقتی من در سرزمین عراق به دنبال دنیا و زوال آن میرفتم و افکار مختلفی در ذهنم جولان میداد، بسیاری از مردم به من توجه کرده بودند. در این حال که در تلاش برای جلب رضایت آنها بودم، یکی از سادات آن زمان نامهای برایم نوشت.
«نگر ای پسر، تادل خویش از خدای عزّ و جلّ مشغول نکنی به فراغت دلی که مشغول هواست. پس اگر دلی یابی عزیزتر از دل خود، روا باشد که به فراغت آن دل خود را مشغول گردانی، و الا دست از آن کار بدار؛ که بندگان خدای را خدای عزّ و جلّ بسنده باشد.» اندر وقت مرا بدین سخن فراغتی پدید آمد.
هوش مصنوعی: ای پسر، مواظب باش که دل خود را به چیزهایی که تو را از خداوند دور میکند مشغول نسازی. اگر دلی پیدا کردی که برایت عزیزتر از دل خود باشد، میتوانی به آن دل توجه کنی، وگرنه باید از آن کار دست بکشی؛ چرا که خداوند برای بندگانش کافی است. این سخن به من آرامش خاطر داد.
این است احکام مقیمان اندر صحبت مسافران بر سبیل اختصار. و باللّه التّوفیق.
هوش مصنوعی: این احکام مربوط به کسانی که در یک مکان ساکن هستند و در حال گفتگو با مسافران هستند، به شکل مختصر بیان شده است. امیدواریم در این زمینه موفق باشید.